«صلح اجتماعی» مقولهای است که اهالی علوم انسانی، نظریهپردازان اجتماعی و کارگزاران مدیریتی بر اهمیت آن در سیستمهای اجتماعی پیشرفته و شهری معترف هستند. آرامشی که در یک سیستم اجتماعی میان شهروندان یک جامعه وجود دارد «صلح اجتماعی» خوانده میشود. در فقدان صلح اجتماعی است که سایر اشکال توسعهای به خطر میافتد و اعتماد نسبت به آنها از بین میرود. کما اینکه ما امروز در برنامه جهانی، سیستمهایی داریم که بهدلیل حاکمیت دموکراسیهای قدیمی، بیشترین سرمایهها را در سطح جهانی به خود جذب میکنند؛ برای مثال، اتحادیه اروپا بیشترین سرمایهگذاریهای خارجی را جذب میکند؛ علت آن هم ثباتی است که اروپای غربی و شمالی بعد از جنگ جهانی دوم، یعنی از سال ۱۹۴۵ تجربه کرده است. اروپای غربی حدود هفتاد سال است که در شرایط صلح به سر میبرد؛ هم صلح بینالمللی، یعنی نبود منازعات بینالمللی با سایر کشورها و هم صلح اجتماعی و داخلی بهدلیل حاکمیت سیاستهای اجتماع محور و مردم محور.
هرجا که انحرافی در «صلح اجتماعی» ایجاد شود، بلافاصله تنش بزرگی ایجاد خواهد شد، علت جنبش بزرگ «جلیقه زردها» در فرانسه را باید در سیاستهای مکرون دید که همچون یک «ترامپ کوچک» برای قاره اروپا عمل میکند. پوپولیسم راستی که در امریکا در قالب ترامپ شکل گرفت، در برزیل، لهستان، مجارستان، ایتالیا و… مسلماً به جنبشهای اجتماعی منجر خواهد شد.
اما کشورهای جهان سومی همچون شیلی و آرژانتین از سالهای ۱۹۸۰ بهدلیل داشتن صلح اجتماعی درونی و بیرونی بیشترین سرمایهگذاری خارجی را جذب کردند. مقصود از تأکید بر «سرمایه» از این جهت است که سرمایهگذاری بویژه سرمایهگذاری خارجی در یک کشور نمایانگر اعتماد بینالمللی به آن کشور است که بیشک در سایه صلح اجتماعی درونی محقق میشود.
سرمایهگذاران ترجیح میدهند در کشورهایی همچون آلمان، سوئد، سوئیس سرمایهگذاری کنند با اینکه به لحاظ مالیاتی قوانین بسیار سختی دارند ولی این اطمینان برای سرمایهگذاران وجود دارد که «آرامش اجتماعی» سالها در این کشورها برقرار خواهد بود. برخلاف کشورهای در حال توسعه که با وجود نرخ بازگشت سرمایه بسیار بالایی که ممکن است، داشته باشند اما برای آرامش و صلح اجتماعی در آنها هیچ ضمانتی وجود ندارد حتی هر اندازه که این کشورها خود را دارای اقتدار بدانند، باز نمیتوانند چنین ضمانتی را به سرمایهگذاران بدهند. از اینرو برای سرمایهگذاری مورد اعتماد واقع نمیشوند. اما صلح اجتماعی در کشورهای اروپای غربی ضمانت ریشهدار و درازمدت دارد و این امر سرمایهگذاران را جذب خواهد کرد.
بسیاری از کسانی که در جبهه چپ و دفاع از عدالت اجتماعی و دفاع از مردم قرار میگرفتند، همچون آنارشیستها، گرایشهای ضد دولتی داشتند و بر این باور بودند که نباید دولت داشت اما حدوداً از بیست سال پیش، تغییر اساسی در این نگرش رخ داد به این معنا که نبود دولت در مقایسه با حاکمیت یک دولت دیکتاتور، آسیبهای بیشتری را بهدنبال خواهد داشت. دولتهای دیکتاتوری که ما در عراق در زمان صدام شاهد بودیم یا دولت قذافی در لیبی و از آن بدتر دولت طالبان در افغانستان هر سه بواسطه دخالت کشورهای خارجی از بین رفتند. اما چه چیزی جایگزین آنها شد؟ واقعیت این است که این کشورها با موقعیتهای به مراتب بدتر مواجه شدند به طوری که اگر مردم عراق، لیبی و افغانستان این انتخاب را داشته باشند که به دوران صدام، قذافی و طالبان برگردند، بدون شک ۹۰ درصد به این بازگشت پاسخ مثبت خواهند داد چون امروز با شرایط به مراتب بدتری مواجه هستند و به ۲۰۰ سال پیش بازگشتهاند؛ برای مثال در کشور لیبی مجدداً بردهداری شکل گرفته و بازارهای بزرگ بردهداری ایجاد شده است. این وقایع، نشان میدهد که چقدر وجود دولت در تحقق صلح و آرامش اجتماعی اهمیت دارد. برای مثال، تنشهایی که در امریکا بهچشم میخورد ناشی از همین عقبکشیدن دولت است که اغلب با سیاستهای پوپولیستی اتفاق میافتد. بهدنبال این سیاستها است که ما برای نخستینبار در امریکا شاهد تنشهای بسیار گسترده نژادی هستیم. همچنین تظاهراتهایی که علیه ترامپ اتفاق میافتد در تاریخ امریکا بیسابقه است. در امریکا چنین جمعیتهای اعتراضی کمتر سابقه داشته است.
واقعیت این است که در هیچ کشوری، دولت در یک سطح قرار ندارد و ما امروز هیچ Nation State به شکل خالص نداریم هر Nation State باید خود را با دو سطح دیگر انطباق دهد و به میزانی که این انطباق را صورت ندهد، خود را به مخاطره انداخته است؛ الف. سطح فروملی؛ که ارتباط و انطباق دولت ملی با شهرداریها، گروههای مختلف قومی و قبیلهای است و دولت ملی نمیتواند به شکلی مستقل و به دور از این نهادها، در مورد مسائل جامعه تصمیمگیری کند.
ب. سطح بینالملل؛ دولت ملی باید بداند که در یک سیستم International قرار دارد؛ یک دولت به این دلیل وجود دارد که سیستم جهانی آن را بهعنوان «دولت» پذیرفته است. دولتی که اصولاً سیستم جهانی را نادیده میگیرد، با دو حالت مواجه است؛ یا این دولت باید آنچنان سیستم جهانی را به خود وابسته کرده باشد که سیستم جهانی به هر طریقی از آن حمایت کند، مثل «امریکا» که به همه جهان مقروض است و قرض او به دلار است و اگر بخواهد با چاپ دلار قرضهای خود را بپردازد ارزش دلار سقوط خواهد کرد و بیش از آنکه خود متضرر شود، بدهکاران او متضرر خواهند شد. کشور دیگر هم «چین» است چون ۸۰ درصد محصولات جهان را تأمین میکند، اگر چنین کشوری سقوط کند، طبقه متوسط جهان از بین خواهد رفت؛ چون چین با بهرهکشی روزی ۱۲ ساعت کار از کودکان شش ساله، محصولات ارزان به بازار جهان صادر میکند و از اینرو است که همه عرصه بینالملل در تلاشند که چین سقوط نکند.اگر دولت ملی نتواند خود را با سطح «فروملی» و «بینالمللی» هماهنگ کند، خود را با ریسک نابودی نه تنها در سطح داخلی و صلح اجتماعی بلکه در یک منطقه روبهرو خواهد کرد. شکنندگی سیستمهای ملی، صلح اجتماعی را به خطر میاندازد.
متأسفانه در ایران آگاهی به این واقعیت اندک است که توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را نمیتوان از یکدیگر متمایز کرد. بخشی از مشکلات ما به «سطح بینالمللی» بازمیگردد و با فشارهای فضای بینالملل برای تصاحب منابع انرژیمان مواجه هستیم. اما بخشی از مشکلات ما به «سطح فروملی» مربوط میشود به این معنا که از دولت سازندگی به بعد تمام دولتها بهدنبال حاکمیت سرمایهداری نئولیبرالی و کنار گذاشتن رفاه اجتماعی و کالایی کردن کل سیستم، حرکت کردهاند.
واقعیت این است که ما دو نظام حاکم بر سرمایهداری جهانی داریم؛الف. سرمایهداری نئولیبرال؛ که هدفش رسیدن به سود بیشتر در کمترین زمان ممکن است و در این شیوه اساساً «رفاه مردم» مسأله سیاستمداران نیست مثل روندی که در امریکا و چین شاهد هستیم.
ب. سرمایهداری مردممدار؛ که اولویت نخست آن، رفاه و صلح اجتماعی مردم است مثل نسخهای که اروپای غربی و شمالی و در کشورهایی همچون سوئیس میبینیم.بنابراین، بهنظر میرسد که صلح اجتماعی یکی از ضمانتهای بقای یک جامعه است و این موضوعی است که متأسفانه سیاستمداران ما از آن غافل هستند.