فاشیسم و گوناگونی فرهنگی/ درسگفتار/ بخش چهاردهم/ فاشیسم در اروپای شرقی و مرکزی/ بخش اول / با همکاری مریم رجبی[۱]
پیش از آغاز بحث دربارهٔ فاشیسمِ اروپای شرقی ،یادآوری میشود که در جلسات پیشین دیباچهای درخصوص فاشیسم بازگو کردیم و شکلگیری فاشیسمِ ایتالیا و هیتلریسم در آلمان را هم بررسی کردیم .
میدانیم که فاشیسم در ایتالیا و آلمان درفاصلهٔ دو جنگ جهانی؛یعنی بین ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۰ پدیدار شد و پس از پایان جنگ هم کموبیش از بین رفت؛ اما باید بدانیم که از آن زمان تاکنون نطفههای فاشیسم زنده مانده است، به ویژه پس از حوادثی که در جهان از سال ۲۰۰۰ رخ داد، ازجمله: حملهٔ هوایی به برجهای دوقلوی تجارت جهانی و حملات تلافیجویانهٔ غرب به کشورهای خاورمیانه، اشغال افغانستان ،عراق و خیزش سوریه و در پی آن بحران بزرگ مهاجرتی، باعث شد که فاشیسم دوباره در جهان جان بگیرد.
ولی به جز این فرایند، سقوط کمونیسم هم که از ۱۹۸۰- ۱۹۸۵ آغاز شد و در ۱۹۹۰ به پایان رسید، یکی دیگر از سازههای رشدِ جریان فاشیسم در اروپا شد،نیرویی که هر روز به قدرتش افزوده میشود . ما شاهدیم که در بعضی از کشورها نظیر فرانسه ،حزب قدیمی ژان ماری و مارینلوپن «جبهه ملی» با نامی جدید (اتحاد ملی[۲])؛ اما با همان دستورکارهای پیشین، در حزب خود ، اهداف خود را اجرایی میکند. در آمریکا هم ناسیونالیستهای مسیحی و گروه راست افراطیِ حزب جمهوری خواه ، با حضور ترامپ در جریان اصلیِ سیاست آمریکا بسیار رشد کرده و مطرح هستند؛ اما بهطورکلی نمیتوان ادعا کرد که هماکنون فاشیسم گسترش غیر قابل کنترلی یافته است، به نظر می آید این ادعا کمی گزافهگویی باشد.
بههر تقدیر بازمیگردیم به بحث حاضر که دربارهٔ نیمهٔ اول قرن بیستم است. در جستار امروز به گروهی از کشورها میپردازیم که جز در مواردِ انگشتشمار، فاشیسم در آنها قدرت زیادی نگرفت و تنها شرایط امکان ظهور فاشیسم در آنها وجود داشت. نکتهٔ مهمی که باید در نظرگرفته و شناسایی شود، استعدادِ پیدایشِ انگارههای فاشیستی در این جوامع و در آینده است؛ این کشورها از دوران دیرپایِ سالاریِ کمونیستی و توتالیتاریسمی که بعد از جنگ جهانی دوم بر آنها حاکم بود بیرون آمدند؛اما همیشه خطر بازگشتشان وجود دارد.
در این بخش به کراواتها میپردازیم، ما در درسگفتار دیگری به کشتاری که صربها در بین مسلمانان بوسنیهرزگوین انجام دادند پرداختیم، اینک فرصتی است تا بپردازیم به پیشینهٔ این وقایع و کشتاری که کراواتها در نیمه اول قرن بیستم انجام دادند.بارها و بارها این تجربه به بشیریت ثابت شده است، ستیزهجویی باعث خشونت میشود و چرخههای پرخاشگری هرگز متوقف نمیشوند، هر نوع خشونتی، تندخوییِ دیگری را بازتولید میکند. این موضوعی است که بارها به آن پرداختهایم؛اما برای ادامهٔ بحث مانند سیاق همیشگی منابع خواندنی در زبان فارسی را برای مطالعهٔ بیشتر معرفی میکنیم:
کتاب عصر نهایتها نوشتهٔ اریک هابسبام[۳] با ترجمهٔ حسن مرتضوی در نشر آگاه به چاپ رسیده است . هابسبام در این کتاب، قرن بیستم را به سه مرحلهٔ تاریخى تقسیم مىکند: در دوران آشوب اولیه («عصر فاجعه»، ۱۹۱۴ – ۱۹۴۵)، جهان سرمایهدارى و لیبرالِ قرن نوزدهم به ورطهٔ جنگ جهانى و بحران عمومى سقوط کرد. پس از آن، دوران میانى (عصر طلایى، ۱۹۴۵ -۱۹۷۳) سر رسید که در آن سرمایهدارى تجدید حیات کرد و واردِ مرحلهٔ گسترش بىسابقه شد و سرانجام، عصرِ طلایى به دوران سومى انجامید («دوران فروریزش»، ۱۹۷۳ – ۱۹۹۱) که باعث از دست دادن مجدد کنترل و سقوط نسبى شد. کتاب عصر نهایتها،نوشتهٔ بسیار ارزندهایست که در یک کلام باید گفت، نمیتوان آن را نخواند.
کتاب شهر فرنگ اروپا، نوشتهٔ پاتریک اوئورژدنیک[۴] با ترجمهٔ خشایار دیهیمی در انتشارات ماهی به چاپ رسیده است. نویسنده در این کتاب مهمترین حوادث قرن بیستم اروپا، به ویژه اروپای شرقی و تاریخچهٔ فاشیسم را در اروپای شرقی مطرح میکند، مطالعهٔ آن را به علاقمندان توصیه میکنیم.
کتاب جنبش های فاشیستی و بحران نظام لیبرالی و تکامل فاشیسم نوشتهٔ ارنست نولته با ترجمهٔ مهدی تدینی در انتشارات ققنوس منتشر شده است. نولته در این کتاب سرتاسر اروپا را بین سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۴۵ ( دورهای که او آن را « دوران فاشیسم » می نامد ) بررسی میکند، در ضمن گفتنی است که مهدی تدینی در حوزهٔ فاشیسم کتابهای ارزندهای، ترجمه کرده و در این حوزه صاحب نظر است.
تاریخ اروپا از قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیست و یکم اثر سرژ برستاین پیر میلزا [۵]است که نشر ثالث آن را با ترجمهٔ پیروز ایزدی منتشر کرده است ،این کتاب اطلاعات جامعی درباره اروپای قرن ۱۹ تا ۲۱ و وقایع مهم آن مانند پیدایش، اوجگیری و سقوط اروپای هیتلری و فرهنگهای اروپایی میدهد. در ضمن بیشتر کتابهایی را که در جلسات پیشین معرفی کردیم ،برای سلسله گقتارهای پیشرو مفید و خواندنی هستند.
در ادامه میپردازیم به منطقهای که بین ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۰، پیش از سقوط اتحادجماهیرشوروی،«بلوکشرق» نامیده میشد.این ناحیه شامل کشورهایی بود که بعد از جنگ جهانی دوم، شوروی بر آنها سیطره پیدا کرد و هژمونی خود را با پیمان نظامی ورشو که در مقابل پیمان ناتو قرار داشت ایجاد کرد .اما در جنوب اروپا، کشورهای ایتالیا و یونان شامل این جریان نشده و مستقل باقی ماندند. اسپانیا و پرتغال هم ،هر کدام با داستانهای متفاوتی،به چنگِ فاشیستها درآمدند، اسپانیا تحت کنترل رژیم فرانکو بود و از طرف رژیمها و گروههای فاشیستی به خصوص نازیها در آلمان حمایت میشد. پرتغال هم تحت چیرگیِ سالازاریسم[۶] قرار داشت، در بحثهای آینده به آنها میپردازیم.
بازمیگردیم به ادامهٔ بحث، «بلوک شرق» شامل کشورهای لهستان، مجارستان، یوگسلاوی ،آلبانی و آلمان شرقی بود؛ باید توجه داشته باشیم که فاشیسمِ کمونیستی در «بلوک شرق» در چارچوب فاشیسم روسی قرار داشت، بخش عمدهٔ گرایشات فاشیستی در این کشورها، بعد از جنگ جهانی اول آغاز شد و زمانیکه در ۱۹۴۵ جنگ جهانی دوم پایان یافت ،شوروی این کشورها را در اختیار خود قرار داد.
البته استثناهایی هم وجود داشت از جمله: کشور یوگسلاوی، با اینکه جزو کشورهای بلوک شرق بود ؛اما با سایرین متفاوت بود. در یوگسلاوی از واژهٔ تیتوئیسم[۷] استفاده میشد که اشاره به ژنرال تیتو[۸]، رهبر کمونیست یوگسلاوی داشت، اساس سلوک سیاسی تیتو، استقلال در برابر شوروی و تلاش برای تحقق «کمونیسم ملی» بود. مجارستان هم کمتر به شوروی وابسته بود و بسیار سریعتر از سایرین به سوی خروج از بلوک شرق حرکت کرد.درواقع میتوان گفت ناحیهایکه بیشترین آسیب را دید و جنایات زیادی از قبیل نسلکشی درآن رخ داد کرواسی بود، ما نیز سخن را با آن آغاز میکنیم.
در میان سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ رژیم فاشیستی اوستاشه[۹] به قدرت رسید. اوستاشهها سیستمی به وجود آوردند که علیه سلطنتِ «صرب، کوروات، اسلونی» در ۱۹۱۸ بود و بعدها در ۱۹۲۹ آنرا به سلطنت یوگسلاوی تبدیل کردند. اوستاشهها جنایات بسیار گستردهای را مرتکب شدند که به آنها خواهیم پرداخت و همینطور به فاشیسم در لهستان و چگونگی رشد فاشیسم در آن ناحیه، البته در معنای دقیق کلمه فاشیسم در لهستان نسبتاً محدود بود؛ اما در لهستان کنونی، حزبی با گرایشات راست افراطی در قدرت است و به باور برخی، همیشه این خطر وجود دارد که لهستان به سوی فاشیسم گرایش یابد،مانند ملیگرایان مسیحی در آمریکا و در جناح راست افراطیِ حزب جموریخواه.
بنابراین از موارد مهمی که به آن میپردازیم، حزبی به نام حزب رنسانس ملی لهستان[۱۰] که این حزب با پیشینهٔ طول و درازش به ابتدای قرن بیستم بازمیگردد و نقطهٔ تمرکز فاشیسم جدید در لهستان بهشمارمیآید.در گفتوگوی پیشرو به این مورد توجه ویژهای خواهیم داشت و همچنین دربارهٔ کرواتها، لهستان، احزاب راست افراطی در اروپای شرقی و جنوبی هم بحث خواهیم کرد.
[۱] جلسه ۱۳۵، ۴ اسفند ۱۴۰۱
[۲] Rassemblement National (RN)
[۳] Eric Hobsbawm
[۴] Patrik Ouredník
[۵] Serge Burstein Pierre Milza
[۶] Salazarism
[۷] Titoism
[۸] Josip Broz Tito
[۹] Ustaša
[۱۰] National Rebirth of Poland