این نخستین تحلیل چند ساعت پس از خبر دردناک کشتار داریوش مهرجویی و همسر ایشان در ویلای شخصیشان است و بیشک کاستیهایی خواهد داشت که شاید با گذشت زمان و روشن شدن گوشههای متفاوت این پرونده، بتوانند ابعاد دقیقتری پیدا کنند. نگونبختی کنونی جهان اما، گویی چنین فرصتیهایی را چندان برای ما فراهم نمیکند؛ چنانکه در تحلیلهای بعدی، باید به این موضوع و به ویژه به موقعیت خاورمیانه و فاجعه بزرگی که در انتظار آن است، نیز بپردازیم. موضوعی که لازم بود تا مدتی از آن بگذرد و بتوان با نگاهی دقیقتر دربارهاش صحبت کرد، اما فاجعه، چنان نزدیک است که نمیتوان سکوت کرد، ولو آنکه سخن ما تاثیری چندانی در هیچ چیز نداشته باشد. داریوش مهرجویی هنرمندی برجسته بود که حضور پیوستهاش از دهه ۱۳۴۰ تا امروز یعنی نیم قرن، در سینمای ایران و در زندگی اجتماعی و سیاسی کشور ما بسیار تاملبرانگیز است. بحث، فراتر از فیلمهای مهرجویی است که احتمالا سینمادوستان کمتر یا بیشتر آنها را بپسندند. اما سینمای مهرجویی، همچون سینمای کیمیایی، در جایی میان فیلمهای هنری و سینمای عمومی قرار دارند و هم از این رو، رابطهای گسترده چه در پهنای سرزمینی ایران، چه در جهان و چه در رابطهای در طول زمان هم با اندیشه ایرانیان درباره خود و جامعهشان و هم با اندیشه و رویکرد دیگران نسبت به جامعه ما ایجاد کردهاند. بنابراین «سلبریتی» شدن در مورد مهرجویی صرفا امری تجملی یا پولساز و «جشنوارهای» نبود. فیلمهایی چون «گاو»، «آقای هالو»، «دایره مینا»، «اجاره نشینها، «هامون»، «سنتوری» و… تاثیری اجتماعی و عمیق بر جامعه ایران داشتند و به بخشی از حافظه و هویت ما تبدیل شدند. و شخصیت خود مهرجویی نیز با رویکرد دخالت اجتماعی، طنز خاص، هیجانها و احساسهایش که تا آخرین سالها ادامه داشتند، نیز این امر را تقویت میکرد. از این لحاظ مقایسهای که بین این ماجرا و ماجرای مرگ کیومرث پوراحمد، آن هم در شمال، آن هم مسئلهدار(در فروردین ۱۴۰۲) در فضای مجازی مطرح شد، نه اتفاقی بود و نه خالی از معنا؛ زیرا پور احمد نیز نه به دلیل «سلبریتی بودن» بلکه به دلیل نفوذ «داستانهای مجید»ش، بر جامعه ایرانی تاثیری اجتماعی نیز داشت. افزون بر اینکه تکرار چنین فجایعی خاطراتی تلختر در تاریخ نزدیک ما (قتلهای زنجیرهای در ابتدای دهه ۱۳۷۰) را نیز در اذهان زنده میکند.و حواشی این کشتار، با ماجرای «لهجه خارجی» یک تهدیدکننده هم کشید و به نژادپرستیها و نظریههای توطئهای که در هر فضای بسته و فرهنگ عقبماندهای (از امریکا و اروپای غربی تا چین و هند و ایران) خواستاران زیادی دارند ؛ و باز هم علیه افغانستانیها (نگاه کنید به عکس فوری ۲۷۶ درباره نظریه نژادپرستانه جایگزینی و گسترش جدید آن در ایران) و سرانجام در آخرین خبر، مهرجویی به دلیل برخی از گفتهها و گذشتهاش در مدار حمله چپهراسان ترامپیست ایرانی نیز قرار گرفته است (در این مورد نگاه کنید به عکس فوری ۲۵۶، چپ هراسی یا تاریخ شناسی). اما نتیجه نخستینی که میتوان از این ماجرا و حواشی و بازتاب آن داشت (و بی شک به آن باز خواهیم گشت) اینکه جامعه ما یکی از خطرناکترین لحظات حیات خود را در یکی از خطرناک ترین لحظات حیات جهان طی میکند. این امر برای بسیاری هیچ معنایی در بر ندارد؛ از جمله آنها که معتقدند «هر چه بدتر شود، بهتر است»؛ اما نه تاریخ معاصر ایران و جهان و نه تاریخ دورتر چنین گزاره ابلهانه ای را نشان نمیدهند. مجموعه این ماجراها، گویای یک فروپاشی ساختاری در جامعهای است که اعتماد میان افراد به یکدیگر و میان افراد و نهادها تقریبا به صفر نزدیک شده و در مواردی حتی از صفر نیز پایین تر رفته و به عدم اعتماد مطلق و حاد رسیده و همین سبب فروپاشی آن نهادها شده است. چنین جامعهای با این خطر جدی روبروست که اگر امیدها و چشماندازها و راهحلهای خود را برای زندگی و زیستن و همراهی اعضایش با یکدیگر به کلی از دست بدهد، تنها روزنه گشوده در برابر خود را در نومیدی، نفرت، خشونت و انتقام ببیند و بدین ترتیب آینده سخت و تیرهای برای خود رقم بزند. آینده را نمیتوان پیشبینی کرد اما میتوان ساخت. و آدمها همیشه خود این آینده را میسازند. نفرت و خشونت و نومیدی و خشم نیز هرگز برای هیچ مردم و حتی هیچ فردی چیزی جز نفرت و خشونت و نومیدی و خشم بیشتر و عمیقتر در کوتاه یا درازمدت به بار نیاوردهاند. در بدترین شرایط فاجعهبار، در سختترین بیاعتمادیها، در تیرهترین روزگاران، باز هم میتوان و باید آغازگر چرخه مثبتی، ولو بسیار کوچک بود که شاید بتواند به چرخههای بزرگتر تبدیل شود، اما شک نداشته باشیم، هیچ چرخه بزرگ و خشونتبار و توطئه اندیشانهای، هرگز راه به جایی نخواهد برد جز به اعماق دوزخ.
ورود
ورود
بازیابی رمز عبور .
کلمه عبور برایتان ایمیل خواهد شد.