فرهنگ انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی (شصت و یک): مطالعات فرهنگی

گروه مترجمان زیر نظر ناصر فکوهی

سارا فرانکلین
ترجمۀ ناصر فکوهی
مطالعات فرهنگی

Cultural Studies

مطالعات فرهنگی از سال ۱۹۶۳ وارد نظام دانشگاهی بریتانیا شدند و این امر با ایجاد «مرکز مطالعات معاصر فرهنگی» (Center for Contemporary Cultural Studies – CCCS) در شهر بیرمنگام و زیر مدیریت ریچارد هاگارت انجام گرفت. مطالعات فرهنگی که به شدت زیر نفوذ آثار ریموند ویلیامز† قرار داشت، در ابتدا تمرکز مطالعاتی خود را بر نیاز به فراتر رفتن از مفاهیم متعارف متن بودگی قرار داد تا بتواند فرهنگ «سواد» را در زمینه اجتماعی پهناورتری، مورد پژوهش قرار دهد. این ابتکار ایجاب می‌کرد که از یک سو با نخبه‌گرایی «فرهنگ متعالی» مبارزه شود و از سوی دیگر تلاش شود آن را به گونه‌ای انعطاف پذیر‌تر تعریف کرد تا فرهنگ‌های بیش‌تری را نیز در بگیرد. نخستین اندیشمندان مطالعات فرهنگی در ترکیبی از جامعه‌شناسی* و نقد ادبی† کار خود را به مثابه یک «چرخش انسان‌شناسانه» توصیف می‌کردند که تلاش داشت تعریفی انسان‌شناختی از فرهنگ را به مثابه شیوه‌ای از زندگی در برابر تعریف نخبه گراتر از آن در بعد ادبی به مثابه نوعی زیباشناسی یا ارزیابی سلیقه‌ای، جایگزین کند.
مرکز بیرمنگام افزون بر این رویکرد که در خلاف جریان آب حرکت می‌کرد، سعی داشت دانش آکادمیک را نیز درون نظام دانشگاهی بریتانیا، سیاسی کند. مرکز، به جای آن‌که فعالیت‌های پژوهشی فردی را تشویق کند، از مطالعات جمعی استقبال می‌کرد و این امر به مجموعه‌ای از انتشارات منجر شد که شهرت زیادی یافتند (نگاه کنید به کتابنامه). بین‌رشته‌ای بودن، ضد سلسله‌مراتبی بودن و موضع‌گیری‌های سیاسی روشن در رویکرد دانشگاهی سبب شد که اعضای مرکز به سختی در برابر سایر گروه‌های دانشگاهی، دانشکده‌ها و نظام دانشگاهی در کل آن قرار بگیرند. با این وصف، رویکردهایی که در مرکز بیرمنگام آغاز شدند هرچه بیش‌تر مخاطبان علمی گسترده‌تری یافته و در طول زمان محبوبیت یافتند.
یکی از دغدغه‌های محوری مطالعات فرهنگی موضوع نابرابری طبقاتی* بود که چه در آثار ویلیامز و چه در کار هاگارت دیده می‌شد و نشان می‌داد که مطالعات فرهنگی از الگو‌های مارکسیستی‌ای تبعیت می‌کنند که در آن «فرهنگ» اغلب با ایدئولوژی * یکی گرفته می‌شدند. در آثار بعدی متفکران مطالعات فرهنگی در دهه ۱۹۷۰، آن‌ها تلاش کردند فرهنگ را به مثابه امری متعارف، فردی و رایج بررسی کنند و این بار دیگر کار آن‌ها را به مطالعات تطبیقی در الگوهای انسان‌شناسی در مقابل الگوهای ادبی نزدیک می‌کرد. از سوی دیگر‌، رویکرد آلتوسری † به فرهنگ به مثابه بخشی از دستگاه دولت در ترکیب خود با الگوی گرامشی† از فرهنگ به مثابه تمامیتی از تحقق هژمونی†، به مبحثی محوری در بیرمنگام و سایر نقاط تبدیل شد. در اوایل دهه ۱۹۸۰، با رشد نظریه پسا‌ساختارگرایی† و بعدها نظریه روانکاوی† نفوذ و موضع‌گیری در برابر آن‌ها در مطالعات فرهنگی مشاهده شد. مطالعات ادوارد هال، پل جیلروی، هازل کاربی و دیگران بر آن شدند که توجه مخاطبان را نسبت به اهمیت نژاد‌گرایی و امپریالیسم† برای حفظ قدرت دولتی جلب کنند و در همین حال مجموعه‌ای با عنوان «مسائل زنان» (Women Take Issue) پیش درآمدی بود بر دغدغه‌های فمینیستی بعدی. در میانه دهه ۱۹۸۰، مرکز مطالعات معاصر فرهنگی بیرمنگام بدل به محل پر اهمیت و موفقیت‌آمیزی برای برنامه‌های تحصیلات تکمیلی و طیف گسترده‌ای از فعالیت‌های آموزشی و پژوهشی شده بود که در آن مسائلی چون جنسیت، نژاد* و طبقه بیشترین برجستگی را داشت.
با افزوده شدن پلی‌تکنیک به نظام دانشگاهی بریتانیا در اوایل دهه ۱۹۹۰، مطالعات فرهنگی توانستند محبوبیت و استحکام بیش‌تری در حوزه خود بیابند و زیر ساختارهای گسترده‌تری را به نظام عرضه کنند. در همین حال در خارج از بریتانیا نیز این حوزه هرچه بیش‌تر اهمیت و اعتبار یافت و نشریات علمی‌، برنامه‌های دانشگاهی و انجمن‌های مختلفی در سطح بین‌المللی در این شاخه ظاهر شدند. بر خلاف بریتانیا که مطالعات فرهنگی یک الگوی متمایز به وجود آوردند، در کانادا، استرالیا، اروپا و ایالات متحده این رشته به صورت‌های گوناگون ظاهر شد. البته همچون در بریتانیا، در نقاط دیگر نیز مطالعات فرهنگی شاخه‌ای بین‌رشته‌ای؛ رشته‌ای با تعهدی خاص از لحاظ سیاسی نسبت به نظام دانشگاهی؛ با توجه به تقاطع میان جنسیت، نژاد و طبقه اجتماعی و استفاده از چشم‌انداز‌های نظری انتقادی برون آمده از مارکسیسم، پسا‌ساختارگرایی، نظریه جنسیت، نظریه‌های انتقادی نژاد و هرچه بیش‌تر پسا‌مدرنیسم* بود. با این وصف مطالعات فرهنگی در سطح بین‌المللی بیش‌تر از طریق مواضعش شناخته شده است تا محتوایش: فراتر از همه چیز دیگر، این شاخه بر آن بوده است که پژوهش خود را در فضایی از آموزش و تحقیق سازماندهی کند که بین‌رشته‌ای، انتقادی، نظری بوده و همه این‌ها در چارچوب تحلیلی فرهنگی در جوامع توسعه‌یافته صنعتی جای بگیرند.
در مقایسه با انسان‌شناسی، مطالعات فرهنگی بیش‌تر در پی تحلیل فرهنگ توده‌ای، عمومی، غالب، مردمی یا جریان اصلی فرهنگ بوده است تا تقاطع‌های فرهنگی تطبیقی. هر چند انسان‌شناسی نیز جایگاه تحلیلی فرهنگ را به نحو گسترده‌ای به بحث گذاشته و نقد کرده است، اما همواره به الگویی از بازنمایی «دیگری» وابسته بوده است، یعنی فرهنگ «دیگری» به جز فرهنگ خود انسان‌شناس. بر عکس، مطالعات فرهنگی اغلب در پی آن بوده است که به برجسته کردن سنت‌های فرهنگی‌ای بپردازد که تغییر‌شکل داده یا حاشیه‌ای شده و کمتر فرصت خود‌نمایی می‌یابند و یا بی‌ارزش تلقی می‌شود و این امر در همان جامعه‌ای اتفاق می‌افتد که خود پژوهشگر بخشی از آن است. و سرانجام اینکه مطالعات فرهنگی بر آن بوده است که همچون یک نظام انتقادی از چشم‌انداز‌ها نسبت به تولید خود شناخت عمل کند و این کار را در واقع در محلی‌ترین شکل آن یعنی درسطح مرزهای محلی رشته و سنت‌ها یا در سطح «سبک زندگی» در حوزه‌های خاصی انجام بدهد. بنابراین مطالعات فرهنگی به مثابه پدیده‌ای که در تولید علمی دخالت می‌کند بر آن بوده است که به اشکال تولید فضاهای جدیدی بپردازد که مسائل مطرح در آن‌ها چندان جایی در مبادلات کالایی نداشته‌اند.
بدین‌ترتیب تفاوت‌گذاری میان مطالعات فرهنگی و انسان‌شناسی را باید در طیفی از الگوهای فرهنگی قرار داد که ما در تحلیل، تدریس و بحث به کار می‌بریم. درحالی‌که در انسان‌شناسی الگوهای فرهنگی به نسبت پروژه تقاطع فرهنگی و تطبیقی تحلیل می‌شوند، چنین هدف واحدی در مطالعات فرهنگی وجود نداشته است مگر در مواردی چون قدرت* و نابرابری*. اما برعکس در مطالعات فرهنگی ممکن است طیفی از نظریه فرهنگی از جامعه‌شناسی فرهنگی و دغدغه‌های آن نسبت به وسایل ارتباط جمعی* تا فرهنگ به مثابه یک بُعد اجتماعی جامعه و نظریه‌های زبان‌شناختی منشاء گرفته از دخالت‌های زبان محور را در بر بگیرد؛ نطریه هایی چون نشانه‌شناسی†، پسامدرنیسم، ساخت‌زدایی یا نظریه پسااستعماری.
هر چند از بسیاری جوانب رابطه میان انسان‌شناسی و مطالعات فرهنگی ثمر بخش بوده و به هر دو طرف یاری رسانده است، اما تفاوت‌های مهمی نیز این دو رشته را از یکدیگر جدا می‌کند. افزون بر آن‌که انسان‌شناسی تعهد زیادی به مطالعه تطبیقی در تقاطع‌های فرهنگ‌ها دارد، باید به سنت تجربی و مشاهده مردم نگارانه تفصیلی و فرو رفتن طولانی مدت در «میدان» نیز در انسان‌شناسی اشاره کرد. انسان‌شناسی در تضاد زیادی با مطالعات فرهنگی خود را به سختی به اهداف سایر علوم اجتماعی پیوند می‌دهد و از جمله بر مستند‌سازی و بازنمود دقیق «دیگر» فرهنگ‌ها پایبند است. این هدف را نمی‌توان در مطالعات فرهنگی مشاهده کرد، زیرا اغلب به‌طور صریح به مولفه‌های اثبات‌گرایی چه در علوم انسانی و چه در علوم اجتماعی انتقاد می‌کند. مطالعات فرهنگی در بدترین حالت، ممکن است در نگاه انسان‌شناسان نوعی «غصب حوزه فرهنگ» با ابزارهای تقلیل‌گرا، نخبه‌گرا، نوعی نظریه‌پردازی سطحی‌نگر و سوداگرانه یا روش‌های «ژورنالیستی» بیاید. به خصوص این پنداره که متون را باید به مثابه بخشی از زمینه فرهنگی گسترده‌تر آن خواند، ممکن است در مطالعات فرهنگی معکوس شده و به این استدلال برسد که فرهنگ را می‌توان همچون یک متن خواند. به باور انسان‌شناسان، جدا کردن «منطق فرهنگی» از محیط اجتماعی زنده‌ای که درونش قرار گرفته است، یک روش‌شناسی غیرقابل‌قبول و حتی بوالهوسانه به حساب می‌آید.
در همین حال، خود مطالعات فرهنگی در صف نخست چالش هایی قرار داشته است که در برابر گرایش به فرهنگ غالب یه مثابه یک فرهنگ یکپارچه؛ فراگیر و یا تعیین کننده وجود دارد. اهمیت مطالعه بر مخاطبان همچون اثر پیشتاز مورلی درباره مخاطبان تلویزیون (۱۹۸۶) یا کار استیسی درباره مصرف فیلم (۱۹۹۳) الگوهای مهمی به تحلیل انسان‌شناختی از نقش وسایل ارتباط جمعی به ویژه در زمینه پدیده کلی یا فراملی فرهنگی ارائه داده‌اند.
بهر رو از آنجا که «فرهنگ» نیاز به توجه انتقادی و علمی هرچه بیش‌تری دارد، این امر ی ناگزیر است که انسان‌شناسی و مطالعات فرهنگی در آینده بازهم هرچه بیش‌تر در حوزه‌های یکدیگر تداخل داشته و با یکدیگر تبادل اطلاعات داشته باشند. اما درعین‌حال، اختلاف‌های جاری میان چشم‌اندازهای هرچه بیش‌تر نظری و انتقادی مطالعات فرهنگی و تحلیل‌های فرهنگی و متعارف تجربی در انسان‌شناسی دو حوزه را برغم هم‌پوشانی‌هایشان از یکدیگر متمایز نگه خواهد داشت.

هم‌چنین نک.: فرهنگ، مارکسیسم و انسان‌شناسی، وسایل ارتباط جمعی.

برای مطالعه بیش‌تر
Brantlinger, Patrick (1990) Crusoe’s Footprints: Cultural Studies in Britain and America, New York: Routledge
Centre for Contemporary Cultural Studies, University of Birmingham (1978) Women Take Issue: Aspects of Women’s Subordination, London: Hutchinson
——(۱۹۸۰) Culture, Media, Language, London: Hutchinson
——(۱۹۸۲) The Empire Strikes Back: Race and Racism in ‘۷۰s Britain, London: Hutchinson Franklin, Sarah, Celia Lury and Jackie Stacey (eds) (1991) Off-Centre: Feminism and Cultural Studies, London: Harper Collins
Johnson, Richard (1987) ‘What is Cultural Studies Anyway?’, Social Text 6 (1):38–۸۰
Morley, David (1986) Family Television: Cultural Power and Domestic Leisure, London: Comedia
Stacey, Jackie (1994) Stargazing: Hollywood Cinema and Female Spectatorship, London: Routledge
Williams, Raymond (1982) Problems in Materialism and Culture, London: Verso