اگر قدرت را در دست کم در یکی از معناهایش، اِعمال اراده یک فرد یا گروه بر اراده فرد یا گروه دیگری برخلاف رضایت آنها بدانیم، میتوانیم سلسله مراتبی از میزان خشونت قدرتها تعریف کنیم:
در این سلسله مراتب کمترین خشونت در «مشروع» و «خیرخواهانه» بودن آن دیده میشود. برای نمونه وقتی والدین کودکشان را وادار میکنند صبح از خواب برخیزد و برای رفتن به مدرسه آماده شود، یا منتظر بماند تا چراغ سبز شود تا از خیابان بگذرد خشونتآمیزترین پله این سلسله مراتب نیز در سیستم اجتماعی به خشونتهای یک دولت دیکتاتور علیه شهروندانش دیده می شود. مثلا وقتی آنها را به جرم مخالفت زندانی و اعدام و شکنجه محکوم می کند این سلسله مراتب یک طیف است که در آن مشروعیت افزایش می یابد. اما این مشروعیت در طول زمان و مکان متغیر است و تحول می یابد. برای نمونه . امروز بر خلاف دو یا سه نسل، پیش حتی والدین حق ندارند، برای واداشتن کودکانشان به کاری که به سودشان است از خشونت فیزیکی یا روانی استفاده کنند.
دلیل آن است که قدرت در بخشی اساسی از خود، موقعیتی خودزاینده (Auto-Generate) است. البته پذیرش قدرت از سوی سوژه زیر سلطه و شرایط اجتماعی نیز آن را بازتولید میکند. اما در همین حال قدرت ِ خودزاینده میتواند به قدرت موقعیت خودویرانگری (Auto-Destructor) برسد. و در اینجا شرایط بیرونی و مقاومت عاملیت فرد یا گروه زیر سلطه نیز کاملا موثرند. اما در رابطه با حکمرانی، رابطه خودزایی و خودویرانگری باید به وسیله یک اراده سیاسی و در نظامی از توزیع و تعدیل، کنترل و اداره شود تا تدامش تضمین شود.
در جهان کنونی، توسعه، تجربه استعماری و برخورداری از منابع مالی برای ایجاد طبقه متوسط به کشورهای ثروتمند (البته پیش از گسترش موج نولیبرالیسم و پوپولیسم سیاسی) امکان داده بود گرایشهای خودویرانگری را به حداقل رسانده و خودزایی را به حداکثر و بدین ترتیب اِعمال قدرت بر شهروندان خویش را به بالاترین تأثیر برسانند. و این در حالی است که دولتهای جهان سومی به دلیل توسعهنایافتگی، نداشتن تجربه سلطه و کمبود منابع مادی و نداشتن نظام توزیع مناسب برای ایجاد یا حفظ طبقه متوسط ، پایههای خود را به شدت ضعیف کنند و قدرتشان را جز با توسل به ابزارهای هر چه خشونت آمیزتر (و خود ویرانگرتر) هر چه غیرکاراتر و تخریبش را ناگزیر کنند.