شش سال پیش، پس از پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا، از این واقعه با عنوان مصیبت و فاجعهای بزرگ برای جهان و به خصوص برای آمریکا نام بردیم. مقالاتی که در این زمان نوشتیم از جمله در لینکهای زیر در دسترس هستند و به همراه مجموعهای دیگر از مقالات به کتابی درباره آمریکا از بوش تا اوباما با عنوان «سالهای ترامپ» تبدیل شدند که سال گذشته به انتشار رسید. آنچه باید درباره ترامپ گفته میشد تا آخرین روزهای ریاست جمهوریاش در ژانویه ۲۰۲۰ در این مقالات آمده. اما آنچه در این یادداشت به آن اشاره میکنیم. وقایعی هستند که پس از خروج ترامپ از کاخ سفید در دو سال اخیر اتفاق افتاد و گویای گروهی از واقعیتهای سیاسی اجتماعی درباره آمریکا هستند. ترامپ بر خلاف تمام رؤسای جمهور پیشین آمریکا حاضر نشد گذار صلحآمیز قدرت را بپذیرد و از همان روزهای نخست شروع به مطرح کردن نظریههای توطئه مختلفی درباره تقلب بزرگی شد که به باور او انتخابات را از او دزدیده بودند. در این راه جناح راست و به ویژه راست افراطی و نژادپرستان سفید پوست و اوانجلیستها یا مسیحیان افراطی بنیادگرا برغم شکست او در تمام دادگاههایی که به آنها رجوع کرد و علیه او رای دادند، همراهیاش میکردند. بدین ترتیب حزب جمهوریخواه که تنها به این دلیل که ترامپ را پذیرفته بود که بتواند از او استفاده کند و گروهی از قوانین را که می توانستند بیشترین میزان از گروههای فرودست را از حزب جدا کنند، نظیر قوانین برای بخششهای مالیاتی گسترده برای میلیاردرها و شرکتهای بزرگ، وارد کردن قضات راستگرا به دستگاه قضایی و به خصوص دیوانعالی این کشور و قوانین ضد مهاجرت و اقلیت را به تصویب برساند تا سپس او را کنار بگذارد، ناگهان خود را با هیولایی روبرو دید که یک کیش شخصیت فاشیستی به وجود آورد و به قانونشکنیها و هرزگیهای متداول خویش بسنده نکرده و به صورت گستردهای تمام نهادهای این کشور را به فساد کشاند و به خصوص حزب جمهوریخواه را به گروگان گرفت و آن را اسیر گرایشهای پوپولیستی و شبه فاشیستی حدود ۳۰ درصد از پایه آن کرد. این امر به صورتی پی در پی سبب شکستهای انتخاباتی این حزب از ۲۰۱۸ به بعد شد که آخرین آنها شکست نسبی حزب در انتخابات میاندورهای بود که عموما حزب مخالف رئیس جمهور در آنها آرای زیادی میآورد. اما قطرهای که لیوان صبر همه را لبریز کرد، حمله به کنگره به وسیله اراذل و اوباش طرفدار ترامپ در ۶ ژانویه ۲۰۲۰ بود که در طول آن چند نفر از نیروهای انتظامی و یک تظاهرکننده کشته شدند. این حمله تنها یک بار در تاریخ آمریکا در دوره استعمار بریتانیا سابقه داشت. اما امروز با انتشار گزارش هشتصد و چهل صفحهای کمیته تحقیقات ویژه کنگره آمریکا بعد از تقریبا دو سال تحقیق و شنیدن شهادت هزار نفر و انتصاب یک دادستان ویژه، جک اسمیت، از طرف دستگاه قضایی آمریکا برای رسیدگی به تمام پروندههای جنایی علیه ترامپ و انتشار اظهارنامههای مالیاتی او که شش سال از این کار خودداری و از تمام مراجع قانونی کمک گرفت اما موفق نشد، ظاهرا وی به آخر خط رسیده و میتوان گفت دموکراسی آمریکا موفق شده خود را بزحمت و در آخرین لحظه و به احتمال قریب به یقین نجات دهد. در این باره بسیار میتوان نوشت اما یک موضوع قابل تاکید در این فرایند وجود داشته و دارد و آن اینکه بدترین دموکراسیها (نظیر آمریکا) بهتر از بهترین سیستمهای دیکتاتوری است (که شامل «دموکراسی»های قلابی جهان سومی نیز میشوند). وجود سیستم رسانهای گسترده و نسبتا آزاد، وجود یک جامعه مدنی نسبتا قدرتمند و کارکرد نسبتا خوب دستگاه قضایی و حتی دیوانعالی برغم تخریب ترامپ، سبب این موفقیت بوده است. به جرات میتوان گفت آمریکا در میان کشورهای دموکراتیک جهان، بدترین نظام را دارد، انتخابات غیر مستقیم و قابل دستکاری ریاست جمهوری، پولی بودن شدید سیستم انتخاباتی، قابل دستکاری بودن رسانهها و قضاتی که برای تمام عمر در دستگاه قضایی و به ویژه دیوانعالی این کشور جای می گیرند و گاه تصمیماتی به شدت جانبدارانه اتخاذ می کنند (برای مثال همین اواخر در مورد سقط جنین)، حق برخورداری مردم از سلاح، برخی از این نقاط ضعف هستند. اما برغم همه این موارد، مجموع دستاوردهای دموکراتیک و از همه بیشتر، حق اعتراض آزاد و که به جنبشهای مدنی از دهه ۱۹۶۰ تا امروز قدرت زیادی داده سبب شد که این کشور بتواند از یک سیستم شبه فاشیستی نجات بیابد. جهان با وجود آمریکا به مثابه یک قدرت تمامیتخواه و اقتدارگرا در سیاست خارجی دخالت جویانهاش مکانی خطرناک است، اما جهانی بدون آمریکای دموکراتیک و یک آمریکای شبه فاشیستی، با وجود دو دیکتاتوری بزرگ و فاسد، چین و روسیه، مکانی بسیار خطرناک تر میبود و خواهد بود.
آذر ۱۴۰۱