زن‏‌ها، شیرها، روباه‏‌ها … یادداشتی بر کتاب «داستان دلیله‌ی محتاله و مکر زنان»

ناصر فکوهی

تصویر اسطوره ه‏اى زن به‏ مثابه «دیگرِ شیطانى» در برابر «خودِ خدایى»، از کهن‌‏ترین نمونه‌‏هاى آغازین در بسیارى از فرهنگ‌‏هاى انسانى است. اگر تنها خواسته باشیم به دو مورد در این زمینه اشاره کنیم، آن دو را در سنت مزدایى از یک‏سو و در سنت یهودى مسیحایى از سوى دیگر بازمى‏‌یابیم.
«پتیاره آغازین» (جهى) در سنت اوستایى پدر خود اهریمن را که در مبارزه با اهوره‌‏مزدا از هوش رفته است، با بوسه‏‌اى بر سرش به هوش مى‏‌آورد و بدین‌‏ترتیب «شر» را باز مى‌‏آفریند و در واقع بازمى‌‏زاید: جهى، دخترِ شر و مادرِ شر است. «حوا» نیز بنا بر عهد عتیق، گناهکار اصلى در گناه نخستین – خوردن میوه ممنوعه – و اخراج از باغ بهشت است، اوست که سبب مى‌‏شود انسان به زاده شدن در «درد و خون»، زیستن در «رنج و اندوه»، و مُردن در تاریکى و ابهام محکوم شود. «حوا» دخترِ انسان (زاده از پهلویش) و مادرِ انسان است. جهى عامل یورش اهریمن به جهان پاک و پیدا شدن ناپاکى (آمیختگى خیر و شر) است و حوا عامل «هبوط» و درد ابدىِ موقعیت بشرى.
این هر دو، نمونه‌‏هایى از انطباق شخصیت زن بر شخصیت «شیاد» در طول تاریخ افسانه‌‏اى و واقعى انسان‌‏ها هستند که به خودى خود حیرت‌‏انگیزاند. شگفتى آن‏گاه بیش‏تر مى‌‏شود که در این تصویرسازى نمادین، تقابل طبیعت/ فرهنگ و تقابل درون/ برون وارد کار مى‌‏شوند. زن به‏ مثابه نماد درون (زهدان، تاریکى، خواب) و طبیعت (زمین، آب، زایش) و مرد به ‏مثابه نماد برون (آلت مردانه، روشنى، بیدارى) و فرهنگ (آسمان، بارورى، شکار و جنگ) متبلور مى‌‏شوند. این تقابل‌‏ها، ساختارهاى عمیق ذهنى انسان را – اما نه همواره یکسان و نه همواره متوازن و یکدست – مى‌‏سازند که به پدید آمدن نهادهاى بى‌‏شمار فرهنگى دامن مى‏‌زنند و در این میان «مکر» و «حیله» زنانه در برابر «زور» و «تدبیر» مردانه بخشى بزرگ از چنین تصویرسازى‏‌هایى را بر دوش دارد. تمثیل ماکیاولى – و پس از او پاره‌‏تو – در حوزه قدرت و منطق انباشت، چرخش، تداوم، و زوال آن از شیرها – نمادهاى استوارى، پایبندى به اصول و اخلاق و درعین‏حال قدرت و توانایى – و از روباه‏ها – نمادهاى مکر و حیله، بى‏بند و بارى و در حال ضعف و ناتوانى – سخن مى‏گوید که دیگر بار خود را بر ساختار مذکر/ مونث انطباق مى‏دهند.
این امر شاید به ‏خوبى نشان دهد که پُرسمان رابطه مذکر/ مؤنث، با الزامات و زیر و رویى‏هایى که مدرنیته به تنهایى و در ترکیب خود با سنت و جهانى‏شدن به تنهایى و در ترکیب خود با محلى‏گرایى‏هاى قومى، ملى، و دینى به‏وجود آورده‏اند، امروز بیش از هر زمان پرسش‏هایى جدید را پیش روى ما قرار مى‏دهند؛ ازجمله آن‏که آیا چنین رابطه‏اى لزوماً باید از خلال یک اسطوره‏زدایى جدید که حاصل آن شاید از میان رفتن جنسیت به‏ مثابه یک هستى فرهنگى باشد، بگذرد، و یا از خلال یک اسطوره‌‏زایى مجدد با تعاریفى نو از جنسیت‏‌ها؟
روایتى دیگر از داستان «دلیله محتاله و مکر زنان» مى‏تواند بازگشتى رومانتیک و زمینه‌‏اى زیبا براى این بازاندیشى باشد.

مزدارپور، کتایون، داستان دلیله‌ی محتاله و مکر زنان، تهران، روشنگران، ۱۳۸۰