فرهنگ انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی (سی و چهار): باور(اعتقاد)

 

belief

 

اَلن  بارنِرد

مهرداد عربستانی

 

گفته‌هایی نظیر «فلان باور دارد که …» یا «بهمان به … باور دارد» پیش از این در مردم‌نگاری* به کار می‌رفتند. مردم‌نگاران باور را در حُکم بخشِ لازم فرهنگ* می‌دیدند، و علاوه بر این مردمان را در مجموعه باورهایشان یک شکل و یکپارچه قلمداد می‌کردند. چنین  برداشتی  از باور، خصیصه نویسندگان  دورکیمی† و کارکردگرا* بود، مثلاً دورکیم ([۱۹۱۲] ۱۹۱۵) و رادکلیف ـ براون*([۱۹۴۵]َ۱۹۵۲: ۷۷-۱۵۳).

با وجود این ، مطالعه باور مستلزمِ برخی مسائل جالب‌توجه، و حتی شاید از لحاظ منطقی متناقض است. چگونه می‌توانیم بفهمیم که افراد به‌واقع به چه چیز باور دارند؟ آیا این باور افراد است که باید برای انسان‌شناس مطرح باشد، یا نوع اظهارنظری که درباره این باور می‌شود؟ اگر باور «حالتی درونی» و بی‌ارتباط به زبان باشد، آن‌گاه برای مردم‌نگار امری قابل‌فهم نخواهد بود، حتی شاید در تأملِ آگاهانه «بیرونیِ» افراد بومی نیز فهم آن ممکن نباشد. اگر بتوانیم باور را توصیف کنیم، پس وابسته به زبان است، و زبانِ توصیف شاید کلیشه‌ای‌تر از بازاندیشیِ حالتِ درونی باشد، که مطابق فرض پدیدآورنده باور است.

یک رویدادِ مهم در مطالعه باور در انسان‌شناسی، انتشار باور، زبان ، و تجربه اثر نیدِم (۱۹۷۲) بود، که در آن به برخی از این تناقضات اشاره شده است. نیدِم اظهار می‌دارد که شبی با این آگاهی از خواب بیدار شده که نمی‌دانسته است «به  خدا باور دارم» به زبانِ پنان، یعنی زبانی که سال‌ها پیش در میدانِ پژوهشش استفاده می‌شد، چگونه بیان می‌شود. اِوانزـ پریچارد† هم، همان‌گونه که اشاره کرده است پیش از این به برخی از این مسائل پرداخته بود، «نوئرها به خدا باور ندارند. او به‌واقع حضور دارد». نیدِم به بررسی و مطالعه ادعای اِونزـ پریچارد می‌پردازد. پرسش این است که اگر باور آن‌گونه که اِوانزـ پریچارد می‌گوید «حالتی درونی» باشد، آیا هیچ‌گاه می‌تواند برای مردم‌نگار قابل فهم شود؟

در گذشته باور اغلب همراه با منسک*، به‌مثابه دو ستونِ دین* عنوان می‌شد. با وجود این، از اواخر دهه۷۰، تأکید نظری بر عمل† ، نقش منسک را برجسته‌تر کرد و باور را در پس‌زمینه قرار داد. در میانِ کارهای دیگران، کارِ اِشپِربِر (به‌طور مثال[۱۹۸۲] ۱۹۸۵) ازجمله کارهایی است که این عقیده را، که نمادها*، حتی در مجموعه‌های ساخت‌مند دارای معانیِ خاصی باشند، محل تردید می‌داد. در نزد اِشپِربِر، همچنان که در نزدِ اِوانزـ پریچارد و نیدِم (هرچند شاید به‌گونه‌ای متفاوت)، مفهومِ «باور» به دانشِ گفتاری وابسته است که آن را توصیف می‌کند. تنها کسانی که خود در ذهن مفهومی از باور دارند، می‌توانند ویژگی‌های باور را نشان دهند. طلال اسد (۱۹۸۳)  شرحِ انسان‌شناختی از باور را از دیدگاهی که بیش‌تر تاریخی است موردِ نقد قرار داده است: از نظر او تأکید بر باور به‌منزله حالتی درونی مختصِ دین‌داریِ مدرن و شخصیِ مسیحی بوده است.

از آن‌جا که  کنش در سال‌های اخیر وجه غالب بسیاری از نظریه‌های انسان‌شناسی بوده است، و با در حاشیه قرار گرفتنِ فلسفه و زبان به دلیلِ مسئله‌آفرین بودنشان، مفهومِ باور (به‌عنوان یک حوزه مطالعاتی) نیز اهمیت خود را به‌تدریج از دست داده است. این‌که آیا باور دوباره اهمیت خود را بازمی‌یابد یا خیر، بستگی به آن دارد که حرکتِ آونگیِ افکار در انسان‌شناسی باز به علائق پیشینِ فلسفیِ خود برگردد یا خیر. بدین ترتیب نسبیت‌گرایی* فرهنگیِ محض در نزد کسانی که در گذشته بر مطالعه باور تأکید داشتند، به نفعِ کارهایی که بیش‌تر به‌سمتِ رفتارگرایی† ، ماده‌گرایی† (و در نزد اِشپِربِر) به‌سمت عقل‌گرایی† گرایش داشتند، تغییر پیدا کرد.

همچنین نک.: دین، زبان و زبان‌شناسی، منسک

برای مطالعه بیش‌تر

Asad, T. (1983) ‘Anthropological Conception of Religion: Reflections on Geertz’, Man (n.s.) 18 (2):237–۵۹

Durkheim, E. ([1912] 1915) The Elemmtary Forms of the Religious Life, London: Allen & Unwin

Evans-Pritchard, E.E. (1956) Nuer Religion, Oxford: The Clarendon Press

Needham, R. (1972) Belief, Language, and Experience, Oxford: Basil Blackwell

Radcliffe-Brown, A.R. ([1945] 1952) Structure and Function in Primitive Society, London: Cohen & West

Sperber, D. ([1982] 1985) On Anthropological Knowledge, Cambridge: Cambridge University Press