فرار کنید، جاهل‌ها دارند می‌آیند!

شلختگی

پرونده‌ای که در این شماره «کرگدن» مطرح شده، «فحش» و «حرف مفت» است. اما از همان ابتدا باید این دو مفهوم را از یکدیگر جدا کنیم: از یک سو، در هم‌معنایی با موضوع نخست ما با مفاهیمی چون «توهین»، «افترا»، «بی ادبی» وشاید بیش از هر مفهومی با «جاهلیت» و «لومپنیسم» سروکار داریم. ازسوی دیگر، در موضوع دوم، با مفاهیمی چون «بلاهت»، «بی‌سوادی»، «یاوه‌گویی» و غیره. هر یک از این دو مفهوم، اهمیت زیادی در آسیب‌شناسی اجتماعی دارند و اما نمی توان آن دو را برغم رابطه عمیقی که با یکدیگر دارند و در مفهوم جاهلیت به آن می رسیم، با هم در یک متن کوتاه با رویکرد تحلیلی بررسی کرد. از این رو، در این یادداشت من تنها به مفهوم «فحاشی» و «توهین» می پردازم که یکی از آسیب‌های به شدت گسترده در جامعه کنونی ما است. پیش از این نیز در یادداشت‌ها و گفتگوهای متعددی از این پدیده با عنوان لومپنیسم جدید و رواج آن حتی در نزد گروه نخبگان و تحصیلکردگان جامعه با عنوان «لومپنیسم فرهنگی» یاد کرده ام.

برای شروع بحث شاید مناسب باشد که از نقطه‌ای معکوسی با پدیده ای که از آن سخن می‌گوییم، سخن خود را آغاز کنیم. این نقطه می‌تواند مفاهیمی باشد که در گذشته جامعه ما، و نه لزوما گذشته‌ای چندان دور، بلکه در دوران پدران و مادران ما، تقریبا درتمام گروه‌های درآمدی جامعه از فقیر و غنی، از ابتدای قرن تا دهه ۱۳۵۰، بسیار اهمیت داشتند. مفاهیمی چون: «آداب معاشرت»، «ادب»‌، «نزاکت»، سخن و رفتار شایسته و مودبانه. امروز، اکثریت مردم، به خصوص جوانان، بیشتر این مفاهیم را به گونه‌ای طنز یا با نوعی لودگی و مسخرگی در اشاره به نوعی «از‌مُد‌افتادگی»و«کُهنگی» (old-fashioned) به کار می‌برند. گویی تاکید بر ادب، نوعی کار «عقب‌افتاده» است: اینکه باید «با ادب» بود یا نباید برخی از رفتارهای روزمره مثل احترام به افراد سالمند یا بزرگتر یا دادن جای نشستن خود به فردی مُسن‌تر را از یاد نبرد. و باز، باید از بر زبان آوردن برخی از عبارات و انجام برخی از حرکات پرهیز کرد در جامعه کنونی به نوعی حرف ِ آدم‌های از کار‌افتاده و کهنه‌اندیش وانمود می‌شود که خیلی «مدرن» نیست. و برعکس نوعی «شلختگی رفتاری»، «شلختگی زبانی» و از آن بدتر نوعی گستاخی کلامی و وقاحت در سخن گفتن و بی احترامی به دیگران و تجربه زیسته آنها، حتی در محیط‌های روشنفکرانه، رفتار‌هایی رایج را در جامعه ما به وجود آورده که به نوعی برای افراد «ارزش مدرن» هم به حساب می‌آیند. چنانکه گفتم حتی در برخی از نوشتارهای «فکری» و «فرهنگی» که نام‌هایی چون «نقد» و «مقاله فلسفی» بر خود دارند، ما بیشتر با یک فحشنامه سروکار داریم تا با چیزی که نشانی از فکر داشته باشد. صفحات فیس بوک‌ها که جای خود دارد، اما حتی صفحات اکثر روزنامه‌ها و مجلات پرمدعای روشنفکرانه ما، امروز سراسر پُر است از نوشته‌های ««اندیشمندان جوان» که هیچ کسی جز خودشان را قبول ندارند و به کسانی که پنج یا شش سال از آنها بزرگتر باشند، «نسل گذشته» خطاب می‌کنند و حتی قادر نیستند یک نامه‌نگاری محترمانه با کسی بکنند، آدم‌هایی که غرور، بی‌شعوری و حقارت مریدوار نسبت به کسانی که برای خودشان به غول‌های فکری تبدیل کرده‌اند، در وجود آنها چنان به هم آمیخته که فحش‌ها یا برعکس تملّق‌های زشت خود را (که از یک جنس هستند) اظهار‌نظرهای پسا مدرن تلقی می‌کنند و برایشان بی ادبی و وقاحت یک «فضیلت مدرن» به شمار می‌آید. از آن هم بدتر، برخی از «چهره‌هایی» که نام «فیلسوف و متفکر بزرگ» به آنها نسبت داده شده است، خود استاد فحاشی به زمین و زمانند و این را جزو افتخارات خویش می‌دانند و به «شاگردان» و «مریدان» نیز آموزش می‌دهند. محیط مجازی در این زمینه بسیار مفید بوده و به این روند دامن زده است و البته برخی از ممنوعیت‌ها که برای ما ثمره‌اش «موسیقی زیرزمینی» و «ادبیات زیر‌زمینی» و غیره بوده است نیز به این گرایش‌ها بیشتر میدان داده. در برخی موارد بسیاری از ادعاهای روشنفکرانه همان ادبیات جاهلی خیابانی هستند که بر آنها رنگ و جلای «روشنفکرانه» زده شده است. این پدیده در حوزه‌هایی که به ما مربوط می‌شود عمدتا در نوشته‌های نقدآمیز و در نوکیسگان «روشنفکر» دیده می‌شود: مثلا در به رُخ کشیدن «سواد» خود و بی سوادی «دیگری» ، «زبان‌دانی» خود و بی‌سوادی زبانی دیگران، درس دادن به این و آن بی‌آنکه کسی خواسته باشد و غیره.
شاید خوانند نکته‌سنج در اینجا ایراد بگیرد که چرا از فحاشی و جاهلیسم گسترده در سطح عمومی جامعه چندان سخنی به میان نیاورده و یکباره به سراغ لمپنیسم و فحاشی‌های روشنفکرانه رفتیم. دلیل به نظر من روشن است: اگر این استدلال ساده را در نظر بگیریم که فحاشی و بی ادبی یعنی ندانستن آداب معاشرت و قابلیت همزیستی و هم افزایی و درک و پذیرش دیگری و داشتن تفاوت در دیدگاه‌ها برای رشد یک جامعه و بهتر زیستن افراد آن با یکدیگر ضرورت دارد، در این صورت میزان آسیب‌ها را بیشتر و بهتر از هرکجا می‌توان در بخش «فرهیخته» جامعه ارزیابی کرد و سنجید یعنی تحصیل‌کردگان، افراد دارای سرمایه فرهنگی و اجتماعی نسبتا بالا و همه کسانی که قاعدتا مسلح به سلاح فرهنگ در هر سطحی باشند. شنیدن فحاشی، سخنان سخیف، توهین و تحقیر‌آمیز و تخریب‌کننده یا سخنان مبالغه‌آمیز و بزرگ‌نمایی‌ها و قهرمان‌پروری‌ها که نوعی فحاشی و توهین به عقل سلیم به شمار می‌آیند – و همه در طیف یکسانی قراردارند- از افرادی که از هیچ‌گونه سرمایه فرهنگی برخوردار نیستند ( و این بیشتر جُرمی است بر عهده نابرابری اجتماعی تا خود آنها) چندان عجیبت نیست و چیزی را نشان نمی دهد و بسیار منطقی‌تر آن است که برای درک فاجعه به سراغ کسانی برویم که از همه ابزارها برای خروج از این لجنزار لومپنیسم خیابانی برخوردار بوده‌اند. با وجود این، لومپنیسم عمومی و گسترده جامعه که با تخریب سنت‌های «ادب» و «معاشرت» و احترام سنتی، از راه رسیده است را می‌توان در حرکات ساده و روزمره و بسیار جزئی افراد مشاهده کرد رابطه‌ای چرخه‌ای با این بی‌ادبی فرهیختگان دارد. وقتی می‌بینیم از زمانی، نوعی لومپنیسم به اصطلاح «مردمی» رایج می‌شود که افراد همدیگر را «تو» خطاب می‌کنند، و با لحن بی‌ادبانه سخن می‌گویند، سر و وضع زشت و آشفته دارند، «ادب» و «احترام» را امری «لوکس» و نشانه‌ای از «اشرافیت» قلمداد می‌کنند و سخن گفتن و رفتارهای جاهلی را نشانه مردمی و «خاکی» بودن، نباید تعجب کنیم که این رفتارها به تدریج و در چرخه‌های معیوب کل جامعه را فرا بگیرد.
اشاره کنیم که سنت بال‌و‌پر دادن و رواج جاهلیسم و فحاشی شهری هر چند در در ایران بسیار قدیمی است، اما در دوران مدرن، در رژیم گذشته یعنی در دوران پهلوی دوم به صورت موازی با رشد شتابان شهری، رشد شدیدی داشت. این فرایند عمدتا از تقریبا ابتدای دهه ۱۳۵۰ شروع شد. این همان دورانی است که رژیم گذشته چرخشی کامل به طرف نیروهای امنیتی کرد و فرهنگ و روشنفکرانی را که تا حدی پیش از آن تحمل می‌کرد زیر فشار گذاشت. بازتاب بیرونی و نمادین لومپنیسم دولتی و قدرت گرفتن آن در قدرت هر چه بیشتر ساواک بود. نیروهای امنیتی یا ساواکی‌های رژیم گذشته خود اغلب به اقشار بسیار پایین جامعه تعلق داشتند که در موقعیت‌های نامناسب فرهنگی و اقتصادی بزرگ شده بودند و اغلب به شدت از روشنفکران و دانشگاه و هر چیزی که بوی فکر و اندیشه می‌داد متنفر بودند و این نفرت را بسیار در بازجویی‌ها و حتی شکنجه روشنفکران و دانشجویان نشان می‌دادند. دستگاه‌های امنیتی که گروهی از روشنفکران نظریه‌پرداز در این زمینه نیز آنها را هدایت می‌کردند بر آن بودند که برای گریز از خطر کمونیسم کارگری باید اقشار لومپن شهری و فرهنگ لومپنی را در برابر فرهنگ مردمی تقویت کرد. اینجاست که موجی از «هنر» لومپنی نیز به راه افتاد که در سینما، تلویزیون و نوشته‌های مطبوعاتی و نشر شروع به گسترش کرد. گاه نماد این لومپنیسم سازمان یافته را درفیلم «قیصر» دیده‌اند و در دوگانه «قیصر» / «گاو»، بدون آنکه لزوما بحث سازندگان آنها و نیّت و اندیشه‌ها و رفتار و کردار آنها باشد، می‌توان دو‌گانه‌ای را دید که رژیم پهلوی در ابتدای دهه ۱۳۵۰ با آن روبرو بود: از یک سو روشنفکرگرایی هنری طرفدار سنت‌های آزادی بیان در غرب که خود را در «گاو» نشان می‌داد، و از سوی دیگر، ضد‌روشنفکر‌گرایی خشونت‌آمیز و لومپنی که آن هم الگویش غرب بود اما در ابعاد نظامی و امنیتی‌اش که از سنت‌های محلی به ویژه در فرهنگ شهری متاخر نیز در آن ستفاده می‌شد و خود را در «قیصر» بروز می‌داد. بهررو این جریان، جریانی قدرتمند بود که از دو دهه پیش از آن آغاز شده بود در دهه ۱۳۵۰ به اوج خود رسید. در این جریان ما پیش از سینما، تئاتر و پاتوق‌های شهری دیگر را هم داشتیم که با برنامه‌ای حساب شده آنها را از سنت برای نمونه کافه نشینی روشنفکرانه و سیاسی را به کافه نشینی لومپنی تبدیل کردند و «لاله زار» روشنفکران را به «لاله زار» اوباش.
اما آنچه بیش از این عجیب می نماید آن است که پس از انقلاب برغم موضع گیری‌های شدیدی که علیه سینما و فرهنگ لومپنی گرفته شد، گروهی از لومپن‌ها توانستند جان سالم به در ببرند و حتی برخی از آنها توانستند در قالب گروه‌های جدیدی از کنشگران موثر به میدان بیایند و بازار خود را تا امروز گرم نگه دارند و این گونه وانمود کنند که زبان فحش و جاهلیسم، زبان «مردم خاکی» است و به اصطلاح فرهنگ مردمی، فرهنگی «خاکی» است و نه فرهنگ «اطو کشیده» و «غرب‌زده» روشنفکران. که البته این یک واقعیت کاملا نادرست بود و همه کسانی که با خانواده‌های سنتی سروکار داشتند می‌دانستند که در این خانواده‌ها ( و نه در خانواده های حاشیه‌نشینان فقیر شهری که از دهه ۱۳۴۰ در شهرهای بزرگ ظاهر شدند) ادب و احترام و آداب معاشرت مهم‌ترین ارزش‌ها درست پس از ارزش‌های مذهبی بودند. این موضوع البته خود بحثی جداگانه را می‌طلبد که نیاز به ظرفیت‌های بالاتری از تحمل و نقد‌پذیری را نیز دارد که فعلا وجود ندارند. اما ورود این لومپنیسم امنیتی به دوران پس از انقلاب اسلامی، متاسفانه تا امروز به ما ضربه زده است. این ضربه هم در نظام‌های تربیتی ما اتفاق افتاد و بسیاری از جوانان را به صورتی کاملا آشکار «بی‌ادب» بار آورد، هم رفته‌رفته در ادبیات و مطبوعات و رسانه‌ها و سپس رسانه‌های مجازی و دست آخر در زبان و قلم و رفتار به اصطلاح روشنفکران ما که لومپنیسم دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ دشمن اصلی آن بود. با این همه به نظر من کمی بی‌انصافی است که ریشه‌های جاهلیسم و فحاشی‌های «روشنفکرانه» و کوته بینی‌هایی را که امروز بسیار در نزد اغلب «جوانان جویای نام» به خصوص در به اصطلاح «نقد‌های صریحشان» می‌بینیم – که بیشتر رساله های زیباسازی شده لومپنی هستند تا نقد و جریانی فکری- صرفا ناشی از جریان امنیتی ساواک دهه ۱۳۵۰ و ادامه آن بدانیم و سنتی را که در خود مطبوعات و نوشته های روشنفکرانه به ویژه در فاصله ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ در بسیاری از مطبوعات رایج بود، نادیده بیانگاریم.در این باره در آینده باز هم سخن خواهم گفت.
اما برای یک نتیجه گیری موقت باید بر این نکته انگشت بگذارم که سازوکارهایی چون «ادب» و «آداب معاشرت» و «احترام گذاشتن» را بیش‌تر از آنکه اموری «لوکس» و «بی‌مصرف» بدانیم – و از آن بدتر برای این بی‌خردی خود به ادبیات مثلا آوانگارد و پسا مدرن غربی استناد بدهیم (یعنی واقعا هیچ‌چیز از هیچ‌چیز نفهمیده‌ایم) – باید آنها را سازوکارهایی برای اجتماعی کردن مدرنیته و دموکراتیزه کردن فرهنگ در جهان مدرن در نظر بگیریم. «بی ادبی» البته فرایندی جهانی نیز داشته است که باید به آن نیز در جایی خواهیم پرداخت. اما روند لومپنیزه شدن و گسترش فحاشی در جامعه ما بسیار شدیدتر و عمیق تر از روند جهانی بوده است و در اینجا بیشتر هدف من طرح مساله و تحلیلی اولیه بود تا در فرصتی دیگر به تحلیلی عمیق‌تر از آن بپردازیم.

نمونه ای از این یادداشت در مجله کرگدن در بهمن ۱۳۹۶ منتشر شده است.