Americas: Native South America (Lowland)
استفان نیوجنت
برگردان: اصغر ایزدیجیران
نام «مردمان منطقه کمارتفاع» امریکای جنوبی، در اصل به مردمان بومی دره آمازون و پیرامون کارائیب (برزیل، پرو، کلمبیا، بولیوی، ونزوئلا، اکوادور، گویان، سورینام، و گویان فرانسه برمیگردد و تا حد زیادی ملهم از راهنمای سرخپوستان امریکای جنوبی (۱۹۴۶-۵۰) جولین استیوارد است. به عقیده استیوارد، مردمان جنگل نواحی گرمسیری (مناطق کمارتفاع) جوامعی را باز مینمایند که بهعنوان نتیجه محدودیتهای محیطی، موفق به کسب توسعه سیاسی (رئیس سالاریها، دولتها) نشدهاند، ویژگی دیگر جوامع پیش از سلطه [استعماری] امریکای جنوبی، اساساً آندها، در طول چهل سال گذشته، تمایز «زمینهای مرتفع/ زمینهای پست» مؤکداً ویژگی پژوهش مردمنگارانه را در امریکای جنوبی شکل داده است و بهصورت خلاصه در آمازون: انسان و فرهنگ در «بهشت جعلی» مگرز (۱۹۷۱) بازنمود یافته است.
قبیلهها و حوزههای فرهنگی
واحد مرکزی تحلیل مردمان منطقه کمارتفاع «قبیله» بود (اگرچه معیارهای زبان و حوزه فرهنگ نیز بررسی شدهاند) و [این منطقه] در دوره پس از جنگ جهانی دوم تکنگاریهای مفصل فراوانی را به خود دیده است. با وجود این، همچنانکه جکسن بیان کرده، با وجود نگارش غنی مردمنگارنه، نتایج نسبتاً کمی وجود داشته است (اما همچنین نک.: Rivière 1984; Maybury-Lewis 1979; Roosevelt 1994). عدم حضور چارچوب سراسر آمازون در تحلیل (جدا از آنچه که جبرگرایی محیطی ارائه کرد) فقر مطلق نگارش مردمنگارانه را منعکس میکند: بیش از ۹۰ درصد مردمان بومی در طول ۲۰۰ سال نخست تماس ]با اروپاییان[ از میان رفتهاند. برای نمونه، هم اکنون جمعیت بومی برزیل تقریباً ۰۰۰,۲۵۰ نفر است، درحالیکه برآوردهای جاری ذکر شده از جمعیتِ پیش از فتح قاره، بین ۸ تا ۱۵ میلیون نفر است و کار انسانشناختی مدرن بر مردمانی انجام گرفته که گویایی آنها از آرایش موقعیت اجتماعی پیشین از فتح قاره، زیر سؤال است.
تعداد قبایل موجود در زمان فتح معلوم نیست. در بررسی همینگ (۱۹۷۸) به ۲۴۰ قبیله با دادههای اندک اشاره شده است. در تاریخ سرخ پوستان برزیلِ کارنیرو دی کونا (۱۹۹۲)، به ۱۲۶ گروه قومی ارجاع شده است (اساساً در برزیل). در بررسی بسیار مورد استناد ریبیرو ، از ۲۳۰ قبیله برزیلی در سال ۱۹۰۰، که بیش از ۳۵ درصد آنها در ۱۹۶۰ از بین رفته بودند، سخن رفته است. البته با در نظر گرفتن وضعیت مورد تهدید مردم بومی در آن زمان، تعجبی ندارد که کار جدی و نظاممند انسانشناختی با تمرکز بر گروههای بسیار کوچک انجام گرفته، اما بیشتر به دادههای تاریخی و باستانشناختی توجه شده است، در همان حال بررسیهای دقیقتر بعدی ممکن است ما را بهدرستی بهسوی موضوعات بسیار عامتر در ارتباط با پیکربندی مردمان بومی از دوره استعماری تا امروز هدایت کند.
اینکه آیا مردمان معاصر جنگل را میتوانیم بازنمودی از مردمان مناطق کمارتفاع پیش از فتح بدانیم یا خیر؟ [بههرحال] قبیلههای جنگلی، گاه جمعیتهای کوچک با معیشت ماهیگیری*، شکار و گردآوری*، و باغبانی براساس سوزاندن† دارند؛ آنها یکجانشین نیستند و تقسیم کار تنها بر پایه سن* و جنسیت* (متخصصان دینی استثنایی قابل توجهاند) است. جوامع مناطق کمارتفاع، نوعاً مشخصشده با فناوری ابتدایی (اگرچه در سالهای اخیر توجه دقیقی به دانش مردمشناسی زیستی† و رسوم مدیریت منابع گرایش به تناقض با این تصویر خام داشته) مدت زمان زیادی نمونه به اصطلاح «وحشی نیک»† بودهاند، ویژگی (یا اغراقی) که به یک اندازه مرهون روسو† و لوی ـ استروس*، و یک جبرگرایی محیطی است. درحالیکه بیشتر کار انسانشناختی به جزئیات جنبههای سازمان اجتماعی پرداخته است (بهویژه نظامهای خویشاوندی*)، تأکید اصلی بر پیچیدگیهای آیینها*، اسطوره*، کیهانشناسی*، و نمادگرایی* مردمان جنگل بوده است. لوی ـ استروس (با اینکه برخی اوقات از رشته [انسانشناسی] دور میشود) در این زمینه نقش یک راهنما را ایفا کرده است، بهویژه در گرمسیریان اندوهبار ، ذهن وحشی ، و چهار مجلد اسطورهشناسی.
درحالیکه کرت نیمونداژو† ، از دهه ۱۹۲۰، پیشرو مردمنگاری مدرن در آمازون بود، ما از دوره پس از جنگ جهانی دوم شاهد تحکیم ادبیات مردمنگارانه متمایز بودهایم و اگرچه این ادبیات در معنایی که ویژگیهای فرهنگی طیف وسیعی از مردمان را منعکس میکند، متنوع است، در معنایی که در مقابل زمینه ارتدوکسی نظری، جبرگرایی محیطی ــ به اصطلاح فرضیه «بهشت جعلی» مگرز (۱۹۷۱)ــ ظاهر شده محدود است. این امر به این معنا نیست که همه نویسندگان به [این] فرضیه متعهد شدهاند، چون استیلای این فرضیه مدتها نهادینه شده بود و سبب میشد به دادههای مردمنگاری و اسناد تاریخی و باستانشناختی توجه کافی نشود..
در ۲۰ سال گذشته، این وضعیت به دلایلی که به عملکردهای پژوهشی و عوامل ژئوپولیتک («توسعه» منابع [مناطق] گرمسیری) مربوط است، دگرگونی را آغاز کرد: جنبشهای حقوق بومی، که روابط میان مردمان بومی و دولت را تغییر دادند، افزایش بهرسمیت شناختن پهنه جنگلهای گرمسیری مرطوب بهمثابه محیطی انسانشناختی و [با افزایش] پیوند میان انسانشناسان و جوامع مورد مطالعهشان. درحالیکه این عوامل به شیوههایی گوناگون همگرا و همپوشاناند، دو گرایش قوی مشهودند؛ یکی برای پیوند دادن جوامع بومی موجود با پیشینیان پیش از تاریخشان و دیگری برای طرح استراتژیهایی برای بقای مردمان بومی در زمینههای بسیار تهدیدکننده ملی و قارهای.
بهشت جعلی و واقعیتهای بومی
همچنانکه در بالا ذکر شد، فرضیه «بهشت جعلی» این است که محدودیتهای شدید محیطی مانع پیدایش جوامع پیچیده* در آمازون شدهاند و مباحثی چون فرضیه کمبود پروتئین مدت زمان زیادی این باور را به وجود آوردند که ویژگیهای جوامع مناطق کمارتفاع را میتوانیم به مجموعهای بنیانی از الزامهای طبیعی تقلیل دهیم. و هر جا که شاهد غیرقابل انکار متناقضی در این زمینه وجود داشت ــ همچون جزیره مراجو و در حوزه اطراف سانترم و منطقه بالای رودخانه اُماگوس ــ برای توجیه قضیه از نظریه اشاعهگرایی آندی (با تأکید بر تقابل شدید: مناطق مرتفع = جامعه پیچیده/ مناطق کمارتفاع= جامعه ساده) استفاده میشد. اگرچه مثلاً، [این فرضیه] توسط لتراپ و همکارانش به چالش کشیده شد و و باز هم اخیراً و بهسختی روزولت آن را زیر سؤال برد، هنوز فرضیه بهشت جعلی ــ اگرچه بهشدت تضعیف شده است ــ بهصورت عقلانی قابل پذیرش مینماید. البته ترکیب کار باستانشناختی جدید، یک بررسی دقیق از مواد تاریخی سالهای اولیه فتح قاره و نیز نتیجه مستمر کار مردمنگارانه فرضیه را بهطور جدی رو به زوال بردهاند و بازسازی پیچیده بسیار وسیع آمازون پیش از تاریخ و آمازون استعماری در جریان است (برای خلاصهای از مطالعات در این زمینه نک.: Roosevelt 1994).
سرخپوستان و دولتهای ملی مدرن
تلاش برای «مدرن کردن» مناطق کمارتفاع بهمثابه قلمرو منبعی بزرگ و دست نخورده، زمینههای سیاسی و اجتماعی (و نیز دیگر ابعاد) را در این مناطق نیز تغییر داده است. یورشهای حکومتهای ملی و همدستان مالی آنها به پدید آمدن اشکال گوناگون مقاومت و در برخی موارد بازشناسایی رسمی حقوق (سرزمینی و غیره) گروههای بومی و نیز تعدیلهایی در منزلت مردمان بومی تحت قوانین ملی گوناگون منجر شده است.
بنیانگذاری بنگاه حمایت بومیان در برزیل (که بیاعتبار شد و تنها بعدها به بنیان بومیان ملی ــ FUNAI ــ حاشیهای و کمی معتبرتر تغییر یافت)، ایجاد اولین حفاظتگاه بومیان برزیلی (Xingu, 1961)، نقش فعال نمایندگان بومی در پهنههای سیاسی ملی و بین المللی، امتیازات داده شده به مردمان بومیِ تحت قوانین گوناگون ملی، لحظاتی پر اهمیت در تاریخ اخیر روابط میان مردمان مناطق کمارتفاع و دولت بهشمار میآیند. نقش انسانشناسان و همکاران سازمان غیردولتی در تأمین صحنه بینالمللی برای ارتقاءِ حقوق بومی در منطقه مهم بوده است. با وجود این، موقعیت مردمان بومی هنوز بهشدت مخاطرهآمیز است.
انسانزایشگرایی (Anthropogenecism)
یکی از نتایج افزایش فعالیت پژوهشی به پیروی از تلاشهای بیست سال گذشته برای تسریع «توسعه» مناطق کمارتفاع، تأکید بر توجه به موضوعات مسلم حفاظت محیطی بوده است. این امر، تا حدودی بهسادگی نگرش پایداری را منعکس میکند که جوامع کمارتفاع عملاً تحت تسلط طبیعت فرض شدهاند، اینکه آنها وابسته و توسعه نیافتهاند، اما همچنین تسلط یک دیدگاه محیطگرا توجه را به دانش زیستشناسی قومی از مردمان بومی جلب کرده است. در مطالعات سراسر حوزه آمازون، بهوضوح نشان داده شده است که تصویر مردمان بومی بهمثابه [مردمان] استیلایافته توسط طبیعت، یک تفسیر بهشدت گمراه کننده است. اثبات [نقش] مهم انسان در تغییر محیط در طول ۰۰۰,۱۲ سال گذشته به باز ارزیابی [وضعیت] دست نخورده محیط و عملکرد نقشهای واقعی مردمان بومی پیش از تاریخ و تاریخی نیاز دارد. بحثهای متقاعدکننده مربوط به دانش زیستشناسی قومی و نقشی که در تغییر بومی محیط ایفا کردهاند، دستاوردهایی هم مثبت و هم منفی داشتهاند: درحالیکه از یک سو این مباحث انعطافپذیری محیطیای را تأیید میکنند که قبلاً بهطور وسیع از پدید آوردن جوامع اساساً متفاوت با آنچه که نوعاً «مناطق کمارتفاع» نگریسته شده بودند، ناتوان فرض میشد، از سوی دیگر همین مباحث فشار برای ارتقای «انسجام» (واژهای زیباسازی شده برای مفاهیم فرهنگزدایی/ همگونسازی) مردمان بومی در درون جوامع ملی از راه کالایی کردن دانش بومیشان را رهبری کردهاند.
بهرغم یک تعصب نظری، که در آن به مردمان مناطق کمارتفاع بهعنوان مردمان بدون پیشرفت تحت تسلط محدودیتهای محیطشناختی نامنعطف نگاه شده، پژوهش مردمنگارانه مدرن قلمروی اجتماعی و با پیچیدگی معکوس را در این جوامع آشکار کرده است. با انسجام بیشتر، پژوهشهای باستانشناختی، تاریخی، و مردمنگارانه بههمراه پیدایش انواع جدید جنبشهای سیاسی، تمایز مناطق مرتفع/ مناطق کمارتفاع ممکن است به مرزی کهنه در نقشه بومیان امریکا تبدیل شود.
برای مطالعه بیشتر
Carneiro da Cunha, M. (ed.) (1992) História dos Índios do Brasil, São Paulo: Editora Schwarcz
Gross, D. (ed.) (1973) Peoples and Cultures of Native South America, Garden City, NY: Natural History Press
Hemming, J. (1978) Red Gold: the Conquest of the Brazilian Indians, London: Macmillan
Hopper, J.H. (ed.) (1967) Indians of Brazil in the Twentieth Century, Washington DC: Institute for Cross-Cultural Research
Lyon, P.J. (ed.) (1974) Native South Americans, Boston: Little, Brown
Maybury-Lewis, D. (ed.) (1979) Dialectical Societies: The Ge and Bororo of Central Brazil, Carnbridge MA: Harvard University Press
Meggers, B.J. (1971) Amazonia: Man and Culture in a Counterfeit Paradise, Chicago: Aldine Atherton
Rivière, P.G. (1984) Indian Society in Guiana: A Comparative Study of Amerindian Social Origins,Cambridge: Cambridge University Press
Roosevelt, A. (ed) (1994) Amazonian Indians from Prehistory to the Present: Anthropological Perspectives, London and Tucson: University of Arizona Press
Steward, D.H. (ed.) (1946–۵۰) Handbook of South American Indians, Bulletin of the Bureau of American Ethnology 143