بحران اقتصادی – اجتماعی ناشی از شرایط پسا کرونا که با جنگهای اوکراین و خاورمیانه تشدید شد، اکثر کشورهای توسعهیافته را وارد موقعیت سختی کردهاند. این شرایط حتی پیش از بروز بحرانهای اقتصادی نیز، به دلیل افزایش مهاجرت و مدیریت بینهایت مشکل تکثر فرهنگی در این کشورها، خود را نشان میدادند. واقعیت در آن است که اغلب کشورهای اروپایی چنین حدی از تکثر فرهنگی را هرگز در تاریخ خود تجربه نکرده بودند و تفاوت فرهنگی آنها با مهاجران موجهای اخیر( که اغلب از خاورمیانه و آفریقای اسلامی ریشه میگیرند) سبب شده است شکاف میان «خود» با «دیگری» را بیش از پیش احساس کنند. زیرا تفاوت اکنون نه فقط در برخی از ویژگیهای فرهنگی کمتر محسوس (همچون با مهاجران مسیحی اروپای شرقی و جنوبی مثلا ایتالیاییها و یونانیها و لهستانیهایی در نیمه نخست قرن بیستم به کشورهای غربی وارد شدند) نیست بلکه تفاوت دینی و شکل وشمایل فیزیکی و نام و قابلیتهای زبانی نیز بسیار بیشتر از پیش نحسوس شده است. افزون بر این جذب و به خصوص «یکسان شدن» (آسیمیلیشن) مهاجران جدید بسیار سختتر از مهاجران پیشین است: تفاوت دینی، سنتها و سبک زندگی امکان یکسانسازی کامل یا در حد بالا را تقریبا از میان میبرند.
در این میان، نظامهای سرمایهداری مالی متاخر و امروز، حتی نظامهای سرمایهداری اجتماعی، هر چه کمتر و کمتر میتوانند یا میخواهند سطح رفاه عمومی پیشین را حفظ کنند و این در موقعیتی است که به تحریک یا در پیآمد سیاستهای همین قدرتهای بزرگ و ثروتمند، همه جا در جهان سوم شاهد پسرفتهای دموکراتیک، روی کار آمدن تندروهای دیکتاتورمنش و فشار هر چه شدیدتر بر مردمی هستیم که نه تنها آزادی بیشتری میخواهند بلکه زیر نفوذ فرایندهای ارتباطی و مصرفی ِ جهانی شدن، خواستار سبکهای زندگی و مصرفی متفاوتی نیز هستند که امکان آن را در کشورهای خود نمییابند؛ از این رو بحران، جنگ، تنش، دیکتاتوری، فساد و نبود چشمانداز هرچه بیشتر همه مردم این پهنهها را تشویق به مهاجرت، ولو با خطرکردنهای بزرگ، میکند. در این میان آنچه کشورهای ثروتمند غربی شاهدش هستند آن است که جمعیتهای سفید مسیحی در آنها رو به پیر شدن و کاهش رشد دارند (نگاه کنید به موقعیت حاد کشورهایی چون ایتالیا) ولی جمعیتهای مهاجر که تجربه زندگی سخت کشورهای خود را داشتهاند حال که حداقلهایی را در کشورهای میزبان جدید یافتهاند، امید به زندگی بالایی داشته و رشد جمعیتشان به شدت بیشتر است. نتیجه، اقلیتشدن ِ سفیدپوستان مسیحی است که در آمریکا در مرز ۲۰۳۰ کاملا قابل پیشبینی، و در اروپا نیز تا ۲۰۵۰ دور از انتظار نیست.
حاصل و بهتر است بگوییم واکنش پوپولیستی سیاسی به این شرایط در حالی که امکان برانگیختن یک جنگ بزرگ (همچون دو جنگ پیشین) به دلیل خطر بحران تخریب هستهای جهان وجود ندارد، آن است قدرتهای سیاسی تلاش کنند به بازی خطرناکی که نخستین بار در آمریکای سال ۲۰۱۶ با روی کار آوردن ترامپ آغاز کردند ادامه دهند: نتیجه کمتر از هفت سال بعد، یک پسرفت عمومی دموکراتیک در جهان و از جمله در خود آمریکا بوده است: زنان آمریکایی حقوق مربوط به سقط جنین خود را که بیش از پنجاه سال بود از آنها برخوردار بودند از دست دادند، تبعیض مثبت برای امکان دادن به دانشجویان سیاه پوست به پذیرفته شدن در دانشگاههای بزرگ از میان رفتند و حزب جمهوریخواه تا حد زیادی تخریب شد و قدرت اصلی در آن به دست تندروهای طرفدار ناسیونالیسم سفید مسیحی (ماگاها) افتاد و امروز جامعه آمریکا کارش به جایی رسیده که خطر به قدرت رسیدن دوباره ترامپ (با بیش از نود مورد اتهام جنایی از تجاوز به عنف تا اختلاس و ربودن اسناد محرمانه و توطئه علیه امنیت ملی و… در کارنامهاش) وجود دارد آن هم در حالی که تهدید به از میان بردن قانون اساسی و انتقام گرفتن از رقبایش و تخریب اتحادهای بینالمللی آمریکا را مطرح کرده. در ماههای اخیر که انتخابات مقدماتی جمهوریخواهان برای تعیین نامزد رسمی حزب در پیش است، ترامپ زبانی آتشین را در کارزار انتخاباتیاش به کار میبرد که هرگز در تاریخ آمریکا (حتی در دوره مک کارتیسم) سابقه نداشته و تنها آن را میتوان در نزد هیتلر و موسولینی در دهه ۱۹۳۰ یافت: او رقبای داخلی خود را «کرمهای فاسدی» خطاب میکند که باید زیر پا لهشان کرد، مطبوعات را دشمن مردم مینامد، نهادای دموکراتیک را تحقیر کرده و قلابی میداند، و دائما از دیکتاتورهایی چون رهبران روسیه و کره شمالی و مجارستان تحسین و تمجید میکند و جالب آنکه هربار برغم حمله نخبگان روشنفکر و دانشگاهی و سیاستمداران قدیمی دموکرات و حتی جمهریخواه به او، محبوبیتش بیشتر میشود.
همین وضعیت در اروپای غربی مشاهده میشود: در هلند، دانمارک، مجارستان و ایتالیا، نمایندگان احزاب پوپولیست راست افراطی به قدرت رسیدهاند و در فرانسه در همین روزها قانونی به شدت ضد مهاجران (حتی رسمی) تصویب شده که در آن بر «اولویت شهروندان فرانسوی» تاکید میشود؛ امری که از زمان دولت زیر سلطه نازیها یعنی دولت ویشی، در این کشور سابقه نداشته است. این احتمال که مارین لوپن در انتخابات ۲۰۲۷ پیروز شود را امروز هیچکس زیر سئوال نمیبرد کما اینکه تصویب این قانون درباره مهاجران را همه و از جمله خود لوپن یک «پیروزی ایدئولوژیک» برای حزبش خواند. در این شرایط احزاب راست افراطی در صف مقدماتی حمله به مهاجرانی قرار گرفتهاند که مسئولیت همه بحرانهای اجتماعی را بر دوش آنها میاندازند. شکی نیست که سرنوشت انتخابات آمریکا در اینکه آیا راست افراطی بتواند پیشرفت بیشتری بکند یا نه بسیار موثر است اما حتی اگر بایدن یا هر دموکرات دیگری این انتخابات را ببرد، باز هم چشماندازی برای بهتر شدن وضعیت پسرفت دموکراتیک گسترده جهان دیده نمیشود مگر آنکه یک جنبش سراسری در مقاومت با پوپولیسم راست شکل بگیرد. وقتی احزاب سرمایهداری راست با آتش بازی میکردند و شعارهای راست افراطی را در سرلوحه کار خود قرار میدادند تا آرای آنها را جذب کنند، باید به چنین روزهایی نیز میاندیشیدند. تنها نکتهای که میتوان امروز با اطمینان بیشتری از آن سخن گفت، این است که حل مشکل مهاجران در اروپا و آمریکا و ایجاد تعادل در آن یا باید با ارائه یک طرح گسترده مالی برای بازسازی دموکراتیک و اقتصادی کشورهای جنوب اتفاق بیافتد تا افراد دیگر از کشورهایشان گریزان نباشند و یا از طریق روی کار آمدن گسترده احزاب پوپولیست راست افراطی که در مورد اخیر بدون شک تنها قربانیان (همچون موارد پیشین در فاشیسم هیتلری و موسولینی) مهاجران و گروههای اقلیت نخواهند بود و شاهد یک سقوط آزاد دموکراتیک در کشورهای غرب خواهیم بود که بحران اقتصادی را در آنها به صورت خطرناکی تقویت خواهد کرد. بنابراین، امید تنها بر آن است که عقلانیت سیاسی و عقل سلیم، جناحهای معتدل را به فکر چارهای برای جهان بیمار کنونی و بیرون کشیدن آن از جنگ و فساد و دیکتاتوری بکشاند.