در این روزهای سخت و تلخ، کمتر ممکن بود باور کنیم میتوانیم دوباره لبخندهای شادمانهای بر لبهایمان، آرامش امیدوارکنندهای در وجودمان و اشکهای شوقی در چشمهایمان را تجربه کنیم؛ تا چند روز پیش بر این باور بودیم که چنین رخدادهایی به معجزهای میماند که شاید هرگز از راه نرسد. نه آنکه اینها پایان درد و مقاومت باشند، بلکه دستکم، همین که نفسی تازه را به بدنهای از توان افتاده، بازگردانند. اما زمانی که پدران و مادران، دوستان دور و نزدیکی را که پس از ماهها و گاه سالها چشمبراهی، درد و دوری، پس از اشکهای بیپایان و دغدغههای مرگباری که تحمل کردند، بارها و بارها دیدیم که دخترکان و پسرکان زیبا و بیگناه خود را که از زندان آزاد میشدند، در آغوش میگرفتند و از ته دل میخندیدند و چشمانشان از گریههای شادی خیس میشدند، گویی به آرزویی بزرگ دست یافته باشیم و ارزش شیرینی زندگی و همه نعمات آن را چشیده باشیم: تمام آن فریادهای ذوق، تک تک آن سرهایی بیشمار که بر شانههای گرم گذاشته میشدند و آن امیدهای تازهای که دلهای یخزده را گرما میبخشیدند، برای ما نیز امید بخش بودند. چنین تصاویر زیبایی را کمتر در زندگی تجربه کرده بودیم. اما کاش میتوانستیم تنها همین تصاویر را برای چند روز هم شده، جایگزین تلخی و دردمندی تصاویری بیشماری دیگری کنیم که ماههاست شاهدشان هستیم و دایم تکرار میشوند. متاسفانه، گویی قانونی در تاریخ هست که رویدادهای تلخ و شیرین،همیشه با هم از راه برسند؛ هم از این رو بود که تصاویر بیخانمانی و بدنهای کوفته و یخزده مردمانمان در خوی که بلای زلزله بر سرشان آمده بود و در ابعادی بسیار بزرگتر تصاویر مشابهی از هزاران کشته زلزله در ترکیه و مناطق عراق و سوریه، تلخی جهان پیش رویمان را یادآوری کردند. اما اگر این تصاویر حاصل کار مصیبتی «طبیعی» (و البته آن هم ساخته دست انسان) بودند، تصویری تکان دهنده را نیز در این روزها دیدیم که شیرینی آن صحنههای زیبا را تا حد زیادی آلوده کرد: کراهت، بیرحمی، شقاوت، سادیسم، خباثت و وقاحت یک شکنجهگر روانی را که حتی محمدرضا شاه، به دلیل گزارشی که تهیه کرده بود، مغز او را «معیوب» اعلام کرده بود. این جنایتکار که بدون تردید جنایاتش (از جمله کشتار و شکنجه صدها جوان بیگناه در زندانهای رژیم سابق) – اگر سیر قضایای تاریخی به گونهای پیش نمیرفت که رفت- باید جزو جنایات جنگی طبقهبندی میشدند؛ نکتهای که امروز هم تا زمانی که وی به حیات خود ادامه دهد و حتی پس از آن، به قوت خود باقی است. حق آن بود که وی در دادگاهی عادلانه محاکمه میشد و به جرم جنایتهایش علیه بشریت در زندان میپوسید. اما متاسفانه چنین نشد و وی توانست چند ماه پیش از انقلاب ۱۳۵۷ از ایران بگریزد و چهل و پنج سال بود که گویی در مخفیگاهی پناه گرفته، کمتر عکسی از او منتشر شده بود و اکثر کسانی که سالهای آخر رژیم شاه را به یاد دارند این چهره سرد و هولناک را در همان تصاویر قاب سیاه و سفید تلویزیون به خاطر سپرده بودند. همان تصاویر و صدای سرد و ترسناک، همان موها و چشمهای سیاه و بیاحساس، همان نگاه ترسناک، ثابت و بیرحم و تحقیرکننده و تلخندهایش در سخن گفتن از جوانانی که «خرابکار» مینامید و بسیاری را به زیر شکنجه کشته بود. دیدن او با عنوان «مقام امنیتی» آن زمان، هربار احساسی مشمئز کننده در انسان ایجاد میکرد که آمیخته با ترسی فراطبیعی از افسانهای بود که عامدانه از «ساواک» روی مدل «موساد» ساخته بودند تا هرکسی را از مبارزه با رژیم دیکتاتور منصرف کنند. اما این بار هیولا، که برخلاف تصوّر، چهرهای نسبتا جوان اما همان اندازه کریه و ترسناک را حفظ کرده، با همان نگاه تحقیرکننده و این بار، در لسآنجلس در محیطی خانوادگی با لباسهایی راحت و حتما در بیوجدانی همیشگیاش، آسوده. او بار دیگر حاضر بود و شاید برای اجرای ماموریتی دیگر برای موساد تا صرفا با حضورش محیط اطراف خود را در سطح کل جهان واقعی و مجازی آلوده کند، کاری که در چند روز به شکل معجزهآسا در آن به موفقیت رسید.
مهم اما این نیست که دلیل اعلام شده یا ظاهری قضیه چه بوده، مهم این نیست که قاعدتا برای نشان دادن «آزادیخواهی» و همراه همسر و دخترش (از دانشمندان آمریکایی) از مخفیگاهش خارج شده، مهم اولا دلیل این ظهور نابههنگام و هدف از آن و مهمتر این است که حافظه تاریخی آدمهایی که آرزوهای بزرگی در دل میپرورانند و بزرگی و آرامش و آزادی و عزّت را برای کشور خود میخواهند، در هر سویی که هستند، بدانند که نه این جنایتکار جنگی، نه هیچ جنایتکار جنگی دیگری، هرگز نخواهد توانست آرامش بیابد، حتی اگر تصوّر کند که مرگ یادگارش را بدل به یک «داده تاریخی» خواهد کرد، این «نام»، همچون نام هر جلاد خبیث دیگری، برای ابدیت در تاریخ این کشور و جهان با تمام دردها، شکنجهها، با غم بزرگ و عمیق همه مادران و پدران داغدیده فرزندانی که هرگز نتوانستند به روزگار پیری برسند و زیبایی طعم بیمانند برخورداری از فرزندان خویش را بچشند، همراه خواهد بود و باقی خواهد ماند و حکم او در کتابها و اسناد تاریخی جهان ثبت شده و باز هم بیشتر ثبت خواهد شد.
از این رو، هر آنچه برای توجیه این وجود کثیف و این حضور غریب، در این لحظه از زمان و در این بُعد از مکان، از جانب هر کسی و با هر «هدف»ی بر زبان بیاید، جز به درستی به مثابه ننگی برای گویندهاش ثبت نخواهد شد. هیچ جنایتی، هیچ خیانتی، هیچ ظلمی بیپاسخ نخواهد ماند: مسئله تنها آن است که لحظه پاسخ و کسی یا کسانی که پاسخگو خواهند بود را ما تعیین نمیکنیم.