فرهنگ انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی (۱۲): فرهنگ تشریحی واژگان تخصصی

ویراستاران ارشد: آلن بارنارد و جاناتان اسپنسر/ گروه نویسندگان ترجمه: گروه مترجمان/ سرویراستار فارسی: ناصر فکوهی/ انسان‌شناسی و فرهنگ

بخش دوازهم / فرهنگ تشریحی واژگان تخصصی P-R ترجمه اصغر ایزدی جیران

 

P

پارینه‌سنگی (Palaeolithic): در معنای واژگانی، ”عصر سنگ باستان“، که از دیدگاه باستان‌شناختی با وجود ابزارهای خام ابتدایی و باستانی تعریف می‌شود. این دوره، برای نمونه شامل ابزارهای گئتع آسترالوپیتکوس‌ها و سایر شکل‌های نخستین انسان‌تبارها می‌شود. تعریف دقیق و تشریح مکان‌های پارینه‌سنگی از هنگامی که لوبوک† این اصطلاح را در سال ۱۸۶۵ ابداع کرد، تغییر کرده‌اند، اما امروزه معمولاً با دوره آخرین یخبندانی که در اروپا پایان یافت برابر گرفته می‌شوند. دوره بعدی با عنوان میان‌سنگی مشهور است.

پارینه‌شناسی (Palaeontology): پژوهش بر فسیل‌ها. مرز میان پارینه‌شناسی و باستان‌شناسی* پیشا‌تاریخ دقیق نیست و بسیاری از مطالعات بر مکان‌های اولیه انسانی در محدوده‌های پارینه‌شناسی انجام می‌شوند.

پارادایم، جانشینی (Paradigm, Paradigmatic): پارادایم واژه‌ای است با تنوعی از معانی، بسته به زمینه. در انگلیسی رایج، اغلب به سادگی به یک مثال برمی‌گردد. این واژه معنای کامل‌تر و بسیار فنی‌تری در نزد فیلسوف علم تامس کوهن† یافت که آن را برای اشاره به مجموعه‌ای از مفروضات مشترک، اعضای جماعت علمی خاصی در زمانی معین، به کار می‌برد که برای ساختاربخشیدن و محدودکردن پرسش‌های آن دانشمندان در طول دوره‌هایی از آنچه که وی ”علم بهنجار“ نامید، به کار گرفته می‌شود. معنای کوهن به سرعت و بدون چندان ضابطه‌ای به‌وسیله دانشمندان اجتماعی برای اشاره به هر گرایش نظری برگرفته شد. از سوی دیگر، در زبان‌شناسی، زبان‌شناسان متأثر از سوسور† روابط نحوی† را که واژه‌ها یا صداهای متوالی را در زنجیره زبان گفتاری به هم پیوند می‌دهند، در تقابل با روابط جانشینی (یا همایند) قرار می‌گیرند که همه واژه‌ها یا صداهایی را که ممکن است به صورت بالقوه موقعیت خاصی را در زنجیره نحوی اشغال کنند، به یکدیگر پیوند می‌دهند.


خویشاوند موازی (
Parallel): در خویشاوندی*، یک خویشاوند موازی هر خویشاوندی (مثلاً عمو یا خاله موازی) است که رابطه‌اش از طریق پیوند همتنان جنس‌ همسان (مثلاً FB یا MZ، نه MB یا FZ) ردیابی می‌شود؛ در برابر خویشاوند همسری†.

عموزاده یا خاله‌زاده (Parallel Cousin): عموزاده یا خاله‌زاده مرتبط از طریق پیوند همتن جنس‌ همسان. به عبارت دیگر بچه برادرِ پدر یا بچه خواهرِ مادر. در بسیاری از جوامع، عموزاده یا خاله‌زاده‌ها به شیوه مشابهی به عنوان همتنان طبقه‌بندی می‌شوند. رجوع کنید به عمّه‌زاده- دایی‌زاده†، ازدواج عموزاده‌ها†.

تبار همتا (Parallel Descent): شکل بسیار نادری از تبار* که در آن مرد در گروه پدرتبار† پدرش و زن در گروه مادرتبار† مادرش عضویت می‌پذیرد. این [شکل تباری] در مناطق کم‌ارتفاع امریکای جنوبی، مثلاً در میان آپینای‌ها، مشاهده شده است.

گفتار (Parole): نگاه کنید به زبان و گفتار†.

پدر- مادر کُشی (Parricide): کشتن پدر یا مادر. کشتن پدر با عنوان پدرکُشی و کشتن مادر با عنوان مادرکُشی معروف است.

مشاهده مشارکتی (Participant Observation): اصطلاح به کار رفته برای فن بسیار اساسی کارمیدانی* انسانشناختی، مشاهده مشارکتی در فعالیت های روزمره، که با یادگیری زبان بومی و مشاهده رویدادها در زمینه روزمره‌شان [همراه است]. نگاه کنید به مردم‌نگاری*، روش‌شناسی*.

پدر (Pater): واژه لاتینی برای ”پدر“. این واژه در انسان‌شناسی شخصی را که به طور اجتماعی به عنوان پدر شاخته می‌شود را معین می‌کند، در تقابل با واژه پدرخونی† که پدر زیستی فرضی را معین می‌سازد. رجوع کنید به مادر†، مادر‌خونی†.

پدریت (Paternity): پدری. این اصطلاح معمولاً به پدر زیستی فرضی برمی‌گردد.

پدرسالاری (Patriarchy): حکومت توسط پدر، و به گستردگی، حکومت در دستان مردان. رجوع کنید به مادرسالاری†.

پدرکُشی (Patricide): نگاه کنید به پدر- مادرکُشی†.

پدرگانی (Patrilateral): در خویشاوندی، روابط بر اساس طرف پدر. برای تمایز از پدرتباری†، به روابط تباری‌ای* برمی‌گردد که از طریق پدران ردیابی می‌شوند.

ازدواج عمّه‌زاده- دایی‌زاده پدرگانی (Patrilateral Cross-Cousin Marriage): زناشویی* یک مرد با دخترِ خواهرِ پدرش یا شخص دیگر متعلق به مقوله رابطه مشابهی مثل دخترِ خواهرِ پدر. لذا، برای یک زن، زناشوئی با پسرِ برادرِ مادرش انجام می‌گیرد. رجوع کنید به ازدواج دایی‌زاده- عمّه‌زاده مادرگانی†. نگاه کنید به خویشاوندی*.

پدر دودمان (Patrilineage): دودمان† شکل‌گرفته بر اساس تبار* پدرتبار†.

پدرتبار (Patrilineal): در خویشاوندی*، از طریق خط پدر. این اصطلاح دلالت بر بازشناسایی مقوله‌ای از تبار به ارث‌رسیده توسط مردان و زنان دارد اما تنها توسط مردان است که به فرزندان انتقال می‌یابد. رجوع کنید به مادرتبار†، پدرجانبی†، تک‌خطی†.

پدرمکانی (Patrilocal): زناشویی* با اقامت در محل پدر. این اصطلاح، در معنایی بی‌قاعده، برخی اوقات به عنوان مترادفی برای اقامت شوهرمکان† به کار رفته‌است. در معنای دقیق، پدرمکانی اغلب برای اشاره به اقامت در گروه پدرتبار ایجادشده توسط ”شوهرمکانیّت“ و تکرار شده از طریق نسل‌ها برگرفته شده‌است.

ایفایی (اجرایی)(Performative): در نظریه عمل زبانی†، هر سخنی که به شیوه‌ای برابر با یک کنش است. مثلاً ”من بر این کشتی علامت می‌گذارم . . . “، ”من به شما قول می‌دهم . . . “ . رجوع کنید به گفتارورزی†، تأثیر گفتار†.

پیرامون (Periphery): نگاه کنید به مرکز و پیرامون†.

تأثیر گفتار (Perloctionary): در نظریه عمل زبانی†، اثرات یک سخن بر احساسات یا رفتار شنونده. به عنوان مثال، یک عمل تأثیر گفتار ممکن است عملی باشد که شنونده را متحیر می‌کند یا می‌ترساند. همچنین نگاه کنید به گفتارانه†، گفتارورزی†.

تولید کالایی خُرد (Petty Commodity Production): تولید خُرد- مقیاس، اغلب مبتنی بر خانوار*، برای بازار*، اکثراً توسط مردم روستایی درگیر در معیشت† کشاورزی. تولید کالایی خُرد در مارکسیسم ساختاری† و مطالعات دهقانی* در دهه ۱۹۷۰ بسیار بحث شده‌بود.

پیوت (Peyote): کاکتوس کوچک یا داروی (مسکالین) فراهم آمده از آن. کاشت کاکتوس هزاره‌ای* در میان [مردمان] امریکای بومی شمال* در پهنه‌ای وسیع در اواخر قرن نوزدهم توسعه یافت.

سخن تعامل‌جویانه (Phatic Communion): اصطلاح مالینوفسکی برای مکالمه‌ای که هدف آن ایجاد یا حفظ روابط اجتماعی است، به جای جستجو یا بیان اطلاعات. گفتگو درباره آب و هوا یا قیمت کالاها نمونه‌هایی رایج در جوامع غربی است، همچون اظهاراتی مثل ”سلام“ یا ”چطوری؟“.

پدیدارشناسی (Phenomenology): اصطلاحی با معانی گوناگون ولی مرتبط با فلسفه، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی. این اصطلاح در انسان‌شناسی گرایش به برگرفتن معنای جامعه‌شناختی آن دارد: مطالعه شیوه‌هایی که در آنها مردم زندگی روزمره را تجربه کرده و می‌فهمند. [این اصطلاح] به عنوان دیدگاهی نظری، به طور نزدیکی با روش‌شناسی مردمی† پیوند یافته‌ است.

نوع- نمود (Phenotype): ماهیّت فیزیکی یک ارگانیسم، تعیین‌شده توسط سنخ ارث† و محیط*اش.

آوا (Phone): در زبان‌شناسی، یک صدا، مثلاً واحدی در سطح آوایی† زبان. در مقابل واج†.

واج، واجی (Phoneme, Phonemic): در زبان‌شناسی، یک واج واحدی معنادار از صدای ویژه برای زبانی خاص است. یک واج معین ضرورتاً انتزاعی است از الگوهای گفتار عملی: به عنوان مثال، [واج] ممکن است در یک، دو یا بیش از دو چندصدایی یا صداهایی که بر طبق لهجه یا ظاهر مرتبط با دیگر واج‌ها تغییر می‌یابند (مثلاً در انگلیسی واج /P/ در اول کلمه با دم تلفظ می شود، ولی اگر به دنبال آن /S/ آید [با دم تلفظ نمی شود]) فهمیده شود. واج‌ها در نظامی منحصر بفرد برای زبان یا لهجه‌ای خاص روی می‌دهند، یعنی نظام واجی یا واج‌شناختی†. نگاه کنید به امیک و اتیک*.

آوایی (Phonetic): در زبان‌شناسی، مطالعه، یا سطح نظری، [ویژگی] شنیداری برونی یا ماهیّت صوتی صداها، مستقل از جایگاه‌شان در نظام صدایی زبانی معین (واج‌شناسی یا نظام واجی). همچنین نگاه کنید به امیک و اتیک*.

واج‌شناسی (Phonology): در زبان‌شناسی، مطالعه صداهای گفتاری به عنوان بخشی از نظام چنین صداهایی در زبانی معین. واج‌شناسی در انسان‌شناسی به دلیل اینکه انسان‌شناسان ساختارگرا*، به طور قابل ملاحظه‌ای لوی- استروس*، ایده‌های نظری‌ای از این رشته وام گرفته‌اند، مهم است.

هم‌طایفه‌گی (Phratry): در خویشاوندی*، گروهی از طایفه‌های مرتبط توسط تبار* تک‌خطی† مشترک. این اصطلاح از واژه لاتینی برای طایفه پدرتبار (و نهایتاً از آن برای برادر) می‌آید، اما اغلب در اشاره به گروه‌بندی‌های بزرگ، اغلب برون‌همسر، امریکای بومی شمال* به کار می‌رود که از طایفه بزرگترند ولی از جامعه بومی به مثابه یک کل کوچکتر هستند.

انسان‌شناسی طبیعی (Physical Anthropology): شاخه انسان‌شناسی که شامل مطالعه تفاوت جسمانی در جمعیت‌های زنده و [جمعیت‌های] در طول تطوّر انسانی می‌شود. انسان‌شناسی طبیعی یکی از چهاررشته انسان‌شناسی† در امریکای شمالی است. اصطلاح ”انسان‌شناسی طبیعی“ در سال‌های اخیر گرایش به عدم استعمال داشته و انسان‌شناسی زیستی* به عنوان توصیف بسیار دقیق [این] رشته‌ای که از آن به وجود آمده برگرفته شده‌است.

پی‌جین (Pidgin): زبانی که شامل عناصری از زبان‌های طبیعی متفاوت است. پی‌جین‌ها اغلب در موقعیت‌های برخوردی استفاده می‌شوند، سپس هنگامی که افراد با صحبت‌کردن آنها به عنوان زبان‌های طبیعی آنها را رشد می‌دهند، تبدیل به کریول‌ها† می‌شوند.

چند‌گانگی (Pluralism): نگاه کنید به چند‌گانگی قانونی†، چند‌گانگی پزشکی†، جوامع چند‌گانه*.

چند‌شویی (Polyandry): در خویشاوندی*، زناشویی* یک زن با بیش از یک مرد. چند‌شویی برادرانه، زناشویی یک زن با گروهی از برادران است. رجوع کنید به چندهمسری†، چندزنی†.

چند‌همسری (Polygamy): زناشویی* یک مرد با بیش از یک زن یا یک زن با بیش از یک مرد. لذا [چند همسری] شامل هر دوی چندزنی† و چند‌شویی† می‌شود. رجوع کنید به تک‌همسری†.

چندریشه‌ای (Polygenism): اصلی که نوع بشر بیش از یک منشأ دارد و با این نتیجه که هر شاخه‌ای از نوع بشر منشأ جداگانه‌ای دارد. اعضای جامعه انسان‌شناسی لندن در حمایت از این [اصل] برجسته بودند، برخلاف اعضای رقیب جامعه مردم‌شناسی لندن که از تک‌منشأ انگاری† حمایت کرده‌اند. چند‌ریشه‌ای معمولاً در اوایل قرن نوزدهم پذیرفته شده ‌بود ولی با ظهور تطوّر* داروینی به چالش کشیده ‌شد. همچنین نگاه کنید به انجمن‌های انسان‌شناسی*.

چندزنی (Polygyny): زناشویی* یک مرد با بیش از یک زن. چند‌خواهرگزینی† زناشوئی یک مرد با گروهی از خواهران است. رجوع کنید به چند‌شویی†، چندهمسری†.

چندمعنایی (Polysemy): ویژگی داشتن بیش از یک معنا.

چندخداپرستی (Polytheism): باور به بیش از یک خدا. رجوع کنید به تک‌خدایی†.

پوزیتیویسم (Positivism): این اصطلاح معانی گوناگون ولی مرتبطی دارد. [پوزیتیویسم] در انسان‌شناسی به هر رویکردی برمی‌گردد که انسان‌شناسی را به عنوان علمی که با جستجوی دانش عینی از طریق گردآوری واقعیت‌ها و صورت‌بندی قوانین سروکار دارد در نظر می‌گیرد. در معنای دقیق‌اش، به روش‌شناسی علمی ای. کنت†، که در اوایل قرن نوزدهم به دنبال قراردادن علم اجتماعی در موقعیت مشابه فلسفی همانند علوم طبیعی بود، اشاره دارد. رجوع کنید به عینی‌انگاری†، علم‌گرایی†.

پسا‌استعماری (Postcolonial): اشاره به دوره‌ای که با کناره‌گیری حکومت استعماری غربی آغاز می‌شود. این اصطلاح در نقد ادبی، برای مجموعه‌ای از کارهای رادیکال درباره مقاومت بازنمودهای استعماری ”دیگری“ غیر- غربی، با تأثیر از شرق‌شناسی ای. سعید† و نیز جریانات متنوع نظریه پساساختاری†، به کار رفته‌است. نگاه کنید به استعمار.

باستان‌شناسی فراروندگرا (Post-Processual Archaeology): هر رویکردی در باستان‌شناسی که فراتر از صرفاً ایجاد شواهدی با توالی زمانی می‌رود. باستان‌شناسان فراروندگرا (مثلاً یان هادر) گرایش به علاقه در برخی از پدیده‌های همسانی همچون انسان‌شناسان اجتماعی و فرهنگی، مثلاً مناسک* و باور*، دارند. رجوع کنید به باستان‌شناسی روندگرا†.

پساساختارگرایی (Poststructuralism): گرایشی وسیع در نقد ادبی و دیگر رشته‌ها، پساساختارگرایی خارج از نظریه ساختارگرا* در فرانسه در دهه ۱۹۷۰ شکل گرفت و مخصوصاً با کارهای ژاک دریدا†، میشل فوکو† و ژاک لاکان† شناخته شده‌‌بود. همچنین نگاه کنید به پسامدرنیسم*.

عملکرد (Practice): آنچه که افراد انجام می‌دهند، در مقابل آنچه که می‌گویند. این مفهوم برای نظریه پی. بوردیو† درباره عادتواره† [مفهومی] کانونی است. رجوع کنید به ترجیح و تجویز*.

کاربردشناسی (Pragmatics): در زبان‌شناسی، مطالعه اینکه زبان چگونه به کار می‌رود و چه کاری انجام می‌دهد، از طریق تفسیر سخنان و معانی آنها در زمینه‌های اجتماعی، به جای آنکه زبان چه معنایی می‌دهد، از طریق تحلیل معناشناختی† جملات و مدلول‌های آنها. همچنین نگاه کنید به اشارتگر†، عمل زبانی†.

کِردمان (Praxis): در نظریه اجتماعی مارکسیستی، عملکرد† واکنش عملی، مخصوصاً آن [کنشی] که معطوف به ایجاد تغییر شدیدی شده‌باشد.

ترجیح (Preference): نگاه کنید به ترجیح و تجویز*.

شرح زمان حال (Presentism): در تاریخ‌نگاری، تحلیلی کاملاً متمرکز بر زمان حال که گذشته را بر حسب پیش‌بینی آن از تحولات بسیار اخیر می‌نگرد. این رویکرد مورد نقد قرار گرفته‌است، مثلاً توسط جورج استاکینگ، با نگارش درباره بررسی‌های خود انسان‌شناسان از تاریخ* انسان‌شناسی.

خدمت‌رسانی (Prestation): اصطلاح به کار رفته توسط موس† در مقاله‌اش درباره هدیه (ناتمام مانده به صورت دیگری در اولین ترجمه انگلیسی‌اش)، به معنای هدایا و خدماتی که آنچه را که موس ”پدیده تام اجتماعی“ می‌نامد را تشکیل می‌دهند. نگاه کنید به مبادله*.

نهادهای اولیه و ثانویه (Primary And Secondary Institutions): در مکتب فرهنگ و شخصیت*، نهادهای اولیه، [نهادهایی] هستند که شخصیت یک گروه را تعریف می‌کنند، درحالی‌که نهادهای ثانویه، [نهادهایی] هستند که از [نهادهای اولیه] ناشی شده‌اند. این تمایز برای اولین بار توسط ای. کاردینر طرح شد†.

ابتدایی، بدوی‌گرایی (Primitive, Primitivism): اصطلاحی همیشه مبهم در انسان‌شناسی، ابتدایی کاربرد عمومی بیشتری ندارد. پیش از دهه ۱۹۷۰، [ابتدایی] در برابر ”متمدن“ برای اشاره به افرادی که موضوع بسیاری از تحقیقات انسان‌شناختی بوده‌اند به کار می‌رفت. این اصطلاح وسیعاً و به طور بی‌قاعده‌ای در معنای غیر- تحقیرآمیزی در طول قرن بیستم استفاده شده ‌است، درحالی‌که نویسندگان تطوّری* قرن نوزدهم گرایش به ایجاد تمایز بسیار دقیقی میان وحشی‌گری†، بربریت† و تمدن† داشتند. ابتدایی‌گری یا بدوی‌گری انتساب فضیلتی است به آنچه که اغلب تفسیری رومانتیک یا آرمانی از ابتدایی است. این اصطلاح وسیعاً، مخصوصاً در نوشتار هنر تاریخی درباره هنرمندان مدرنیست* (برخی متأثر از انسان‌شناسی معاصر)، کسانی که به طور خود- آگاهی موضوعات و عناصر صوری را از به اصطلاح هنر* ابتدایی برمی‌گیرند، به کار رفته‌است.

همه‌آمیزی ابتدایی (Primitive Promiscuity): تصوری که نوع بشر زمانی در رفتار جنسی همه‌آمیز درگیر بوده‌است، پیش از توسعه خانواده* و نهادهای خویشاوندی مادرتبار† و پدرتبار†. این تصور در گفتمان قرن نوزدهم درباره منشأهای جامعه رایج بود، مثلاً در کارهای لوئیس هنری مورگان*.

حقِ ارشدی (Primogeniture): ارث یا جانشینی توسط اولین بچه متولد شده، یا به طور بسیار معمول، توسط اولین پسر متولد شده. رجوع کنید به حقِّ وراثت و ارث کوچکتر†.

باستان‌شناسی روندگرا (Processual Archaeology): رویکردی در باستان‌شناسی* که بر توالی زمانی، توسعه تاریخی یا تطوّر*، تأکید می‌کند، به جای فهم دوره‌ای معین (مثلاً کار لوییس بینفورد†). رجوع کنید به باستان‌شناسی فراروندگرا†.

ناقدسی (Profane): نگاه کنید به قدسی و ناقدسی*.

پیشگو (Prophet): در اصطلاحات عمومی، شخصی که هم توسط دانشی درباره آینده و هم با وحی الهی سخن می‌گوید. انسان‌شناسان از تمایز ماکس وبر† میان کشیشان (که اقتدارشان از نهادشان [کلیسا] ناشی می‌شود) و پیامبران (که اقتدارشان از خصوصیات شخصی‌شان یا کاریزما† (فرمندی)ناشی می‌شود) استفاده کرده‌اند.

اخلاق پروتستان (Protestant Ethic): توصیف ماکس وبر† از خصوصیات جهان‌بینی پروتستان اولیه، به طور ویژه‌ای اخلاق زهدگرایی این- جهانی، که او مدعی بود نقشی اساسی در ظهور سرمایه‌داری* در اروپا داشته‌است.

نظریه نخستین گونه (Prototype Theory): نظریه‌ای که معتقد است انسان‌ها جهان‌شان را، نه بر حسب معیاری که بایستی همه موضوعات را در مقوله‌ای خاص قرار داد، بلکه از طریق بازشناخت بهترین نمونه‌ها، یا نخستین گونه، طبقه‌بندی می‌کنند که تبدیل به مدلی برای دیگر موضوعات در مقوله تقریبی می‌شود. این نظریه در کار برلین و کای درباره مقوله‌های رنگ به وجود آمد، ولی در دیگر حوزه‌های علم‌شناختی توسعه یافت. نگاه کنید به طبقه‌بندی*.

فضا‌شناسی اجتماعی (Proxemics): رشته‌ای که کاربرد اجتماعی از فضا را بررسی می‌کند. این [رشته] مخصوصاً با کار ای. تی. هال پیوند یافته‌است.

واحد روانی (Psychic Unity): تصوری که همه انواع بشر در ذهنیّت† ذاتی همسانی مشترکند. این اندیشه قرن نوزدهمی دیدگاه‌های متنوعی را در انسان‌شناسی پوشش می‌دهد، اما در زمان‌های بسیار اخیر به شدت با ساختارگرایی* لوی- استروسی پیوند یافته‌است. همچنین نگاه کنید به ای. باستیان†.

بلوغ (Puberty): از لحاظ زیستی، مرحله‌ای در اوایل نوجوانی، هنگامی که غده‌های جنسی کارکرد خود را آغاز می‌کنند. بسیاری از جوامع این مرحله را با مناسکی که به طور نمادین کودک را به بزرگسالی منتقل می‌کنند، مشخص می‌سازند.

 

R

تبارِ خطّی (Ramage): در مردم‌نگاری پولینزی*، گروه نسلی† خویشاوند†، یا در برخی از کاربردها، نظامی از گروه‌های نسلی رده‌بندی‌شده.

عقل‌گرایی (Rationalism): در فلسفه، اصلی که دانش بر عقل وابسته است نه تجربه، مثلاً [دانش] به طور فعالی توسط ذهن ساختار می‌یابد. در انسان‌شناسی، این اصل ویژگی رویکردهایی همچون ساختارگرایی* است. در مقابل تجربه‌گرایی†.

دوسویگی (Reciprocity): مبادله* یا وظیفه متقابل. به طور بسیار عامی، ارتباط میان افراد در یک نظام اقتصادی، وظیفه‌هایی که آنها در مقابل یکدیگر در چنین نظامی دارند، یا عملکردهایی که در ارتباط با یکدیگر [در آنها] درگیرند. ام. سالینز† در اثرش اقتصاد عصر سنگ (۱۹۷۲)، سه نوع از دوسویگی را در گسترده‌ترین معنا از هم متمایز می‌کند. دوسویگی تعمیم‌یافته بر دادن بدون انتظار برگشت را در بر می‌گیرد و با خانوداه پیوند می‌یابد. دوسویگی متعادل شامل مبادله‌هایی با ارزش همسان در میان افراد می‌شود و با جماعت پیوند می‌یابد. دوسویگی منفی شامل فعالیت‌های اقتصادی می‌شود که در آنها افراد به دنبال سود [خود] به هزینه دیگران (مثلاً پایاپای، دزدی) هستند و با معاملاتی با غریبه‌ها یا افراد خارج از جماعت پیوند می‌یابد.

انسان‌شناسی بازتابنده (Reflexive Anthropology): رجوع کنید به بازتابندگی†.

روابط تولید (Relations Of Production): در نظریه مارکسیستی*، روابط اجتماعی (مثلاً میان کارفرما و کارگر یا ارباب و برده) در هر شیوه معین تولید*.

محرومیّت نسبی (Relative Deprivation): اصطلاحی رایج در روانشناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی برای اشاره به موقعیتی که در آن افراد خودشان را، هم در مقایسه با دیگران و هم در مقایسه با شرایط پیشین‌شان، محروم احساس می‌کنند. تحلیل‌های شورش‌ها، و دیگر اعمال عمومی مقاومت* سیاسی، اغلب نشان می‌دهند که شرکت‌کنندگان از محرومیت نسبی (نه مطلق) رنج می‌برند.

بازنمود (Representation): هر چیزی که نماد، یا به جای، چیز دیگری است. در فلسفه، اندیشه‌ای که ادراک ما از جهان از بازنمودهای ذهنی تشکیل‌یافته که [این تصور] در پشت اندیشه بازنمود جمعی† دورکیم† قرار دارد. در سیاست، ما نوعاً نقش‌مان را در زندگی فعال سیاسی به کسی محول می‌کنیم که قول می‌دهد علایق ما را بازنمود سازد. و، البته، نوشتار انسانشناختی شامل بازنمود هدفمند دیگر افراد و شیوه زیست‌شان است. از دهه ۱۹۸۰ به بعد، این معانی به طور روز افزونی درهم پیچیده‌اند، نه حداقل به عنوان رقبای چند‌فرهنگ‌گرایی و سیاست‌های هویت* که سؤالات چه کسی، اگر کسی، حقِ بازنمود، یا سخنگویی، کس دیگری را دارد را موجب شده‌اند.

تولید مثل (Reproduction): در معنای واژگانی، زاییدن فرزند در هر نسل متوالی، اما به طور بسیار عامی می‌تواند به بازتولید (Reproduction) جامعه و فرهنگ، همچون در بررسی مارکسیستی* به بازتولیدِ اجتماعی†، برگردد.

مبادله محدود (Restricted Exchange): در خویشاوندی*، اصطلاح لوی- استروس* برای مبادله مستقیم†.

احیاگری (Revitalization): فرایندی از تغییر آگاهانه فرهنگی، و مخصوصاً دینی. جنبش‌های احیاگر با ظهور رهبری کاریزماتیک† با اندیشه‌هایی که نظم نهادینه را برمی‌اندازد مشخص می‌شوند.

مؤسسه رودز- لیوینگستون (Rhodes-Livingstone Institute): اکنون مؤسسه پژوهش ملی زامبیا، این بنیاد پیشین استعماری ابزاری بود در ترتیب‌دادن پژوهش مردم‌نگارانه در آفریقای مرکزی و در توسعه مدل‌های نظری مبتنی بر کنش† به جای ساختار اجتماعی. ام. گلاکمن†، جی. اس. میشل، ام. ویلسون† و دیگران افرادی بودند که با آن ارتباط داشتند. نگاه کنید به مکتب منچستر†.

چپ و راست (Right And Left): در بسیاری از فرهنگ‌ها، دست راست یا طرف راست بدن* به طور نمادینی با خوبی و دست چپ یا طرف چپ با بدی پیوند یافته‌اند. همچنین راست ممکن است مرد و چپ زن و … را نمادسازی کند. مطالعه نمادگرایی چپ / راست از طریق کار روبر هرتس† برجسته شد.

خویشاوندی مناسکی (Ritual Kinship): روابط ساختگی خویشاوندی که در زمینه مناسکی به وجود می‌آید. پدر- مادریِ ایمانی† و هم‌پدری* نمونه‌های کلاسیک‌اند. رجوع کنید به خویشاوند‌پنداری†.

مناسک شورش (Ritual Of Rebellion): شکلی از مناسک* که در آن نقش‌ها معکوس‌ شده و اعضای کوچکتر جامعه نقش‌های مرتبط به اعضای بزرگتر را ایفا می‌کنند (مثلاً تازه‌واردان [نقش های] بزرگترهای‌شان، یا افراد عادی [نقش] پادشاه‌شان). ام. گلاکمن† با استفاده از نمونه‌های آفریقای جنوبی معتقد بود که چنین مناسکی کارکرد تجدید نظم اجتماعی موجود را، درحالی‌که در ظاهر آن را واژگون می‌سازند، انجام می‌دهند. تاریخ‌دانان اوایل اروپای مدرن دوره‌ای را بررسی کرده‌اند که در آن مناسک سالانه‌ای مثل کارناوال، اعتراض واقعی اجتماعی را بیان می کرده‌اند. نگاه کنید به مناسک گذار*.

نقش (Role): بر طبق تعریف کلاسیک آر. لینتون†، نقش جنبه پویای منزلت† است. نقش‌ها دلالت بر فعالیت‌های مرتبط با منزلت‌های خاصی در جامعه دارند.

عادّی‌شدن (Routinization): تصور ماکس وبر† از فرایندی که توسط آن فرّه‌مندی† عادّی می‌شود؛ مثلاً رهبران فرّه‌مند به عنوان بخشی از نظم اجتماعی جدید نهادینه می‌شوند. در جنبش‌های احیاگر†، عادّی‌شدن نتیجه غالب است.