دسترسی به هر پدیدهای باعث میشد، رفتهرفته، واقعگرایی نسبت به آن افزایش و جنبههای اسطورهای آن کاهش یابد. همچنانکه میبینیم، شدت و فراوانی عناصر اسطورهای، پس از توانایی انسان به مشاهدۀ هرچه نزدیکتر آسمان، آبهای عمیق، و کوهستانها، با گسترش قابلیتهای پراکندگی انسانها از مدار استوا به سوی کل کرۀ زمین نسبت معکوس دارند. از میان رفتن رمزگونگی پدیدارها، بدین ترتیب، کلید اسطورهزدایی از آنهاست، و این فرایندی است که بهویژه در دوران طولانی کشاورزی (از دههزار سال پیش تا دویست سال پیش) میان کوهنشینان و جلگهنشینان هر پهنۀ فرهنگی و میان این فرهنگها با یکدیگر متفاوت بوده است. اما رفتهرفته هر اندازه به اواخر دورۀ کشاورزی (به مثابه نوع معیشت انحصاری انسانها) نزدیکتر میشویم، گذار از اسطوره به نماد را بیشتر مشاهده میکنیم. تفاوت این دو بسیار زیاد است، اما سادهترین تفاوتشان در ناشناختهبودن سرچشمههای اسطورهای در برابر قراردادیبودن سرچشمۀ نمادهاست. البته ناشناختهبودن سرچشمههای اسطورهای سبب آن نمیشود که خود اسطورهها به صورت ساختارهای زبانشناختی، نشانهشناختی، تصویری و غیره وارد نظامهای ارتباط شفاهی و سپس مکتوب شوند. این فرایندی است که ما هم در تمدنهای کهن چین و هند بودایی میبینیم، هم در ایران باستان دوران زروانی یا مزدایی و سپس پارسی میانه و ادبیات شاهنامهای، و هم در فرایند گستردۀ هنجارمندی ادبی در یونان باستان دورۀ هومری. این پدیده همچنین بهصورت بسیار گسترده، از اقیانوسیه تا آفریقا و آمریکای بومی پیشکلمبیایی، در اشکال مختلف غیرنوشتاری، بافتاری، تجسمی، تصویری، مناسکی و موسیقیایی و غیره قابل مشاهده و پیگیری است. مهم آن است که دچار خودمحوربینی نشویم، چه به صورتی که در دوران دولتهای مطلقۀ اروپایی و شکلگیری استعمار از مرکز اروپا به سوی پیرامون جهان شد، و چه به صورتی کلیتر در قالبهای ملیگرایانه، نژادپرستانه، فاشیستی و ایدئولوژیک. این اشکال اغلب نوعی «تصاحب» ایدئولوژیک اساطیر برای رسیدن به منافع مادی (ثروت و قدرت) از خلال دستکاری کردن ذهن عوام بودهاند و تا امروز همچنان باقی ماندهاند. بنابراین، ضروری است که همواره میان اسطورهشناسی و اسطورهزدگی تمایز قایل شویم.
اما افزون بر این، از زمانی که وارد تمدن مدرن میشویم، که تمدنی شهری است و طبیعت را به مثابه یک «دیگری» برای تعریف خود در قالب «شهر» ابداع میکند. ما نباید فراموش کنیم که انسانهای شهری تقریباً دست به تصاحب و بارگذاری معنایی بر اکثر عناصر طبیعی به گونهای که میخواهند با افزودن روایتهای تاریخی و استفاده ابزاری از زبان میشوند تا به هدف خود که اغلب برتریجویی نسبت به گروههای همسایه نزدیک یا دور است برسند. اینجاست که همۀ فرایندهای عقیدتی، مناسکی، و همۀ میانکنشهای فرهنگی و اقتصادی، و همۀ مهارتها و حتی احساسها و رفتارهای روزمره میتوانند موضوع دستکاری قرار بگیرند تا، از خلال اسطورهزدگی، افراد را آنسان که مورد تمایل گروههای اقلیتی (اولیگارشیک) قدرت است گرد هم آورد، و یا آنها را جدا سازد و در مقابل خود قرار دهد. قرن بیستم بهویژه از این لحاظ گویاست، زیرا، بنا بر برآوردهای متفاوت، تا حد سیصدمیلیون نفر قربانی باورهایی بیپایه شدند ــ باور به ملت و ملیگرایی و توتالیتاریسم، و انواع و اقسام آرمانشهرگراییهای(اتوپیاهای) زمینی و آسمانی. خطر اسطوره به همان اندازه (و شاید بیشتر از امتیازی است که برای انسان ایجاد میکند) وجود داشته و دارد. کمااینکه امروز میبینیم، به دلیل حضور اسطورههای خودبرتربین یک قدرت و یک فرهنگ (نسبت به دیگران)، با خطر جدی ازمیانرفتن کل گونۀ انسانی (ازخلال یک جنگ بزرگ جهانی) مواجه هستیم؛ و یا از طریق اسطورۀ قدرت بیپایان انسان بر طبیعت، باز هم شاهد همین خطر نابودی انسان از طریق تغییرات گسترده و مرگبار اقلیمی (شامل گرمای شدید، خشکسالی، بیآبی، و نظیر آن).
اما آنچه گفته شد، باید توجه بیشتری داشته باشیم به انقلاب جدید و زیستگاه شیوههای جدید زیستی که از حدود پنجاه سال پیش انسانها درونش رفتهاند و هر روز بیشتر در آن به پیش میروند مانند هوش مصنوعی که باعث تحولی در زندگی ما شده است. اگر انقلاب کشاورزی انسانها را در روستاها مستقر کرد و انقلاب صنعتی آنها را در شهرها، باید انتظار داشت که انقلاب اطلاعاتی انسانها را (بدون آنکه اشکال مکانی دیگر به کلی از میان بروند) در فضای مجازی مستقر کند، و در این صورت، کاربردهای اسطوره و از جمله اسطورههای برساخته از طبیعت، شامل کوهها، آبها، و آسمان و زمین، به کلی تغییر کند و احتمالاً ما با بازنمایی همۀ اینها و نه با خودشان سروکار خواهیم داشت، و تأثیر آنها نیز افزایش یابد. امروزه، زمانی که به یک برنامۀ تلویزیونی یا اینترنتی نگاه میکنیم و در پشت سر اجراکنندگان تصویری از یک محیط طبیعی، مانند آسمان یا جنگل یا کوهستان، میبینیم، محیطی که موجودات انسانی یا جانوری در آن حرکت میکنند، اغلب دقت نمیکنیم که اینها نه خود واقعیت بلکه بازنمایی واقعیت هستند و اصولاً برای اکثر ما چندان تفاوتی هم در این امر وجود ندارد. فردا ممکن است همین امر، دربارۀ مجریان بیفتد، اینکه خود این مجریان نه انسانهایی حقیقی بلکه بازنمایی انسانها باشند. بنابراین فکر میکنم بررسی رابطۀ انسان و طبیعت، که موضوع گفتوگوی ماست، زمانی که به جهان دیجیتالی گذار میکنیم، نیازمند بحثهای جدیدی است که در اینجا فرصت پرداختن به آنها نیست.
با توجه به تغییرات گسترده در ساختار شهرنشینی معاصر، از جمله گسترش بیرویه، ناکام ساختمان سازی و مصرف بیرویه منابع طبیعی، چگونه میتوان دربارۀ نسبت میان شهر و طبیعت اطراف آن، بهویژه کوهها، بازاندیشی کرد؟ آیا راهی برای احیای این نسبت، بهمثابه پیوندی فرهنگی و هویتی، وجود دارد؟
نخست اینکه این بازنگری بهویژه در کشورهای جنوبی (گرمسیری) امری حیاتی و فوری است (حداکثر در چشماندازی چنددهساله)؛ به عبارت دیگر، اگر این کشورها، از جمله کشور خود ما، در جهت دگرگونی رابطۀ خود با محیط زیست و پیشبینی آیندۀ اقلیمی اقدامی نکنند، اصولاً تا کمتر از پنجاه سال دیگر به مکانهایی غیرقابل زیست تبدیل خواهند شد. و این اتفاق به دلیل جابهجایی جمعیت و مهاجرتهای گسترده و زندگی در سایر نقاط (غیرگرمسیری یا کمترگرمسیری) آنها را نیز با چالشهای بزرگ همراه خواهد کرد. اما در کشورهای با اقلیم معتدل نیز، با کمی تأخیر، حدود چند دهسال، انتظار میرود که این وضعیت تکرار شود. بنابراین روشن است که شیوۀ مصرف کنونی، که مبتنی بر حداکثرگرایی (ماکسیمالیسم) است، باید به سوی رفتاری حداقلگرا (مینیمالیستی) هدایت شود. همچنانکه رویکرد تصاحبگرایی بر زمین بر مبنای سیاسی (کشورها و دولت–ملتها) قابل تداوم نیست. اگر امروز شاهد تکثر فرهنگی در بیشتر کشورهای غربی هستیم، نهفقط این پدیده در آنها افزایش خواهد یافت (به دلیل نیازهای ناشی از پیرشدن جمعیت و فشارهای حاصل از افزایش خطرات زیستی در مناطق پیرامون توسعهنایافته)، بلکه در سراسر جهان این پدیده روی خواهد داد. بنابراین، ملیگرایی یک ایدئولوژی شکستخورده است که بدترین نتیجهاش وقوع جنگهای گسترده در سراسر جهان ــ همراه با خطر هستهایشدن و نابودی کل گونه ــ در قرن بیستویکم بوده و خواهد بود، و نتیجۀ کمتر خطرناکش فقر و تنشهای درونی دولتهای انفرادیافته، با سیاستهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی انفرادگرا و بحرانهای پیوسته، که هرچه بیشتر باید جمعیتهای درون قلمرو خود را زیر فرایندِ (به قول فوکو) «مراقبت و تنبیه» قرار دهند، خواهد بود. پس، در یک کلام، اگر انسان با دموکراتیزهشدن شهر ناچار شد «طبیعت» را به مثابه یک امر «بیرونی» و زیر سلطۀ خود تعریف کند، با دموکراتیزهشدن فضای مجازی، ناچار خواهد بود طبیعت را بار دیگر درون نظامهای خودساختۀ خویش به شکلی ارگانیک دخالت دهد: شهرهای موسوم به «سبز- آبی» که هماکنون در شهرسازی مطرحاند و معماری ارگانیک و بلندمرتبی و ترکیبی، که نمونههایش را هرچه بیشتر میبینیم، نشانههایی از بازتعریف طبیعت در شهرند (دریاها، رودخانهها، کوهها، جنگلها و …).
وقتی شهرهای مختلف آسیایی یا اروپایی را مقایسه میکنیم، کدام ویژگیها در رابطۀ شهرها با محیط کوهستانی اطرافشان قابلتوجه است؟ آیا میتوان از الگوهایی موفق در پیوند پایدار میان فرهنگ شهری و طبیعت کوهستانی سخن گفت؟
در این مورد، مطالعات بسیار زیادی صورت گرفته، و بهترین و معتبرترین منبع در این زمینه وبگاههای راهنما و اسناد «برنامۀ اسکان بشر ملل متحد»(۱۲) (UN-Habitat) است. افزون بر وبگاه اصلی این سازمان، من تأکید دارم بر راهنمایی که این وبگاه برای شهرهای کوهستانی ارائه داده و به صورتی دقیق درمورد چگونه زنده و آرامشبخش و مطبوع نگهداشتن این شهرها برای ساکنان و گردشگران سخن گفته است. این سند (قابل دسترس در آدرس ذکرشده در پینوشت(۱۳) ) برای هر یک از موارد لازم در این زمینه توضیحات تخصصی ولی قابل درک و استفاده برای عموم ارائه داده است. اصولاً چه درمورد شهرهای کوهستانی و چه شهرهای دریایی یا جنگلی، که دارای موقعیت پیرامونی ویژهای هستند، میتوان آنها را از نقطهنظر انسانشناسی فرهنگی با شهرهایی با کارکرد ویژه (برای نمونه شهرهای گردشگری، شهرهای زیارتی، شهرهای مرکز تجاری و همچون آن) مقایسه کرد. در همۀ این شهرها، نقطۀ اصلی که سبب رشد و گاه حتی تأسیس شهر شده اغلب پرُرنگتر است و در برخی شهرها، به دلیل وجود این نقطۀ کارکردی، اختلاف جمعیت تازهوارد و جمعیت ساکن گاه بسیار زیاد میشود؛ برای نمونه، میتوان شهر کوهستانی شامونیکس فرانسه یا شهر گردشگری و ساحلی بارسلون اسپانیا را نام برد، که اولی در زمستان و دومی در تابستان به شدت جاذب جمعیت هستند، و این مسئله بهویژه در بارسلون مشکلات زیادی ایجاد کرده است. اغلب شهرهای ایتالیا امروزه با مشکل «ازدیاد گردشگری»(۱۴) (یا گردشگریس بیرویه) روبهرو هستند، و با افزایش مالیات بر گردشگری و وضع قوانین سخت، مثلاً در فلورانس، ونیز و رم، مسئولان و مدیران مربوط تلاش میکنند از لطمات گردشگری برای محیط زیست و از برهمخوردن آرامش مردم محلی جلوگیری کنند. در کشور خود ما، گردشگری زیارتی، در دو شهر مشهد و قم، افزون بر تمام مزایایشان، مشکلات زیادی برای این شهرها ایجاد میکنند. همین را در مورد شهرهای گردشگری مثل شیراز، اصفهان، یزد، کرمان، و شهرهای شمال کشور میتوان گفت. اما این مشکلات میتوانند (و باید) حل شوند، زیرا موقعیتهای مختلف یک شهر میتواند برای آن شهر مزایای بسیاری ایجاد کند، ازجمله کسب درآمد بسیار بالا از طریق گردشگری، ولی این مزایا و درآمدها به ناگزیر همراه با لطمهها و مزاحمتها خواهد بود. به همین دلیل، مدیریت مناسب این امور بسیار ضرورت دارد. در منطقۀ خاورمیانه، معمولاً از شهرهای دبی و استانبول بهمثابه مثالهای خوبی در انطباق کارکردهای مختلف با اقلیم و گردشگری یاد میشود. همچنین شهرهای انسی(۱۵) و شامونیکس در فرانسه، سنسباستین(۱۶) در اسپانیا و ترنتو(۱۷) در ایتالیا، و لوگانو(۱۸) در سوییس اغلب جزو بهترین شهرهای با مدیریت مناسب دانسته میشوند. در یک کلام، دو عامل اساسی در این زمینه عبارتاند از یک) مدیریت کارا و پایدار همزیستی سبکهای زندگی و خواستههای متفاوت، که هم نیاز به انعطاف بسیار بالا در رفتار مسئولان و مردم و تربیت و آموزش آنها در این جهت و هم نیاز به تجربه، زمان و تکرار دارد، و دو) داشتن زیرساختهای مناسب (که اغلب سرمایهگذاریهای بالایی میخواهد).
ادامه دارد
۱۲ . https://unhabitat.org/
۱۳ . https://unhabitat.org/sites/default/files/2024/11/241031_my_neighbourhood_mountainous_cities_updated.pdf
۱۴ . Overtourism.
۱۵ . Annecy.
۱۶ . San Sebastián.
۱۷ . Trento.
۱۸ . Lugano.
مجله فرهنگی و هنری طبل، شماره ۲۰، شهریور ۱۴۰۴
گفتوگوی هویار اسدیان با ناصر فکوهی، مجله فرهنگی و هنری طبل، شماره ۲۰، شهریور ۱۴۰۴، صص. ۱۹۷-۱۸۱