فاشیسم و گوناگونی فرهنگی/ درسگفتار/ هجدهم/ فاشیسم در فرانسه / بخش دوم/ با همکاری مریم رجبی
به نظر میرسد برای درک خاستگاه فاشیسم در فرانسه، مطالعهٔ تاریخ این کشور ضروری است. باید بدانیم که پس از انقلاب ۱۷۸۹، فرانسه شاهد تغییرات عمدهای بود؛ جمهوری بارها سقوط کرد و برای مدتی سلطنت دوباره برقرار شد. تا اینکه تحولات بنیادینی رخ داد. و سرانجام جمهوری پایدارماند، زیرا شارل دوگل در دوران جمهوری چهارم با ایجاد ساختاری نوین در قانون اساسی، جمهوری پنجم را بنیان نهاد و بهعنوان نخستین رئیسجمهور آن انتخاب شد.
در آغاز به این نکته میپردازیم که این زمینه تا چه میزان به تاریخ فاشیسم در فرانسه نزدیک است. انقلاب فرانسه رخدادی خشونتآمیز بود، چراکه در اعماق وجودش عصیان و ستیزهجویی آرمیده بود و بیتردید، این انقلاب محصول فشارهایی بود که جامعه فرانسه را درنوردیده بود؛ ازجمله نابرابری و ستمی که در آن دوران آشکارا بیداد میکرد.
ردپای روایت ظلم و نابرابریهای آن دوران را میتوان در ادبیات داستانی فرانسه دنبال کرد؛ از جمله آثار نویسندگانی چون ویکتور هوگو، امیل زولا و دیگرانی که نوشتههایشان سرشار از اطلاعات تاریخی، سیاسی، فرهنگی، ادبی و اقتصادی است. بهطور نمونه، رمان بینوایان، نهتنها ماهیت قانون و تاریخ فرانسه را بازتاب میدهد، بلکه معماری شهر پاریس، سیاست، اخلاق، ضداخلاقیات، مذهب و بهطور کلی وضعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ فرانسه را تا پیش از انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹) به تصویر میکشد.
انقلاب فرانسه با خشونتی شدید به کارزاری علیه اشرافیت و مذهب تبدیل شد. و میکوشید تا دین سازمانیافته را که تهدیدی برای خود میپنداشت، از میان بردارد.ازاینرو اشراف و روحانیت، بهعنوان طبقات ممتاز، مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند؛ بسیاری از آنان کشته یا به تبعید رانده شدند. ابداع گیوتین[۱] در آن دوران، جان بسیاری از انقلابیون، را گرفت. حتی روبسپیر[۲]، که از سردمداران خشونت به شمار میرفت، خود نیز به همراه بسیاری دیگر قربانی این ماجرا شد.
انقلاب فرانسه در عین حال انقلابِ مرکز علیه پیرامون بود و همهٔ مخالفان در نقاط غیرمرکزی به خصوص در غرب فرانسه را به کشتن داد. این خشونت درونی و هرجومرج حاصل از آن، نگرانیهای بسیاری را برانگیخت. شعارهای انقلاب که در ظاهر نمایانگر آزادی، برابری و برادری بود، در عمل تحقق نیافتند. در چنین فضایی، تمایل به ظهور ناجی روزبهروز گسترش یافت و این خواسته بهسرعت جامه عمل پوشید.
یکی دو سال پس از انقلاب، جمهوری اول (۱۷۹۲–۱۸۱۴) آغاز شد، هرچند کوتاهمدت بود، اما زمینهساز ظهور ناپلئون بناپارت شد. ناپلئون، بهعنوان قهرمان جنگ و الگوی آرمانی رهبری و فرماندهی نظامی، به قدرت رسید. همانگونه که انقلاب فرانسه بهعنوان خالق عصر انقلابها، سرمشقی برای جنبشهای بزرگ جهان شد، ناپلئون نیز به الگویی برای دیکتاتورهای آینده بدل گشت؛ خودکامگانی که بر قله قدرتهای دولتی ایستادند و او را قهرمانی بزرگ و پیشوایی بینظیر میدانستند.
ناپلئون در سال ۱۸۰۴ نخستین تجدید سلطنت را بنیان نهاد و قدرت فرانسه را با فتح سرزمینهای گستردهای در اروپا گسترش داد. با اینحال، پس از شکستهای پیدرپی، سرانجام از قدرت کنار گذاشته شد. جمهوری دوم با انقلابهای ۱۸۴۸ شکل گرفت اما از جمهوری اول نیز عمر کوتاهتری داشت و تنها از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۲ دوام آورد.
در دوران جمهوری دوم، لویی بناپارت، برادرزاده ناپلئون بناپارت، که به بناپارت سوم معروف شد، بهعنوان رئیسجمهور انتخاب شد و تا ۱۸۵۲ در این سِمت باقی ماند. او در همان سال با کودتایی، حکومت جمهوری را پایان داد و خود را بهعنوان امپراتور معرفی کرد و تا سال ۱۸۷۰ بر فرانسه حکومت کرد.
سال ۱۸۷۰ بار دیگر جنگ و انقلاب رخ داد و جمهوری سوم برپا شد. این جمهوری که نزدیک به ۷۰ سال دوام آورد، از ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۰ به حیات خود ادامه داد و به یکی از پایدارترین دورههای جمهوری در تاریخ فرانسه بدل شد.
اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، دورانی پرتنش و سرشار از کشمکشهای سیاسی بود. در این دوره، دشمنی عمیقی میان نیروهای سیاسی راست و چپ وجود داشت. از یک سو، احزاب راست افراطی با پایههای ایدئولوژیکی فاشیستی به رقابت میپرداختند و از سوی دیگر، احزاب چپ نیز در تلاش برای تثبیت موقعیت خود در برابر این جریانها بودند. به این رقابتها و پیامدهای آن در ادامه خواهیم پرداخت.
جمهوری سوم فرانسه تا سال ۱۹۴۰ پابرجا بود، اما با آغاز جنگ جهانی دوم، این جمهوری متوقف شد. فرانسه وارد جنگی کوتاه با آلمان شد که بهسرعت با تسلیم فرانسه پایان یافت. از سال ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴، جمهوری جای خود را به رژیم ویشی[۳] داد؛ رژیمی دیکتاتوری و اقتدارگرا که تحت سلطه آلمان نازی اداره میشد. البته بخشی از فرانسه، بهویژه مناطق مرکزی تا جنوب، زیرنام «فرانسهٔ آزاد» شناخته میشد که به مقابله با نیروهای اشغالگر ادامه داد.
در اواخر جنگ جهانی دوم، فرانسویها جنبش مقاومت تشکیل دادند و شارل دوگل که پس از شکست و تسلیم فرانسه به لندن گریخته بود، از آنجا رهبری نظامی فرانسه را بر عهده گرفت. در سال ۱۹۴۴، با حملات نیروهای متفقین به فرانسه، دوگل به کشور بازگشت و به عنوان قهرمان ملی شناخته شد. با سقوط حکومت ویشی، دوگل به ریاست دولت موقت جمهوری فرانسه منصوب شد.
در سال ۱۹۴۶، جمهوری چهارم اعلام شد و تا سال ۱۹۵۸ ادامه یافت. در سال ۱۹۵۸، دوگل مجموعهای از اصلاحات را در قانون اساسی فرانسه ایجاد کرد که به موجب آن، قدرت رئیسجمهور افزایش یافت و جمهوری پنجم در ۵ اکتبر ۱۹۵۸ بر ویرانههای جمهوری چهارم تشکیل شد. جمهوری پنجم تا به امروز ادامه دارد و بسیاری از تحلیلگران آن را نوعی کودتا میدانند، مشابه کودتای پیشین که منجر به تجدید سلطنت شد. به همین دلیل، جمهوری پنجم گاه به عنوان جمهوری پادشاهی شناخته میشود، چرا که رئیسجمهور به شکلی شبیه پادشاه عمل میکند و میتواند برای دو دوره، یعنی ۱۴ سال، در قدرت باقی بماند. آخرین رئیسجمهور فرانسه که دو دورهٔ ۷ ساله از ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۵ را بهعنوان رئیسجمهور سپری کرد، فرانسوا میتران بود. امروزه، دوره ریاستجمهوری در فرانسه پنج ساله است.
بنابراین، تغییر رژیمهایی که در فرانسه اتفاق افتاد، با موقعیتی که در ایتالیا وجود داشت متفاوت بود. در ایتالیا، دولت ملی با تاخیر شکل گرفت و وضعیت بسیار آشفتهای داشت. پس از جنگ جهانی دوم، دولتها بهطور مداوم تغییر میکردند و وضعیت سیاسی در این کشور همیشه بیثبات بود. حتی در حال حاضر نیز شاهد این وضعیت هستیم که دولتها عمر کوتاهی دارند و ثبات سیاسی در ایتالیا ضعیف است. اما در فرانسه، وضعیت متفاوت بود.
افرادی که در انقلاب ۱۷۸۹ شرکت کردند و پشتیبان جناح راست بودند، در حقیقت هیچ باوری به انقلاب و شعارهای آن نداشتند؛ بلکه وفادار به اشرافیت و رژیم پیشین بودند. در مقابل، هواداران انقلاب، پیرو شعارهای انقلاب چون «برادری، برابری و همبستگی» بودند. این تضاد بین دو جناح باعث درگیریهای شدید میان راست و چپ شد و این دو جریان سیاسی در کشمکشهای مربوطه معنا پیدا کردند.
تا سال ۱۹۴۰، جریانهای راست هر بار که توانستند، انقلاب را به سوی سلطنت بازگرداندند. اما پس از جنگ جهانی دوم، دیگر چنین تحولی ممکن نشد و جمهوری در فرانسه تثبیت شد. با این حال، جریانهای راست و چپ در فرانسه تا به امروز ادامه پیدا کردهاند، هرچند که دیگر دشمنان انقلاب و جمهوری، خود را بهطور مستقیم به عنوان دشمن جمهوری معرفی نمیکنند. اما این مخالفتها گاه به شکلی غیرمستقیم نشان داده میشود، بهویژه زمانی که از دوران اشرافیت، سلطنت و پیش از انقلاب فرانسه با عشق و ستایش یاد میکنند. بهعنوان نمونه، حزب جبهه ملی که اکنون نام خود را به اتحاد ملی تغییر داده است، چنین رویکردهایی را دنبال میکند.
[۱] Guillotine
نام «گیوتین» از نام خانوادگی پزشک فرانسوی، ژوزف گیوتَن، گرفته شده است. دکتر گیوتَن در تاریخ ۱۰ اکتبر ۱۷۸۹ با پشتیبانی جلاد پاریس، شارل-هانری سانسون، «که به مشکلات فراوانِ گردن زدن با شمشیر واقف بود»، پیشنهاد استفاده از دستگاه مکانیکی جدا کردن سر را مطرح کرد، تا از اعدامهای «وحشتناک» جلوگیری شود..
[۲] Maximilien François Marie Isidore de Robespierre
ماکسیمیلیان فرانسوا ماری ایزیدور دو روبِسپیر (زادهٔ ۶ مه ۱۷۵۸ – درگذشتهٔ ۲۸ ژوئیه ۱۷۹۴) حقوقدان و دولتمرد فرانسوی بود که تبدیل به یکی از معروفترین و اثرگذارترین و البته جنجالیترین چهرههای انقلاب فرانسه شد. او به عنوان یکی از اعضای مجلس طبقاتی اتاژنرو، مجلس ملی مؤسسان و باشگاه ژاکوبنها، برای تحقق اهدافی از قبیل حق رأیگیری مردانه جهانی،[۱] حق رأی برای رنگینپوستان، یهودیان، بازیگران و کارگران خانگی، لغو شرط تجرد روحانیون مسیحی، و لغو شرکت فرانسه در تجارت برده در اقیانوس اطلس فعالیت میکرد.
[۳] Vichy
دولت ویشی به حکومت فرانسه در زمان بین ۱۹۴۰ (شکست از آلمان نازی) تا ۱۹۴۴ (آزادسازی فرانسه توسط متفقین و نیروهای مقاومت) به رهبری مارشال پتن گفته میشود که بر بخش جنوبی اشغال نشده و مناطقی از مستعمرات فرانسه تسلط داشت.