ناصر فکوهی
پس از اپیدمی کرونا، انتظار آن بود که جهان وارد دورانی از بحران سخت سیاسی و اقتصادی خواهد شد (نگاه کنید به کتاب نگارنده: روزگار کرونا، ۱۳۹۹). همین امر نیز روی داد: ابتدا بحران اقتصادی با گسترش فقر و بیکاری و قدرت خرید و تورم بینظیر حتی در اقتصادهای قدرتمند . اما به دنبال بحران اقتصادی و همانگونه که اغلب دیدهایم، بحران سیاسی، بیاعتمادی به نهادهای سیاسی دمکراتیک و رشد پوپولیسم از راه رسیدند. این بحران که از چند سال پیش از کرونا با هدایت شوروی ِ پوتین آغاز شده و هدفش تضعیف اروپای دموکراتیک و متحد بود، در نخستین قدم با دستکاری و تبلیغات و توطئههای دیکتاتور روس به خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا شروع (برگزیت) و سپس با تقویت احزاب راست افراطی در شرق اروپا (از جمله در مجارستان و لهستان و صربی و گرجستان) و سپس در آلمان آلترناتیو برای آلمان AfD تاسیس در ۲۰۱۳) و فرانسه (جبهه ملی و سپس اتحاد ملی مارین لوپن) ادامه یافت. تا جایی که دو حزب راست افراطی فرانسه و آلمان که در سالهای گذشته کمتر از بیست در صد آرا را داشتند با قدرت وارد پارلمانهای اروپایی شدند و امروز دعوی به دست گرفتن حکومتها را دارند، چیزی که در شرق اروپا اتفاق افتاد (از جمله با ویکتور اوربان در مجارستان). اما بزرگترین ضربه در آمریکا روی داد که ترامپ بر خلاف انتظار همگان با دستکاریهای روسیه و به دلیل ضعف حزب دموکرات و پوپولیسم حاکم و نقصان قانون اساسی این کشور توانست با آرای عمدتا غیرشهریترین، بیفرهنگترین و کمسوادترین مردم مناطق مرکزی آمریکا به قدرت برسد.
امروز جهان در شرایطی است که همه جا صحبت یا از احتمال وقوع جنگ جهانی سوم با خطر هستهای شدن و نابودی بشر هست و یا دستکم خطر از تداوم دراز مدت جنگهای منطقهای و به راه افتادن یک جنگ سرد جدید میان آمریکا و چین.(یا گرم بر سر تایوان) همه جا از احتمال وقوع کوتاه مدت یک فروپاشی اقتصادی است و روشن است که الگوی برتری اقتدارگرایی با سرکردگی روسیه و چین هر روز بیشتر با پیش نهادن نمونه ترامپ در آمریکا و آشوبی که بر پا کرده و ضعف نظامهای دموکراتیک اروپای غربی، بیشتر و بیشتر بر آن تاکید میکنند که بهترین مدل دولت در جهان امروز، اقتدارگرایی سرمایهداری نولیبرالی است. اما نکتهای که بیش از پیش برای کشور ما اهمیت دارد در آن است که این رویدادها در شرایطی اتفاق میافتد که مردم ایران پس از تحمل سالها بحران سیاسی و اقتصادی که از سال گذشته فشار خردکنندهای بر همه اقشار متوسط و پایین در حد نابودی آنها وارد آورده، در پی یک راه حل و گشایش و ورود دوباره به جهان از در آشتی و امکان دادن به تحقق یافتن موقعیتهای بالقوه برای بهتر شدن اوضاع کشور چه از لحاظ سیاسی و چه به خصوص از لحاظ اقتصادی هستند.
در این شرایط کارزار گستردهای که گروهی نولیبرال یعنی مسئولان مستقیم وضع موجود براه انداختهاند تا با «چپ» مبارزه کنند، جای افسوس و حیرت بسیاری دارد. زیرا دقیقا یک رویکرد نولیبرالی از نوع پوپولیسم ترامپی و همدست با روسیه مافیایی(ولو از خلال همدست آمریکایی او، ترامپ) در آن دیده میشود. در این کارزار باز هم با تکیه بر عدم شناخت بسیاری از جوانان از تاریخ معاصر هر چه بیشتر نه فقط دست به زیباسازی ساختگی دوران طلایی پهلوی زده میشود بلکه تمام مشکلات و فقر و بیکفایتی و اختناق آن دوران نفی میشود. در حالی که به اذعان خود سران آن رژیم ( نگاه کنید به خاطرات اعلم، اردشیر زاهدی و بسیاری از دست اندرکاران مهم پهلوی از جمله در تاریخ شفاهی هاروارد) انقلاب ناشی از آن بود که سرمایههای نفتی بیاندازه وارد مدارهای اقتصادی شدند، و به صورت نابرابر و با بیعدالتی کامل تثسیم شدند و در نتیجه به اختلاف طبقاتی بزرگی دامن زدند و در کنار آن نیز خفقان ناشی از عملیات وسیع ساواک علیه همه حتی گروههای مرفه جامعه سبب نارضایتی عمومی و گسترده و سرانجام انقلاب ۱۳۵۷ شد. در این جریان ضد چپ و سلطنتطلب جدید ما با یک پوپولیسم ترامپیستی روبروئیم که، با روایتهای اسطورهای نه فقط از دوران شاه یک دوران طلایی ترسیم میکنند بلکه دلیل انقلاب را توطئه چپها و روشنفکران اعلام میکنند و این دقیقا همان گفتمانی است که از روسیه مافیایی به عاریت گرفتهاند و این همان گفتمانی است که در اروپای شرقی و غربی و در آمریکا به کار برده شد تا نولیبرالیسم تقویت و راست افراطی ضدمهاجر و زنستیز، ضدروشنفکر و ضدچپ و ضددانشگاهی بر سر کار بیاید.
اما همه داستان، که اگر کسی اندکی تاریخ و روابط اجتماعی ایران و جهان را بشناسد، آن درک میکند این است که مسئله امروز در آن نیست که ما درباره گروههای چپی مسلح دهه ۱۳۴۰ و یا احزاب چپ دهها سال پیشتر از آن چه فکر میکنیم، اینها مباحثی تاریخی و تخصصی و نه کاربردی و معاصر هستند مسئله برعکس در این موج گسترده که بخشی از آن هدایت شده و برنامهریزی شده و بخشی صرفا نوعی فرصتجویی برای ساختن یک ترامپیسم ایرانی بر اساس ترکیب ملیگرایی باستانگرا و ضدقومی و نژادپرستانه راست افراطی و ضد مهاجر است، چندان دغدغهای برای درک تاریخ و نقد اندیشهها درست یا نادرست آن گروهها و احزاب ندارد بلکه صرفا تمایل به اسطورهسازی در دلایل انقلاب ۱۳۵۷ و پاکسازی دوران دیکتاتوری پهلوی را دارد. واقعیت در آن است که امروز نه در جهان و نه در ایران «چپ» جریانی بیشتر روشنفکرانه و اعتراضی است و نه دارای سازمانهای حزبی و ایدئولوژیک است و نه چنین چشماندازی حتی در آزادی کامل دموکراتیک وجود دارد. اگر هم روزی در یک ایران دموکراتیک همه احزاب آزاد شوند همان چیزی که در اروپا و آمریکا هست، چپ در معنای کلاسیک خود قابلیت بسیج بیشتر از ده یا پانزده درصد جمعیت را ندارد. چپ چه در جهان و چه در ایران امروز در قالب اندیشهها و رویکردهای عدالت اجتماعی و سوسیال دموکراسی است که مطرح است و حتی در آمریکای ترامپ میبینیم که چپ سوسیال دمکرات (برنی ساندرز و آلکساندریا اوکازیو کورتس) به مثابه یک گرایش مهم و مطرح حکومتی مطرح هستند آن هم در ائتلاف با جناحهای میانهروی حزب دموکرات آمریکا. در ایران نیز جز این نمیتوان چیزی را برای آینده چپ متصور شد. حتی گروههای مارکسیست ایرانی امروز بیشتر به سوسیال دموکراسی باور دارند و تماما در جایگاه فکری و کتاب و ادبیات روشنفکرانه قرار دارند بدون آنکه چشماندازی برای حاکمیت داشته باشند. پس دلیل این همه «چپهراسی» از چپی که وجود ندارد و یا بسیار ضعیف است و ربطی به گذشته احزاب دهه ۴۰ ندارد چیست؟ پاسخ روشن است و در آینده باز هم به آن بر میگردیم. این گروهها در پی حمله به گرایشهای هرچه قدرتمندتر برای عدالت اجتماعی هستند و تصورشان آن است که در جامعه آینده ایران دفاع از تزهای نولیبرالی میتواند آنها را به قدرت برساند غافل از آنکه اگر آزادی سخن کامل باشد بسیار با سادگی بیشتری میتوان جنایات گروههای دست راستی را که تا امروز در مقیاسهای میلیونی به دست قدرتهای بزرگ غربی از دوران استعمار تا جنگهای منطقه خاورمیانه ادامه یافته نشان داد. بنابراین ضد چپگرایی این افراد نیمهمشکوک، نیمهفرصتطلب را نباید به حساب چیزی جز انجام ماموریت محول شده به آنها و یا خواب و خیالهای خوش ابلهانه گذاشت که آنچه جهان را امروز در آستانه نابودی بشر قرار داده برای آینده کشوری که کمرش زیر بار نولیبرالیسم شکسته، پیش.مینهند