فرهنگ انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی (سی و هفت): بدن

 

 Body

روی ویلیس

ترجمه ناصر فکوهی

 

در انسان‌شناسی، بدن همواره به مثابه مفهومی نسبی شناخته شده است که مشروط به تمامیت‌های پیچیده دیگری در طیفی از جامعه تا کیهان، بوده و خود آن‌ها را مشروط می‌کند. یکی از نوشته‌های کلیدی در این زمینه که کمتر خوانده شده ، رساله مارسل موس  (۱۹۳۵) «فنون کالبدی»(techniques du corps) است : این مقاله توجه خواننده را به سوی پدیده‌ای معطوف می‌کند که شکل جهان‌شمول داشته و امروز بر آن نام فرهنگ*ِ استفاده انسان‌ها از  بدن‌هایشان داده می‌شود؛ نوشته موس در واقع پیش درآمدی بود  بر آنچه بعدها در قالب علم «حرکت‌شناسی» به وسیله آر. بردویستل و دیگران توسعه یافت. موس بر چگونگی  شکل‌گیری فرهنگی حرکاتی چون راه رفتن، دویدن و شنا کردن و همچنین کارهایی همچون رفتارهای زناشویی و حتی کارکردهایی ضروری برای بدن همچون ادرار و دفع کردن می‌پردازد. موجودات انسانی ‌از خلال آنچه موس «فنون کارایی زیستی» می‌نامید، است که نسبت به کنترل و قابلیت بهره‌برداری از بدن خود اطمینان می‌یابند. نمونه‌ای از این امر را می‌توان ‌در شیوه متمایز‌کننده‌ای مشاهده کرد که زنان مائوری به تدریج به ‌دخترانشان در تکان دادن لنبرهایشان می‌آموزند.

اما مشخصات بدن همچنین به خدمت ساختار بخشیدن به جهان فرهنگ می‌رسد. همکار موس، روبر هرتز  در مقاله‌ای درباره «دست راست» به بررسی پدیده‌ای دو‌گانه می‌پردازد که در تمام جهان، نظامی نمادین را در جوامع انسانی ساخته و از واقعیت نطامِ کالبدی ‌دوتایی انسان، ریشه گرفته است یعنی از تقابل ‌و مکمل بودن ‌طرف راست و طرف چپ بدن. روشن است که وجود عمومی و فرهنگی چهار جهت جغرافیایی ریشه از ساختار بدن انسان گرفته است، محور شرق- غرب با رابطه ‌تقابل راست- چپ انطباق دارد و محور کمتر مورد توجه شمال – جنوب با تفاوت میان جلو و پشت انسان. به این امر می‌توان معادل دانستن ‌سر را با آسمان و پهنه آسمانی و انطباق بخش پایین بدن را با جهان زیر زمینی ، افزود. ‌در زیست‌شناسی ‌انسانی، یک نظریه بسیار پُر‌نفوذ درباره نقش ارگانیک فیزیولوژی در دریافت و ساخت  جهان‌های فرهنگی به وسیله جاکوب فون آکسکول (۱۹۸۲) ارائه شده است. بنا بر نظر این دانشمند، هر گونه طبیعی یک محیط خاص برداشت شده برای خود می‌سازد که او به آن اومولت (umwelt) نام می‌دهد. انواع اومولت، همچون گونه‌های مختلف، به وسیله حس‌ها و کالبدهاشان تحقق یافته و در عین حال محدود می‌شوند. برای نمونه، موجودات انسانی به صورتی طبیعی قادر به تشخیص  زمان‌های کیهانی کمتر از طول یک هجدهم ثانیه نیستند.

آثار مری داگلاس  ، اندیشه‌های موس و دورکیم  را در حوزه محدودیت‌های فرهنگی ـ اجتماعی برداشت و فعالیت کالبد توسعه بخشیدند. داگلاس در کتاب خود «نمادهای طبیعی» (۱۹۷۰) استدلال می‌کند که «بدن اجتماعی» یعنی سازمان‌یافتگی جامعه به مثابه نظامی از روابط، خود برداشت از بدن را محدود می‌کند و از این طریق الزامات رفتار اجتماعی را به وجود می‌آورد. برداشت بدن نیز به نوبه خود رفتار جامعه را محدود می‌کند. داگلاس با به‌کار‌گیری تمایزی که بازیل برنشتاین، جامعه- زبان‌شناس، میان قواعد محدود‌کننده و توسعه یافته، ارائه می‌دهد، یک مقوله‌بندی ‌چهارگانه برای جوامع انسانی پیش می‌نهد که گونه سازمان اجتماعی را با رویکردهای فرهنگی توصیه شده به بدن انسان با در بر گرفتن پنداره‌ها (ایده‌ها) ی متعارف درباره خلسه یا حالت تسخیر * در رابطه قرار می‌دهد.

 

بدن خود یک رسانه بسیار محدودیت یافته از بیان است، اشکالی که بدن در حرکت یا در زمان سکون به خود می‌گیرد بیان‌کننده فشارهای اجتماعی در اشکال مختلف آن‌ها هستند. همه مقولات فرهنگی ‌که از خلال آن بدن ‌برداشت می‌شود باید به صورت تنگاتنگی با مقولاتی که جامعه از خلال آن‌ها دیده می‌شود هماهنگی داشته باشند، زیرا این مقولات نیز بر اساس پنداره پردازش شده یکسانی از بدن شکل گرفته‌اند. (Douglas 1970 :۶۵)

 

در دو دهه اخیر مطالعات تطبیقی تلاش کرده‌اند  که در برابر نظریه‌های جبرگرایانه جامعه‌شناختی و فرهنگی پیشین، واقعیت‌های فیزیولوژیک و در نهایت ژنتیک را در محدود کردن رفتار اجتماعی مطرح کنند. یکی از نمونه‌های قابل توجه این گرایش را می‌توان در کار پل اکمن (۱۹۷۴) مشاهده کرد که شواهدی ارائه می‌دهد تا نشان دهد انسان‌ها در سراسر جهان دارای شش نوع بیان چهره‌ای هستند که هر کدام یکی از عواطف را نشان می‌دهد.

در حالی که پزشکی زیستی غربی از دکارت تا امروز به الگویی از بدن انسان به مثابه یک ماشین خودکار و پیچیده پر و بال داده است، فرهنگ‌های غیر‌غربی عموما بدن فیزیکی انسان را به مثابه بیانی مادی از یک موجودیت ناپیدا که اغلب «روح» نامیده می‌شود، مفهوم‌سازی کرده‌اند.و نظریه‌هایی درباره یک بدن یا بدن‌هایی فرازش‌یافته، بیش از هر کجا در هندوستان و چین باستان تبیین شده و توسعه یافته‌اند اما همین مفهوم را در فرهنگ‌های قبیله‌ای در سراسر جهان نیز می‌یابیم. در نزد مردم کنگو زئیر موجود انسانی به مثابه یک بدن «درونی»  و روح ناپیدا دلیلی هستند در برابر یک بدن و روح «بیرونی» و پیدا (Jacobson-Widding 1979 :۳۱۰).

همچنین ما با پنداره جهان‌شمول بدن انسان به مثابه یک الگوی خُرد از کیهان روبرو هستیم. این پنداره، مشخصه فرهنگ‌های گردآورنده و شکارچی * و شمنی * است (Elliade[1936]1964) اما در نقاط دیگر نیز دیده می‌شود. بنا بر باور کشاورزان هوپی از سرخپوستان آمریکا بدن انسان و «بدن» سیاره، هر دو بازتابی از ساختار کیهان هستنند(Waters 1963). بنابر باور بامباراهای آفریقای غربی، بدن انسان، جامعه و کیهان همگی دارای الگوی یکسانی هستند(Dieterlen and Cissé ۱۹۷۲) و مفهوم مشابهی درباره «درخت زندگی» نیز در اعتقاد کابالا در سنت جادویی* اروپا وجود دارد.

روان‌شناسان انسان‌گرا، نظیر آبرام مازلو و آلکساندر لوون و روانکاو [اتریشی] ویلهلم رایش، تلاش کردند که برداشت غربی از مفهوم بدن را تغییر دهند، برداشتی که به نظر آن‌ها به دلیل انطباق تصویر بدن با مفهوم گناه و آلودگی اخلاقی به صورت فرهنگی دچار انحراف شده است(Lowen 1967). در همین حال، انسان‌شناسی فمینیستی دست به توصیف راه‌هایی زده است که از خلال آن‌ها بدن‌های جنسیت* یافته بدل به پایگاه‌های قدرتمند گفتمان‌ها می‌شوند(Martin 1967). مطالعات متاخر‌تری نیز که از آثار میشل فوکو ، بوردیو  و فیلسوف فرانسوی مرلو پونتی ملهم شده‌اند، بر اولویت پدیدار‌شناسانه  بدن در ادراک ما از جهان تاکید داشته‌اند (Condras 1993 ; Jackson 1981).

 

نگاه کنید همچنین به: جادو، جنسیت، شمنیسم؛ گردآوری و شکار

 

برای مطالعه بیش‌تر

Benthall, J. and T. Polhemus (eds) (1975) The Body as a Medium of Expression, London: Allen Lane

Csordas, T.J. (1993) ‘Somatic Modes of Attention’, Cultural Anthropology ۸ (۲):۱۳۵–۵۶

Dieterlen, G. and Y. Cissé (۱۹۷۲) Les fondements de la société d’initiation du Komo, Paris: Presses Universitaires de France

Douglas, M. (1970) Natural Symbols: Explorations in Cosmology, London: Cresset Press

Ekman, P. (1974) Biological and Cultural Contributions to Body and Facial Movement’ in J. Blacking (ed.) The Anthropology of the Body, London: Academic Press

Eliade, M. [1936) 1964] Shamanism: Archaic Techniques of Ecstasy, Princeton: Princeton University Press

Jackson, M. (1981) ‘Knowledge of the body’, Man (n.s.) 18:327–۴۵

Jacobson-Widding, A. (1969) Red-White-Black as a Mode of Thought, Uppsala: Almqvist &  Wigsell

Lowen, A. (1967) Betrayal of the Body, New York: Collier Books

Martin, E. (1987) The Woman in the Body: A Cultural Analysis of Reproduction, Boston: Beacon Press

Mauss, M. (1935) ‘Les techniques du corps’, Journal de Psychanalyse, ۳۲ (reprinted in C. Lévi-Strauss(1950)

Strauss (ed.) (1950), Sociologie et anthropologie, Paris: Presses Universitaires de France, pp 365–۸۶)

Uexküll, J. von (1982) ‘The Theory of Meaning’, Semiotica ۴۱ (۱):۲۵–۸۲

Waters, F. (1963) The Book of the Hopi, New York: Ballantine Books