در بحثی که در اینجا مطرح شده است سه محور اساسی به عنوان پرسش هایی که با حرکت از آنها باید استدلال های خود را ارائه داد، به میان گذاشته شده اند: نخست اینکه اصولا چه ضرورتی دارد که چیزی به عنوان «کتاب درسی» در حوزه های علوم انسانی در نظام دانشگاهی داشته باشیم؟ دوم آنکه چه استانداردهایی برای چنین هدفی باید در نظر داشت؟ و سوم آنکه آیا انتشارات دانشگاه های مختلف ما در این زمینه موفق عمل کرده اند یا نه؟
نخستین نکته ای که باید سخن خود را با حرکت از آن آغاز کنم این است: در حوزه علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه های ما چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی در حال حاضر از ساختاری تبعیت می کنند که به اواخر قرن نوزده و نیمه اول قرن بیستم بر می گردد و روشن است که تا زمانی که ما خواسته باشیم در این ساختار اصلاح و تغییری ایجاد کنیم درست مثل آن است که بخواهیم از یک کشتی اقیانوس پیما نظیر تایتانیک که مفهوم آن به اواخر به قرن نوزده، تعلق داشت، یک کشتی جدید اقیانوس پیما بسازیم، بدون آنکه توجه کنیم فناوری های دریایی، حمل و نقل، نیازها، امکانات، مشکلات در زمینه دقیقا مربوط به این حوزه و از آن عام تر در تمام حوزه های مرتبط با آن چه اندازه تغییر کرده اند. تایتانیک در زمانی که به آب انداخته شد(۱۹۱۲) تا راهی سفری شود که آن را به قعر اقیانوس برد، در انتهای زنجیره ای از آخرین فناوری ها قرن نوزدهم قرار داشت و بهترین عناصر و مهارت ها در آن به کار رفته بودند و هر چند نتوانست در یک موقعیت بحرانی مقاومت کند و از میان رفت، اما این لزوما آن فناوری را به زیر سئوال نمی برد. آموزش عالی و دانشگاه های امروز ما نیز حاصل تجربه ای هستند که با دارالفنون و دانشگاه تهران از بیش از یک قرن پیش آغاز شده و در همان زمان نیز در نقطه اوج تجربه ای هزار ساله و حتی بیشتر از نظام آموزش عالی قرار داشتند. اما اینکه خواسته باشیم با چنین ساختاری و با کمک این یا آن اصلاح و تغییر و تحول امید به آن داشته باشیم که به فتح اقیانوس های علمی جهان برویم، نه آرزویی از نوع تایتانیک، بلکه یک خودکشی اعلام شده و شکستی در نطفه است که نیازی به تخصص بالایی برای پیش بینی آن وجود ندارد.
ساختاری که نظام آموزش عالی ما، و به تبع آن، انتشارات و سایر فرایندهای مدیریتی و علمی این نظام، از شکل استخدام تا رشد و تحول علمی اساتید ، تا برنامه های درسی، تا رابطه با بازار و مسائل اجتماعی و جامعه بیرونی و … از آن رنج می برند به این ساختار غیر قابل اصلاح به دلیل قدیمی بودنش بر می گردد. این ساختار چه مشکلاتی دارد که می توان آنها را به سهولت در انتشارات دانشگاهی نیز پیدا کرد؟ مشکلات بی اندازه و فراوانند، اما بیاییم به یکی از آنها، یعنی بزرگ بودن و بوروکراتیک بودن بسنده کنیم: بزرگ و غول آسا بودن در زبان آکادمیک ما «جامع بودن» تعریف شده است و آن را یک فضیلت مهم شمرده اند که البته ما به ازای آن بزرگ بودن و پیچیده بودن فرایندهای مدیریتی بوروکرایتش است. اما اکنون که نگاهی مختصر به اظهار نظر مدیران، دانشگاهیان و دانشجویان و کنشگران دور و نزدیک این نظام دانشگاهی، به بن بست رسیدن آن را نشان می دهند و نیازی به استدلال های زیادی در این زمینه نمی بینیم، بیاییم به طریقی معکوس استدلال کنیم: اینکه دلیل موفقیت سایر نظام های دانشگاهی چیست؟ چرا امروز دانشگاه های بزرگی چون هاروارد، کمبریج ، آکسفورد، و … ، دانشگاه هایی که گاه عمرشان به هزار سال می رسد، همه به طرف کوچک کردن ساختار جامع خود در قالب واحدهای پژوهشی – آموزشی ِ استاد محور مثلا کالج ها یا انستیتوهای تخصصی رفته اند؟ چرا سطح بوروکراسی را در خود به حداقل رسانده اند؟ چرا تلاش نمی کنند افراد را به زور و در قالب های متمرکز، وادار به همکاری با هم کنند و از طریق سیستم های پیشرفته استخدامی بر عکس تلاششان آن است که به افرادی که با هم نزدیکی فکری بیشتری دارند در قالب پروژه های مشترک امکان همکاری دهند؟ چرا نظام کنکور در آنها وجود ندارد و جذب دانشجویان را به خصوص در مقاطع بالا کاملا استاد محور کرده اند؟ چرا دخالت قدرت های سیاسی بر خود را کاهش داده اند؟ چرا بیشترین رابطه را با بازار کار ایجاد کرده اند؟ چرا تلاش می کنند بیشترین بها را به مطالعات بین رشته ای داده و صدها و هزاران انستیتو مطالعات بین رشته ای ایجاد کرده اند؟ چرا به سوی دموکراتیزه کردن دانش خود از خلال حضور گسترده روی شبکه های اجتماعی، رسانه ها و انتشار آنلاین تمام منابع، داده ها و حتی فیلم های مستند کلاس های خود رفته اند؟ چرا چنین بر رسانه ای شدن حتی پیچیده ترین مسائل علمی خود و ایجاد رابطه با مخاطبان عام تاکید دارند و آنها را خوار و بی ارزش قلمداد نمی کنند؟ چرا تلاش می کنند بیشترین روابط را نه فقط با دانشگاه های همتراز خود بلکه با سراسر جهان و به خصوص با دانشمندان و دانشگاهیان و اندیشمندان کشورهای پیرامونی داشته باشند؟ چرا خود را به مطالعه نظام و فرهنگ خود محدود نکرده و بیشترین سعی را در شناخت فرهنگ های دیگر و استخدام متخصصانی در این زمینه ها انجام می دهند؟ چرا تا این اندازه به ایجاد افزایش سرمایه های اجتماعی اهمیت می دهند و برعکس اهمیت سرمایه های هنجارمندی مثل دیپلم ها و عناوین دانشگاهی را به حداقل رسانده اند؟ پاسخ همه این پرسش ها یک چیز است: به دلیل اینکه این دانشگاه ها و هر اندازه به درجه های بالاتری برویم، بیشتر جریان عمومی و سیر تحول جهان را درک کرده و بنابراین تلاش می کنند خود را با نیازهای آن و جوامعی که درونش قرار دارند انطباق دهند.
و درست به همین دلایل نیز می توانیم درک کنیم که چرا نظام های دانشگاهی ما به ویژه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی در چنین وضعیت اسف باری قرار دارند و این امر را به سختی ممکن است درباره علوم دقیقه و پایه و مهندسی و پزشکی کشور گفت. این واقعیتی است که تا آن را نپذیریم، نمی توانیم راه به جایی ببریم. به عبارت دیگر، مساله ضعف علوم انسانی و اجتماعی در ایران به ذات این علوم بر نمی گردد، کما اینکه امروز پیشرفته ترین نهادهای دانشگاهی جهان در این زمینه دقیقا در کشورهایی قرار دارند که رشته های مهندسی و پزشکی نیز در همان ها قدرتمند هستند. مشکل ما، برعکس، سوء مدیریت و عدم توجه و عدم درک صحیح نظام دانشگاهی از چیزی که باید باشد در زمینه علوم انسانی و اجتماعی است.
در چنین حالتی زمانی که نهادهای دانشگاهی ما در این حوزه تقریبا همه جا در برابر جامعه ایستاده اند، چه انتظاری می توان از انتشارات آنها داشت؟ اجازه بدهید چند مثال بیاوریم: در نظام اجتماعی همین امروز ما، برغم تمام مشکلات و مسائلی که نمی خواهیم در اینجا واردش بشویم، نظام های اجرایی و مدیریتی دقیقا می دانند برای انجام کارهای مهم باید به سراغ چه کسانی بروند و از کدام اساتید در کدام دانشگاه ها باید کمک بگیرند. در بسیاری از موارد این اساتید در علوم انسانی و اجتماعی ابدا کسانی نیستند که دارای بالاترین مقام دانشگاهی باشند. بسیاری از کسانی که امروز دارای رده دانشیاری و استاد تمامی هستند، هرگز خود را درگیر پژوهش های میدانی و واقعی نکرده اند و از آن هم کمتر در شناخت و ارائه راه حل های اجتماعی برای مشکلات و معضلات به کلی ناتوان هستند. برخی از همین افراد گاه حتی از لحاظ نظری هم در سطح نازلی قرار دارند: به صورتی که اکثریت قریب به اتفاق خوانندگان دانشگاهی و غیر دانشگاهی آنها را به عنوان نخبگان و اساتید تعیین کننده در حوزه علوم انسانی و اجتماعی به رسمیت نمی شناسند و اصولا حتی اسمی از آنها هم به گوششان نخورده است. کافی است نگاهی به اسامی افرادی که در معتبرترین سایت ها، مجلات و رسانه های کشور دائما دخالت اجتماعی می کنند و مورد پرسش و مصاحبه قرار می گیرند بیاندازیم، و یا حتی به کسانی که به کمیسیون های تخصصی دعوت می شوند و یا در جلسات همایش های رسمی سخنرانی های کلیدی را انجام می دهند، نگاهی بیاندازیم: اغلب با اسامی محدودی روبرو می شویم که در نظام دانشگاهی آنها را به دلیل آنکه خیلی «سرو صدا» می کنند ، قبول ندارند. در علوم اجتماعی و انسانی هنوز تصویر مهجور و قرن نوزدهمی «دانشمندی که سرش را پایین انداخته و دارد کار خودش را می کند» غالب است. در حالی که جامعه ای که اندیشمندان اجتماعی اش قرار باشد «سرشان را پایین بیاندازند و کار خودشان را بکنند» سال های سال است نه در این کشور و نه در هیچ کجای جهان وجود ندارد و هیچ موسسه خصوصی و دولتی که بر اساس عقلانیت و محاسبه رابطه هزینه و فایده شکل گرفته باشد، حاضر نیست که برای چنین «دانش» بی فایده ای کوچکترین هزینه ای بپردازد. بگذریم که وجود چنین دانشی در عرصه علوم اجتماعی اصولا یک افسانه بوده است: بیش از صد سال پیش اندیشمندان چون کارل مارکس، امیل دورکیم، مارسل موس، گئورگ زیمل، ماکس وبر و… که بنیانگزاران علوم اجتماعی به حساب می آیند با کنش و رفتار روزمره خود نشان دادند که علم اجتماعی که خود را درگیر مسائل اجتماعی و یافتن راه حل برای آنها از طریق دخالتش نکند، نه پشیزی ارزش دارد و نه عمری که بتواند بر روی آن برای «آینده» اش حساب کند.
در چنین جهان و موقعیتی است که از فرایندهایی چون «کتاب درسی» و «انتشارات دانشگاهی» سخن می گوییم و انتظار «موفقیت» از آنها داریم. اگر پرسشی که انگیزه این یادداشت بوده است، این باشد که وضعیت انتشارات دانشگاهی ما چیست؟ فکر نمی کنم به خودی خود نیازی به پاسخ وجود داشه باشد: خوانندگان علاقمند اگر خود دانشگاهی یا دانشجو باشند به خوبی می دانند که این نهاد ها از چه وضعیت دردناک و اسف باری در جامعه ما رنج می برند و میزان اعتبار آنها ( برغم تمام آیین نامه ها و تبعیض هایی که به زور مقررات داخلی درون نهادهای دانشگاهی به نفع این گونه نهادها به اساتید تحمیل می شود) در برابر ناشران معتبر غیر دانشگاهی تا چه اندازه است. اما خوانندگانی که لزوما دارای تخصص در این زمینه نیستند، بدون آنکه به هیچ عنوان مساله علوم اجتماعی و انسانی را با علوم مهندسی و پزشکی مقایسه کنند، باید سری به معتبرترین کتابفروشی ها کشور از جمله کتابفروشی های مرجع و مورد استناد خود نهادهای علمی کشور نظیر دائره المعارف ها و نهادهای مطالعاتی استراتژیک سازمان های دولتی بزنند و به چشم خود ببینند در آنها چه کتاب هایی به فروش می رسد و چه کتاب های مورد استناد قرا می گیرند و نسبت کتاب های منتشر شده به وسیله انتشارات دانشگاهی به انتشارات معتبر غیر دانشگاهی چقدر است؟ و یا می توانند فهرستی از مطرح ترین دانشمندان و فرهیختگان رشته های علوم اجتماعی و انسانی بر اساس میزان استناد به آنها در نهادهای رسمی و غیر رسمی ، تهیه کنند و بعد بررسی کنند که چه تعداد از آثار آنها به وسیله انتشارات دانشگاهی منتشر شده است و چه تعداد به وسیله انتشارات غیر دانشگاهی معتبر؟ و یا روش دیگر فهرستی از همین اندیشمندان را در نظر بگیرند و میزان رتبه داشگاهی آنها را با رتبه کسانی که کوچکترین نام و نشانی از آنها در هیچ گوشه ای از مسائل اجتماعی ایران نیست، مقایسه کنند، تا ببینند چه کسانی امروز بیشترین عناوین دانشگاهی (استاد ممتاز، استاد تمام، پژوهشگر نمونه و…) را حمل می کنند و چه کسانی در حال کار کردن واقعی برای جامعه هستند.
نظام دانشگاهی ما می تواند و باید بتواند خود را در سطح جهان ارتقا دهد و شایسته کشوری باشد که تجربه علم و دانش و نهادهای دانش و پژوهش ، تجربه ای هزاران ساله است، اما این کار باید از طرق درست و کارا انجام بگیرد و نه از طریق بخش نامه هاو آیین نامه های بوروکراتیک و اعمال نظرها و زدو بند ها ی بی پایان برای پذیرش یا عدم پذیرش مقالات و کتاب های دانشگاهی: چطور می توان پذیرفت که بهترین کتاب های علمی ما امروز نه در انتشارات دانشگاهی بلکه نزد ناشران خصوصی منتشر شوند؟ چگونه می توان پذیرفت که در بسیار ی موارد روزنامه ها و مجلات روشنفکرانه و عمومی ما در صفحاتی که به مسائل اجتماعی و انسانی اختصاص می دهند و یا در ویژه نامه هایی که منتشر می کنند حاوی مطالبی بسیار با ارزش و خواندنی و مشکل گشا برای مردم و مسئولان باشند، در حالی که کتاب های دانشگاهی را دانشجویان اغلب تنها به زور و تهدید برخی از اساتید می خرند که جز در این گونه انتشارات نمی توانند کتابی منتشر کنند؛ و یا در حالی که مقالات «علمی» در علوم اجتماعی و انسانی را باید تنها در مجلات به اصطلاح علمی –پژوهشی مشاهده کرد و تنها آنجا است که «امتیاز» برای اساتید می آورند، اما همه می دانند که نه چندان خواننده ای دارند و نه حتی کسی که به آنها استناد دهد. و بهتر است چیزی از موارد بی نهایت تقلب علمی در کتاب و مقاله که به خارج از کشور هم کشیده و هر روز یکی از آنها به رسوایی در دانشگاه و روزنامه ها و سایت ها می کشد و تجارت پر سود «مقاله علمی نویسی» و «پایان نامه نویسی» و «کتاب نویسی» و غیره که مثل خیار و گوجه فرنگی نه چندان دورتر از در اصلی دانشگاه مادر کشور، به فروش می رسند، نگوییم.
مساله ما همانطور که گفتیم تعمیم دادن مباحث نیست، چه بسیار اساتید با ارزشی که در انتشارات دانشگاهی و مجلات علمی مقاله می نویسند، چه بسیار انتشاراتی های دانشگاهی و مجلات علمی با ارزش که به زحمت افراد دلسوز و واقعا دانش پژوه منتشر می شوند. اما متاسفانه وقتی که یک آسیب عمومیت پیدا می کند، خشک و تر با هم می سوزند و بی اعتباری به همه موارد سرایت می کند. اندیشمندان و اساتید علوم اجتماعی بر خلاف دانشگاهیانی که در علوم مهندسی و پزشکی هستند یا دستکم به مراتب بیشتر از آنها، تن به تنگ نظری و حسادت ورزیدن و ندیدن واقعیت ها و قرار دادن خود در برابر عقل سلیم و قضاوت عمومی می دهند. چطور برخی از اساتید نمی توانند متوجه این آسیب نباشند که با بی اعتبار جلوه دادن یک کتاب و یک مقاله یا با نپذیرفتن سطح علمی یک همکار مثلا با مخالفت کردن با ارتقا او، آن هم هنگامی که این کتاب مقاله و همکار اعتبار خود را در نظام اجتماعی و در حوزه های مختلف به دست آورده است، در حقیقت کاری نمی کنند جز آنکه خود را به زیر سئوال ببرند و خود را از اعتبار بیاندازند و قضاوت جامعه را نسبت به خود و رشته خود و حوزه عمومی ای که در آن هستند به سوی منفی بودن ببرند. این اتفاقی است که امروز در عناوین دانشگاهی، مدارک، انتشارات دانشگاهی و … افتاده است. کاهش شدید سرمایه اجتماعی که باید ضامن بقا و پایداری این نهاد ها می بود.
نگاهی به تجربه جهانی امروز نشان می دهد که مهم ترین بنگاه های انتشاراتی متعلق به دانشگاه های معتبر هستند و وقتی مهر یک دانشگاه بر یک کتاب می خورد، خود ضمانتی تقریبا کامل برای خواننده ای است که به سراغ آن کتاب می رود. همین امر درباره عناوین دانشگاهی هم صادق است، دلیل اعتبار این یا آن دانشگاه به نسبت این یا آن دانشگاه دیگر دقیقا به آن است ، که به هرکسی افتخار «دکتر شدن» ، یا «استاد» و «پروفسور» شدن نمی دهند و در این توزیع عناوین دقت زیادی از خود به خرج می دهند، چون اگر تنها یک مورد وجود داشته باشد که کسی که دارای اعتبار استادی نیست، عنوان استادی بگیرد یا برعکس کسی که در حد استادی است، از این عنوان محروم شود، این امر نه به آن فرد بلکه به آن دانشگاه ضربه می زند و از آنجا که دانشگاه ها نظام های عقلانی هستند که به دنبال جذب اعتماد و اعتبارهای مالی دولتی و غیر دولتی هستند، بسیار برایشان اهمیت دارد که اعتبار خود را به مثابه مراجع علمی حفظ کنند. این در حالی است که در کشور ما متاسفانه و در بسیاری از موارد از آنجا که روابط غیر عقلانی هستند و بیشتر از آنکه مهم باشد اعتبار علمی با واقعیت انطباق داشته باشد، از روابط غیر عقلانی ، دوستی و دشمنی، ضدیت با این و آن یا برعکس تمایل به خوش آمدن این و آن بستگی دارد و رابطه چندانی هم میان بازار کار و دانشگاه ها بر اساس منطق علمی وجود ندارد و اینجا هم با نوعی روابط زدو بندی سروکار داریم، نتیجه به روشنی بی اعتبار شدن رسمیت و اعتبار های علمی در قالب های نهادمند و بر عکس معتبر شدن موقعیت های غیردولتی و خصوصی است. این وضعیتی نیست که ما خواسته باشیم از آن دفاع کنیم زیرا با عقل منطقی نه آکادمیک و نه متعارف سازگاری ندارد.
بار دیگر و در نتیجه گیری به سخن نخست خود بر می گردیم: اینکه یک منطق دانشگاهی غیر عقلانی، کسی یا چیزی را معتبر یا چیزی را غیر معتبر اعلام کند، ابدا بدان معنی نیست که جامعه ای با عقل سلیم از آن تبعیت کند؛ برعکس تجربه جهان و تجربه خود ما در صد سال اخیر این امر را به وضوح نشان می دهد که عموما عکس این است. هر اندازه زودتر این موضوع را درک کنیم و بپذیریم احتمال آنکه بتوانیم برای آن چاره ای بیاندیشیم، بیشتر است. اما تداوم این شیوه از اندیشه و این نظام غول آسای دانشگاهی و به همان میزان غیر کارا، بدون شک ما را هر روز به اندازه چندین سال از رقابت جهانی و از ایجاد و تحول بخشیدن و ایجاد رشد در نظریه ها و کنش های علمی در زمینه علوم انسانی و اجتماعی دورتر می کند. بنابراین، مشکل نه در این یا آن نهاد، بلکه در رویکرد غلطی است که ما نسبت به علم داریم و تصورمان آن است که علم تنها و تنها حاصل روابط قدرت است و اگر یک قدرت و یک نهاد قدرتمند در هر شرایط و هر موقعیتی تصمیم و اراده کرد که پیشرفت کند، چنین خواهد شد زیرا در توهمات خود علم و اعتبار علمی را پدیده های ابلاغ شدنی می پنداریم.
این گفتگو در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ با مجله فرهنگ امروز انجام شده و در شماره ۵ آن در اردیبهشت ۱۳۹۴ منتشر شده است.