سمینار مسائل فرهنگی و اجتماعی معاصر: خوشبختی و سبک زندگی( بخش اول)

سمینار مسائل فرهنگی و اجتماعی معاصر/  ناصر فکوهی / فصل دوم / خوشبختی و سبک زندگی/ تابستان۱۴۰۱/ بخش اول/ با همکاری، ویرایش علمی و نوشتاری آیدا نوابی / مهر ۱۴۰۲

 

آیا خوشبختی امری بدیهی است؟ یا (خوشبختی به مثابه امری پاردوکسیکال)

پرسش از زندگی بهتر یا خوشبختی، پرسشی بنیادی در مطالعات فلسفی و اخلاقی است. انسان همواره در طول تاریخ در جستجوی معنای زندگی بوده است و معنای زندگی همان چیزی است که از طریق آن انسان رضایت و خشنودی خود را در زیست جهان خویش تجربه کرده است؛ اما پرسش از خوشبختی برای انسان همواره در دوراهی امری بدیهی و غیربدیهی قرار داشته است؛ بدیهی بودن خوشبختی به عنوان امری وابسته به تجربیات زندگی روزمره است و غیربدیهی بودن آن خصلت آرمانی بودن آن است که به سبب اینکه در دسترس همه آحاد جامعه قرار ندارد،

این پرسش از افراد که خوشبختی چیست، مستلزم پاسخ‌ها مختلف است؛ برای نمونه ممکن است خوشبختی شرایطی باشد که در آن فرد احساس خوب داشته باشد؛ حالت‌های دیگری چون میل، محرومیت، احساس ناراحتی داشتن، احساس خوشایند نداشتن، رضایت، خوشنودی و همه حالات احساسی و درونی که پاسخ افراد را به پرسش از خوشبختی نزدیک می‌کند وجود دارد، امّا این پاسخ‌ها مستلزم نوعی انسجام درونی است. در حقیقت پاسخ‌های بر مبنای عقل سلیم و بر اساس افکار عمومی، انسجام لازم برای پاسخ به چیستی خوشبختی به عنوان یک امراجتماعی را ندارد. در نتیجه، علاوه بر به چالش‌کشیدن بدیهی بودن آن نیازمند پرداختن به نظریه‌ها و تاریخی هستیم که انسان به طور معمول به آن فکر نمی‌کند و به همین دلیل پاسخ‌های خود را بدیهی می‌انگارد. برای نمونه مدیریت شهری مسئولیت مهمی در قبال احساس افراد نسبت به شهر دارد. ایجاد هویت در بستر شهر برای شهروندان و برای خود شهر، برای تولید احساس رضایت و برای زیست بهتر حائز اهمیت است. بنابراین تغییراتی که مدیریت شهری در سیستم مادی و غیرمادی شهری ایجاد می‌کند برای چگونگی لذت بردن افراد از شهر حائز اهمیت است و به این شکل ساختار مدیریت شهری نیازمند درک مسئله خوشبختی، سبک زندگی در فرهنگ‌های مختلف و نظریات مختلف پیرامون آن است. امروز در جامعه برخی بر اساس ایدئولوژی‌های موجود مسائل را بدون توجه و ارجاع به نظریات توجیه می‌کنند. کسانی که خود را ضد غرب می‌دانند خود به طور کامل از فناوری‌های غربی و حتی از دانش غربی استفاده می‌کنند. از سوی دیگر کسانی هستند که خود را طرفدار شرق می‌دانند اما غرق در سبک زندگی مدرن غربی هستند و در نوعی تناقض فکری و رفتاری قرار دارند. خوشبختی از سوی رویکردها و گفتمان‌های مختلفی مطرح می‌شود که پایه‌های نظری قدرت مندی ندارد و تلاش می‌کند خود را جهان‌شمول و دستورالعملی جهانی جلوه دهد، بی‌آنکه بدانند بدون توجه به مسئله زمان‌مندی و مکان‌مندی نمی‌توان فرمولی را برای جهان اراده داد. بنابراین پیوند زدن نظریه به موقعیت کنونی که مسئله اصلی علوم اجتماعی است، اهمیت دارد. مسئله مهم برای جامعه شناس و انسان‌شناس زندگی امروز اهمیت دارد. در نتیجه ریشه‌های فلسفی و باستانی مفهومی چون خوشبختی نیز از این جهت برای ما اهمیت داردکه به واسطۀ آن بتوان پُلی به لحظۀ حال زد و این ارتباط با فهم کرد. اما ما چطور می‌توانیم خوشبختی را حس و فهم می‌کنیم و چطور تفاوت بین احساس خوشبختی و خود خوشبختی را درک می‌کنیم؟ چه چیزی دقیقا می‌تواند واقعی بودن خوشبختی را نشان دهد؟ چطور کنش اجتماعی – فرهنگی ما در چارچوب جامعه ای که زندگی می‌کنیم و در آن دارای نوعی انباشت دانش فرهنگی هستیم، در یک زمان و مکان خاص می‌تواند خوشبختی را تبیین کند؟  صحبت از موضوع خوشبختی دقیقا در میان اتفاقات و تحولات اجتماعی – سیاسی لحظۀ حال معنی پیدا خواهد کرد.

آلبرکامو هنگامی که جنگ‌ الجزایر و مشکلات جهان سوم و بحرانی عجیب در حال وقوع بود دربارۀ خوشبختی چنین گفت: «امروز وقتی از خوشبختی صحبت می‌کنیم، گویی این مفهوم نوعی سوژه‌ای تابویی هست. گویی کسی نباید خوشبخت باشد و اگر کسی بگوید من خوشبخت هستم، او به نوعی ننگ اجتماعی متهم خواهد شد، اما در حقیقت برای یاری رساندن به کسانی که این خوشبختی را نمی‌بینند ابتدا باید خودت خوشبختی را درک کرده  و آن را تجربه کرده باشی». این به این معنی است که برای بهبود روابط اجتماعی باید سلاح نظری داشت و بدون آن ممکن نیست.

تصور ما بر این است که از طریق گفت‌وگو پیرامون مسائل اجتماعی و فرآیند انتقال آموزشی افراد خود تبدیل به کنشگر اجتماعی شوند اما درک گفتمان‌برانگیز بودن مسئله خوشبختی از طریق آگاهی از نگرش نظری پیرامون حوادثی چون جنبش های اجتماعی و بحران‌های اقتصادی و یا جنگ های جهانی است که کل تاریخ را تغییر داده است. در غیر این صورت راه برون رفت از بدیهی بودن مفهوم خوشبختی پیش رویمان نیست. به همین منظور باید مفهوم خوشبختی را در زمینۀ تاریخی و نظری آن دید. این به آن معنا نیست که صرفاً نظریه‌ها و تئوری‌ها پاسخ‌گوی درک مفهوم خوشبختی است. آنچه در واقعیت در جامعه و به طور خاص در جامعۀ ایران اتفاق می‌افتد و مسائل روزمره و مثال‌هایی از واقعیت های موجود می‌تواند در بستر نظریه‌ها، راه‌گشای ما باشد.

مفهوم خوشبختی در طول قرن‌ها توسط شخصیت‌های مذهبی، فیلسوفان و اخیراً توسط دانشمندان علوم اجتماعی مورد بحث قرار گرفته است و همواره نیروی محرکۀ انسان برای ادامۀ حیات بوده است. با این حال مطالعه علمی مفهوم خوشبختی توسط محققان گوناگون در رشته‌های مختلف از جمله اقتصاد، روان‌شناسی،علوم زیستی، جامعه‌شناسی، فلسفه و دیگر حوزه‌های کاربردی در زندگی انسان در دوران مدرن شکل گرفته است. ویژگی‌های شخصیتی و محیطی، تأثیرات درآمد و مصرف و نظام‌های مادی و پولی، توسعه اقتصادی از طریق بهبود رفاه، سیاست‌های حکومتی و انواع مختلف دموکراسی‌ها، معیارهای اندازه‌گیری رفاه و شادی توسط دانشمندان علوم سیاسی، به حداکثر رساندن لذت و رابطه آن با شکوفایی در برخی از مکاتب، همه به دنبال واکاوی مفهوم خوشبختی هستند؛ از این نظر خوشبختی مفهومی بینارشته‌ای چندبعدی است و معنای دقیق از این مفهوم مستلزم درک پیدایش خاستگاه آن و دگردیسی‌اش در طول تاریخ و در نحله‌های گوناگون است. اما پیش از آن که از طریق جست‌و جو در پیچیدگی‌های مختلف نظری و ابعاد علمی وارد شویم، لازم است تا از ضرورت پرداختن به موضوع «خوشبختی» فراتر رویم و نشان دهیم چرا مفهوم‌سازی از بحث خوشبختی برای جامعه امروز ایران اهمیت دارد؟ لازمه پرداختن به این پرسش این است که ارتباط میان رضایت افراد و بحران‌هایی که پیرامون سبک زندگی در جهان معاصر وجود دارد فهم شود.

نگرانی درباره  مسئلۀ خوشبختی از نوعی مدینه فاضله و رویای آرمان شهر از دوران روشنگری سرچشمه می‌گیرد واز قرن نوزدهم شکل دیگری پیدا می‌کند؛ علمی شدن مطالعه خوشبختی و جدا شدن از بنیان های فلسفی و اخلاقی آن نیز در واقع از همین زمان آغاز می‌شود  و خوشبختی به مثابه معیار اندازه‌گیری رفاه و توسعه جوامع درنظر گرفته می‌شود. از دهۀ ۱۹۷۰ به بعد تحقیقات تجربی بر موضوع شادی و خوشبختی در بسیاری از موسسات و پژوهشگاه ها صورت می‌گیرد تا فهم دقیقی از وضعیت خوشبختی مردم در جهان شکل بگیرد.