زندگی در بحران، یا زندگی با بحران؟

 

برای پرسشی که مطرح شده، می‌توان از یک سو، پاسخ‌های ساده و آسان‌پذیر پیش نهاد که بیشتر حاصل انگیزه‌هایی عاطفی، فایده‌‌گرایانه یا اخلاقی باشند. هیچ‌کدام از این سه رویکرد، فاقد گونه‌ای «مشروعیت در خود» –  ولو ما قبولشان نداشته باشیم – نیستند. در همین حال، می‌توانند ترکیب‌هایی با سهم‌های متفاوت با یکدیگر بنا بر موقعیت فرد یا گروهی که پاسخ می‌دهد، نیز باشند. مثالی بزنم: برای دو گروه متقابل  ِ قدرت و ضد‌قدرت، نفی «دیگری» به خودی خود، دارای مشروعیتی کامل است و این مشروعیت به همان میزان که خشونت افزایش ‌می‌یابد و ضربات وارد شده به «خود» بیشتر شود، برای «دیگری» و برعکس، بیشتر توجیه‌پذیر به نظر می‌رسد. در این میان، رویکرد فایده‌گرایانه، باور بدان دارد که مشروعیت «درست» و «قابل دفاع» تنها هنگامی محقق می‌شود که «فایده عمومی» و «خیر جمعی» در کار باشد، اما حتی در همین جا نیز نمی‌توان با قاطعیت حکم داد که هر یک از این دو گروه و گروه‌های بی‌شماری بین آن دو، این «خیر» را در چه می‌بینند؟ و آیا اصولا بدان باور دارند و یا این صرفا ادعایی است که منافع دیگر آن‌ها را پنهان می‌کند. در رویکرد «اخلاقی»، اما، بحث نه بر «فایده» و «خیر جمعی» و «نهایی» بلکه بر سر «اصول» است: اصولی که باید بتوان از آن‌ها چه امروز و چه در ابعاد تاریخی گذشته‌، چه در آینده مادی و یا معنوی (برای آن‌ها که به متافیزیکی باور دارند) دفاع کرد. در این میان، نگاه جامعه‌شناس، به مثابه جامعه‌شناس و نه به مثابه کنشگر اجتماعی، متفاوت است. می‌گوییم نه به عنوان کنشگر اجتماعی، زیرا، جامعه‌شناس و متخصص علوم اجتماعی هم، انسانی نظیر انسان‌های دیگر است و در قضاوت‌های روزمره و انسانی خود، مثل دیگران به فایده و اصول اخلاقی خود و دیگران می‌اندیشد. از این لحاظ به نظر من، و به مثابه یک کنشگر، در دو قطب ایجاد شده، بسیار بسیار سخت است که نتوان قطب درست را تشخیص داد. ولو آنکه به قطب دیگر ایرادات و در آن مشکلاتی دید. اما «مشروعیت» داشتن، چه در فایده و چه در اخلاق، ولو آنکه با یکدیگر انطباق داشته باشند – که لزوما چنین نیست و به ویژه در «سیاست» چنین نیست – نمی‌تواند سبب شود که ما تحلیل  سازوکار و عقلانیت جامعه‌شناسانه‌ای را که می‌تواند در درک این وقایع و احتمال برون‌رفت از آن‌ها موثر باشد، به آن فایده و آن اخلاق وابسته کنیم. منظور من از این نکته نخست، آن است که وقتی ستمی در کار باشد و ستمکار و ستم‌دیده‌ای، انتخاب قطب خویش بنا بر اینکه در کجا ایستاده‌ایم، کار سختی نیست. و البته هر انتخابی بهایی دارد که دیر یا زود باید پرداخت. اما این انتخاب چه در نظر چه در عمل، ما را لزوما در درک عمیق «واقعیت» به مثابه مجموعه فرایندهایی که در «کُنش» به مثابه کُنش، در حال رخ دادن هستند، یاری نمی‌کند، اما  تا حد زیادی ناگزیر است، درست مثل آن است که ما به مثابه یک کنشگر اجتماعی شاهد آسیب‌دیدن یک کودک یا یک فرد مُسن به دست یک فرد یا گروه قوی باشیم و هیچ کاری در دفاع از فرد زیر فشار نکنیم. این بی‌عملی چه منجر به «برون رفت از بحران» بشود و چه نشود، انتخابی فایده‌گرا و اخلاقی است، که با ترکیبی خاص در نزد هر کسی و بنا بر جایگاه آن فرد اجتناب‌ناپذیر است. به همین دلیل است که من نمی‌توانم بسیاری از موضع‌گیری‌ها و حتی کنش‌هایی را که رخ داده است را به دلیل تحلیل نظری خود و حتی اگر با این تحلیل در تناقض باشند، رد کنم و همچنین ممکن است در سخنان  یا عمل خود نیز به مثابه کنشگر اجتماعی  به یک سوی این دو قطب تمایل بیابم. کما اینکه در طول ده‌ها سال‌، همواره در جانب مردم – چه در ایران و چه در همه نقاط جهان- بوده‌ام و تلاش کرده‌ام از آن‌ها در حد توان خودم در برابر قدرت‌های سیاسی، مالی و حتی زور و ستم فرهنگی و اجتماعی  اکثریت‌های واقعی یا تصنعی یا اقلیت‌های قدرتمدار، دفاع کنم. امروز نیز همین کار را می‌کنم و تا کنون درباره وقایع اخیر بارها مطلب منتشر و نظر خود را با صراحت بیان کرده‌ام.

اما، زمانی که به تحلیل جامعه‌شناختی می‌رسیم ناچارم به مثابه یک متخصص اجتماعی سخن بگویم و باید از آن واقعیت فاصله‌ای ولو اندک بگیرم که کار ساده‌ای نیست و همواره در روش‌شناسی وقایع اجتماعی توصیه می‌شود از تحلیل «طوفان» در میانه بادهای تند و مخربش جلوگیری کنیم. اما این نیز در جامعه‌شناسی مداخله‌گر، توصیه می‌شود که تحلیل بلافصل، نیازی واقعی در جریان‌های  پویای اجتماعی به ویژه در زمان‌هایی که با خطر کژفهمی‌ها و آسیب‌های داخلی و خارجی در یک پدیده روبرو هستیم، است. با این رویکرد، باید بگویم: مشکل اساسی در رابطه با وقایع اخیر در آن است که – همانگونه که دستکم از ده یا پانزده سال پیش بارها و بارها در گفتگو‌ها، سخنرانی‌ها و مقالات خود به آن اشاره کرده‌ام – این وقایع، نقطه اوج مجموعه بسیار پیچیده‌ای از اشتباهات تاریخی، سیاسی و به ویژه مدیریتی در موقعیت‌های پیچیده جهانی‌شده و شهری‌شده متأخر در کشور ما هستند. کلید درک وقایع اخیر اگر خواسته باشیم خلاصه سخن بگوییم، در آن است که متاسفانه  ما در پنجاه سال اخیر با نبود درک و به ویژه با ضعف در مدیریت سیستمیک جامعه ایران روبرو بوده‌ایم، جامعه‌ای که در این سال‌ها با عوامل بسیار مهمی چون جوان شدن گسترده جمعیت، بالا رفتن وسیع سرمایه فرهنگی، تکثر بی پایان و تغییر ارزش‌ها در زمینه  فرهنگ‌ها، سلایق، سبک‌های زندگی، مطالبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، گسترش خیره کننده ورود زنان به همه عرصه‌های اجتماعی، دگرگونی ژئوپلیتیک بسیار پویا و پیچیده کشور به دلیل سیاست‌های منطقه‌ای و جهانی قدرت‌های بزرگ و پراکندگی و ریشه یافتن یک دیاسپورای بزرگ در سراسر جهان روبرو بوده است. و در کنار این‌ها، تحولات عظیم در عرصه فناوری‌های اطلاعاتی (اینترنت، هوش مصنوعی، ارتباطات الکترونیک و سرعت سرسام آور آنها، قابلیت‌های گسترده دستکاری و در همان حال دموکراتیزه شدن قابلیت تحقق آزادی‌های مدنی و عقیدتی و غیره) را داشته‌ایم که جامعه، تقریبا تماما شهری شده ما با شهرهایی میلیونی را  به جامعه‌ای بسیار پویا و پیچیده تبدیل کرده که حاکمیت بر آن نه فقط نیاز به محیط منطقه‌ای و جهانی بسیار مناسبی دارد – که وجود ندارد-  بلکه به ویژه در سطح درونی‌اش باید هشیارترین مغزهایی که بتوانند موضوع پیچیدگی جهان را درک کنند، مدیرتش می‌کردند. در این شرایط به همان اندازه که از این موقعیت دور شده‌ایم، خطر ورود جامعه را به موقعیت آنومیک و تعمیق این موقعیت بیشتر و بیشتر کرده‌ایم؛ خطر افتادن در  ورطه خشونت بی‌پایانی که جز خشونت نخواهد زایید و با از میان رفتن عقلانیت در آن، هر آینده‌ای ممکن است برایش متصوّر بود. شکی نیست که باید همیشه امیدوار بود. اما تجربه تاریخی نشان می‌دهد که امید در تبعیت با گسترش عقلانیت می‌تواند به تحقق  خود برسد و نه در افزایش هیجان و عواطف و به خصوص، نه با بالا گرفتن خشونت و انتقام جویی. هم از این رو گزاف نخواهد بود که بگوییم پیش‌بینی و برنامه‌ریزی هرچه دقیق‌تر موقعیتی در آینده‌ای دور یا نزدیک  که آرمان جامعه‌ای بهتر را وعده می‌دهد باید از خلال  شعارها و سخنان ایجابی مطرح شود و دقت هر‌چه بیشتر در مطالبات و نشان دادن سازوکارهای این موقعیت و نه  دامن زدن پیوسته به شعارهای سلبی  و به ویژه وعده به انتقام‌جویی ولو این چیزی باشد که عواطف حکم می‌کنند.

در این شرایط  پرسش اینکه چگونه می‌توان از این موقعیت بیرون آمد، به خودی خود، پرسشی غیر‌تحلیلی  و تخیلی است. به این پرسش می‌توان پاسخ‌هایی احساسی، اخلاقی، سیاسی، حقوق بشری و غیره داد، اما تا زمانی که ما ارزیابی دقیقی نسبت به کمیّت، کیفیت و سازو کارهای خساراتی که در این مدت و از سال‌ها پیش به جامعه وارد شده (بدون نفی پیشرفت‌ها مثل همین رشد  گسترش دخالت زنانه و یا بالا رفتن سرمایه فرهنگی) نداشته باشیم و تا زمانی که ندانیم دقیقا چه روابط و ساختارها و موقعیت‌ها و قوانین آرمانی‌ای را خواستاریم، نمی‌توان اظهار نظری در این مورد کرد و افزون بر این برای خود این اظهار نظر نیاز به آرامش و رفع تنش وجود دارد. بنابراین، در اینجا با تناقضی جدی روبرو هستیم: از یک سو نبود تنش (یا در معنایی کُنش در کُنش به قول فوکو) امکان حرکت به سوی دگرگونی را به تاخیر انداخته و شاید ناممکن کند و از سوی دیگر تنش، خود مانع آن است که این دگرگونی انجام بگیرد. و باید همه دلسوزان دقت کنند در تله‌ای نیافتند که اغلب در حرکات اتوپیایی وجود دارد نیافتند: واگذاری اندیشیدن به آینده، در آینده و تمرکز بر سویه سلبی  ِ کُنش اتوپیایی و اعتراضی؛ همان فرایندی که  در طول تاریخ بسیاری از حرکاتی را که برای افزایش آزادی آغاز شده‌اند به  عکس آن‌ها تبدیل کرده است. مثال این پرسش، آن است که فرد یا گروهی پس از سال‌ها زندگی در یک بافت فرسوده، آسیب‌زا و خطرناک، سرانجام در زلزله‌ای ویرانگر زیر آوار مانده‌اند را برای درمان به اورژانس یک بیمارستان منتقل کرده باشند و در این حال از پزشک یا تیم اورژانس پرسیده شود: برای خروج از این وضعیت (رسیدن و فرارفتن از سلامت پیشین) چه باید کرد؟ یعنی کالبد زخمی و ضربات بی‌نهایت و نامعلومی که بر آن وارد شده را چگونه باید درمان کرد که بدنی  بسیار آرمانی‌تر به دست آورد؟ پاسخ تنها می‌تواند یک چیز باشد: اینکه ابتدا باید با خشونت زدایی مطلق، با پرهیز از هرگونه کُنشی که تنش را افزایش دهد، از هر سخن و عملی که تحریک‌آمیز باشد، از هر‌گونه برخورد غیر‌قانونی، قهر‌آمیز، فشار‌، ارعاب، زور‌گویی و قدرت‌نمایی دست کشید؛ و بر‌عکس با گروه بزرگی از حرکات آرامش‌بخش، چه نسبت به درون جامعه چه نسبت به پیرامون و جهان، آرامش و اعتمادی حداقلی ایجاد کرد و سپس در چنین آرامشی به اندیشه و عقلانیت‌های مختلف (مثل پزشکان گوناگون متخصص در اورژانس آن بیمارستان‌) اجازه داد تا تلاش کنند بیمار یا بیماران (در اینجا جامعه) را – بدون هر گونه فشار و واهمه و ترس و تهدیدی از تنبیه، یا هرگونه شور و شوقی  برای به دست آوردن شهرت و افتخار مقام قهرمانی یا خواب و خیالی برای دستیابی به یک اتوپیای زیبا- معاینه کنند و ارزیابی دقیقی از وضعیت او به دست آورند. و سپس، در مثال جامعه، بنا بر تجربه جهان و کشور خودمان و موقعیت و پیشین آن، در مثال بیمارستان با توجه به  پیشینه بیمار، درمان لازم را انجام دهند. دل بستن از هر سو، به گونه‌ای خروج معجزه‌آسا و ناگهانی و دیگر، حقی اتوپیایی است که بنا برتعریف برای همه محفوظ است و شاید به وقوع بپیوندد. اما ترجمان سخن واقع‌گرایانه ما به زبان عملی آن است که آزادی‌های مدنی و اجتماعی و سیاسی به حداکثر برسند و فضای سیاسی به بازترین شکل ممکن تا اعتماد سیاسی و جامعه مدنی و رفتارهای اجتماعی مبتنی بر مدنیّت بتوانند بازسازی شوند. این امر فراتر از مرحله تنش و شاید ناگزیر آغازین که همچون جامعه‌ای که دچار آنومی شده،  بدون شک نیاز به سال‌ها تلاش و کوشش و اراده سیاسی و اجتماعی و تربیتی دارد اما شروع هرکار بزرگی یک گام کوچک است. مهم این است که این گام و گام‌های بعدی بر اساس عقل و منطق و سنجیده برداشته شوند.

آنچه آمد، نه از سر بدبینی کلبی‌منشانه و سترون، نه از سر خوش‌بینی بی‌پایه و ساده اندیشی دنباله‌روانه گفته نشد. ممکن است گروهی بر این باور باشند که وارد کردن عامل عقلانیت در شرایط یک تنش گسترده نه ممکن است و نه مطلوب اما ما معتقدیم برعکس هم ممکن است و هم مطلوب. مسئله ما بیش از آنکه پراگماتیسم و «عملی» بودن یک رویکرد باشد. ارزش عقلانی و اخلاقی آن با توجه به تجربه تاریخی و تحلیل موقعیت برونی و درونی  است که تجربه‌اش می‌کنیم. در یک کلام مسئله آن است که بدانیم یک راه‌حل غیر‌خشونت‌آمیز، اگر ممکن باشد، کمابیش چه شکل و شمایلی خواهد داشت. اینکه جامعه یا قدرت حاکم از این راه‌ها استقبال یا آن‌ها را نفی و طرد کند، بحث ما نیست، زیرا بر این باوریم که پویایی و سازوکارهایی که جامعه‌ای در جوشش ابداع می‌کند، را کسی نمی‌تواند تعیین و یا هدایت کند. و اگر هم بکند لزوما در جهت مثبت برای آن جامعه نخواهد بود. اما وقتی بدانیم راه حل‌هایی عقلانی ولو در حد همان تخیلات و امیدهای اتوپیایی در رادیکالیسم سیاسی وجود دارند و لزوما با آن‌ها در تضاد نیستند، سپس ممکن است در رویکردهایمان به ماجرا در هر سویی ایستاده باشیم‌، در حد امکان تجدید نظر کنیم. در غیر این صورت  نیز باید در انتظار همان پیامدهایی باشیم که عموما بر اساس تجربه ایران، جهان، عقل سلیم و تحلیل تاریخی-اجتماعی در یک جامعه آنومیک، وقتی همه طرف‌های درگیر، رادیکالیزه می‌شوند، در کوتاه مدت (صرف نظر از میان و دراز مدت که به عوامل زیادی بستگی دارند، قابل پیش‌بینی نیستند: شاید بسیار دلپذیر باشند، شاید هم بسیار هراسناک) احتمالا رُخ می‌دهندمی‌ید: شب ِ خوش و سرمست آغازین و صبح ِ تلخکامی و گُنگی پایانی.