ادبیات شفاهی و مردمی، همچون آثار فرهیختگان و شاعران و نویسندگان ما در حوزه زبان فارسی، از گذشته ای دور تا کنون از نوعی تلخی و رنج دیدگی آفرینندگان آنها از پدیده های ناپسند اخلاقی به ویژه از ریا و دروغ و نمک ناشناسی و بی آبرویی و تیشه بر ریشه زدن «مردمانی» ، آکنده هستند که گویی این فرهیختگان از دست آنها به تنگ آمده و از این رو به هر زبانی تلاش می کردند آنها را از فرو رفتن بیشتر در سراشیب سقوط اخلاقی بازدارند، تا شاید بتوانند زندگی اندک آسوده تری را تجربه کنند.
پرسش این است که آیا این امر را باید به مثابه تقدیر ناخواسته ای دانست که در پهنه مردمانی با این زبان، از ابتدا تا امروز وجود داشته است؟ بی شک، نه. آنها که شرم و حیایی ندارند و آنها که ریا و تزویر و نیرنگ و بی آبرویی را به مثابه بهترین ابزارها برای پیشرفت اجتماعی و رسیدن به موقعیت هایی که ممتاز می پندارندشان تلقی می کنند، عموما پر سر و صدا ترین ها هستند و به هر قیمیتی شده تمایل دارند خود را به دیگران و اندیشه آنها تحمیل می کنند و عموما نیز در این کار موفقیت دارند. در حالی که سکوت و تامل و صبر، عموما از آن کسانی است که نمی توانند با وجدان خود کنار بیایند تا از سر مصلحت خواهی و یا از آن بدتر از سر سودجویی از چنین ابزارهایی در زندگی استفاده کنند.
سنت ما، چه سنت عرفی و چه سنت دینی مان، همواره در گفتمان ها و در بسیاری موارد در رفتارهای خود، در نکوهش گروه نخست و در ستایش گروه دوم سخن گفته و عمل کرده است. با این وجود ظاهرا در جهان امروز و با روندی که جهانی شدن و وابستگی متقابل میان انسان ها با پیوندهایی که بیش از پیش مبنای آنها کالاها و ارزش های مادی و امتیازات مبتنی بر آنها است، بر ما و بسیاری از مردمان جهان سوم تحمیل می کند این مردمان امروز در حال طی کردن مسیری معکوس هستند. بسیاری از رفتارهایی که در جامعه سنتی، حتی سخن گفتن دورادور از آنها امکان نداشت و به بحرانی در سطح گروه اجتماعی منجر می شد، بسیاری از تابوهای زبانی و رفتاری، امروز با بوق و کرنا و در رسانه های ارتباط جمعی به گسترده ترین شکل ممکن به نمایش در می آیند بدون آنکه واکنش چندانی را بر انگیزند. زمانی دروغ گفتن، مال کسی را ربودن، اعتیاد ، قتل نفس و نیرنگ چنان پدیده هایی بودند که نویسندگان و شاعران نیاز می دیدند برای نکوهش آنها داستان ها و اشعاری خاص تدارک ببینند، اما امروز دیگر تقریبا هیچ کس از مشاهده چنین اعمال و رفتارهایی شگفت زده نمی شود و در بهترین حالت آنها را به حساب «مشکلات اجتماعی» یا «فشار های جامعه» می گذارد و از آن نیز بدتر در اکثر موارد این ها مایه و اسباب سرگرمی و خنده ما نیز می شوند. گویی ما به سادگی فراموش می کنیم که در جامعه سنتی خود و در فاصله ای نه چندان دور، نه از ثروت های کلان نفتی خبری بود، نه از این همه وسایل و فناوری های مدرن، و با این وصف نه نیاز به دستگاه هایی عریض و طویل برای کنترل اخلاقی و داوری بر این رفتارها و مجازات بی اخلاقی ها به شکل نهادینه و پر هزینه برای جامعه وجود داشت و نیاز به نصیحت دائم مردم به رعایت حق دیگران و انسان بودن و به آبرو و حیثیت و شرف خود و دیگران اندیشیدن و عمل کردن.
اما با ورود ما به عصر جدید، ظاهرا حق ما از مدرنیته بیشتر از هر چیز، برداشت منفی ترین نکات آن بود بی آنکه جنبه های مثبتش را در یابیم. ظاهرا اصرار داشتیم که بدترین عناصر مدرنیته غربی را با بدترین عناصر سنت شرقی در هم بیامیزیم تا به سوی جامعه ای حرکت کنیم که کنترل آن هر روز مشکل تر می شود و حفظ ارزش های اخلاقی در آن ، نیاز به تلاشی هر چه بیشتر و پر هزینه تر دارد.
در این شرایط به باور ما آنچه می تواند امید را در دل های ما زنده نگه دارد، امیدی که بدون آن جامعه به سوی نوعی انفعال و آنومی اجتماعی بسیار خطرناک خواهد رفت، آن است که بدانیم ، ما میراث داران سنت و تاریخ و انسان هایی هستیم که هزاران سال است توانسته اند، مفهوم انسانیت را در این مکان حفظ کنند و آن را به پدیده ای «غریب» و «دور از ذهن» تبدیل نکنند. و از همین روست که زیستن در خواب، از خود گفتن و خودستایی و چشم بستن بر واقعیت، یا بیداری به مثابه رویایی خوش ، برای ما به مثابه زهری کشنده تلقی می شوند. اگرموفقیتی در کار باشد بهتر است دیگران آن را بر زبان بیاورند و اگر شکستی در کار است بهتر است خود آن را پیش از دیگران ببینیم و برایش چاره ای بیندیشیم. درست کاری معکوس با آنچه می کنیم.
تمایلی که در بسیاری از ما نهفته است که چشم بر جهان ببندیم و موفقیت های خود را ولو در موقعیت هایی استثنایی و در جهانی که بیش از پیش در پی «نمایش» و «هیجان» است، به دست آمده باشند، را به حساب هوش و استعداد ذاتی خود بگذاریم و برعکس درجا زدن ها و پس رفتن ها و اشتباهات خود را تا حداقل ممکن نادیده بگیریم و یا از آن بدتر آنها را نتیجه کار «دیگران» بدانیم ( حال این «دیگران» هر که می خواهند باشند، آنچه برای ما مهم است از «خود» سلب مسئولیت کردن است) بی شک نمی تواند ما را به مقصود برساند.
دلیل و بیشتر از آن فایده ای ندارد که در نیت انسان ها شک کنیم، زیرا نمی توان عملا و دقیقا دانست که در مغز یک انسان چه می گذرد ، آنچه اهمیت دارد ، نتیجه رفتارهای ما است که بیش و پیش از هر کس خود پی آمدهای آن را تجربه می کنیم. بنابراین اگر قضاوتی در کار باشد نیز ، بر همین رفتارها می توان از آن سخن گفت. هر کس، می تواند، اگر اراده کند، بی شک با محدودیت ها، الزامات و مشکلات بی شماری که همواره وجود داشته و وجود خواهند داشت، در جامعه به نحوی از انحا مفید باشد، کار خود را به شیوه بهتری انجام دهد و یا کاری ولو داوطلبانه برای خود بیابد و یا حداقل در حد امکان دچار کژ رفتاری اجتماعی و ضربه زدن به دیگران نشود. هیچ گاه نمی توان گفت که تغییر یا بهبود موقعیت ها امری کاملا ناممکن است، و استفاده از گفتمانی به ظاهر «اجتماعی» برای سلب مسئولیت کردن اخلاقی از «فرد» و برعکس به مضحکه کشیدن هر نوع تاکید بر اخلاق و مسئولیت های فردی به مثابه نوعی گفتمان اخلاق گرای بدون بعد اجتماعی، دو روی سکه بی مسئولیتی یا انفعال اجتماعی هستند. شاهد این امر نیز تاریخ انسان ها است که در بدیترین شرایط، در سخت ترین بحران ها و فجیع ترین موقعیت ها، ظهور و رشد و شکوفایی زیباترین و پر ارزش ترین حرکات و خلاقیت های انسانی را نیز در خود داشته است. در بدترین شرایط تاریخی – اجتماعی همواره انسان هایی ساده (و نه لزوما قهرمانان) ای بوده اند که در جهت آب شنا نکرده اند و لااقل با سادگی خود از حق انسان ماندن خویش دفاع کرده اند.
اما برای این کار باید دست به انتخابی زد که کاری سخت است : اینکه همچون انسان هایی مسئول در بیداری زندگی کنیم و رویا ها را به مثابه حقی برای کودکان و رویا پردازان خلاق، به خواب هایمان واگذاریم.
این یادداشت ابتدا در روزنامه کارگزارن روز سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۷ منتشر شده است.