انتشار سه کتاب «بهروز غریبپور»، «قباد شیوا» و «هارون یشایایی» به روایت ناصر فکوهی
نرگس کیانی/ خبرنگار گروه فرهنگ
سه کتاب «بهروز غریبپور»، «قباد شیوا» و «هارون یشایایی» به روایت ناصر فکوهی به عنوان اولین سری از مجموعه تاریخ شفاهی انتشارات گهگاه در چارچوب پروژهای با عنوان «تاریخ فرهنگی ایران مدرن» و با هدف بررسی گستره فرهنگ ایران در قرن بیستم به چاپ رسیدهاند. هدف ناصر فکوهی و انتشارات گهگاه از آغاز کردن این پروژه ارائه کتابهایی برای توصیف آغازین کنشگران فرهنگ مدرن ایران به روایت خودشان است. فکوهی در توضیح این مطلب در مقدمه کتابها آورده است: «سه کتاب حاضر از کتابهایی است که در بخش کنشگران فرهنگ معاصر منتشر میشوند. هدف اساسی از این پروژه، رسیدن به تألیفهای ابتدا توصیفی و سپس تحلیلی و نه تاریخشناسانه، با نگاهی فرهنگی اجتماعی برای درک مدرنیته در همه ابعاد مثبت و منفی آن، در ایران کنونی و تلاش برای گرهگشایی از مشکلات فرهنگی براساس دادهها و تجربیات گذشته است.» مراسم رونمایی از این کتابها روز یکشنبه ۱۸ تیرماه ۱۴۰۲ در شهر کتاب مرکزی برگزار شد. حاضران این مراسم، در غیاب ناصر فکوهی که با پیامی ویدئویی از پاریس همراه حضار بود، بهروز غریبپور، قباد شیوا و هارون یشایایی بودند. ضمن این که حسین پاکدل در مورد بهروز غریبپور، بهروز مرباغی در مورد هارون یشایایی و سعید باباوند در غیاب ابراهیم حقیقی در مورد قباد شیوا صحبت کردند. اجرای این مراسم بر عهده آرش تنهایی، مدیر انتشارات گهگاه و سردبیر مجله فرهنگی و هنری «آنگاه» بود. آنچه در ادامه میخوانید گزارشی است از آنچه که در این مراسم رونمایی گذشت.
«قلمِ» سازندگان فرهنگ مدرن شدن
ناصر فکوهی، انسانشناس، نویسنده و مترجم که تالیف «بهروز غریبپور»، «قباد شیوا» و «هارون یشایایی» را در چارچوب پروژه تاریخ فرهنگی ایران مدرن به انجام رسانده است در پیامی ویدئویی از پاریس که از طریق پروژکتور برای حاضران پخش شد، گفت: «با سلام خدمت دوستان عزیز و گردانندگان انتشارات گهگاه و دوست عزیزم، آرش تنهایی که این جلسه را برای رونمایی از سه کتاب زیرمجموعه پروژه «فرهنگ شفاهی تاریخ مدرن ایران» برگزار کردند. پروژهای که به بررسی گستره فرهنگ ایران در قرن بیستم اختصاص دارد و با سه کتاب تاریخ شفاهی «بهروز غریبپور»، «قباد شیوا» و «هارون یشایایی» آغاز شده است. گفتوگوهای منتشرشده در این کتابها سالها پیش انجام شده و بعضی از نکاتی که در آنها ذکر شده مشخصکننده این موضوع است. دلیل طولانی شدن فاصله میان انجام گفتوگوها و انتشار کتابها که در آثار بعدی این پروژه نیز شاهدش خواهیم بود اصرار و خواهش من بود که کتابها به گونهای منتشر شوند که در شان مصاحبهشوندگان باشند. آنچه ما انجام دادهایم ترغیب کردن بزرگانی است که در شکلگیری و گسترش فرهنگ مدرن ایران مدیونشان هستیم و ما دستشان برای نوشتن شدهایم تا شرح زندگیشان را بشنویم و بنگاریم. من با حولوحوش ۳۰ تن از این شخصیتهای بسیار برجسته گفتوگو کردهام که به تدریج منتشر خواهد شد و به جرات میگویم این گفتوگوها میتواند برای دوستان علاقهمند به کار در حوزه فرهنگ و علوم مرتبط با مطالعات فرهنگی و کسانی که مایلند از تجربیات پیشین برای حال و آینده بهره ببرند منبع آموزشی بزرگی باشد. صادقانه میگویم کاری که این دوستان در دهه ۴۰ و ۵۰ انجام دادند بسیار درخشان بود و موجب تغییر بسیاری از رویکردهای من نسبت به کار فرهنگی شد. متاسفم که ما برخی از دوستانی را که شرح حالشان از زبان خودشان در قالب پروژه ذکر شده منتشر خواهد شد از دست دادهایم. دوستانی مانند منوچهر طیاب، خسرو سینایی، جلال ستاری و…»
مدیر موسسه «انسانشناسی و فرهنگ» ادامه داد: «اگرچه عمده فعالیت همه این بزرگان در دهه ۴۰ و ۵۰ متمرکز بوده اما آنقدر تاثیرگذار بودهاند که امروزه به عنوان شخصیتهایی اثرگذار بر فرهنگ مدرن ایران میشناسیمشان. مدرنیته فرهنگی در معنای ابزاری کلمه از دوره ناصری وارد زندگی فرهنگی ایرانیان شد و شکلی ابزاری داشت و از جمله مصادیق آن میتوان به عکاسی، فیلمبرداری، نشر، روزنامهنگاری و… اشاره کرد. ما پس از آن شاهد دوران بروز جنگ جهانی و اشغال ایران و مقطع تاریخی شهریور ۱۳۲۰ و سپس کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سالهای سیاه بعد از کودتا بودیم اما در دهه ۴۰ گشایشی اتفاق افتاد که تا نیمه دهه ۵۰ ادامه داشت و در این سالها در حوزه فرهنگی از جمله عکاسی، فیلمسازی، ادبیات و… اتفاقات درخشانی رخ میدهد و بعد از انقلاب هم شاهد ادامه تاثیرگذاری همین دوستان هستیم.»
او با بیان این که «کتابهایی که در ابتدای راه پروژه «فرهنگ شفاهی تاریخ مدرن ایران» منتشر شده است؛ «بهروز غریبپور»، «قباد شیوا» و «هارون یشایایی» متعلق به کسانی است که هر کدام در حوزه تخصصی خود پیشتازند»، ادامه داد: «هارون یشایایی به عنوان تهیهکنندهای بسیار برجسته در سینما، قباد شیوا به عنوان گرافیست پیشکسوت و بهروز غریبپور به عنوان نویسنده، کارگردان و مدیر فرهنگی برجستهای که کارهای صورت گرفته توسط او در سطح بینالمللی قابل تقدیر است همواره با دشواریهایی روبهرو بودهاند. ما امروز هم در مسیر به ثمر رساندن امور فرهنگی شاهد دشواریهای بسیار هستیم و جوانانمان باید بدانند که این دشواریها همواره وجود داشته است و این خیالپردازی است که گمان کنیم کارها در دهه ۴۰ و ۵۰ آسانتر پیش میرفته است. اغلب فعالان عرصه فرهنگ و هنر، هنرمندان و جستوجوگران فرهنگ در همه جوامع همواره با این مشکلات مواجه بودهاند چون یکی از اهدافشان آسیبشناسی جامعه در قالب بیانی هنری بوده که در تضاد با منافع اهالی سیاست قرار میگرفته است. در کنار این، درگیری این افراد با منافع بازار و میل بازار به جهتدادن به آنها مسئله دیگری است که همواره مشکلاتی برای این افراد ایجاد کرده است. پس این افراد ناچار بودهاند ضمن جنگیدن در چندین جبهه به حفظ قدرت خلاقه خود نیز بپردازند.»
فکوهی در پایان گفت: «من به شخصه سعی کردهام حضورم در این کتابها تا جای ممکن به چشم نیاید. شیوههای به کار گرفته شده برای انجام گفتوگوهای این کتابها خاص علوم انسانشناسی و مردمشناسی است. من از روشهایی استفاده کردهام که با روشهای مورد استفاده در یک مصاحبه معمولی متفاوت است و موجب زنده شدن خاطراتی در ذهن افراد میشود که در بسیاری از موارد فراموشش کردهاند. حاصل این صحبتها به من برای پیشبرد پروژه «فرهنگ شفاهی تاریخ مدرن ایران» کمک بسیار کرد و امیدوارم دیگر دوستان نیز بهره لازم را از آن ببرند. خوشحالم که انتشار کتابهای این پروژه آغاز شده است و ضمن اعلام این خبر که انتشار این آثار به صورت الکترونیک نیز در دستور کار است باید اشاره کنم که با توجه به رشد و گسترش استفاده از هوش مصنوعی قصدمان تحلیل محتوای این آثار با استفاده از این تکنولوژی نوظهور نیز هست.»
هارون یشایایی مخزنالاسرار بخشی از تاریخ
بهروز مرباغی، معمار، مدرس دانشگاه و مدیرعامل موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان که برای صحبت در مورد هارون یشایایی به این مراسم دعوت شده بود، سخنرانی خود را اینطور آغاز کرد: «صحبت کردن در مورد هارون یشایایی به جلساتی فراتر از این نیازمند است چرا که او انسانی چندوجهی است. من تقریبا تمام کتابهای منتشرشده او؛ «یکعمر زندگی با سینمای ایران»، «روزی که اسم خود را دانستم»، «گزارش یک دوران» و «کوچه مال کیست؟» را خواندهام و به ضرس قاطع میگویم که او هنوز از بسیاری از اتفاقاتی که از سر گذرانده، چیزی نگفته است. ضمن این که به جرات میگویم انتشار «روزی که اسم خود را دانستم» لطفی بزرگ در حق ادبیات ایران بود. این اثر تنها کتاب روایی و داستانی از زندگی کلیمیان محله عودلاجان تهران است و بسیار زیبا نوشته شده است. کتاب «هارون یشایایی» به روایت ناصر فکوهی هم فوقالعاده است و با این وجود به نظر میرسد که ناصر فکوهی فروتنانه پذیرفته است که بهتر است به جای سوال پرسیدن این امکان را فراهم آورد که یشایایی خود به ادامه گفتوگو بپردازد. چرا که میداند یشایایی مخزنالاسرار بسیاری از وقایع جامعه مدنی ایران است. ما میدانیم که او چهطور به سینما راه پیدا کرد و سپس به تهیهکنندگی فیلمهایی پرداخت که هر کدام نقطه عطفی در تاریخ سینمای ایران محسوب میشوند. همچنین میدانیم که وقتی ریاست انجمن کلیمیان ایران را بر عهده داشت به ارائه چه خدماتی پرداخت با این وجود علاقه شخصی من آن بود که یشایایی در کتاب گردآوری شده توسط ناصر فکوهی بیشتر به آن بخش از اتفاقاتی که در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۳ از سر گذراند میپرداخت. برای همین تصور میکنم باز هم باید از هارون یشایایی خواست که به بیان خاطراتش بپردازد.»
مقایسه تاثیر غریبپور با یک وزارتخانه
حسین پاکدل، نویسنده و کارگردان تئاتر، بازیگر، مجری، تهیهکننده و مدیر فرهنگی باسابقه که برای صحبت در مورد بهروز غریبپور به این مراسم دعوت شده بود، صحبتهایش را اینطور آغاز کرد: «ویژگی مشخص سه بزرگواری که سه کتاب «بهروز غریبپور»، «قباد شیوا» و «هارون یشایایی» در موردشان نوشته شده است استمرار آنها در کارشان و روشن بودن تکلیفشان با خودشان است. هر کدام از این سه تن در این مسیر مستمر از زبان هنر استفاده کردهاند. چاپ این کتابها و رونمایی از آنها و حضور شما حاضران در این مراسم نشان میدهد لزومی ندارد نگران فرهنگ عمیق این سرزمین باشیم چرا که این فرهنگ همچنان در حال ساخته شدن است. ما اگرچه در حال زندگی در روزگاری تراژیک هستیم اما آنچه از گذشته به حال رسیده و از حال به آینده خواهد رسید در زیر پوست این جامعه در حال ساخته شدن است. رمانهایی در حال نوشته شدن، فیلمهایی در حال ساخته شدن، اشعاری در حال سروده شدن و تابلوهایی در حال کشیده شدن است که میتوانند همچنان امیدوار نگهمان دارند و نگرانی برای فرهنگ را از ما دور کنند. در عمق این ماجرا، بزرگانی چون بهروز غریبپور بیدریغ در حال خلقند و من اگر امروز برای صحبت در مورد او به اینجا آمدهام مصداق این مصرع از مولانا هستم که میگوید: مادح خورشید مداح خود است.»
پاکدل ادامه داد: «به نظر من بهروز غریبپور، قباد شیوا و هارون یشایایی هر کدام به سهم خود یک نهادند. بهروز غریبپور یک فرد نیست و شاید بتوان تاثیر او را در ساخت فرهنگ ایران و به خصوص زیرساختهای آن بیش از وزارتخانهای چون فرهنگ و ارشاد دانست. بهروز غریبپور مکان کوچکی چون تالار فردوسی را به نهادی تبدیل میکند که بهترین اپراهای عروسکی روی صحنه آن میروند. مهم نیست که غریبپور چه مدت در فرهنگسرای بهمن یا خانه هنرمندان حضور داشته است آنچه اهمیت دارد این است که او این نهادها را ساخته، تاسیس و راهاندازی کرده است و این نهادها چه با حضور او و چه بیحضورش به مسیر خود ادامه میدهند. حُسن کار غریبپور در این است که خود را تکثیر کرده و برای همین میتوان گفت که تا ابد جاودانه است و جهان با حضور کسانی چون او جای جذابتری است. کسانی چون او تنها خالق هنر نیستند بلکه معمارانی هستند که خوراکهای فکری میآفرینند و موجب خلق توسط دیگران نیز میشوند. یک نمونه از این خوراکهای فکری«بینوایان» است که در سال ۱۳۷۵ روی صحنه فرهنگسرای بهمن رفت و تصور میکنم اگر شرایط موجب توقفش نشده بود میتوانست تا همین امروز روی صحنه برود. یکی از افتخارات زندگی من همنشینی نزدیک به سیوپنج سال با بهروز غریبپور است و بسیار از او آموختهام و مدیونش هستم. من از ناصر فکوهی سپاسگزارم که بیدریغ برای شناساندن و معرفی بیش از پیش این بزرگان به ما کوشیده است.»
قباد شیوا از ماندگاران فرهنگ ایرانی است
در ادامه آرش تنهایی، مدیر انتشارات گهگاه اعلام کرد که برای صحبت در مورد قباد شیوا از ابراهیم حقیقی دعوت شده بود اما حقیقی به علت عود دیسک کمر نتوانست در این نشست حضور پیدا کند و به جای او از سعید باباوند، گرافیست و منتقد هنری و از شاگردان قباد شیوا دعوت شد که به صحبت در مورد استادش بپردازد. سعید باباوند صحبتهای خود را با خواندن قصیدهای از ناصرخسرو و اشاره به این که این قصیده به انوری نیز منتسب است آغاز کرد و خواند: «نشنیدهای که زیر چناری کدوبنی/ بررُست و بردمید برو بَر، به روز بیست؟/ پرسید از آن چنار که «تو چند سالهای؟»/ گفتا «دویست باشد و اکنون زیادتی است»/ خندید ازو کدو که «من از تو به بیست روز/ برتر شدم بگو تو که این کاهلی ز چیست»/ او را چنار گفت که «امروز ای کدو/ با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است/ فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان/ آنگه شود پدید که از ما دو، مرد کیست.» باباوند ادامه داد: «قباد شیوا از آن چنارهای دویست سالهای است که کدوبنهای زیادی در سایهاش رشد کردند و باد مهرگان که وزید آنچه باید میماند، ماند و آنچه باید میرفت، رفت.»
این طراح گرافیک و منتقد هنری با بیان این که شک ندارد که قباد شیوا از ماندگاران فرهنگ ایرانی است، ادامه داد: «من صرفا در مورد گرافیک یا هنرهای تجسمی صحبت نمیکنم، من از فرهنگ ایران حرف میزنم و قباد شیوا از ماندگاران این فرهنگ است. او هیچگاه خود را در هنرهای تجسمی یا گرافیک محسور نکرده و همواره از فرهنگ ایران سخن گفته است. شیوا در مستند پرترهاش؛ «هنگامهی ارکستر مجلس سارها به رهبری قباد شیوا» ساخته سیدوحید حسینی همدان یا همین کتاب «قباد شیوا» به کوشش ناصر فکوهی هنگامی که در مورد کارش، در مورد گرافیک، صحبت میکند پیشینهای فرهنگی را مدنظر دارد. به نظر من، او هنگامی که خطی میکشد این کار را تنها با دستش انجام نمیدهد، با تمام بدنش انجام میدهد. بدنی که در فرهنگ ایرانی مستحیل بوده و هست. قلم زدن او ریشه در تاریخی فرهنگی دارد و وابسته به آن است حتی اگر خودش اتفاقی بداندش. من قباد شیوا را صاحب یک منظومه فکری و فرهنگی میدانم و معتقدم جملگی آثار او در ساحت این منظومه فرهنگی خلق شده و برای همین است که ماندگار است.»
رسیدن به درکی عمیق از مفهوم ملت
در ادامه آرش تنهایی از هارون یشایایی دعوت کرد که برای صحبت پشت میکروفن قرار بگیرد. هارون یشایایی، تهیهکننده سینما صحبتهای خود را اینطور آغاز کرد: «آنچه امشب و در این لحظه برای من از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است آن است که نامم در کنار نام بهروز غریبپور و قباد شیوا نشسته است. چرا که فرهنگ مدرن ایران به قدری مدیون این دو چهره است که میتوانم خود را شاگرد کوچکشان بدانم.»
او ادامه داد: «نام من هارون یشایایی است و در یک خانواده پُراولاد ۹ نفره یهودی در تهران متولد شدهام. من آخرین فرزند این خانواده بودم و آنچه زندگی مرا از دیگرانی که با من زندگی میکردند جدا کرد فعالیت سیاسی و شبی بود که پس از دستگیری در مقابل مدرسه ۱۵ بهمن و اتحاد به کلانتری میدان بهارستان منتقل و با بیژن جزنی آشنا شدم. حقیقت آن است که من تا پیش از آن جز آنچه در زندگی کلیمیان میگذشت چیز بیشتری نمیدانستم و جهانم فاصله خانهمان تا مدرسه اتحاد بود اما آن ملاقات همه چیز را تغییر داد، دیدگاه تازهای در من ایجاد کرد و مرا از محله محدود کلیمیان تهران به ساحت ملت ایران برد. آن زمان بود که دریافتم کلیمی بودن جزیی از ایرانی بودن است. من آن زمان ۱۸ ساله بودم و از همان موقع وارد فعالیتهای سیاسی شدم. آن زمان میدان بهارستان مرکز فعالیتهای سیاسی بود و مدرسه ما هم در بالای میدان بهارستان قرار داشت. آمدن به خیابان و شلوغ کردن و فرار کردن تبدیل به برنامه روزانه آن سالهای ما ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ شده بود. در این سالها توجه جامعه به این حرکات اجتماعی بسیار بود و همین ما را وارد عرصهای کرد که نمیشناختیمش.»
تهیهکننده آثار درخشانی چون «اجارهنشینها» به کارگردانی داریوش مهرجویی و «ناخدا خورشید» به کارگردانی ناصر تقوایی با اشاره به این که چون از او خواسته شد که از زندگی سیاسیاش هم بگوید این نکات را بیان میکند، ادامه داد: «بیژن جزنی از من خواست که عضو سازمان جوانان حزب توده شوم و من هم پذیرفتم. آنچه زندگی مرا تغییر داد همین ارتباطات بود. این ارتباطات مرا با زندگی ملت ایران آشنا کرد. من تا پیش از آن تصور میکردم ما یهودیان در گوشهای هستیم و ایرانیان در گوشه دیگرند البته که رفتار آنها با ما خوب است و مشکلی با یکدیگر نداریم اما از این مرحله به بعد متوجه شدم ما جزیی از ایرانیان هستیم. خاطرم هست یک بار من و بیژن را با یکدیگر دستگیر کردند و چون سنمان کم بود ما را به دارالتادیب بردند. ما مدتی در دارالتادیب بودیم اما چون هیکل من بزرگتر از سنم بود مرا به زندان قصر فرستادند که جای بسیار وحشتناکی بود و بیژن در دارالتادیب ماند. به هر حال زندگی سیاسی ما شروع شد و من با آن که بارها به زندان افتادم و از ادامه تحصیل و پایان دادن آن در زمان مشخص بازماندم اما هیچگاه، حتی برای یک لحظه از راهی که پیمودم پشیمان نشدم. هرچند بیژن قربانی این راه و در تپههای اوین به رگبار بسته شد. من از همین راه از یهودی بودن و یهودی ماندن که اصرار بسیاری بر آن وجود داشت به سوی ایرانی بودن و ایرانی ماندن رفتم، ایرانی بودن تبدیل به مسئلهام شد و وظایفی بر عهدهام گذاشت. وظایفی که گمان میکنم در حد امکان و با وجود مشکلاتی که برایم پیش آمد به درستی انجامش دادهام. افتخار من همواره این بوده که در خدمت ملت ایران بودهام و از آن دایره محدودی که در درونش بودیم بیرون آمدم و با مفهوم ملت ایران آشنا شدم. دلخوشی من به همین مفهوم بود که موجب شد چهار سال و نیم زندان را بدون ابراز پشیمانی تحمل کنم و امروز نیز خوشحالم که در میان ملت ایران زندگی میکنم.»
حاضرم در زندان ایران بمیرم اما مهاجر نباشم
در ادامه آرش تنهایی از قباد شیوا خواست که پشت میکروفن قرار بگیرد و شیوا به علت کسالت به تشکر از ناصر فکوهی و آرش تنهایی و انتشارات گهگاه بسنده کرد و نوبت را به بهروز غریبپور، آخرین سخنران این مراسم داد. بهروز غریبپور صحبتهای خود را اینطور آغاز کرد: «چند شب پیش مستندی را در مورد کوه نور تماشا کردم که در بخشی از آن فردی انگلیسی و هندیتبار در مورد مجموعه شیشههای عطر خود صحبت میکرد. او شیشه عطری را نشان داد که متعلق به ۱۴۵ سال پیش بود و اگرچه دیگر عطری در آن نبود اما همچنان بوی عطر را در خود نگه داشته بود. انسانهایی که میتوانند قدمی برای ملتی بردارند مشابه آن شیشه عطرند حتی اگر خالی شده باشند. زمانی که من نام خود را در کنار نام هارون یشایایی و قباد شیوا، انسانهایی که همواره به وجودشان افتخار میکنم مشاهده کردم به این اندیشیدم که این دو نام، مانند دو سوی یک پرانتز مرا در میان خود گرفتهاند و بودن در میان دو بزرگ اثرگذار برای من لذتبخش است. آنچه در کار قباد شیوا مرا مجذوب خود میکند ریتم است، یک موسیقی نهانی که حاصل آن به عنوان مثال در پوسترهای جشن هنر شیراز از یاد نخواهد رفت. در مورد هارون یشایایی نیز پهناوری حوزه کاریاش فوقالعاده ارجمند است و من با او نسبتی دارم که اشاره خواهم کرد. نسبت من و هارون یشایایی، هر دویمان را در مظان اتهاماتی قرار داده است. او در زندان متوجه شد آنچه برایش اهمیت دارد تنها کلیمیت نیست و این مفهوم جزیی از ایرانیت است. من نیز این نکته را در کردستان آموختم و متاسفم که همواره با این اتهام مواجه بودهام که بهروز غریبپور بیش از آن که کُرد باشد، ایرانی است. در حالی که ایرانی بودن میتواند هم کلیمی بودن و هم کُرد بودن را در زیرمجموعه خود بگیرد. آنچه را هارون یشایایی در زندان احساس کرد من هنوز هم حس میکنم. هنگامی که پس از اتفاقات شش ماهه دوم سال گذشته با این انتقاد مواجه شدم که چرا فریادی برنمیآورم پاسخم این بود که توانایی من تبدیل کردن کشتارگاه به فرهنگسرای بهمن، تبدیل کردن پادگان نظامی به خانه هنرمندان ایران و تبدیل کردن انبار متروکه به تالار فردوسی است. کار من فریاد زدن نیست و آنچه برخی میخواهند نیستم و خوشحالم که نیستم.»
این نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر و پایهگذار اپرای عروسکی ملی در ایران، با اشاره به یادداشتی که در مورد چگونگی انتشار کتاب «بهروز غریبپور» برای ماهنامه «مدیریت ارتباطات» نوشته است، ادامه داد: «برای دکتر ناصر فکوهی یافتن من به عنوان سوژه، یافتن سوزن در انبار کاه را به یاد میآورد. چرا که من نه چهرهای سینمایی و تئاتریام و نه چهرهای خبرساز اما کوشیدهام برای فرهنگ این مملکت کاری کنم. بنابراین شاید او به عنوان یک انسانشناس با انسانیابش به دنبال من گشت. ما بارها با یکدیگر به همنشینی و صحبت پرداختیم و او به تماشای اپراهای عروسکی من نشست و این کتاب حاصل گفتوگوی صمیمانه ماست. ضمن این که آرش تنهایی و تیمش این کتاب را به شیوهای بسیار زیبا منتشر کردند و من سپاسگزار هر دو سوی ماجرا هستم. یکی از نکاتی که در مورد من برای ناصر فکوهی جلب توجه کرد این بود که چهطور علیرغم فضای رشد و نموام سیاسی نشدم؟ حقیقت ماجرا این است که آنچه را هارون یشایایی در زندان به آن پی برد، من با صحنه تجربه کردم. من ۱۶ ساله بودم که «آرش کمانگیر» سیاوش کسرایی را کارگردانی و اجرا کردم و هنوز هم در همان عوالم که میگوید: «برف می بارد؛ برف می بارد به روی خار و خارا سنگ/ کوهها خاموش، درهها دلتنگ/ راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ…» تصور من این بود که اگر زبان وسیعتری را برای نمایشهایی که روی صحنه میبرم برگزینم میتوانم به تمام ایران و به فرهنگ و هنر آن خدمتی کنم.»
موسس و سرپرست اپرای عروسکی مکتب آران با اشاره به صحبتهای حسین پاکدل و مسئولیت مدیریت و تبدیل کشتارگاه بــه فرهنگســرای بهمــن و روی صحنه بردن نمایش «بینوایان» در آن به گونهای که تماشاگرانش برای نخستین بار شــاهد اجرای یکی از شاهکارهای ادبی جهان در جنوب شهر تهران شدند، افزود: «من و حسین پاکدل ۳۵ سال است که با یکدیگر رفیقیم. زمانی که من در سال ۱۳۷۵ نمایش «بینوایان» را روی صحنه بردم تصور میشد که دستمزدی عجیب و غریب دریافت میکنم و حتی از سوی تیمی که همکارم بودند در مظان این اتهام قرار داشتم که چه نشستهاید که بهروز غریبپور روزی ۵۰۰ هزار تومان دستمزد میگیرد و روزی ۲۰۰ هزار تومان به مهدی فتحی و بهزاد فراهانی و… میدهد و جامعه تئاتری فراموش کرد که در برابر این شایعات از این بگوید که بهروز غریبپور در جنوب شهر تهران، در جایی که پیشتر کشتارگاه بوده است و روزانه ۱۷ هزار راس گاو و گوسفند را در آن سر میبریدهاند در حال اجرای شاهکاری از ویکتور هوگو است و الگوی دستمزد این گروه تئاتری مشخص است. ضمن این که در پشت صحنه ما گروهی متشکل از مامور اورژانس و پزشک معالج حضور داشت که دو مرتبه دو نفر از بازیگرانمان را از مرگ نجات دادند. پس مانند امروز نبود که تئاتریها به این حد بیپناه باشند. این اتهامزنیها تا آنجا ادامه پیدا کرد که وزارت اطلاعات دو مامور ویژه در بانک ملی مقابل فرهنگسرای بهمن گماشته بود تا چکهای ما را بررسی کند. هنگامی که نصرت کریمی به تماشای نمایش «بینوایان» نشست گفت بسیار خوشحالم که به آن جلسه نرفتم. پرسیدم کدام جلسه؟ گفت ۱۴ نفر جمع شده بودند که علیه تو بیانیهای امضاء کنند که در آن نوشته شده بود تو از شهرداری پولی هنگفت گرفتهای تا این نمایش را روی صحنه ببری. این هجمهای علیه من از بیرون و درون بود و حتی بازیگران من باور نمیکردند در حالی مشغول پرداخت دستمزد آنها هستم که خودم هنوز قراردادی امضاء نکردهام. از بیرون و درون میگفتند بهروز غریبپور با خوشرقصی برای شهرداری در فرمانیه صاحبخانه شده است و از اینطور حرفها.»
او با بیان این که علی منتظری، مدیر وقت مرکز هنرهای نمایشی جرات نکرد هیات نظارتش را برای بازبینی نمایش و صدور مجوز آن به فرهنگسرای بهمن بفرستد ادامه داد: «منتظری به من گفت حسین پاکدل به آنجا میآید تا نمایشتان را ببیند و اگر حسین پاکدل نمیپذیرفت که ما را روی صحنه برویم تمام زحماتمان بر باد میرفت. حسین پاکدل آمد، کار را دید و بلند شد و رو به اتاق فرمان مرا تشویق کرد و مجوز اجرای ما را مرد و مردانه صادر کرد. خاطرتان باشد آن زمان روزنامه «کیهان» در مورد «بینوایان» نوشته بود که این اثر تبلیغ مسیحیت است و تساهل در دین را ترویج میکند. نمایش ما قرار بود از ۱۵ آذر ۱۳۷۵ روی صحنه برود و اشتباهی فنی پیش آمد که موجب موکول شدن آن به ۱۶ آذر شد. اشتباه خندهداری که روزنامه «کیهان» در این میان مرتکب شد آن بود که این انتقادات را روز ۱۵ آذر، یک روز پیش از آغاز اجرای ما، علیهمان نوشت و این در حالی بود که «بینوایان» هنوز روی صحنه نرفته بود. برای همین گمان میکنم تحت هیچ شرایطی نمیتوان در فرهنگ را بست و این اصلا و ابدا ممکن نیست. فرهنگ، عطری است که بوی آن تا قرنها باقی میماند و هر کسی که پاسدار فرهنگ باشد و بتواند این حوزه را به نوعی گستردهتر از پیش کند برنده است. برنده بودن او نه به معنای بازنده بودن دیگران که به معنای پیش بردن کار است. مانند کاری که فردوسی، سعدی، حافظ، ناصرخسرو و… انجام دادند. من این جمله را یک بار در بازجویی وزارت اطلاعات گفتم و میخواهم اینجا تکرارش کنم. من به آنها گفتم حتی اگر تمام ایران را برایم زندان کنید، ترک وطن نخواهم کرد. چرا که حاضرم در زندانهای ایران بمیرم اما در مهاجرت نمیرم.»
روزنامه هم میهن