فاشیسم و گوناگونی فرهنگی/ درسگفتار/ بخش سیزدهم/ فاشیسم آلمان/ بخش چهارم / با همکاری مریم رجبی
در بخش پیشین اشارهٔ کوتاهی به تمایلات ارضی و زیادهخواهیهای هیتلر کردیم، در ادامه به بررسی این موضوع میپردازیم.هیتلر پس از به قدرت رسیدن در ۱۹۳۳ و بعد از آغاز جنگ در ۱۹۴۰ تمایلات ارضیِ خود را برای اشغال و دخالت در امور اروپا نشان داد؛ در این میان متفقین هم، تا زمانیکه هیتلر خطوط قرمزشان را زیر پا نگذاشته بود، از او چشمپوشی کردند؛اما هیتلر سرپیچی کرد و با استالین همدست شد، در حقیقت هیتلر با دشمنان بزرگ خود یعنی کمونیستها پیمان بست، درحالیکه همواره به شکل گستردهای برضد آنها تبلیغ میکرد، به طور نمونه در آتشسوزیِ رایشستاگ ،کمونیستها را متهم و کمونیستهای پارلمان را یکی پس از دیگری دستگیر وشکنجه و اعدام کرد ؛اما باآنکه سیاستِ ضدِ کمونیستی داشت در ۱۹۳۸ با برنامهریزی به استالین نزدیک شد و در ۲۳ اوت ۱۹۳۹ پیمانی امضا کرد که بر اساس آن دست روسیه، برای اشغالِ کشورهای فنلاند ، شرق لهستان ، بخشی از رومانی و لیتوانی را باز گذاشت و دربرابر به هیتلر اجازهٔ حمله و اشغالِ اتریش، چکسلاواکی و غرب لهستان داده شد.
با شکلگیری این روابط، دوران کوتاهی به روالِ شگفتآوری کمونیستها مدافع هیتلر شدند؛ تا زمانی که هیتلر مرتکب اشتباه بزرگی شد، او در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد و پیمانی را که با استالین بسته بود شکست، این تصمیم نقطهٔ آغازِ از پایدرآمدنِ هیتلر بود. در مجموع میتوان گفت که قراردادِ هیتلر و استالین بستری فراهم کرد تا دو کشور آلمان و شوروی، سیاست خارجیِ پرخاشجویانه و تجاوزگرایانهٔ خود را تا آنجا که انجامپذیر بود محقق سازند. ولی این پیمان نتوانست مانع از آن شود که این دو رقیب وارد جنگی خونین، با پیامدهایی مرگبار و خانمانسوز نشوند. زیادهخواهی بیمارگونه و جنون عظمتطلبی هیتلر سرانجام گسترهٔ جنگ را به خاک همپیمان خود کشید.
استالین بیکار نماند؛ او برای ورود به جنگ تبلیغات ملیگرایانهای را آغاز کرد و اتحاد جماهیر شوروی وارد جنگ شد، هیتلر هم متحدینی از جمله ایتالیا و ژاپن را گرد خود جمعآوری کرد .ژاپن که متحد نازیها شده بود در دسامبر ۱۹۴۱ با حملهٔ ناگهانی به پایگاه دریایی ایالات متحده در پرلهاربر[۱] با آمریکاییها وارد جنگ شد. آمریکا هم به رژیم نازی اعلام جنگ کرد. بهراستی آلمان در ۱۹۴۱ سالی پر از حادثه را تجربه کرد.
همهٔ این رخدادها نشان داد، هیتلر بر خلاف قدرت و تاکتیکی که به نمایش میگذاشت و با این ادعا که با جنگی رعدآسا کل اروپا را به تسخیر خود درمیآورد، پایداری چندانی نداشت.ارتش آلمان پس از پیروزیهای برقآسای اولیه، وارد جنگی فرسایشی در سرزمینی پهناور شد که فرجام آن برای این کشور فاجعهبار بود.از همان سال ۱۹۴۱ به تدریج شکستهای آلمان آغاز شد و جبههٔ شرقی تبدیل به کشتارگاهی برای سربازانی شد که با شوروی می جنگیدند؛آلمانها در آن جا ضربهٔ سختی خوردند.
ژاپن هم با حمله به پرلهاربر اشتباه کرد، چراکه متوجه نبود آمریکا قدرت جوان ، تازهنفس و ثروتمندی است که به دلیل دور بودن از جبهههای جنگ دسترسی به آن غیر ممکن است . همهٔ این شرایط باعث شد که آمریکا در ششم ژوئن ۱۹۴۴ با پیاده کردن نیروهای خود در نرماندی،آلمان هیتلری را به پایان خودش برساند.
آن چه میتوان از تجربهٔ هیتلریسم جمعبندی کرد، این است که همهٔ عناصری که تا بدین جا دربارهٔ آلمان نازی شرح دادیم از جمله: نظامیگری ،یهودستیزی ،زن ستیزی همراه با دیدگاهی ابزاری نسبت به زنان در قالب مادربودگی و وظیفهٔ فرزندآوری و در نهایت پرورش شیرمردانی شجاع و بکارگیری از اسطورههای پنداری دربارهٔ برتریِ نژادیِ آلمان، همه و همه تبدیل به الگویی بنیادین برای فاشیسم در همهٔ کشورهای جهان شد؛ حتی تولد دوبارهٔ فاشیسم در قالب نوزایی فاشیسم در خود آلمان. گرچه باید بدانیم بههمانسان که بعد از جنگ جهانی دوم، شکست آلمان و زخمهایی که به وجود آمد و فراموش نشد،دستاویزی برای شکلگیری فاشیسم بود؛اما نسل جدید آلمان، با پرورش و فرهیختن توانست کموبیش از اینها عبور کند.
اما دوباره از سالهای۱۹۶۰ -۱۹۷۰ با ورود مهاجران که به خواست خودِ کشورهای اروپایی اتفاق افتاد، سبب شد تا ناسازگاریهای فرهنگی آغاز بهکار کند، بهطور نمونه ، مهاجرت ترکهای مسلمان در آلمان و یا عربهای مسلمان در فرانسه باعث ایجاد اسلام هراسی شد و از سالهای ۱۹۸۰ شدت آن گسترش پیدا کرد و اسلام هراسی تبدیل به دستاویزی برای مبارزه دربرابر مهاجرت شد.
بعد از بحرانِ مهاجرتی که از سالهای ۲۰۰۰شروع شد و بهدلیلِ پیشامدهایی که در خاورمیانه رخ داد، نفرت از مهاجران در آلمان گسترش یافت، در این شرایط بود که انگلامرکل بزرگترین سیاستمدار انسان دوست آلمان،بیش از میلیونها نفر مهاجر را پذیرفت، بهرغم همهٔ دشواریهایی که میدانست به وجود خواهد آمد؛بهگونهای که این تدبیر، بحرانی را که پیش از این هم وجود داشت تشدید کرد.
آلمان پیش از روانه شدنِ میلیونها مهاجر به آنجا،با چالش دیگری درگیر بود،در واقع با سقوط آلمان شرقی و فشار اقتصادیای که بعد از ادغام آلمان شرقی و غربی به وجود آمد «آلمانغربیها» از «آلمان شرقیها» متنفر شدند؛به باور آنها سطح زندگیِ مردم آلمان شرقی، به نسبت آلمان غربی پایین بود و شرقیها میکوشیدند تا سطح زندگی خود را متناسب با آلمان غربیها کنند و این تلاش، مردم آلمان غربی را به زحمت و مشقت وامیداشت. در همین دوران با سرازیر شدن موج مهاجران از کشورهای دیگر بهخصوص خاورمیانه، مردم ماجرای بحران پیشآمده از ادغام آلمان را به فراموشی سپردند و بحث مهاجران به چالشی جدی و جدید تبدیل شد.
بهتدریج حزبی با نام«راه سوم[۲] »آغاز به فعالیت کرد که اکنون با نام حزب ناسیونال دموکراتیک یا «ان. پ. د» شناخته میشود.این حزب، با افکار راست افراطی ،در سپتامبر ۲۰۱۳ تشکیل شد،شعارشان این بود که نباید در آلمان دستراستیهای لیبرال و سوسیالدموکراتها فعالیت داشته باشند؛ بلکه باید راه سومی را در نظر گرفت. تئوریِ راه سومیها نوعی از تمایل به همان قدرتی است که در دورهٔ نازیها وجود داشته ،آنها واکنشی ملیگرایانه دربرابر باز شدن مرزها و اتحادیهٔ اروپا دارند و با جهان وطنگرایی[۳] مخالفند. همچنین باید به حزب آلترناتیو برای آلمان که آن هم در سال ۲۰۱۳ تشکیل شد و موفقیت زیادی در انتخابات اروپا به دست آورد اشاره کرد. [۴]
اساساً در انگارههای فاشیستی شالودهٔ مبارزه با گلوبالیسم نمایان است.فاشیستها با جهانگرایی((globalism میستیزند و از ملیگرایی nationalism)) پشتیبانی میکنند؛اما مهم است بدانیم که خواستهٔ آنها ملت و ملتگرایی نیست؛بلکه هدفشان نقش «دیگری» است، آنها در پی بهرهبرداری از این دشمن بیرونیاند تا با گونهای عوامگرایی[۵] و سادهانگاری، مردم را به جان گروههای ناتوان انداخته و نگذارند آنها نسبت به خود و شرایط و حقوقشان آگاهی داشته باشند. بهطورنمونه ما شاهدیم که در ایران با همین دستورالعمل ساده ،موج نژادپرستی و نفرتپراکنی علیه افغانها ، اقلیتهای قومی، و سنیها اعمال میشود .
اکنون در گروههای دست راستیِ آلمان ،محور اساسیِ مبارزه،ناسازگاری با خارجیها ،اتحادیهٔ اروپا، گلوبالیسم، ترکها و اسلامگراها است، آنها از پذیرش تکثر فرهنگی خودداری میکنند و مایلند از ورود مهاجران جلوگیری شود؛ حتی مهاجران کشورهای اروپای شرقی مانند اوکراین و روسیه.
ضمناینکه دستراستیهای آلمان نه تنها با مهاجران دشمنی میکنند؛ بلکه موضوعِ پوچ و بی اساس «نفیگرایی[۶]» یا نفی نسلکشی هولوکاست را در تمام بحثهایی که دربارهٔ فاشیسم کردیم ،بازشناسی میکنند، آنها به مهاجران ، محلهای اسکانشان ، زنان ،کودکان و افراد مسن حملهور می شوند؛ بنابراین بهراحتی میتوان تصور کرد،این جماعت در جنگ جهانی دوم چگونه مرتکب جنایاتِ متعددی شدند و حتی چگونه توانستند و همواره میتوانند انسانهای آسیبخورده از سیستم را که به صورت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی ضربه خوردهاند را برانگیزانند و از نیروی آنها علیه افراد ضعیفتر ازخود بهرهبرداری کنند.
فرجام سخن اینکه این افراد همیشه با مسیحیت افراطی، یهودستیزی و اسطورههایی که باعث شکلگیری افکاری همچون بزرگنماییِ آلمان و نژادبرتر و غیره بوده،پیوند میخورند و در انواع افراطیشان چه در آلمان و چه در آمریکا به خودِ هیتلر و پرچم رایش سوم تکیه میکنند. متاسفانه این خطر تا به امروز هم در آلمان حفظ شده است؛ اما در حال حاضر بسیار کمرنگ است، آلمانها تلاش کردند تا این گرایشات را کنترل کنند و تمایلات فاشیستی را زیر نظر بگیرند .
در کشورهایی همچون فرانسه و آمریکا هم گروههای دست راستی رشد کردند؛ اما همیشه درپوشش ملی گرایی و اصالت ملی و هویت ملی، خود و افکارشان را پنهان میکنند و با شعار در خطر بودن هویت و ملیت، دشمان بیرونی یعنی مهاجران ، گلوبالیسم و اسلام را محکوم و همواره پیوند خود را با سرمایهداری پنهان میکنند؛ درحالیکه بهشدت به سرمایهداری نزدیک هستند.در دوران نازیسم هم سرمایهداری از آلمان نازی دفاع میکرد.
برای یادآوری ،در بخشهای پیشین اشاره کردیم که در آلمانِ نازی یکی از پایههای اساسی فاشیسم ،وجودِ بافت روستایی جنوب آلمان نسبت به ساختار شهری و مدرنِ شمال آلمان بود. به طورکلی آلمان و اتریش مرکز مدرنیتهٔ اروپا بودند و این واکنش فاشیستی یک واکنش روستامنشانهٔ یهودستیز ،زن ستیز و اسطورهگرا بود.
در برنامهٔ آینده دوباره به این پرسمان بازمیگردیم؛ زیرا هیتلریسم فراتر از آلمان رشد کرد و مدل و الگویی شد برای فاشیستهای دیگر جهان.
[۱] Pearl Harbor یکی از جزایر هاوایی که در اشغال آمریکا بود
[۲] Dritter Weg
[۳] cosmopolitanism
[۴] Alternative für Deutschland (AfD)
[۵] populism
[۶] negationism