زبان به مثابه آینده نظام‌های اجتماعی در گفت‌وگو با ناصر فکوهی

علی ورامینی

• زبان را یکی از مهم‌ترین عناصر شکل‌گیری یک هویت مشترک می‌دانند. به نظر شما زبان‌فارسی امروزه در احساس هویت مشترکی به نام ایرانی چقدر تاثیرگذار است؟ از این بابت که دولت-ملتی به نام ایران از اقوامی تشکیل شده است که بعضی از آن‌ها زبان مادری‌شان فارسی نیست و از دیگر سو دولت-ملت‌های دیگری وجود دارند که نام‌شان ایران نیست اما زبان‌شان فارسی است.

زبان به باور اکثر فرهنگ‌شناسان مهم‌ترین عنصر فرهنگی برای ایجاد هویت جمعی است، اما این یک حکم کلی است و بنابر فرهنگی که از آن صحبت می‌کنیم، بنا بر زمان‌ومکان و حتی گروه‌ها و افراد درون یک فرهنگ موضوع متفاوت است. چند مثال می زنم. وقتی از اهمیت زبان صحبت می‌کنیم باید بلافاصله بگوییم منظورمان زبان ملفوط و رایج است یا زبان در معنای وسیع‌تر این واژه که شامل «زبان بدن» نیز می‌شود. انسان‌ها تنها با کلمات سخن نمی‌گویند بلکه با بدن، با حرکات و با نمادهایی که به کار می‌گیرند و حتی با استفاده گسترده از سکوت، خودآگاهانه و ناخودآگاهانه احساس ها و افکار خود را بیان می‌کنند. افزون بر این، انسان‌ها در حتی یک پهنه و یک زبان، بنا بر دوره‌ها زمانی و گروه‎های مختلف و حتی افراد مختلف نه از قابلیت‎های بیانی یک‌سانی در زبان برخوردارند و نه استراتژی های یکسانی را برای استفاده از زبان به کار می برند. در اروپای جنوبی و کاتولیک، استفاده از زبان ملفوظ با ضرب‌آهنگ‌های تندوکلمات پررنگ تر به همراهی یک زبان بدنی قوی بسیار رایج است. در حالی که در اروپای شمالی و پروتستان، اصل بیشتر خویشتن‌داری است، ضرب‌آهنگ‌ها و زبان بدنی کم رنگ‌تر هستند و کلمات و لحنِ بیانشان با کندی و فردگرایی کم‌تری به زبان می‌آیند. گروه‌های فرودست در اغلب جوامع امروز دارای دایره واژگان کم‌تری نسبت به گروه‌های فرادست هستند؛ زیرا سرمایه اجتماعی (روابط) و اقتصادی و فرهنگی (تحصیلات و دسترسی به فرهنگ) در آن‌ها به مراتب کم‌تر از گروه‌های فرادست است که همه این سرمایه‌ها را بیشتر دارند. استراتژی‎های سخن گفتن و استفاده از زبان نیز متفاوت است. مثلا در زنان و مردان، در افراد خردسال و بزرگسال، بنابر اینکه فردی کم‌تر یا بیش‌تر شناخته شده باشد، بنابر اشراف و سلطه فرد بر زبان و غیره.
آن‌چه گفتم تنها بخش کوچکی از مباحث و مسائلی است که در انسان شناسی زبان شناختی مورد مطالعه گسترده قرار گرفته‌اند. از این رو تقلیل زبان به یک امر «سیاسی» مثل یک «دولت-ملت» یا یک دولت ملی کار درستی نیست. مسئله باید بسیار گسترده‌تر و عمیق‌تر دیده شود.
در بحثی که ما امروز در حوزه فرهنگ‌شناسی داریم نخستین دغدغه‌مان آن است که فرهنگ را از سلطه سیاست بیرون بیاوریم. دلیل این امر آن است که سیاست بنا بر منافع خود دائما در پی استفاده از ساختارهای تقلیل یافته و ساده است و در نتیجه هر جا با امر پیچیده‌ای روبرو می‌شود روی به گفتما‌ن‌های ساده‌انگارانه خود می‌آورد و بر آن است که با تکیه بر آن‌ها مشکلات را ولو به صورت موقت از پیش پای خود بردارد که طبعا چنین اتفاقی نمی افتد. جا انداختن گروهی از باورهای نادرست از جمله این رویکردهای سیاسی است. برای نمونه وقتی از آن صحبت می‌شود که اصل اساسی در فرهنگ‌سازی، در هویت‎سازی، در ایجاد حافظه فرهنگی و غیره باید زبان باشد و وقتی که مثلا در ایران از زبان فارسی برای این امر صحبت می‌شود، باید از خود پرسید از کدام فارسی صحبت می‌کنیم: آیا فارسی مدرن و فرهیخته‌ای مورد نظرمان است که اقلیت کوچکی درحدکم‌تر از ده یا حتی پنج در صد افراد جامعه بر آن اشراف دارند و می‌توانند به آن بخوانند و بنویسند و یک بحث در آن را دنبال کنند؟ یا از یک فارسی عامیانه و مردمی صحبت می‌کنیم که با یکی دوهزار کلمه در رادیو و تلویزیون و مطالب عادی مطبوعات و شبکه‌های اجتماعی مورد استفاده است و با آن اصولا فکر نمی‌توان کرد و بیشتر برای موضع گیری، و اظهار نظر‌های سخیف و ادعاهای توخالی و مبالغه‌آمیز به‌کار می‌آید؟
در این میان بحث اساسی زبان‌های مادری و محلی در ایران مطرح می‌شود که بحثی حاشیه‌ای نیست. از صد سال پیش و دوره رضا شاه، چون مدلی که برای ساخت مدرنیته در ایران مطرح شد، مدل انقلاب فرانسه بود فرض را بر آن گذاشتند که می‌توان سیاست‌های زبان‌کُشی و قوم‌کُشی را به سهولت پیش برد و درکم‌تراز چند دهه فرهنگی داشت با یک زبان واحد و مردمی که همگی به یک اندازه و یا با چند دسته‌بندی ساده به آن زبان مسلط باشند. این اشتباه بزرگی بوده و هست زبان‌هایی مثل ترکی، عربی ، کردی، بلوچ، گیلکی و… زبان‌هایی واقعی هستند که میلیون‌ها نفر به آن‌ها صحبت می‌کنند و هرکدام نه تنها ادبیاتی خاص خود در ایران دارند بلکه برخی از آن‌ها حتی در خارج از مرزهای ایران به وسیله دولت‌های ملی دیگری زبان‌های رسمی اعلام شده‌اند. در این شرایط چه‌طور می‌توان ادعا کرد که کودکی که با توجه به عدم رعایت اصل پانزده قانون اساسی، زبان مادری خود را به صورت جدی و علمی در مدرسه نیاموخته و صرفا در منزل و کوچه و خیابان با آن سروکار داشته و سپس در مدرسه با زبان فارسی مدرن سروکله می زند که حتی کودکان فارسی زبان با آن مشکل دارند، می‌تواند به همان قابلیت‎ها و همان احساس و آسایشی در این زبان برسد که کودکی از همان زبان و از خانواده ای باسرمایه فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی بالا.
بنابراین ما باید بدانیم که مدل‎های ذهنی خود را که از انقلاب فرانسه گرفته ایم، نه از ابتدا و نه به خصوص امروز، قابل پیاده شدن در ایران نیستند و لذا باید آن‌ها را کنار بگذاریم روی به سوی یک سیاست زبانی منطقی و قابل اجرا و مفید برای فرهنگ خودمان برویم که من بارها در این مورد صحبت کرده ام و اساس پیشنهادم برای چنین سیاستی استفاده از تکثر زبانی در نظام آموزش‌و‌پرورش و دانشگاهی است. به‌صورتی که افراد بتوانند با محوریت زبان فارسی مدرن که حاصل تلاش همه اقوام ایرانی و فراتر از الگوی زبان‌های محلی (حتی فارسی های محلی) است، دو سطح زبانی دیگر را نیز تجربه کنند: یک سطح زبان محلی – قومی و دیگری سطح زبان بین المللی. در مواردی این دو می‌توانند به هم نزدیک شوند؛ مثلا زبان عربی فصیح هم یک سطح محلی است (در نمونه مردمی زبان) و هم یک سطح بین المللی. اما سطح زبان بین‌المللی از نظر من یکی از دو زبان انگلیسی یا فرانسه و به‌خصوص انگلیسی است که امروز بیشترین رواج را در سطح جهانی دارد. اگر دانش‌آموزان ما بنا بر مورد این سه سطح زبانی را بشناسند به نظرم می‌توانند قدرت بسیار بالایی برای برخورداری از یک هویت ملی ایرانی داشته باشند. اما تلاش برای تخریب دو سطح محلی و بین‌المللی برای تمرکز بر سطح زبان ملی، به نظر من شانسی برای ایجاد هویت ملی ندارد. زیرا واقعیت آن است که امروز ما در دنیایی جهان – محلی(glocalized) زندگی می‌کنیم که در آن امر محلی همان اندازه اهمیت دارد که امر جهانی و این دو اغلب در پیوند با یکدیگرند و راه این پیوند هم یک سان و واحد نیست و می‌تواند بنابر مورد از خلال زبان ملی، زبان بین المللی، زبان‌های منطقه ای و غیره انجام بگیرد. اگر بتوانیم ذهن خود را از این تفکر سیاسی تقلیل گرا خلاص کنیم که ادعا دارد هر اندازه تعداد زبان‌ها محدودتر باشد هویت قوی‌تر می‌شود، بسیاری از مشکلاتمان حل می‌شود. یک فرد با زبان‌های متعدد هویتی بسیار قدرتمندتر در هر کدام از آن هویت ها دارد تا کسی که تنها یک زبان، آن هم در سطحی تقلیل یافته؛ بداند. برای این کار نیاز به سیاستی هوشمندانه و پیچیده و فرهنگی هست و نه سیاستی که مدل خود را از دویست سال پیش فرانسه گرفته باشد. متاسفانه ما از لحاظ فکری هنوز در عصر رضا شاهی هستیم که تصور آن است که به زور هر کاری را می توان انجام داد و البته نمی‌شود و تنها می توان در عقب ماندگی فرهنگی باقی ماند و فشارهای ناشی از آن را که به همه حوزه های دیگر منتقل می‌شود، تحمل کرد.

• نسبت ما با تاجیکستان و افغانستان چگونه است؟ آیا تاریخ مشترک ما با آذری زبان‌هایمان بیشتر می‌تواند باعث فهمی مشترک شود یا زبان مادری مشترک با تاجیک‌ها؟

 

فرهنگ را نباید بر اساس پروژه دولت ملی تعریف کرد، زیرا هم پیچیدگی بسیار بیشتری از این دولت دارد و هم واقعیت بیشتری. دولت‎های باستانی نیز با دولت های ملی که تاریخی حدود دویست سال و در ایران حداکثر صد ساله دارند، قابل مقایسه نیستند. ایران برای نمونه قدیمی‌ترین دولتِ هنوز موجود در جهان را دارد که عمرش به بیش از دو هزار و پانصد سال می‌رسد. اما دولت و دولت های باستانی ایران ربط مستقیمی به دولت ملی در ایران ندارند. دولت ملی رویکردی کاملا متفاوت به فرهنگ به نسبت دولت های باستانی دارد. از آنجا که این دولت خود را دموکراتیک اعلام کرده و منشا قدرت خود را پایه یعنی مردم می داند، یا دستکم ادعای این را دارد. لذا دائما می خواهد مشروعیت خود را در فرهنگ مردمی نشان دهد و درست برخلاف دولت های باستانی که چون مشروعیت خود را در موقعیت های استعلایی می یافتند و نه در پایه، ناچار است هر کجا که فرهنگ های مورد نظر خود را نمی یابد آن‌ها را ابداع کند و یا دست به دروغ سازی بزند تا بتواند به نوعی خودش را توجیه کند. این اتفاقی است که در صد سال گذشته در ایران افتاده است. نتیجه آنکه دولت مرکزی چشمش را بر واقعیت سرزمینی بسته است و برای خودش حکم صادر می‌کند. امروز ما پهنه‌هایی بزرگ با زبان‌های غیر فارسی داریم که البته در آن‌ها مسئولان فارسی را در حد ابتدایی سخن می گویند مردم هم (به جز شاید دانشجویان) با دایره بسیار محدودی از کلمات فارسی را می فهمند و صحبت می‌کنند اما در آن احساس راحتی نمی‌کنند و بیشتر به زبان محلی و مادری خود وابسته‌اند تا به فارسی. دولت‎های مرکزی و حتی گاه برخی از خانواده ها در این پهنه ها همواره استدلال می کرده اند که با کنار گذاشتن، حاشیه ای کردن و حتی تحقیر زبان‌های محلی آن‌ها را محکوم به زوال و خاموشی کرده و زبان مرکزی را غالب خواهند کرد. در حالی که نه تنها چنین اتفاقی نیافتاده است، بلکه در بسیاری موارد به صورت واکنشی قابل درک، شاهد تضعیف زبان ملی و روی آوردن افراد به زبان‌های محلی بوده ایم که البته چون شکل سیستماتیک و منظم و سیاستگزاری شده ندارد، نهایتا سبب می‌شود که هم زبان مرکزی در این پهنه ها ضعیف شود و هم زبان محلی. آنچه سیاست اجازه نمی دهد که ما بفهمیم آن است که مرزهای فرهنگ در مرزهای سیاسی متوقف نمی‌شود و درست بر عکس اگر ما هوشیاری لازم برای استفاده از فرهنگ را در سیاستگزاری هایمان داشته باشیم نه تنها تکثر فرهنگی عاملی برای تضعیف سیاست های ملی به حساب نمی آید بلکه هویت ملی را تقویت نیز می‌کند. این دقیقا پاسخ به پرسش شما درباره رابطه ما با کشورهایی چون تاجیکستان و افغانستان و ترکیه و غیره است. اگر یک عرب یا کرد یا ترک ایرانی در کشور خود از نهایت آزادی برخوردار باشد که هم به زبان فارسی اشراف داشته باشد هم به زبان مادری و هم به یک زبان بین المللی، بی شک هویت ملی او بسیار قدرتمندتر شده و کاملا از هویت های کشورهای دیگر چه فارسی زبان یا ترک زبان یا عرب زبان، متمایز خواهد شد. تفاوت در هر مورد در آن است که ایرانی بودن یعنی تکثر فرهنگی و باستانی داشتن چیزی که لزوما در همسایگان ما نیست. اما اگر ما با سیاست های نادرست و تنگ نظرانه خود تصور کنیم که با اجباری کردن زبان مرکزی و حذف خیالین زبان محلی و زبان بین المللی راه به جایی می بریم این پیش از هر چیز نشانه عدم شناخت ما از تاریخ زبان و رابطه اش با هویت در صد سال اخیر در جهان است. متاسفانه عدم درک ما از پیچیدگی جهان امروز سبب شده که گاه حتی استادان ما نیز چنان با تحقیر نسبت به زبان‌های محلی صحبت کنند که گویی در جهان کنونی نیستند. چطور می توان باور کرد که یک استاد دانشگاه نداند که سطح تولید ادبی و زبان شناختی مثلا در زبانی مثل عربی یا کردی یا آذربایجانی و ترکی چه اندازه است و درباره این زبان‌ها سخنان سخیفی بگوید که اگر آن‌ها را به یک زبان بین‌المللی رایج مثل انگلیسی یا فرانسه ترجمه کنیم در همه محافل علمی جهان بر ما خواهند خندید؟ چگونه می توان باور کرد که برخی از متفکران ایرانی که مریدانشان آن‌ها را قبله عالم سیاست و فلسفه می‌پندارند، هنوز از روی دست هگل در قرن نوزده(و اغلب بدون استناد) مطالب خود را کپی می‌کنند و مثلا فرهنگ آفریقایی را در حد قبایل بدوی می‌شناسند و خبری از جوایز نوبل ادبی و پهنه گسترده فرهنگی این قاره نداشته باشند؟ متاسفانه ما فرهنگ خود را قربانی سطحی‌گرایی سیاسی و روابط عقب افتاده مریدی – مرادی کرده ایم. این هم سیاست‌مان را پایین کشیده و هم البته فرهنگمان را و تنها چیزی که برایمان باقی گذشته لاف ها و ادعاهای مبالغه آمیز و توخالی و دشنام‌های لومپنی روی شبکه های اجتماعی و در صفحات مجلات به اصطلاح روشنفکرانه‌مان است که با آن‌ها در جهان امروز به کسی بهایی داده نمی‌شود.

 

• جناب دکتر اگر کارکرد عمده‌ی زبان را وجه ارتباطی آن بدانیم، آیا حساسیت برای حفظ اصول و قاعده‌های زبانی توجیه پذیر است؟ منظور این است که اگر جامعه قرار کند از این پس مثلا خداحافظ را با (ز) بنویسید، چه تبعاتی خواهد داشت؟

 

کارکرد ارتباطی زبان از مهم ترین جنبه های آن است اما نه تنها جنبه آن. زبان عامل اساسی اندیشیدن، تفکر، نظریه پردازی، حفظ فرهنگ و خاطرات جمعی، حافظه تاریخی، نمادشناسی، نماد پردازی، اسطوره شناسی، ادبیات و … است. هر کدام از این ابعاد برای خود دنیایی از مفاهیم و معانی را حمل می‌کنند. اما روشن است که ارتباطات شاید نخستین کارکرد زبان بوده و امروز نیز بیشترین میزان استفاده از زبان برای ایجاد ارتباط است. اما آنچه گفتید به معنی حرکت از زبانی مکتوب و دقیق به زبان شفاهی و کمابیش گنگ است که در لهجه های مختلف تا حد زیادی فرسایش می یابد. وجود گویش به خودی خود مشکلی ندارد اما همیشه باید زبان مورد استناد را به گونه ای حفظ کرد که افراد تلفظ های دقیق و ساختارهای درست را از یاد نبرند. وجود زبان شفاهی و کتبی در تقریبا همه زبان‌ها وجود دارد. اما این دو زبان یکی نیستند. و نیاز به هر دو در هر جامعه ای وجود دارد. نظام های تمدنی که دارای استفاده های متعدد از زبان هستند لزوما نیازمند زبان‌های دقیق مکتوب هستند.
اما نکته بسیار مهمی که در پرسش شما وجود دارد به «شکل» زبان برمی‌گردد که به همان اندازه محتوا اهمیت دارد. اگر مبنای خود را نظریه‌های سوسوری، صورت‌گرایی ساختاری و معنا‌شناختی قرار بدهیم و یا حتی از نظریه های انسان شناسی زبان شناختی حرکت کنیم. باید توجه داشته باشیم که ما واژگان و ساختارهای زبانی را نه فقط به دلیل محتوا بلکه به دلیل «شکل» آن‌ها درک می‌کنیم. مطالعات جدیدی که در حوزه شناختی انجام شده اند حتی از این نیز پیشتر می روند و بر آن هستند که مغز انسان پیش از آنکه یک کلمه یا یک جمله و ساختار زبانی را در معنایش بررسی و درک کند، در شکلش بررسی می‌کند. منظور آن است که وقتی ما یک کلمه را می شنویم، ابتدا مغز آن را از لحاظ شکل بررسی می‌کند و اگر مشکل داشته باشد آن را دفع می‌کند و یا به صورت های مختلف ممکن است آن را تصحیح کند و در این تصحیح ارزیابی نسبت به کسی که آن سخن را به زبان آورده و یا نوشته نیز به وجود می آید. فرض کنید کسی به جای تلفظ «قُفل» با لهجه‌ای عامیانه بگوید «قُلف»، معمولا مغز یک ایرانی زبان می‌تواند منظور را درک کند اما اگر شنونده فردی با سرمایه فرهنگی بالاتری باشد، شنیدن این واژه او را به سوی یک ارزیابی و قضاوت نسبت به گوینده پیش می برد. حال اگر همین واژه از حدی بیشتر مشکل ِ «شکل» داشته باشد مثلا کسی بگوید «قُف» مغز نمی‌تواند آن را درک کند و دفعش می‌کند. همین مسئله را در رابطه با ساختارهای جمله و محل قراردادن واژگان، قیدها و فعل ها و غیره داریم. پس «شکل» موضوعی اساسی است و حفظ آن نیز اهمیت زیادی برای جلوگیری از «فساد» زبان دارد. روشن است که این شکل در طول تاریخ با بر فرهنگی که در آن قرار داریم رفته رفته ممکن است تغییر کند و فراز و فرودهایی داشته باشد. مثلا شکل زبان فرانسه و انگلیسی در طول هزار سال اخیر بسیار تغییر کرده‌اند و امروز متنی هزار ساله تقریبا برای خواننده قابل درک نیست. اما تغییرات با سرعت بسیار کمی انجام می گیرند. تغییر ناگهانی کاری کاملا نادرست است. مثل کاری که آتاتورک در ترکیه انجام داد و یک شبه با تغییر خط سبب شد که نسل‌های متعددی از ترک‌ها نسبت به متون تاریخی خود در موقعیتی بیگانه قرار بگیرند. تصور او البته این بود که با این کار ترکیه اروپایی می‌شود که نشد. اما بیگانگی نسبت به گذشته تاریخی اتفاق افتاد. ما خوشبختانه تا امروز نسبت به این گونه وسوسه های سطحی مقاومت کرده‌ایم. و حتی توانسته‌ایم در طول صد سال اخیر با استفاده از منابع باستانی به ویژه فارسی میانه (سده های اول تا چهارم هجری) نه فقط به ساختن فارسی مدرن کمک زیادی بکنیم بلکه آن فارسی و ادبیات بزرگش را نیز برای نسل های کنونی و آتی کاملا در دسترس قرار بدهیم. ببینید امروز چقدر حافظ، خیام، فردوسی و مولوی در جامعه ما خواننده دارند. و به ویژه مولانا چگونه درون مدرنیته ادبی و هنری، آواز و شعر معاصر نفوذ یافته است. این روش درست در استفاده از میراث فرهنگی با ارزش زبان را نشان می دهد.

• طبق تحقیقات آماری‌ای که انجام شده است، امروزه مردم ما با حدود ۲۰۰۰ کلمه تمام امورات خود را انجام می‌دهند. این دوهزار کلمه با احتساب ادبیات روزنامه‌ها و تقریبا در برابر مقایس زبان‌های اروپایی بسیار کم است. این تنگ شدن حوزه‌ی واژه‌ها ما در انتقال پیام دچار مشکل نخواهد کرد؟ چه نتایجی در پی دارد؟

 

گستره ۲ تا ۳ هزار کلمه برای زبان رایج و ارتباطی بین مردم یک کشور خاص ایران نیست و در کشورهای توسعه یافته نیز ما با همین رقم روبرو هستیم. اما اگر از این سطح پایین‌تر برویم مثلا زیر دو هزار کلمه و یا بالاتر برویم، این گویای افزایش یا کاهش سرمایه فرهنگی در یک جامعه است. در اینجا البته باید به چند نکته توجه داشته باشیم. نخست اینکه گروه‌های اجتماعی مختلف دارای قابلیت های یکسانی در زبان نیستند. گروهی از واژگان به دلایل حرفه ای در اختیار افراد قرار می گیرند. مثلا یک پزشک ممکن است هزاران کلمه تخصصی در حوزه خود بداند و یا یک عطار همین طور نام صدها گیاه و ریشه و میوه را بشناسد. این گونه موارد را ما جزو «فرهنگ عمومی» نمی گذاریم. آنچه اهمیت دارد و ما بدان سرمایه فرهنگی می گوییم در سه حوزه متمرکز است نخست افزایش عمق معناشناختی از واژگان و ساختارهای زبانی و عدم بسندگی به شکل. بدین معنا که مهم صرفا آن نیست که ما بتوانیم گستره شکلی زیادی را درک کنیم (که این هم بسیار مهم است) بلکه مهم این است که با چه «عمق»ی واژگان و ساختارها را درک می‌کنیم. مهم این است که تا چه حد می توانیم پیچیدگی در متن را چه در زبان شفاهی یا مکتوب، دنبال کنیم. این گویای عمق ادراک است که سبب تغییر در سبک زندگی نیز می‌شود. برای مثال در جامعه ای که عمق معناشناختی در زبان بالاتر باشد، گروهی از عملکردها نظیر کتاب‌خوانی، شرکت در جلسات سخنرانی و استقبال از آثار هنری با ارزش فکری بالا می‌رود و برعکس در جامعه‌ای با سرمایه فکری پایین‌تر استقبال از آثار مبتذل و پیش پا افتاده با ساختارهای زبانی تقلیل یافته بالا می رود. نسبت بین این دو که خود نیز امری نسبی و پیچیده است و نه مطلق، گویای سطح قابلیت‌های ذهنی و زبانی یک جامعه است. نکته دیگر آن است که هرکسی چه ذخیره‌ای از واژگان و ساختارهای مستقیما درگیر با آن‌ها در زندگی روزمره خود داشته باشد و چه ذخیره ای از سایر واژگان دیگر. برای نمونه اینکه یک مهندس معمار بسیاری از واژگان و ساختارهای متنی معماری را بشناسد و بتواند از آن‌ها به خوبی استفاده کند بسیار خوب است، اما غنای فرهنگی جامعه را می توان از آنجا فهمید که این مهندس معمار چقدر می‌تواند با واژگان و ساختارهای حوزه‌های دیگر مثلا علوم اجتماعی، هنرهای مختلف، ادبیات و غیره برخوردار باشد. جامعه ما به‌رغم آن‌که سرمایه‌های فرهنگی در آن افزایش‌یافته (به دلیل گسترش نظام دانشگاهی) با توزیع نابرابر و نامناسب این سرمایه روبه‌رو است. به‌همین دلیل است که می‌بینیم کنش‌گران اجتماعی در ایران در «حباب»‌های شناختی گرد هم می‌آیند (سینما گران ، معماران، نقاشان، پزشکان و غیره) و اغلب نسبت به حوزه‌های دیگر بی‌علاقه‌اند و حتی از آن بدتر آن‌ها را تحقیر می‌کنند: مهندسان زیادی هستند که تصور می‌کنند حرف اول و آخر را مهندسی می‌زند، همین طور پزشکان یا اقتصاددانان و غیره. این خود گویای نوعی «بی فرهنگی» یا سرمایه فرهنگی پایین است که شکل متناقض دارد. زیرا می‌تواند همراه با سرمایه فرهنگی بالا در یک حوزه مشخص هم‌راه باشد و به‌همین دلیل به سرعت قابل رویت نباشد و یا خود را با پناه گرفتن پشت موضع‌گیری یک حوزه نسبت به حوزه‌های دیگر پنهان کند. بارها شنیده‌ایم که جامعه‌شناسان فلسفه را بی‌ارزش می‌دانند و برعکس. یا مهندسان علوم اجتماعی را بی‌ارزش می‌دانند و برعکس. این ها نمونه‌ای از عدم درک نظام‌های معناشناختی و زبانی است که خود را در شکل و محتوای زبان نشان می‌دهند.

 

• ما زبان معیاری در کشور داریم که تعاملات اداری، رسمی، علمی و … با آن انجام می‌شود. در کنار آن لهجه‌ها و گویش‌های متفاوتی از زبان فارسی در شهرهای مختلف داریم که بخشی از ظرفیت‌های زبان فارسی در آن نهفته است. اما انگار تریبون‌های رسمی و حتی غیررسمی این گویش‌ها را به رسمیت نمی‌شناسد و گویی لهجه‌ی تهرانی متر و معیار است. دلایل این اتفاق و سیطره‌ی گویشی واحد را چه می‌دانید؟ این اتفاق چه تالی‌فاسدهایی در پیش خواهد داشت؟

ابتدا بگویم که باید در استفاده از واژگان مربوط به زبان دقت بیشتری داشته باشیم. ما معمولا و به صورت خلاصه دو سطح داریم : نخست سطح زبان‌های میانجی (lingua franca) یعنی زبان‌هایی که گویش‌وران زبان‌های مختلف در سطح جهانی از طریق آن‌ها با یک‌دیگر وارد ارتباط می‌شوند، مثل انگلیسی یا فرانسوی. این زبان‌ها در طول تاریخ تغییر می‌کنند و حتی ممکن است از یک زبان زنده به زبانی مرده تبدیل شوند. یونانی باستان، لاتین، فارسی، عربی، ترکی، آلمانی ، فرانسوی و انگلیسی، از جمله این زبان‌ها بوده‌اند. زبان‌های میانجی همچنین می‌توانند در شکل منطقه‌ای مطرح باشند مثل اسپانیایی در آمریکای لاتین، فرانسوی در کشورهای فرانسوی زبان غرب آفریقا، روسی در منطقه روسیه و قفقاز، هندی در آسیای جنوبی و غیره. گروهی از زبان‌های میانجی در قالب ملی مطرح هستند. در کشور ما، فارسی مدرن که در صد سال اخیر با دولت مدرن به وجود آمده یک زبان میانجی است و نه زبان «قوم فارس» که وجود خارجی ندارد. اما ما سطح دیگری از زبان‌ها را داریم که می‌توان به آن‌ها زبان‌های قومی، محلی، سرزمینی نام داد که در یک نقطه مشخص برای رابطه میان مردم آن منطقه به کار می رود. برای مثال زبان‌های محلی عربی (در برابر عربی فصیح) یا زبان‌های مختلف فارسی در برابر فارسی مدرن. در این موارد البته از واژه گویش هم می توانیم استفاده کنیم که این‌ها گویش‌های مختلف زبان مادر خواهند شد. پس گویش خود یک زبان است که دارای مختصات بسیار محلی است تا حدی که ممکن است گویش یک روستا برای روستایی به فاصله کم از آن از همان زبان قابل درک نباشد. اما دقت داشته باشیم که گویش‌های یک زبان را با خود زبان‌ها اشتباه نگیریم. ما در ایران بنا بر نظر زبان شناسان مدرن دارای پنجاه زبان هستیم ولی صدها گویش محلی داریم. ما وقتی از یک زبان صحبت می‌کنیم که دارای ساختار و واژگان خاص خود باشد و بتوان اغلب آن را در یک خانواده زبانی مشخص نیز قرار داد. حال این‌که ما نفوذ زبان‌های دیگر را در آن ببینیم مانعی برای آن نیست که آن زبان را به عنوان زبان نشناسیم اما هر اندازه نفوذ واژگان بیرونی بیشتر باشد، ما با پدیده‌ای روبه‌رو می‌شویم که در اصطلاح زبان‌شناسی به آن «فساد زبان» (یعنی تخریب و رو به زوال رفتن) گفته می‌شود. در این واژه هیچ معنای تحقیر آمیزی نیست. فساد زبان پدیده‌ای مثبت نیست زیرا سبب از میان رفتن تدریجی زبان می‌شود. بنابراین برای جلوگیری از آن باید واژگان جدیدی را دائما وارد زبان کرد که جایگزین واژگان بیگانه پیشین شوند. ما در صد سال اخیر هزاران واژه علمی در زبان فارسی ساخته‌ایم که برای ساختن آن‌ها اغلب از فارسی میانه استفاده کرده‌ایم. بسیاری از واژگانی مثل فرودگاه، پالایشگاه، هواپیما، گردشگری، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، فرودگاه، شهرداری، همایش، ویرایش، آمایش و … واژگانی باعمری کم‌تر از پنجاه سال هستند. اما همان‌گونه که ما در زبان‌های میانجی بین المللی، منطقه ای و ملی نیاز به بازسازی و نوآوری هستیم تا تقویت شوند، همین نیاز در زبان‌های محلی نیز وجود دارد. برای این کار ابتدا باید این زبان‌ها را به عنوان زبان و نه گویش به رسمیت شناخت و سپس به گسترش ادبیات و نوشتار و گفتار در آن‌ها دامن زد. اصل پانزده قانون اساسی مبنی بر آموزش این زبان‌ها در نظام آموزش رسمی برای همین است که این زبان‌ها بتوانند به شکل درست و مناسب آموزش داده شوند و بهتر رشد کنند.
اما اگر به استدلال کسانی که مخالف این اصل و اصولا مخالف «زبان » نامیدن این زبان‌ها هستندو اصرار دارند به آن‌ها گویش بدهند نگاه کنیم می بینیم در مورد بسیاری از زبان‌های ایران گویش نامیدن آنقدر ابلهانه است که نیازی به توضیح ندارد، زیرا این زبان‌ها در بسیاری موارد زبان رسمی و ملی در کشورهایی دیگر هستند و میلیون‌ها کتاب و برنامه دیداری و شنیداری به آن‌ها وجود دارد: مثلا عربی، ترکی، کردی . اما حتی درباره زبان‌هایی که در خارج از ایران وجود ندارند مثلا گیلکی، مازنی و سنگسری، باز هم این استدلال ابلهانه است زیرا هر زبان‌شناسی به سرعت می‌تواند با چند مصاحبه درک کند که این ها زبان هستند و نه گویش، چراکه دارای گستره واژگانی بزرگی هستند و همه ساختارهای خاص زبان را هم دارند. در نقطه‌ای معکوس، یکی کردن فارسی مدرن با گویش‌های مختلف زبان فارسی که امروز در ایران داریم نیز کاملا نادرست است. امروز چقدر می‌توان انتظار داشت یک فرد شیرازی بتواند گویش تربت جام را بفهمد . یا یکی از اهالی روستاهای بیرجند بتواند گویش غلیط کازرونی را درک کند؟ اما مضحک‌ترین و بی‌خردترین استدلال در به اصطلاح دفاع از زبان فارسی و در یورش به زبان‌های محلی که نشانه ای از بی سوادی مطلقی در زمینه زبان شناسی و مطالعات شناختی دارد این ادعا است که اگر زبان‌های محلی تقویت شوند زبان مرکزی تضعیف خواهد شد. این استدلال به طور خاص ریش از تاریخ فرانسه می گیرد: از قرن سیزدهم هم‌زمان با قدرت یافتن دولت در فرانسه فاصله گرفتن از لاتین که زبان کلیسا و قدرت آن بود آغاز شد و فرانسوای اول در سال ۱۵۳۹ فرانسه را زبان همه ارتباطات رسمی و حقوقی اعلام کرد. این فرایند در انقلاب فرانسه با از میان بردن زبان‌های منطقه‌ای ادامه یافت و سرانجام در سال ۱۹۹۲ زبان فرانسه تنها زبان رسمی کشور اعلام شد. این البته در حالی است که دولت ملی در فرانسه در طول دویست سال اغلب با وسایل خشونت‌آمیز زبان‌های محلی را سرکوب کرده بود. اما این استدلال سیاسی در حقیت هیچ پایه علمی ندارد، زیرا مطالعات زبان‌شناختی نشان می‌دهد که مغز انسان قادر است به طور هم‌زمان به‌ویژه در دوران اول زندگی (پیش از شش سالگی) تعداد زیادی زبان را بدون لهجه بیاموزد. مطالعات فرهنگی و زبان‌شناختی هم‌چنین نشان می‌دهند افرادی که دارای قابلیت های زبانی بیشتر هستند سطح عمیق تری از شناخت را در هر کدام از زبان‌ها دارند و عموما دارای بیشترین شانس در بازار کار هستند، زیرا قابلیت‎های هوشی آن‌ها نیز تقویت شده است. به‌عبارت دیگر افراد چون باهوش هستند زبان‌های متعدد یاد نمی‌گیرند، بلکه اغلب چون زبان‌های متعدد یاد می‌گیرند، باهوش‌تر می‌شوند. بدین ترتیب می‌توانیم حدس بزنیم که نادیده گرفتن زبان‌های محلی و تلاش برای نابودی آن‌ها چه تبعات منفی‌ای در بر دارند. نه تنها الگوی خشونت فرانسه که در قرن نوزده اجرا شد امروز در هیچ کشوری قابل اجرا نیست، بلکه حتی فرانسه‌ی امروز در میان کشورهای توسعه یافته، کشوری است که مردم در آن کم‌ترین استعداد زبانی را دارند و این حتی در میان روشن‌فکران و دانشگاهیان آن‌ها نیز دیده می‌شود و یک ضعف اساسی است. اما در ایران به این مشکلات باید افزایش تنش‎های قومی و محلی را به‎دلیل نادیده گرفتن زبان‌های محلی و تحقیر آن‌ها نیز اضافه کرد که در سال‎های اخیر بارها و بارها شاهدش بوده‌ایم. هر بار در رادیو و تلویزیون ما توهینی ولو غیر عمدی نسبت به زبان‌های محلی اتفاق افتاده چنان واکنش‌های سختی اتفاق افتاده که به فاصله چند ساعت یا چند روز صرفا با معذرت‌خواهی رسمی افراد مسئول، موضوع فیصله یافته است. بنابراین بهتر است که نژادپرستان ما اندکی بیشتر وضعیت نژادپرستان دیگر در تاریخ یا همتایان خود را در کشورهای اروپایی و آمریکا مورد مطالعه قرار بدهند تا متوجه شوند آینده‌ای ندارند جز منزوی شدن و حاشیه‌ای شدن و بیرون رانده‌شدن از همه حوزه‌های فرهنگی به مثابه بی فرهنگ‌ترین افراد جامعه: وضعیتی که امروز نژادپرستان آمریکا (طرفداران ترامپ)، آلمان، فرانسه، هلند، بریتانیا و غیره دارند.

• تلاش‌های نهادی مانند فرهنگستان در برابر آن زبانی که در شبکه‌های اجتماعی و در کل دنیای مجازی سیطره پیدا کرده است، آیا ثمری دارد؟ آیا می‌توان این سرمایه مادی-انسانی را در جای دیگری به کار بست که نتیجه‌ی بهتری داشته باشد؟

 

به‌رغم انتقادات زیادی که به فرهنگستان و برخی رویکردهای شکل‌گرای آن می‌شود من معتقدم ما بدون شک نیازمند چنین نهادی هستیم که بتواند در همه حوزه‌های علمی واژه‌سازی کرده و حتی در مورد ساختارهای زبانی نیز تلاش کند الگوهای قابل استفاده عرضه کندو مثلا ما در زمینه ویرایش و رسم‌الخط مشکلات زیادی داریم که به نظرم این کار فرهنگستان است که بتواند رسم‌الخطی مورد تایید همگان را ایجاد کند. تلاش‌های فرهنگستان‌های پیشین از ابتدای قرن را که به ایجاد صدها و بلکه هزاران واژه و ساختار جدید در زبان فارسی منجر شده امروز می‌بینیم و برخی از واژگان را مثال آوردم. این کار لزوما نمی‌تواند مورد تایید نخبگان حتی بسیار هوشمند جامعه باشد. برای مثال صادق هدایت یکی از مخالفان سرسخت واژه‎سازی‌هایی بود که امروز کاملا در زبان فارسی جا افتاده‌اند. من خود در فرهنگستان چندین سال شاهد کار ارزشمند کارشناسان این نهاد در حوزه علوم اجتماعی و انسانی بوده‌ام و در سایر حوزه‌های علمی نیز به‌نظرم به‌دلیل وجود فرهنگستان ما توانسته‌ایم زبان فارسی را به قدرت بالایی برسانیم.

 

• صدا‌وسیما که باید از دغدغه‌مندترین نهادها در این زمینه باشد، به نظر می‌رسد که خود تحت سیطره‌ی جامعه‌ای است که قرار بود بر آن تاثیر بگذارد. این اتفاق را اگر می‌پذیرید ناشی از ضعف صداوسیما می‌دانید و یا قوت جامعه؟

 

صدا و سیمای ما مشکلات اساسی زیادی دارد که این موضوع را نیز باید در میان آن‌ها دید. من تنها به این نکته اشاره می کنم که اصولا از زمان به وجود آمدن تلویزیون در ایران در نیمه دهه ۴۰ تا امروز قدرت‌های سیاسی همواره نسبت به تاثیر آن توهم داشته‌اند و خواسته‌اند ایدئولوژی خود را از طریق آن به همه تحمیل کنند که کاری ناممکن است. اما از سال‌های دهه ۱۳۸۰ که شبکه‌های اجتماعی، تلویزیون‌های اینترنتی و سایر امکانات فناورانه وارد میدان شده‌اند این کار دیگر به یک مضحکه تبدیل شده است و اصرار بر تداوم این گونه از تلویزیون و رادیو کاملا بی ربط است و نمی‌تواند منشاء چیزی جز سوء استفاده های مالی باشد. در نتیجه نظر من آن است که باید به سمتی برویم که همه کشورهای توسعه یافته رفته‌اند یعنی داشتن یکی دو کانال تلویزیونی و رادیویی که الگویی فرهنگی باشند و برنامه‌های با کیفیت بسیار بالا تولید کنند که بخش خصوصی به سراغ‌شان نمی‌رود و مابقی را به بخش خصوصی واگذار کنند و به سیستم‌های شبکه ای که در یک نظام پیشرفته باید کاملا آزاد باشند و البته زیر کنترل نظام مرکزی.

• جناب دکتر به نظر شما زبان تا چه اندازه در بحث‌های امنیتی امروز تاثیرگذار است؟ چرا اکثر حکومت‌های ِکشورهای کم‌تر توسعه یافته با تنوع و تکثر زبانی مخالفت می‌ورزند؟

 

بخشی از این موضوع توهم و بخشی واقعیت است. بخش توهم در آزادی زبانی در رسانه‌ها است. یعنی این‌که اگر رادیو و تلویزیون‌های به زبان محلی داشته باشیم مثلا کشور به سوی واگرایی می رود. نه تنها چنین چیزی نیست بلکه درست برعکس است. نگاه کنیم به سیاست های زبانی کشوری مثل ترکیه و سخت گیری‌های غیر قابل تصور آن نسبت به زبان‌های محلی (به ویژه کردی) که نه تنها هیج تغییری در شرایطی زبانی این کشور ایجاد نکرده بلکه مطالبات استقلال طلبانه را به‌شدت بالا برده و تقریبا دائم در مرز جنگ داخلی است. حال مقایسه کنیم این را با وضعیت ایران که سیاست زبانی بسیار انعطاف آمیزتری در مناطق قومی خود داشته و اجازه داد که کتاب و ادبیات و مطبوعات و رادیو و تلویزیون داشته باشند و نتیجه آرامش نسبی در مناطق قومی ایران نسبت به ترکیه است.
در سطح ایدئولوژی نیز این امری توهم آمیز است یعنی اینکه تصور کنیم می‌توان در دهه دوم قرن بیست‌و یکم، یک ایدئولوژی حاکم را مثلا از طریق شبکه‌های تلویزیونی داخلی و سینمای ملی و غیره ترویج کرد. چنین چیزی کاملا خیالی و همان طور که گفتم صرفا منشائی برای درآمدهای نامشروع از طریق به انحصار در آوردن بازار است و اصلا در آن تاثیری فرهنگی یا سیاسی وجود ندارد. و بررسی وضعیت سینما و تلویزیون در ایران این امر را به سهولت و در همان نخستین لایه‌ها نشان می دهد.
اما گسترش شبکه‌های ارتباطی یک خطر اساسی را هم برای کشورهایی با نظام‌های غیردموکراتیک، یا نظام‌های مافیایی و استبدادی دارد. این یک واقعیت است زیرا این شبکه‌ها امکان ارتباطِ مستقیم میان مردم را فراهم می‌کند. این‌جا دیگر بحث بر سر برنامه‌ها تلویزیونی یا رادیویی و حتی اینترنتی نیست، بلکه نفس «ارتباط» اهمیت دارد. همین که مثلا ما بیش از ۴۰ یا ۵۰ میلیون تلفن همراه در دست مردم خود داریم یا شاید بیشتر و این‌که آمار استفاده کننده‌گان ایرانی از شبکه ای مثل تلگرام ۴۰ میلیون اعلام می‌شود و مثال‌های دیگری از این دست. همه این مثال‌ها به‌روشنی نشان می دهد که در چنین کشوری نمی توان یک نظام بسته ایجاد کرد و باید اصولا این فکر را کنار گذاشت. جایی که شاید بتوان این کار را کرد یا کشوری کاملا بسته مثل کره شمالی است که حتی داشتن یک موبایل ساده جرمی است که می‌تواند به محکومیت نه فقط خود فرد بلکه تماما خانواده اش و فرستادن آن‌ها به اردوگاه‌های کار اجباری منجر شود و یا در سیستم‌های استبدای مافیایی مثل روسیه که پهنه‌های بزرگ توسعه‌نایافتگی دارند بنابراین پوپولیسم سیاسی می‌تواند در آن‌ها موفق باشد و یک سیاست مافیایی را در قالب یک سیاست ملی‌گرایانه پیش ببرد و در نتیجه مخالفان را از همه چیز محروم کند و سلطه سیاسی بتواند ده‌ها سال در قالب یک گروه اقلیت از حاکمان فاسد ادامه یابد. اما در کشوری مثل ایران با سطح توسعه غیرمتمرکز و گسترش نظام دانشگاهی و توزیع سرمایه‌های فرهنگی و جوانی جمعیت چنین سیاست‌هایی در زمینه ارتباطی غیر ممکن است و دیر یا زود هر گونه سیاستی از این دست محکوم به شکست و اصرار بر آن صرفا به فساد اقتصادی دامن می‌زند.

مجله مدیریت ارتباطات مرداد ۱۳۹۷