مفاهیمی چون «طبیعت نمادین» یا «طبیعت اسطورهای» چگونه میتوانند در تحلیل جامعهشناختی شهرها و فضاهای پیرامونیشان بهکار گرفته شوند؟ آیا بازخوانی این مفاهیم در بازسازی رابطۀ انسان امروز با طبیعت مؤثر است؟
این واژگان، تا جایی که من شناخت دارم، جزو واژگان و اصطلاحات علمی نیستند و بیشتر به حوزۀ ادبیات و یا نوشتارهای عمومی تعلق دارند. در حقیقت، میتوان جذابیتهایی زیباییشناختی در این مفاهیم دید، زیرا به تخیل و رؤیاهای شاید آرمانشهری ما دامن میزنند، که یکی از کارکردهای ادبیات و هنر و خلاقیتهای انسانی است و بسیار هم مفید و ستودنی است، اما وقتی از علم سخن میگوییم، ولو شهرشناسی، و در علوم زیستشناسی یا بومشناسی و علوم انسانی و اجتماعی بحث میکنیم، وارد منطقی دیگر میشویم که با واقعیتها و استدلالها و استنتاجها و روشها و نتیجهگیریهایی سروکار داریم که عموماً نه سرگرمکنندهاند و نه دارای جذابیت هنری و ادبی. البته میتوان این دو را با یکدیگر تلفیق کرد، و به نظر من تضادی آشتیناپذیر ندارند. اما بهتر است هر کسی مشخص کند دقیقاً از چه چیزی صحبت میکند. دامنۀ ادبیات بیکران است، اما دامنۀ علم محدود به دانستههایی است که بتوانیم آنها را با واقعیتهای مشهود و محسوس و تجربهشده مقایسه کنیم و محک بزنیم و یا دستکم یک فرضیۀ قابل طرح ارائه دهیم، وگرنه از حوزۀ خود خارج میشویم. با این نگاه، طبیعت نمادین یا طبیعت اسطورهای اگر در قالبهای خاص نمادشناسی و اسطورهشناسی قرار نگیرند چندان معنایی ندارند. بنابراین، ترجیح من کاربرد واژگان علمی «نمادشناسی طبیعت» و «اسطورهشناسی طبیعت» است که با دو مورد نامبرده کاملاً متفاوتاند. اگر پرسش را به این صورت تغییر دهیم، میتوان به آن پاسخ گفت و با جرئت گفت که طبیعت در هر دو حوزه موضوعی بسیار مهم به شمار میآید. ما گروه نامحدودی نماد و اسطوره داریم که با رویکردهای متفاوت بررسی شده و به نتایجی مهم برای درک نظامهای تمدنی و فرهنگی دست یافتهاند. در اینجا هم به یکی از مقالات دیگرم اشاره میکنم، مقالهای علمی–پژوهشی با عنوان «تحلیلی ساختی از یک اسطورۀ سیاسی: اسطورۀ وای…»(۱۹). به طور کلی، من در رویکردهایم در موضوعهای حتی بسیار کارکردی از مفاهیم اسطورهای و نمادین بسیار استفاده کردهام. از جمله در کتابهایم دربارۀ شهر، طبیعت و هنر (که با یک جستوجوی ساده در گوگل یا در وبگاه خودم میتوان به آنها دسترسی داشت). ازاینرو، بدون شک معتقدم بازخوانی نماد و نشانهشناسی در این زمینه بسیار مهم است.
به گمان من، یکی از کارهای ارزشمندی که دانشجویان و پژوهشگران ما میتوانند انجام دهند، بهویژه کسانی که از حوزههایی چون اسطورهشناسی، زبانشناسی و شهرشناسی بیرون آمدهاند، دقیقاً دنبالکردن اینگونه نشانهها و ردپای اسطورههای طبیعی و نمادهایی است که از طبیعت در آثار ادبی ما، از گذشته تا امروز، وجود دارد. البته کارهای زیادی در این زمینه انجام شده و مقالات متعددی منتشر شده است، اما اغلب آنها حتی وقتی دانشگاهیاند باز هم بیشتر رویکردی توصیفی دارند. یک مقالۀ بسیار معتبر در این زمینه مدخل «اسطوره و افسانهها»(۲۰) اثر جان هینلز در دایرهالمعارف ایرانیکا و جلد ۲۶ مجله ISIMU با موضوع منظرها، سنگنبشتهها، نمادها و معماری در ایران باستان(۲۱) (۲۰۲۴) است. این مقاله بسیار مفید است و منابع بسیار زیادی را در این زمینه معرفی میکند. مؤسسهای نیز در میسوری در ایالات متحده برنامۀ گستردهای در زمینۀ تصویرسازی و عمومیکردن اساطیر ایرانی، از جمله اساطیر طبیعی، آغاز کرده است. این برنامه هم یک کار هنری و تجاری است و هم اطلاعات بسیار خوبی در این مورد و بر اساس منابع مختلف، که بسیاریشان معتبرند، ارائه میدهد(۲۲). افزون بر این، به گمانم، کار حسین سلطانزاده در کتابش با عنوان معماری و شهرسازی ایران به روایت شاهنامه فردوس(۲۳)ی و همین طور مقالات ارزشمند استاد علی بلوکباشی در دانشنامۀ بزرگ اسلامی بهصورت چندین مجلد در بنیاد موقوفۀ افشار به انتشار رسیدهاند(۲۴). و همچنین کتاب خانم بهار مختاریان دربارۀ شاهنامه،(۲۵) و کانال تلگرامی ایشان دربارۀ اسطورهشناسی(۲۶) بسیار ارزشمند است. اما کارهای بسیار بیشتری میتوان در این زمینه، با نگاهها و نظریهپردازیهای جدید، انجام داد (بهخصوص با توجه به رابطۀ میان شهر و طبیعت)، که خود بدل به پایههایی برای مطالعات کاربردی جدید در نوسازی بر اساس ریشههای فرهنگی این سرزمین و بازنگری در شهرهای ما در قرن بیستویکم شوند. ولی، با وجود همۀ این منابع، در زمینۀ انسانشناسی هنوز کمتر شاهد کارهایی بودهایم که بتوانند به مطالعات بسیار جدی کلود لوی استروس و دیگران حتی نزدیک شوند، و این زمینۀ بسیار گستردهای است که انسانشناسان و ایرانشناسان و هنرپژوهان میتوانند واردش شوند. ناگفته نگذاریم که کتاب انسان و حیوان اثر ژان پیر دیگار، که با ترجمۀ شادروان اصغر کریمی منتشر شده است(۲۷)، نیز منبع بسیار خوبی در این زمینه است.
با توجه به گسترش نظریههایی چون «سوپرمدرنیته»، «نامکان»، یا «بحران معنا در شهرهای معاصر»، چه امکانهایی برای استفاده از رویکردهای انسانشناختی در فهم تحولات اخیر در رابطۀ انسان، فضا و طبیعت وجود دارد؟ همچنین، در این زمینه، چه چالشهایی باید مورد توجه قرار گیرند؟
برخی از این مفاهیم همچون مدرنیتۀ متأخر، مستقیماً شامل حال ما نمیشوند، زیرا ابتدا باید وارد گونهای از مدرنیته به معنای واقعی کلمه میشدیم تا سپس از مدرنیتۀ متأخر صحبت کنیم. به گمان من، ما از مدرنیته در طول صد سال اخیر بیشتر آسیبهایش را تجربه کردهایم. البته شکی نیست که برخی زیرساختارها و نهادهای مادی را از مدرنیته گرفتهایم، اما به دلیل استعماری، ناقص و بیمار بودن مدرنیتۀ وارداتی در کشور ما، همانگونه که بارها گفتهام، موقعیت کنونی ما ترکیبی است از بدترین عناصر سنت و بدترین عناصر مدرنیته: نه سنتمان دیگر سنت جامعهای است که دستکم چندهزار سال قدمت داشته و نه مدرنیتهمان در جهتی است که بتوان در کوتاه یا میانمدت به آن امیدوار بود. به نظر من، تا زمانی که ما نتوانیم با کار و کوشش، و درونیکردن روشنگری و عقلانیت، مدرنیتۀ درخور را تجربه یا دستکم آغاز کنیم (که بدون شناسایی آزادی و حقوق اساسی مدرنیته امکانپذیر نیست)، سخن گفتن از مفاهیمی چون پسامدرنیته یا مدرنیته متأخر کمی بهمثابه آب در هاون کوبیدن است.
اما برخی دیگر از مفاهیمی که در پرسش به آنها اشاره کردهاید آسیبهایی هستند که به مدرنیته مربوط میشوند و اتفاقاً در این موارد ما تجربهشان کردهایم، و برای نمونه، مفهوم «نامکان» مارک اوژه(۲۸) و «بحران مفهوم» از این دست هستند. من در کتابم، با عنوان هویت و بیهویتی شهری(۲۹) بهصورت مفصل دراینباره بحث کردهام و مثالهای متعددی آوردهام که چگونه ما با آنچه تصور کردهایم مدرنیته است، با یک هویت ساختگی که در حقیقت تخریب هویت بوده، آنچه را از هویتهای پیشین خود داشتیم اغلب نابود کردیم و «مکان»هایمان را به «نامکان» تبدیل کریم و از فضاها و زمانهای شهریمان یا به کلی سلب معنا کردیم و یا چنان آشوبهای معناشناختی و نشانشناختی در آنها ایجاد کردهایم که حتی از بیمعنایی بدتر است. شهر تهران، حتی اگر از میراث فرهنگی بزرگ آن هم بگذریم، تنها از لحاظ طبیعت چنان عناصر ارزشمندی در خود یا در پیرامون خود داشته که میتوانسته پایههای محکمی برای هویتهای جدید شهری ایجاد کند، اما ما این عناصر را به بدترین شکل ممکن در آوردهایم. البته کارهای خوبی هم انجام شده، اما من از گرایشهای عمومی میگویم. برای نمونه، اغلب مکانهایی که در آنها تلاش شده که بازسازی فرهنگی یا طبیعی انجام گیرد، به دلیل وجود گرایش عمومی سرمایهداری نئولیبرالی و حضور آدمهای تازهبهدورانرسیده، به مکانهایی خاص و مطابق ذائقه و سلیقۀ همین افراد تبدیل شدهاند. بدون آنکه توجه داشته باشیم که اگر دموکراسی سیاسی در کشور ما به صورت مطلوب شکل نگرفته و چنین راه سختی در پیش دارد دلیلش عمدتاً بیتوجهی حاکمان به دموکراسی فرهنگی و نیز سعی حاکمان در جلوگیری از رشد یک دموکراسی فرهنگی و عمومیتیافتن آن بوده است. جامعهای که مردم آن از نظر فرهنگی چنین دچار آسیب و مشکل باشند، همانگونه که گرامشی و نظریهپردازان جدید فرهنگ میگویند، به سختی ممکن است حتی به آستانۀ دموکراسی سیاسی برسند، و همین مسئله ما را در دوری باطل انداخته که صد سال است ادامه دارد.
با توجه به موقعیت تاریخی–جغرافیایی و لایههای متنوع فرهنگی و اجتماعی کلانشهر تهران، آیا ــ از نگاه شما ــ میتوان این شهر را بهعنوان یکی از مظاهر شاخص و اثرگذار در تحولات منطقهای خاورمیانه در نظر گرفت؟ این تأثیرگذاری را در چه ابعاد و زمینههایی میتوان بررسی و تحلیل کرد؟
باید دو موضوع را از یکدیگر جدا کرد: یکی موقعیت (بالفعل) کنونی است و دیگری موقعیت بالقوهای که به عمل در نیامده است، و این فقط شامل شهر تهران نمیشود، بلکه هزاران نقطۀ شهری و غیرشهری ایران را دربر میگیرد. در موقعیت کنونی، چندین دهه است که یک انزوای عمومی از جهان را تجربه میکنیم، و دلیلش بهروشنی انتخابها و جهتگیریهای ایدئولوژیک حاکمیت است. این رویکردها در داخل، به دلیل دخالت بیپایان در زندگی شخصی و حریم خصوصی و در سبکها و علایق مردم، سبب شده است که دائماً با بحران روبهرو باشیم و بهصورت گستردهای نیز دچار سقوط اخلاقی شویم. اما همین مسئله ما را از لحاظ بینالمللی نیز دچار انفراد کرده است. ببینید وضعیت گردشگری در ایران چگونه است؟ به جرئت میتوانم بگویم، اگر ایران زیرساختهای مناسب برای گردشگری داشت و اگر شرایط عمومی، سیاسی، و اجتماعی آن چنین نبود که هست، میتوانست به یک قطب بزرگ گردشگری درجهان ــ حتی بهمراتب بهتر و بزرگتر از ترکیه ــ تبدیل شود. بنابراین، پاسخ روشن است: بدون شک و تردید، ما در تهران و ایران دارای موقعیتی بالقوه برای ایجاد جاذبههایی نهفقط برای خاورمیانه بلکه برای کل جهان هستیم، که حداکثر در ده یا بیست سال به صورتی حیرتآور میتوانند به واقعیت و عمل تبدیل شوند، اما در حال حاضر، با وضعیتی که از لحاظ داخلی و بیرونی برای خود ساختهایم، نمیتوان امیدی به رسیدن به حتی حاشیۀ آن موقعیت داشت. به این نکته نیز اشاره کنیم که خروج از موقعیت کنونی باید لزوماً بهصورتی آرام، تدریجی و با حداکثر صلح و آرامش همراه باشد، زیرا ورود عنصر خشونت به هر شکلی وضعیت ما را از موقعیت کنونی نیز بدتر خواهد کرد، و باز باید سالها کار کنیم تا حداکثر به اجماعی برسیم بر سر اینکه چگونه باید از خشونت فاصله گرفت. بنابراین، به نظرم، دگرگونیهای موقعیت کنونی باید آرام و تدریجی باشد و با اعتدال و بدون هیچ هیجان و تعصب و برخورد میان گروهها و سلایق و سبکهای زندگی مختلف و به دور از هرگونه رویکردهای انتقامجویانه انجام گیرد، در غیر این صورت، چنین چیزی امکان ندارد. مشکل ما نه در نداشتن میراث فرهنگی است، و نه میراث طبیعی، مشکل ما در نداشتن قابلیتهای انسانی در همزیستی با یکدیگر است، و این خود حاصل قرنها استبداد و درگیری و خشونتهای سیاسی و بیتفاوتی نسبت به احترام به دیگری و به گذشته و تاریخ خود و بیتفاوتی نسبت به آینده و سرنوشتمان در جهان کنونی بوده است، که با دو گرایش متناقض اما مکمل خودبزرگبینی بیپایه و خودکوچکبینی باز هم بیپایه نسبت به یکدیگر در داخل و نسبت به دیگران در خارج دائماً تقویت میشوند.
با نظر به مباحث مطرحشده در کتاب شما، انسانشناسی شهری، کلانشهر تهران را از منظرهای انسانشناختی، جامعهشناختی، جغرافیایی، طبیعی و فضایی چگونه ارزیابی میکنید؟ این شهر در بستر چه گفتمانها یا فرایندهایی قابل تحلیل است و چه ویژگیهایی آن را به یک مورد پژوهشی مهم در حوزۀ مطالعات شهری تبدیل میکند؟
اینها مباحث بسیار گستردهای است که موضوع کتابی بود که بر اساس پروژهای بزرگ زیر نظر من منتشر شد، با عنوان انسانشناسی فرهنگی شهر تهران(۳۰). در این کتاب، تمام جنبههای گوناگون زندگی شهر تهران بررسی شده است و فکر میکنم بهترین پاسخها را بتوانید آنجا پیدا کنید. اما در اینجا تنها میتوانم بگویم که تهران شهری است که همۀ امکانات انسانی و طبیعی و فرهنگی را برای رشد و بدلشدن به نقطهای جذاب و محیطی که ساکنانش در آن با آرامش و خوشبختی زندگی کنند داراست، اما بهشدت قربانی ایدئولوژیکاندیشی و قربانی عملکرد و ناکارآمدی کسانی بوده که (نامسئولانه) تصمیمگیریها را برعهده داشتهاند و نیز فرصتطلبی مردمی که فکر میکردند (و هنوز هم فکر میکنند) اگر تنها به سود خود و نه به سود جمعی بیندیشند، هیچ مشکلی نخواهد داشت، اما متأسفانه چنان بیفکر در این راه پیش رفتهاند که امروز با یک بنبست جدی برخورد کردهایم.
راه حلی که امروز در پیش رو داریم آن است که هر گروهی بداند که تنها نیست، و باید «دیگری» را نهتنها تحمل کند، بلکه برای او احترام قائل باشد، و بداند که همزیستی بدون بهرسمیتشناختن دیگری امکانپذیر نیست. ما سالهاست شاهد آن هستیم که گروهی به زور قدرت میخواهند سبک زندگی خود را به گروهی دیگر تحمیل کنند، و البته نه موفق شدهاند و نه خواهند شد؛ و برعکس، سبک زندگی خود را نیز تهدید کرده و به سوی تخریب بردهاند. اما پاسخ به پرسش چگونگی اصلاح وضع موجود آن نیست که حال گروهی که زیر فشار بودهاند خواسته باشند سبک زندگی خویش را به گروه پیشین تحمیل کنند. این چیزی بود که پیش از انقلاب شاهدش بودیم و نتیجهاش همان شد که یک انقلاب بزرگ همه چیز را زیرورو کرد و ما را در وضعیتی قرار داد که امروز درونش هستیم. بنابراین، درک خود و دیگری و تلاش برای همزیستی با دیگران و احترام به خود و دیگری و احترام به سلایق همه و کوشش در جهت آنکه شهر بتواند پاسخ سلایق و سبکهای متفاوت زندگی را در محیطی آرام و به دور از تنش بدهد تنها راهی است که ممکن است ما را به برخورداری از شرایطی پایدار و مناسب و مطلوب هدایت کند.
۱۹. فکوهی، ناصر، «تحلیلی ساختی از یک اسطورۀ سیاسی: اسطورۀ «وای» در فرهنگ ایرانی و همتایان غیرایرانی آن،» نامۀ علوم اجتماعی، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، ۱۳۷۹، ش ۱۳۸.
۲۰. https://www.iranicaonline.org/articles/iran-iv-myths-and-legends/
۲۱. https://revistas.uam.es/isimu/issue/view/1266
۲۲. https://www.eranshahr.com/myths/agash-div
۲۳ . سلطانزاده، حسین، معماری و شهرسازی ایران به روایت شاهنامه فردوسی، تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی، ۱۳۹۶.
۲۴. بلوکباشی، علی، مجلدات مردمشناسی ایران و تهران، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۹-۱۴۰۴.
۲۵. مختاریان، بهار، درآمدی بر ساختار اسطورهای شاهنامه، تهران، نشر آگه، ۱۴۰۰.
۲۶. مختاریان، بهار، «اسطورهشناسی با بهار مختاریان»، در کانال تلگرام،
https://t.me/baharmokhtarian
۲۷. دیگار، ژان-پیر، انسان و حیوان، ترجمه اصغر کریمی، تهران: انتشارات افکار جدید، ۱۳۹۹.
۲۸. اوژه، مارک، ۱۳۸۷، نامکانها، ترجمه منوچهر فرهمند ، تهران: انتشارات دفتر پژوهشهای فرهنگی.
۲۹. فکوهی، ناصر، ۱۳۹۹، هویت و بیهویتی شهری، تهران: مرکز مطالعات و برنامهریزی شهر تهران، ۱۳۹۹.
۳۰. فکوهی، ناصر، انسانشناسی فرهنگی شهر تهران، گروه نویسندگان زیر نظر، انتشارات تیسا، ۱۳۹۵.