سیاست کالبدی

حضور اجتماعی انسان ها، پیش و بیش از هر چیز حضوری فردی، نه در مفهوم فردگرایانه و «سوژه» بلکه در مفهوم کالبدی آن است. انسان ها، جامعه را بر اساس رفتارهایی می سازند و بازتولید کرده و تداوم می بخشند که رفتارهایی کالبدی اند، هر چند که خود و دیگران آنها را در قالب کالبد درک نکرده و حتی کالبدی بودن آنها را فراموش کنند. برای نمونه اگر مفاهیمی بسیار انتزاعی و اخلاقی همچون دوستی، مهربانی، وحشت، کمک رسانی، عدالت، خوشبختی، یا بدبختی و… را در نظر بگیریم، یعنی مفاهیمی که ظاهرا کاملا از سطح مفاهیم بلافصل کالبدی همچون راه رفتن، خوابیدن، بلند شدن، دویدن، … فاصله دارند، باز هم اگر دقت کنیم می بینیم که تعریف «عملی» و نه «نظری» آنها، باید همواره از خلال وضعیت هایی کالبدی انجام بگیرد: مهربانی پیش از هر چیز در گروهی از حرکات بدنی همچون نوازش و در آغوش گرفتن و بوسیدن و غیره تعریف و فهمیده می شود همانگونه که بی رحمی نیز در حرکات دیگری همچون زخم زدن، مشت کوبیدن، ضربه زدن، فریاد کشیدن و… فهمیده می شود. از همین رو پرسمان (پروبلماتیک) قدرت به مثابه پرسمان اساسی همه جوامع انسانی که به این جوامع نظم داده اند و به این دلیل امکان اجتماعیت یا جامعه بودگی را در آنها فراهم می کنند، بدون شک و تردید و به ناچار باید از خلال تعریف حرکات کالبدی «مناسب» و «لازم » در هر لحظه از حیات مادی انجام گرفته و همین حرکات سپس به افراد «آموزش» داده شود(مفهوم پرورش و تربیت) و سرانجام سازوکارهای دیگری نیز در جامعه وجود داشته باشند که انجام «درست» یا «مناسب» در موقعیت های تعریف شده یا خود انگیخته را در حرکات کالبدی کنترل کنند و بنا بر مورد افراد را با سازوکارهای دیگری تشویق یا تنبیه کنند. به این مجموعه می توان نام «سیاست کالبدی» (Body politics) داد بنابراین یکی از تعاریفی که می توان برای این مفهوم داد این است : سیاست کالبدی، مجموعه ای از سازوکار هاست که در یک جامعه مشخص و در یک مقطع زمانی مکانی معین، کل حرکات کالبدی را تعریف، ایجاد، کنترل، داوری و ارزش گذاری، تولید و بازتولید می کند. برای این کار البته مجموعه ای بی شمار اعم از مجموعه های حقوقی، اقتصادی، سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی، زبانی، هنری، و حتی نمادین و نشانه شناختی به کار گرفته می شوند. بخش بزرگی از سیاست کالبدی شکل نامحسوس دارد و افراد به طور ناخودآگاه آن را آموخته، درونی اش کرده و بنا بر آن رفتار می کنند. بخشی از این سیاست نیز شکل آگاهانه دارد و گاه به محور اساسی اعمال یک قدرت سیاسی بدل می شود. رژیم های توتالیتر تمایل شدیدی دارند که قدرت خود را از خلال سیاست های کالبدی سخت به نمایش گذارند، اما تجربه دو قرن اخیر نشان داده است که نظام های دموکراتیک توانسته اند با درونی کردن حداکثر سیاست های کالبدی بیشترین موفقیت را در بازتولید عمومی نظام قدرت و سلطه داشته باشند در حالی که نظام های غیر دموکراتیک برغم موفقیت های محدود و مقطعی بیتشرین ناامی و به دنبال آن بیشترین تخریب را در جوامع خود در این زمینه ایجاد کرده اند.

سیاست کالبدی در جارجوبی بزرگتر که در اینجا صرفا بدان اشاره می کنیم از تنظیم رابطه میان جهان بیرونی و جهان درونی (مغز) بر اساس سازوکارای زبان شناختی و شناختی استفاده می کند. بدین معنا که از خلال روابط «نام گزاری» ؛ مکان و رده و جایگاه هر «چیز»، هر رفتار، حرکت ، گفتار و گفتمان تعریف و تغیین می شود: نوعی جبریت در این امر وجود دارد که رولان بارت (در درس افتتاحیه کلژ دو فرانس) بر آن نام «فاشیسم زبان» را گذاشته است: زبان نه تنه ابه ما حکم می کند چه بگوئیم بلکه خکم می کند چه نگوئیم و فرایند شناختی- زبانی در نهایت به فرایندی حرکتی – کنشی و باز هم پیشرفته تر به فرایندی استراتژیک تبدیل می شود که از مفهوم سیاست کالبدی که بدان اشاره شد دور نیست. فرایند در اینجا از خلال گروهی از مفاهیم عمل می کند که مهم ترین آنها مفهوم طیقه بندی (classification)، مفهوم رده شناسی(taxonomy) و مفهوم بازنمایی(representation) است. در انسان شناسی، کلود لوی استروس بیش از هر کس توانسته است به دنبال سنتی که بی شک با جیمز فریزر آغاز شده است، به اوجی نظری در مفاهیم طبقه بندی و رده شناسی برسد، بدین ترتیب که نشان دهد این فرایندها بر اساس «نظم مند» کردن ساختاری بی نظمی در جهان بیرونی بر روی الگو های دو تایی زبان (بالا/پایین، راست/چپ، سیاه/سفید…) انجام می گیرد. به گونه ای که بتوان پس از تعیین زوج اولیه به سراغ ترکیب آن با زوج ها ی دیگر رفت و ساختارهای پیجیده ای را ایجاد کرد که در نهایتا ز منطق ساختار اولیه تبعیت می کنند. بدین ترتیب است که در نهایت برای مثال در روایت های داستانی کلاسیک، همواره به دو مفهوم خیر و شر و قهرمان و ضد قهرمان می رسیم. در مفهوم بازنمایی، جای آن هست که از هانری لوفبور فیلسوف شهرشناس و انسان شناسی فرانسوی نام ببریم که تاکیدش بر تفاوت ماهوی و شکلی میان واقعیت بیرونی و واقعیت بازنمایانده شده شناختی (در مغز) است که او نیز به این ترتیب به باز شکل گیری و باز تفسیر واقعیت بر اساس طبقه بندی ها و رده شناسی های پیشینی می رسد. اینجاست، که نظم سیاسی وارد کار می شود و نظام مندی بر اساس استفاده و طبعا سوء استفاد هاز نظام های زبان شناختی و شناختی می تواند سیاست های کالبدی هدایت کننده و دستکاری کننده و ایدئولوژیک ر به نظام اجتمای تحمیل کند بدون آنکه لزوما ضمانتی برای درونی شدن این سیاست ها وجود داشته باشد. فرایندهای سیاسی گوناگون بر اساس روش های به کار برده شده در این زمینه موفق تر یا ناموفق تر هستند و بنابراین سیاست های کالبدی می توان دبه تعداد زمان/ مکان های مورد بحث متفاوت باشند.