سندیکالیسم در عصر جهانى‌شدن

ناصر فکوهی

شعار معروف جنبش کارگرى قرن نوزدهم – «کارگران جهان متحد شوید!» – که تا سال‏‌هاى میانى دو جنگ جهانى نیز تداوم داشت و قدرت بسیج‏‌کننده شگفت‏‌انگیزى را نشان مى‏‌داد، نخستین‏‌بار به‏‌وسیله بنیانگذاران مارکسیسم و در زمانى ارائه شد که یک سازمان کارگرى سندیکایى بزرگ تشکیلات منظمى را در سراسر اروپا و بعد در ایالات متحد امریکا سامان داده بود. این سازمان با وجود متمرکز بودن بر مطالبات کارگرى کاملاً مشخص – ۸ ساعت کار روزانه، مرخصى، بازنشستگى … – به‏‌شدت سیاسى بود و به‏‌همین دلیل نیز با روى کار آمدن دولت شوروى سابق در سال ۱۹۱۷، سندیکالیسم اروپایى – بجز دو مورد استثنایى ایتالیا و به‏‌ویژه اسپانیا که در آن‏‌ها آنارشیست‏‌ها نیز قدرت زیادى داشتند – به‏‌شدت زیر نفوذ احزاب چپ سنتى و به‏‌ویژه احزاب کمونیست طرفدار شوروى و سپس احزاب سوسیالیست سوسیال دموکرات قرار گرفتند و حتى در میانه‏‌روترین سندیکاها – تریدیونیون‏‌هاى بریتانیا زیر نفوذ حزب کارگر – این نفوذ تا حدى مشاهده مى‏‌شد. بدین‏‌ترتیب سندیکالیسم، از نگاه خود اعضا و از نگاه دیگران، پیش از هر چیز نوعى کالبد مبارزه‏‌جوى کارگرى در برابر کالبد بزرگ قدرت حاکم – دولت در معناى عام با تمامى تشکیلات ادارى، مالى، و نظامى‏اش و در کنار آن سرمایه‏‌دارى که هم‌دست دولت شمرده مى‏‌شد – تلقى مى‏‌شد. البته در ایالات متحد در فاصله دو جنگ جهانى، سندیکالیسم زیر فشار جوّ شدید ضدکمونیستى بسیار زود غیرسیاسى و پراکنده شد و به‏‌زودى شبکه‏‌هاى مافیایى بزرگى از سندیکاهاى زرد و هم‌سو با اربابان نیز در آن ظاهر شدند که موقعیت بسیار پیچیده‏‌اى را به‏‌وجود آوردند.

در سال‏‌هاى رونق اقتصادى جهان ۱۹۵۰ – ۱۹۸۰، سندیکالیسم درعین‏‌حال که سبب افزایش پیوسته حقوق و امتیازات کارگرى شد، نقشى مؤثر نیز در ایجاد ثبات در محیط‌هاى کارى داشت و تمرکز یافتن سندیکاها در قالب فدراسیون‏‌ها و کنفدراسیون‏‌هاى بزرگ و پدیدآمدن سازمان جهانى کار، مخاطب مشخص و داراى اقتدارى را براى دولت‏‌هاى توسعه‏‌یافته و تا حدى حتى دولت‏‌هاى در حال توسعه به‏ وجود آورد که مى‏‌توانستند از خلال مذاکره با آن، موقعیتى نسبتاً با ثبات را براى افزایش حاشیه سود سرمایه خود ایجاد کنند.

با این وصف، انقلاب اطلاعاتى دهه ۱۹۸۰ که نقطه عطفى در فرایند جهانى‏‌شدن نیز بود، همه چیز را درهم ریخت: بخش صنعت در کشورهاى توسعه‏‌یافته به بخشى ثانوى بدل شد و جاى خود را به بخش خدمات و هرچه بیش از پیش یکى از زیربخش‏‌هاى این بخش؛ یعنى بخش مالى داد. کالاها نیز هرچه بیش‏تر در ساختارهاى پراکنده تولید و توزیع مى‏‌شدند و دو فرایند اساسى نیز بیش از پیش شکل گرفتند: نخست فرایند موسوم به بازساختاریابى و سپس فرایند موسوم به جابه‏‌جایى. فرایند نخست از الگوهاى پسافوردیستى تبعیت مى‏‌کرد. بنگاه‏‌ها، تلاش مى‏‌کردند تنها بخش کوچکى از کارکنان خود – یقه‏‌سپیدان رده‏‌هاى بالا – را حفظ کنند و کل کارهاى دیگر را در ساختارى پراکنش یافته در قالب تعداد بى‏‌شمارى قراردادهاى پیمانکارى و به‏ سهولت قابل فسخ، تقسیم کنند. به‏ این‏ ترتیب، زنجیره‏اى که از یک کارخانه پیشرفته خودروسازى در ایالات متحد آغاز مى‏‌شد، مى‏‌توانست درنهایت در واحدهاى خانگى تولیدى کوچک چند نفره در برزیل، ویتنام، چین یا اندونزى با کارگرانى که کسانى جز کودکان، زنان، و افراد کهنسال خانواده نباشند، خاتمه یابد. طبعاً گردآوردن و مدیریت این پراکنش به مدیریت قدرتمند و به‏ ویژه فناورى‏‌هایى نیاز داشت که انقلاب اطلاعاتى و حمل‏ و نقلى آن را فراهم مى‏‌کرد. در فرایند دوم؛ یعنى جابه‏ جایى نیز اصل بر آن گذاشته مى‏‌شد که محل استقرار واحدهاى تولیدى و توزیع باید بدون توجه به الزامات مرزهاى ملى و بنابراین اولویت‏‌هاى بلافصل برنامه‏‌ریزى‏‌هاى دولت‏‌هاى ملى و صرفاً بر اساس الزامات رقابتى نسبى در بازار تعیین شوند. به‏ این‏‌ترتیب، صدها واحد بزرگ در ایالات متحد تعطیل مى‏‌شدند تا تنها چند صد کیلومتر دورتر، در مکزیک مستقر و از مزایاى کارگران ارزان قیمت – تا ۷ برابر کم‏تر – برخوردار شوند.

جابه‏‌جایى ساختار، کالبد کارگرى را به‏ طورکلى درهم ریخت؛ به‏ گونه‏‌اى که کارگران سراسر جهان از این پس به رقباى جدى براى یکدیگر بدل مى‏‌شدند که لزوماً داراى منافع مشترک نبودند. فرایند کنترل و محدود کردن جمعیت‏‌هاى مهاجر و جابه‏‌جایى نیروهاى کار – بجز نیروهاى بسیار متخصص – که در تناقض آشکار با آزادى کامل گردش و جابه‏‌جایى سرمایه‏‌ها و کالاها و خدمات در ساختار تجارت نوین جهانى قرار دارند، گویاى تمایلى صریح به حفظ وضعیت موجود است. بسیارى از کشورهاى در حال توسعه امروز که بیش‏ترین سرمایه‏‌گذارى مستقیم خارجى را جذب مى‏‌کنند – و در رأس آن‏‌ها کشور چین – کشورهایى هستند که سندیکالیسم را به‏ شدت سرکوب مى‏‌کنند.

درعین‏ حال از این نکته هم نباید غافل ماند که افزایش کمّى و کیفى حجم بخش غیررسمى – که خود امرى ساختارى در نظام جدید سرمایه‏‌دارى متأخر بوده و رسیدن این حجم به حد بالاى ۳۰ تا ۴۰ درصد در برخى از کشورهاى در حال توسعه، و سهم حدود ۱۰ درصدى آن در کشورهاى توسعه‏‌یافته، سبب گسترش اشکال مختلف کارهاى بى‏‌ثبات و شکننده، غیرقانونى، بدون قرارداد، و وضعیت‏‌هایى نابسامان‏‌تر و سخت‏‌تر براى کارگران سراسر جهان شده است که درعین‏‌حال قدرت تدافعى هرچه کم‏ترى نیز در برابر آن دارند، زیرا دیگر نه با یک کالبد مشخص کارفرمایى که با هزاران کارفرماى ریز و درشت، و نه تنها با لشکرى از فقراى محلى که آماده‏‌اند کار آن‏‌ها را انجام دهند، بلکه با لشکرى از رقباى فقیرى در حد کل جهان، سروکار دارند.

در این میان، عوامل بسیار مؤثر دیگرى نیز در ساختار جدید جهانى بر نزول موقعیت کارگرى تأثیر داشته‏‌اند: نقش شرکت‏‌هاى فراملیتى – با رقمى در حدود ۶۳ هزار و بیش از ۶۹۰ هزار شعبه در سراسر جهان که حجمى برابر ۲۵ درصد تولید ناخالص داخلى جهان و یک‏‌سوم صادرات جهان را در دست دارند – را نیز نباید فراموش کرد. امروز از ۱۰۰ کالبد بزرگ اقتصادى جهان – بر اساس ارزش تولید – ۵۱ کالبد را شرکت‏‌هاى فراملیتى و تنها ۴۹ کالبد را دولت‏‌هاى ملى تشکیل مى‏‌دهند. شرکت‏‌هاى فراملیتى امروزه در بسیارى از شاخه‏‌هاى اساسى همچون انرژى، دارو، رسانه‏‌ها، فناورى اطلاعات، بانک‏‌ها، بیمه‏‌ها، و … موقعیت‏‌هاى نیمه‏‌انحصارى و انحصارى دارند و دخالت‏‌هایى بی‌شمار و روزافزون نیز در فرایندهاى سیاسى همه کشورها – ازجمله از طریق تأمین مالى احزاب سیاسى – انجام مى‏‌دهند.

به‏ این‏ ترتیب در بازار جهانى کار که به ظاهر یک بازار اقتصادى آزاد با فرایندهاى گردشى کالاها، سرمایه‏‌ها، و خدمات نامحدود است، ما در واقع با فرایندهاى به‏ شدت محدودکننده و دست‏‌کم با هدایت‏گرى‏‌هاى کاملاً آمرانه و دستکارى‏‌شده سروکار داریم که نتیجه آن سقوط وضعیت فقیرترین اقشار است. این وضعیت را که اقتصاددانان نولیبرال تلاش مى‏‌کنند با اتکا بر رشد شاخص‏‌ها و اعداد عمدتاً مبتنى‏‌بر اقتصاد کلان پنهان سازند، چیزى است که تمامى پژوهش‏‌هاى ژرف‏‌نگرانه اقتصادى اجتماعى بر وضعیت موجود چه در کشورهاى در حال توسعه و چه در کشورهاى توسعه‏‌یافته نشان مى‏‌دهند.

با وجود این، پیچیدگى مسئله و نکته مهم در این میان آن است که در شرایط کنونىِ جهانى‏‌شدن دیگر هرچه کم‏تر مى‏‌توان از ساختارهاى دوگانه مطلق همچون شمال/ جنوب، توسعه‏‌یافته/ توسعه‏‌نیافته، و حتى فقیر/ غنى به‏ مثابه ساختارها و موقعیت‏‌هاى قطعى با مرزهاى معلوم و تعریف‏‌شده و به‏ ویژه به‏ مثابه وضعیت‏‌هایى که به‏ صورتى واحد درک و احساس شوند سخن گفت. در واقع دینامیسم ایجاد شده به‏ وسیله جهانى‏‌شدن این موقعیت‌ها را به‏ طور کامل درون یکدیگر تلفیق کرده است: امروز «شمال» در «جنوب» و برعکس حضور دارند و فقر و ثروت موقعیت‏‌هایى به‏ شدت ناپایدار و نسبى شده‏‌اند.

اما در آن‏چه به سندیکالیسم در دوران جدید مربوط مى‏‌شود، امروز سندیکاها، احزاب، و انجمن‏‌هاى غیردولتى، چاره‏اى جز آن ندارند که در ساختارهایى انعطاف‏‌پذیر دست به همکارى با یکدیگر بزنند. آن‏چه در طول بیست سال گذشته با عنوان غیرسیاسى شدن سندیکاها، گاه با رضایت خاطرى زودرس از جانب کارفرمایان مورد استقبال قرار گرفت، در عمل نشان داد که درنهایت لزوماً نه به ثبات و آرامشى در بازار کار بلکه حتى به آشفتگى و از کنترل خارج شدن این بازار مى‏‌انجامد. بنابراین شاید تنها راه‏‌حل، نوزایى جدیدى در سندیکالیسم و جنبش کارگرى در قالب نوع خاصى از انجمن‏‌هایى غیردولتى و انعطاف‏‌پذیر و هم‌سو با سایر نهادهاى اجتماعى باشد.