گوپالا سارانا
ترجمۀ مهرداد میردامادی
در سده نوزدهم، روش غالب در علم روش مقایسهای بود. تطورگرایان فرهنگی نیز این روش را اتخاذ کردند. به واسطه حملاتی که بر تطورگرایی ٭ وارد میشد دهها سال تصور بر آن بود که روش مقایسهای روشی مردود است. حقیقت آن است که نهتنها تطورگرایان (تکخطی†) بلکه اشاعهگرایان٭، کارکردگرایان٭ و ساختارگرایان ٭ همگی از مقایسه استفاده کردهاند، هرچند هر یک از آنها رای مقاصدِ متفاوت راهبردی متفاوتی بهکار گرفتند. کروبر † با اظهار اینکه روش مقایسهای هیچگاه از جریانِ انسانشناسی خارج نشده، بلکه تنها تاکتیک خود را تغییر داده، بهدرستی موضعِ [این روش در انسانشناسی] را مشخص ساخت. با این همه از زمانِ دورانِ شکوفاییِ[روش] مقایسه در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ تا زمان حاضر، شک و تردیدی که اِونز ـ پریچارد † (۱۹۶۳) در مورد امکانِ مقایسه در انسانشناسی مطرح ساخت، همچنان و بیش از پیش، شکی پذیرفته و متداول بوده است (نک.: Holy 1987). در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ معدود انسانشناسان انگلیسی زبان به انجام مقایسه در سطحی فراتر از تحلیل منطقهای٭ و مقایسه منطقهای علاقهمند شدند، اما بلندپروازی در پروژههای مقایسهای (برای مثال در تحلیل ساختارِ خویشاوندی٭) همچنان از ویژگیهای انسانشناسی فرانسوی٭ محسوب میشد.
مورد و واحدِ مقایسه
واحدِ مقایسه، کلیتی است که با یک کلیت دیگر دارای ماهیتی مشابه و وجهمشترکی برای مقایسه باشد. موردِ مقایسه آن بخش از واحد است که عملاً در مقایسه به کار میرود. در مقایسه ویژگیهای فرهنگی، موردها و واحدهای مقایسه ممکن است یکسان باشند، گو اینکه فرهنگ بهعنوان واحد را تنها میتوان بهواسطه یک یا چند موردِ فرهنگی مقایسه کرد. ویژگیها و نهادها رایجترین واحدهای مقایسه هستند. ویژگی را میتوانیم با در نظر گرفتنِ بافتی که در آن قرار گرفته است، تعریف، و مجزا، و سپس آن را به گروههای خُردتر تقسیم کنیم. ویژگی (فرهنگی) میتواند مقولهای زیستی باشد (تولید مثل)، یا یک تجسمِ مادی (سفالگری یا سبدبافی)، یا یک بازی (پاتولی [در زبان آزتک به معنای لوبیا قرمز و نام نوعی بازی صفحهای باستانی است] و پاچیسی [یا پارچیسی یا بازیِ بیستوپنج، بازی ملیِ هندوستان است])، و یا صرفاً یک رابطه باشد (رابطه دایی/خواهرزاده).
مجموعه نوع دیگری از واحد مقایسه است. موقعیتِ مجموعه تجربی مانند اجتماع، محیطِ فرهنگی، تمامیتِ فرهنگی، و نظایر آن را میتوانیم مشخص و تعیین کنیم و بدان ارجاع بدهیم. مجموعه مفهومی نه با اشارتیابِ تجربی که بهواسطه مفهومسازی پژوهشگر ساخته میشود. در نزد اشاعهگرایان آلمانی، توتمیسم٭ و حلقههای فرهنگی† ، ازجمله مجموعههای مهم مفهمومی بهشمار میروند.
تمامیتِ فرهنگی میتواند تمامیتی قبیلهای، مردمی یا تمدنی باشد. تمامیتِ فرهنگی بهعنوان واحدِ مقایسه باید بهواسطه موردهایی نظیر ویژگی، مضمون، نهاد یا گروه بیان شود. تمامیتِ تمدنی را میتوانیم بهواسطه موردهایی نظیر گفتار، دین٭، دولت، علم٭، کیهانشناسی٭، و نظایر آن مقایسه کنیم.
اهدافِ مقایسه
از طریقِ مقایسه انسانشناختی میتوان به اهدافِ «تاریخی» و علمی دست یافت. «تاریخ استنتاجی»، ساخت گونهشناسی، تعمیم و قاعده، و فرایندهای تعمیمیافته ازجمله اهداف عمده مقایسه انسانشناختیاند.
فرض آن است که تاریخ، بیانگرِ وقایعِ گذشته باشد. اما تاریخ به تمامی بازسازی شده است. در تاریخ استنتاجی، در غیاب شواهد تاریخی، براساس شناختی که از وضعیتِ کنونی یک عامل (ویژگی، نهاد، و مانند آن) وجود دارد و با استفاده آزاد از قدرت تخیل، در مورد خاستگاه یا رشد و تحولِ آن فرضیه ساخته میشود. در تاریخ استنتاجی «نظریهها» (مانند تطورگرایی) و دادهها (مانند اشاعه عناصرِ فرهنگی) ممکن است برای بازسازیِ توالیهای فرهنگی مورد استفاده قرار بگیرد. ویژگیها و مجموعههای فرهنگی رایجترین و متداولترین موردهایی هستند که برای نگارشِ تاریخ استنتاجی از آنان بهره گرفته میشود. مطالعاتی که بر روی مجموعه رقص خورشید سرخپوستانِ دشت (اسپییر†)، اشاعهیافتنِ اشکالِ فلزی از قفقاز به امریکای جنوبی (هاینه ـ گـِلدِرن) و توزیعِ عناصرِ فرهنگ (کلیمک) نمونه کارهایی است که در زمینه تاریخ استنتاجی صورت پذیرفتهاند.
ساختِ گونهشناسی هدفی شناختهشده در مقایسه است. ریموند فیرث † تعیینِ گونهها و جستوجو برای یافتنِ اَشکالِ این گونهها را بهعنوانِ اساسِ روش مقایسهای در انسانشناسی اجتماعی برمیشمارد. ادموند لیچ † که در گفته مشهورِ خود مقایسه «جمعآوریِ پروانه» مینامید، این روش را از آن رو که منجر به ایجادِ گونهشناسی میشود، محکوم میکرد. یک گونه، دربرگیرنده گروهی از نمادها و نشانهها با ویژگیهای مشترک است که آن را از واحد دیگر متمایز میسازد. گونه بر یک گرایش عَرَضیِ در یک نوع از پدیدهها دلالت دارد. گونه ممکن است دقیقاً به واقعیت تجربی نسبت داده شود یا ممکن است یک بازسازی باشد. «نمونه مثالی» ماکس وبر† یک گونه بازسازیشده است: مطالعاتِ ردفیلد † و لیچ براساسِ گونههای بازسازیشده بودند.
گونهشناسی توصیفی ـ تحلیلی با واقعیتِ همزمانِ † پدیداری میپردازد و بر مقایسه زمینهای متمرکز است. این گونهشناسی دربرگیرنده زیرگونههای کارکردی و ریختشناسی نیز میشود. گونه بازسازی شده میتواند به هر یک از این طبقهبندیها تعلق داشته باشد. گونهشناسی تاریخی ـ توسعهای به عواملِ درزمانی† توجه دارد. زیرگروههای اصلیِ این گونهشناسی، زیرگونههای شاخص ـ تاریخی و کل ـ فرهنگاند.
این امر که دادههای انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی «معلومِ تاریخی» هستند بهمعنای غیرممکن بودنِ یافتنِ [ساز ـ و ـ کارهای] سامانبخش و نظمدهنده نیست. بنابر گفته ماکس بلک، تعمیم یک اصل است که برخی ویژگیهای تمامی یا بعضی اعضای یک رده از اشیا را نشان میدهد. تعمیم یکپارچه و یکدست دلالت بر تمامی اعضای یک رده دارد. تعمیم آماری بر بیشترین [اعضای] یک رده از پدیدهها دلالت دارد. چنانچه در شرایطی معین، مقدمِ مشخصِ «پ» پیش از تالیِ «ث» بیاید، آن را [مقدمِ] علی مینامیم. لازم نیست که تمامی تعمیمها به علت نسبت داده شوند، همبستگیِ ویژگیها (بهجای علیتِ آنان) بهترین حالت تعمیم است که در انسانشناسی میتوان سراغ گرفت. قانون با طرحِ کلیِ: «تمام الفها ب هستند»؛ بهعنوان مثال تمامی کلاغها سیاه هستند، یک تعمیم است. این یک جمله شرطیِ کلی است که پیوستگیِ ثابتِ ویژگیها، بهعنوان مثال کلاغ و سیاه را مشخص میسازد.
روند به معنای حرکت یا گذر، از یک وضعیت به وضعیتی دیگر، در زمان است. برای بازشناختنِ روند از گرایشها یا ساز ـ و ـ کارهای روانی ـ اجتماعی ــ مانند همکاری، رقابت، همگونسازی و نظایر آنــ که آنان را نیز روند مینامند، میتوان از اصطلاحِ روندکلی استفاده کرد. بهواسطه بازبررسی تجربی، نظیر آنچه توسط رِدفیلد و فیرث انجام شد، میتوان به یک روندِ کلیِ همزمان دست یافت. از این طریق امکان پی بردن به اینکه تغییر، که از جامعهای سنتی شروع شده، چگونه ممکن است به اصلاحِ ساختاری منتهی شود، بهوجود میآید. برخی از انسانشناسان با استفاده از اطلاعاتِ تاریخی کوشیدهاند تا روندهای کلیِ درزمانی را تعیین و مشخص کنند. بهعنوان مثال جولیان استیوارت† برای مشخص ساختنِ چارچوبِ توسعه سازمانِ اجتماعیِ تمدنهای آبیاری از اطلاعات جهانِ جدید و جهانِ قدیم بهره گرفت، درحالیکه کروبر با تصویر کردنِ ترکیب و شکلِ رشدِ آنان همه تمدنها را با یکدیگر مقایسه میکند.
روشهای مقایسه
هرسکوویتس† زمانی خردمندانه این نکته را خاطر نشان ساخت که اصطلاحِ «روش» نباید به روندهای بالفعلی که در انجام مطالعاتِ پژوهشی به کار گرفته میشوند، محدود شود. روش یک ابزار و وسیله صرف نیست، بلکه مجموعه کاملی از قواعدِ فرایندی است که برای دستیابی به یک هدفِ مشخص (پژوهشی) بهکار گرفته میشود. روش دربرگیرنده تکنیکهای مناسب پژوهش است. تکنیک، یک فرایند یا یک وسیله ــ زبانی یا مکانیکی ــ برای گردآوری و پردازش دادهها در جریان یک پژوهش تجربی است.
روش مقایسهای در انسانشناسی دارای چهار جنبه است: مهارت؛ هدف؛ مورد و واحد؛ و گزارشِ واقعی از اطلاعاتی که باید در کنار هم قرار بگیرند. اما گزارشِ واقعی تنها با مهارت همخوانی و سازگاری دارد؛ چنانچه دو عاملِ دیگر بدان افزوده شوند، تصویر [حاصله] مبهم و نامشخص خواهد شد. سه روش مقایسهای عبارتاند از: روش مقایسه توضیحی، روش مقایسه تام، و روش مقایسه تمامحیطه (نمونهگیری شده). در جدول سه روش فوق، ارتباط و ترکیب خاصِ آنها با یکدیگر آمده است.
روشِ مقایسه توضیحی فاقد یک بازنماییِ نظاممند از مجموعه است، درعوض توضیح مهارت [گردآوریِ اطلاعاتِ مردمنگارانه] است. مقایسه در برگیرنده انتخاب نمونهها بهصورت تصادفی یا غیرنظاممند است تا بدینترتیب «منظورِ نظر» اثبات شود. میتوان ادعا کرد که این روش حمایتِ تجربیِ لازم را برای بیانی که پژوهشگر پیش از این بدان دست یافته بود، فراهم میآورد. از آنجایی که انسانشناس با مثال و تصویر آشناست، دست به انتخاب آنان میزند تا نظر و استدلال وی را تأیید و اثبات کنند. [در این روش] اثری از گزارش و پوشش فرهنگ، چه در سطح منطقهای و چه در سطح جهانی، و نیز اثری از نمونه انتخابی از هر یک از این دو سطح وجود ندارد.
جدول ۲ در پیوست:
فرهنگ_انسانشناسی_جدول_۲_ارتباط_چهار_وضعیتِ_روش_مقایسه
با این روش ـ تاریخ استنباطی، اعتبار بخشی به مفاهیم و مقولهها، ساختِ گونهشناسی، اثبات گزارههای کلی، و نظایر آن ــ میتوانیم اهدافِ گوناگونی را دنبال کنیم. یک مفهومسازی مقدماتی یا یک طرحِ پیشپنداشته تفسیری کار راهنماییِ چنین مقایسههایی را پیش میبرد. انسانشناسان با عقاید مختلف ــ تطورگراییِ تکخطی، اشاعهگرایی، کارکردگرایی، ساختارگرایی، و جز آن ــ از این روش بهره بردهاند.
در روشِ مقایسه جهانشمول تام حیطه یک گفتمان ٭ به تمامی پوشش داده میشود. این روش از یک نظم تجربیِ واحد برای گزارش و پوششِ مردمنگاری استفاده میکند. این روش با توجه به پوششِ واقعیِ خود دارای دو زیرگروه اصلی است: [زیرگروه] منطقهای، که در آن ترتیباتِ جغرافیایی حائز اهمیتاند؛ [زیرگروه] فراگیر، که بهجای ترتیباتِ جغرافیایی بر ترتیباتِ موضوعی و مفهومی تأکید دارد.
گستره یک منطقه ممکن است از یک منطقه کوچک جغرافیایی تا تمامی یک قاره امتداد پیدا کند. یک منطقه، هرچند محدود، باید بهطور کامل پوشش داده شود؛ در غیر این صورت، مقایسه تام محقق نخواهد شد. کارکردگرایان بیشتر [روش مقایسه تام] منطقهای را برگزیدهاند. در این روش حیطه گفتمان بهروشنی تعریف و تحدید میشود. سه گونه اصلی [روش مقایسه تام منطقهای] عبارتاند از: توصیفی مقایسهای از تمامی فرهنگهای یک منطقه و بهدست دادنِ شرحی موجز از ویژگیهای مشترک؛ یک گونه کلیِ واحد که در تمامی یک منطقه فراگیر باشد، اصل قرار داده میشود (موجودیتهای دیگر برحسب میزان تشابه یا تفاوت با گونه کلی شناخته میشوند)؛ یک گونه کلیِ با دو یا چند نوع که هر یک تقسیمبندیهای فرهنگیِ جداگانه را شکل دهند (یکی از این انواع برای مطالعه تطبیقی برگزیده شده و نتیجه حاصله با فرضهای مربوط به دیگر تقسیمبندیهای فرهنگی مقایسه میشود).
مقایسه تامِ فراگیر باید گزینشی باشد، چرا که نمیتوان تمامی فرهنگهای شناختهشده را پوشش داد و گزارش کرد. جولین استیوئرت به امید کشف و پی بردن به شرایطی که تعیینکننده سطح جدید سازمان است، حیطه مطالعه خود را در مورد توسعه اَشکالِ ابتداییِ کشاورزی در تمدنهای آبیاری محدود کرد. مطالعه کروبر در مورد شکل و ترکیبِ رشدِ فرهنگی گونهای دیگر از مقایسه فراگیر است. واحد مقایسه تمدنهای بزرگ، جهان جدید و قدیم است. مورد «مقایسه استقرایی» در نزد کروبر مقولههایی نظیر فلسفه، علم، لغتشناسی، مجسمهسازی، و جز آن است. کروبر میکوشید تا این حیطه را به تمامی تعریف و تحدید کند تا دریابد که با حفظ و عدم دخل و تصرف در پدیده، آیا الگوهای باقاعده و ثابتی در رشد و تحول مقولههای تمدنی وجود دارند یا خیر.
روش مقایسه تام حیطه نمونهگیریشده (واژه hologeistic از دو واژه یونانی (تمام و کامل =holos ) و (زمین=ge) ساخته شده است) را ج. پ. مورداک† و دیگران روش «میان ـ فرهنگی» خواندهاند. بنا بر اظهار جان وایتینگ این روش از دادههای انسانشناختی در مورد مردمانِ سرتاسر جهان بهره میگیرد تا بدین ترتیب فرضیههای مربوط به رفتار انسانی را به آزمون بگذارد. پروندههای منطقهای روابط انسانی † در «دانشگاه ییل» ابداع شدند تا فهرستی فراهم آید که نمونه ۱۰درصدی تمامی فرهنگهایی که تا آن زمان شناخته شده بودند، باشد. همین فهرست مبنای مقایسههای میانـفرهنگی قرار گرفت. در این روش، بدون این پنداشت که نتیجه نهایی مشابه فرض نخستین خواهد بود یا خیر، فرضیهها به آزمون گذاشته میشوند. نمونه انتخابی باید معرفِ حیطه تعریفشده باشد؛ دادههای کمی و استفاده از آمار [در این روش] لازم و ضروری است. اما برای کارِ کمی تنها برخی پدیدههای مشخصِ اجتماعی را میتوان بهدرستی از زمینه اجتماعیـفرهنگیشان جدا کرد. از این رو، این رویکردِ صوری ممکن است به شمارشِ صرف موردها منتج شود. همچنین [در این روش] باید برای کارِ آماری تمامیِ عوامل را یکسان و همانند فرض کرد، امری که در [عالم واقع] ممکن است درست و صحیح نباشد.
مورداک به دلیل باقیماندن در سنتِ انسانشناسی مشکلی در جداسازیِ موردهای مقایسهای، برای به «آزمونِ» گذاشتن «نظریههای» رفتارِ اجتماعی، اشکالی [در این روش] نیافت. اما وایتینگ و همکارانش هم در مطالعات میانـفرهنگی خود در موردِ کودکی٭، برای آزمودنِ فرضیههایی که ریشه در روانشناسی فروید و [کلارک لئونارد] هال داشتند، از دادههایی استفاده کردند که منشاءِ انسانشناختی داشتند، اما این دادهها برای هدف آنها مناسب نبودند. وایتینگ و همکارانش با این فرض نادرست که چارچوب [پژوهشی آنها] برای آزمونِ «نظریه» رفتاریِ روانشناختی مناسب است، این چارچوب را بر دادههای مردمنگارانه تحمیل کردند. مقایسه واقعی مستلزمِ کسبِ امتیاز در فهرستِ عواملِ گسسته، مانند فهرستِ گرایشها در نزدِ اشاعهگرایان بود تا بدینترتیب وجود یا عدمِ وجودِ دادههای خاص مشخص شود. گروه وایتینگ با توجه به نارساییِ دادهها برنامهای را برای گردآوریِ دادههای درست مردمنگارانه از شش فرهنگ آغاز کردند تا از این طریق فرضیههای روانشناختی را به آزمون بگذارند. اما صرفنظر از موفقیت یا ناکامیِ تلاشِ صورت گرفته، این پژوهش ماحصل و نتیجه کافی و بسنده برای روش مقایسه تمام حیطه نمونهگیری شده، دربرنداشت چرا که این روش نیازمند نمونهگیری، کارِ آماری، و خواستِ پوششِ تمامِ یک حیطه است.
از آنجایی که بنیانِ این شکل از روش تطبیقی، استفاده از نمونهگیری و آمار است، مبلغان آن لاجرم باید مشکلِ گالتون را حل کنند. بیش از یک سده پیش، گالتون خاطر نشان ساخت که کارِ آماری نیازمند حصول اطمینان از جانب پژوهشگر است، مبتنی بر اینکه نهادها یا گرایشهای برگزیده ارتباطی با یکدیگر ندارند. این نیاز تاریخی و فرهنگی بسیار حائز اهمیت است. هرگونه ارتباطِ تاریخی بین فرهنگها، مردمان یا نهادها به معنای آن است که برای انجام مقایسه آماری، فرهنگهای مرتبط را باید بهعنوان یک واحد در نظر گرفت.
همچنین نک.: تحلیل منطقهای، روششناسی.
برای مطالعه بیشتر
Ackerknecht, Edwin H. (1954) ‘On the Comparative Method in Cultural Anthropology’, in Robert
F. Spencer (ed.) Method and Perspective in Anthropology, Minneapolis: The University of Minnesota Press
Eggan, Fred (1954) ‘Social Anthropology and the Method of Controlled Comparison’, American Anthropologist 56:643–۷۶۳
Evans-Pritchard, E.E. (1963) The Comparative Method in Social Anthropology, London: The Athlone Press
Holy, Ladislav (ed.) (1987) Comparative Anthropology, Oxford: Basil Blackwell
Kobben, AJ. (1952) ‘The New Ways of Presenting an Old Idea: The Statistical Method in Social Anthropology’, Journal of the Royal Anthropological Institute, 83:129–۴۶
Kroeber, A.L. (1954) ‘Critical Summary and Commentary’, in Robert F.Spencer (ed.) Method and Perspective in Anthropology, Minneapolis: The University of Minnesota Press
Lewis, O. (1965) ‘Comparisons in Cultural Anthropology’, in William L.Thomas (ed.) Current Anthropology: A Supplement to Anthropology Today, Chicago: University of Chicago Press
Moore, W.F. (ed.) (1961) Readings in Cross-cultural Methodology, New Haven: Human Relations Area Files Press
Sarana, G. (1965) ‘On Comparative Methods in Socialcultural Anthropology and in Linguistics’, Anthropological Quarterly 38:10–۴۰
——(۱۹۷۵) The Methodology of Anthropological Comparison, Tucson: University of Arizona Press
