ریگانیسم در آینه واقعیت / نقد کتاب/ بخش اول

ناصر فکوهی

کتاب «دولت در آینه واقعیت»، نوشته رابرت ج. رینجر، ترجمه حسین حکیم‏‌زاده جهرمى به‏ وسیله نشر و پژوهش فرزان روز در مجموعه مطالعات اجتماعى به انتشار رسیده و شامل ۹ فصل در ۴۴۰ صفحه است.
نام کتاب همان‏گونه که مترجم محترم در مقدمه خود اعلام کرده است، در اصل «تحقق رؤیاى امریکایى» و در واقع «رؤیاى آزادى و شکوفایى یا رؤیاى امریکایى» (ص ۴) بوده که در فارسى به‏ عنوان «دولت در آینه واقعیت» تغییر کرده است. انتخاب چنین عنوانى و انتشار کتاب در مجموعه‏‌اى با نام مطالعات اجتماعى و همچنین متن پشت جلد کتاب که در آن آمده است: «موضوع این کتاب، فلسفه سیاست و نقش دولت در جامعه است (…) خواننده با مطالعه این کتاب با حقایق ساده‏‌اى که با فریب‌کارى و دسیسه‏‌بازى سیاستمداران و روشنفکران دولتى در هاله‏‌اى از ابهام پیچیده شده است، آشنا مى‏‌شود» ممکن است این توهم را به‏ وجود آورد که با کتابى علمى و یا نیمه علمى روبه‏ رو هستیم که در آن بحث دولت، که یکى از مهم‏‌ترین مباحث در جامعه‏‌شناسى و انسان‏‌شناسى سیاسى است، مورد بررسى و موشکافى قرار گرفته باشد. اما حتى با نگاهى گذرا درمى‏‌یابیم که نه با کتابى علمى که با کتابى «پُرفروش» یا به اصطلاح با یک (Best Seller) روبه‏ روییم که بیش از ۵ ماه در سال ۱۹۸۰ در سر لوحه پرفروش‏‌ترین کتاب‏‌ها در روزنامه نیویورک تایمز قرار داشته است و «پُرفروشى» را ظاهراً باید حُسن عمده این کتاب به‏ حساب آورد، زیرا در سراسر آن نمى‏‌توان حتى یک استدلال منطقى و علمى در تبیین و نقد پدیده دولت یافت، بلکه همه‏‌جا، همان‏گونه که نشان خواهیم داد، با یک نوع عوام‏‌فریبى ساده‏‌انگارانه از موضع راست افراطى روبه‏‌رو مى‏‌شویم که پیشینه آن در ایالات متحد و به‏ صورتى عمومى‏‌تر در غرب به قرن نوزدهم و حرکت‏‌هاى پوپولیستى و ضدپارلمان احزاب فاشیست در آلمان، ایتالیا، و فرانسه مى‏‌رسد.
این رویکرد که امروز کم‏تر خریدارى در غرب و حتى در امریکا دارد، در آغاز دهه ۱۹۸۰ میلادى (زمان انتشار اصل کتاب) در اوج خود بود. این زمان، مقارن با دورانى بود که حرکتى قدرتمند از سوى جناح‏‌هاى راست و نظامى‏‌گراى امریکا در عرصه سیاست این کشور آغاز شده بود که با بهره‏‌گیرى از احساسات ضد خارجى مردم این کشور در پى بحران اشغال سفارت امریکا در تهران، فرصتى تازه یافته بودند تا یک هنرپیشه قدیمى (و درجه سه) فیلم‏‌هاى وسترن هالیوود، رونالد ریگان، را به کاخ سفید بفرستند و تلاش کنند با به‏ کار بردن یک گفتمان خشونت‏‌آمیز در سطح بین‏‌المللى، غرور پایمال شده ایالات متحد در انقلاب اسلامى ایران را بار دیگر ترمیم کنند.
برنامه ریگان، که محتواى کتاب حاضر، نوعى افراطى و عامیانه از آن را عرضه مى‏‌کند، آن‏قدر ساده بود که تنها به ساده‏‌لوحى خود او شباهت داشت: کاهش هزینه‏‌هاى دولت در بخش اجتماعى، قطع کمک به مستمندان و نیازمندان و سایر اقشار شکننده نظیر زنان بدون درآمد و سیاه‏پوستان فقیر، قطع یا کاهش شدید کمک‏‌هاى امریکا به کشورهاى در حال توسعه، کاهش شدید مالیات‏‌ها در رده‏‌هاى بالاى درآمدى، و در کنار این‏ها، افزایش شدید بودجه نظامى براى بازسازى «اعتبار امریکا» در سطح جهانى که با انقلاب ایران و بحران اشغال سفارت ضربه‏‌اى شدید به آن وارد شده بود و نیز براى مقابله با شوروى سابق تا حد از میان بردن یا فلج ساختن کامل آن. ادعاى این برنامه محافظه‏‌کارانه که به‏ دلیل شدت و تندروى موجود در آن به «انقلاب محافظه‏‌کارانه» یا «انقلاب ریگانى» معروف شد، و همتایى کامل براى برنامه‏‌اى مشابه بود که در همین سال‏‌ها مارگارت تاچر در انگلستان ارائه داده بود – که البته در این مورد مبارزه شدید با سندیکاهاى کارگرى در صنایع و خصوصى‏‌سازى‏‌هاى گسترده اقتصاد نیز جزءِ برنامه بود – آن بود که نه فقط امریکا مقام نخست خود را به‏ عنوان «رهبر جهان آزاد» در سطح بین‏‌المللى به اثبات رساند، بلکه در سطح داخلى نیز اقتصاد بیمار و رو به ضعف آن حرکتى تازه و رونقى دوباره بیابد. به‏ عبارت دیگر، شعار ریگان دقیقاً عنوان همین کتاب، یعنى تحقق رؤیاى امریکایى بود.
هرچند از همان آغاز، مقاومت شدیدى با برنامه‏‌هاى بى‏‌منطق و عوام‏‌فریبانه ریگان که تنها نمونه‏‌اى از یک نوع پوپولیسم اقتصادى سیاسى به شیوه امریکایى آن بود، ظاهر شد، اما این مقاومت تا سال‏‌ها به‏ دلیل فشار شرایط بین‏‌المللى و تصویر هولناکى که ریگانیسم از خطر شوروى و سپس خطر جهان اسلام براى «جهان آزاد» ترسیم مى‏‌کرد، نتوانست دست‏‌کم در عرصه سیاسى در برابر آن قد علم کند.
امریکاى آغاز دهه ۱۹۸۰ به‏ گونه‏‌اى خطرناک، هرچند خوشبختانه ناپایدار، در مفاهیم و روش‏‌هاى مک کارتیسم فرو رفته بود. اشاره‏‌اى تاریخى در این‏جا لازم مى‏‌نماید. در ۹ فوریه سال ۱۹۵۰، سناتور تازه منتخب ویسکانسین، جوزف مک کارتى، که گذشته‏‌اى چندان درخشان هم نداشت، با برنامه‏‌اى از پیش تدارک دیده و در کارزارى حساب شده به ناگهان اعلام کرد که یک فهرست از نام ۲۰۵ نفر از اسامى کارمندان عالى‏رتبه فدرال در دست دارد که کمونیست‏‌هاى فعال و در خدمت اتحاد جماهیر شوروى هستند. جنجالى که به‏ این‏‌ترتیب به راه افتاد و حزب جمهورى‏خواه نیز براى در دست داشتن حربه‏اى علیه دموکرات‏ها از آن حمایت کرد چنان قدرتمند شد که حتى آیزنهاور ناچار به تأیید ضمنى آن شد. در این کارزار چنان شبح موهومى از خطر همه جانبه کمونیسم در امریکا و «اشغال» قریب‏‌الوقوع این کشور از سوى «سرخ‏‌ها» به راه افتاد که به‏ زودى همه کسانى که حاضر نبودند اهمیت این خطر هولناک را بپذیرند، خود در صف دشمنان خیالى قرار گرفتند. بیش‏ترین فشار بر روشنفکران و هنرمندان امریکایى وارد آمد که بخش عمده‏‌اى از آن‏‌ها همواره در جناح دموکرات و از حامیان سیاست تشنج‏‌زدایى نظامى در سطح جهان بودند. به‏ این‏‌ترتیب، صدها نفر از دستگاه‏‌هاى دولتى و خصوصى به جرم «هوادارى کمونیسم» اخراج و حتى هنرمندانى ارزشمند چون چارلى چاپلین که امریکایى نبودند، ناچار به ترک امریکا شدند. اما سرانجام مک‏‌کارتى، که شخصیت چندان باهوشى هم نبود، مرتکب اشتباهى بزرگ شد، زیرا تحت‏‌تأثیر موفقیت کارزار تبلیغاتى خود قرار گرفت و انگشت اتهام خویش را به‏ سوى ارتش امریکا نیز بلند کرد و همین امر، کار او را به محاکمه و خلع و بى‏‌آبرویى کشاند. با وجود این، مک‏‌کارتیسم دست‏‌کم تا نیمه دهه ۱۹۶۰ ادامه یافت زیرا در اواخر دهه ۱۹۵۰ با انقلاب کوبا و سپس با بحران «خلیج خوک‏‌ها» در آوریل ۱۹۶۱، احساسات ضد شوروى امریکایى‏‌ها بار دیگر تحریک شده بود. با وجود این، از آن زمان تا انقلاب ایران و بحران سفارت و روى کار آمدن ریگان، پوپولیسم امریکایى دیگر نتوانست چندان تبلورى بیابد.
آن‏چه در کتاب رینجر نیز مى‏‌توان مشاهد کرد، ترکیبى از ریگانیسم و مک‏‌کارتیسم است و نقد حاضر شاید تنها از آن رو سودمند باشد که خواننده کتاب بتواند نمونه‏‌اى از گفتمان‏‌هاى همیشه رایج در بخشى هرچند کوچک از جامعه امریکایى (جناح راست افراطى و ضددولت و ضد فدرالیست) را که از ابتداى ایجاد این کشور وجود داشته است، بشناسد. از همان صفحات نخستین کتاب و پیش‏گفتار ویلیام ا. سیمون بر آن، دولت «سرطانى که امروز جامعه ما به آن مبتلاست» (ص ۳) معرفى مى‏‌شود و کشور امریکا «بر سر دو راهى آزادى و حکومت خودکامه» (ص ۳) دیده مى‏‌شود و نگرانى نسبت به «شتاب گرفتن تحولات جامعه ما (امریکا) به‏ سوى نظام اشتراکى … که در آن مقامات دولتى بیش‏تر نقش فرمانروا را ایفا مى‏‌کنند تا خدمتگزار» (ص ۴) توجیه مى‏‌شود. سیمون در این مقدمه گرایش اساسى نویسنده را نشان مى‏‌دهد و عنوان مى‏‌کند که: «نام کتاب رؤیاى امریکایى با مسماست، زیرا که در واقع همین رؤیاى امریکایى بود که ملت را به آزادترین، شکوفاترین و قدرتمندترین کشور در روى زمین بدل کرد. دریغا که در طول پنجاه سال اخیر، سیاستمداران لیبرالى که تنها رأى را مى‏‌شناسند در جهت درهم ریختن این رؤیا گام برداشته‏‌اند.» البته قابل ذکر است که در امریکا برخلاف اروپا، منظور از «لیبرال» جناح چپ حزب دموکرات و یا گروه‏‌هاى سیاسى ضدنظامى‏‌گرا هستند که عمدتاً طرفدار عدالت اجتماعى و کمک به کشورهاى در حال توسعه براى تعدیل ثروت در سطح جهانى به‏ شمار مى‏‌روند. سیمون امریکا را «پیشرفته‏‌ترین تمدن بشر» (ص ۵) مى‏‌داند که دولت، در حال تهدید کردن آن است.
رینجر از ابتدا با نظریات کینز، اقتصاددان بریتانیایى و واضع نظریه‏‌هاى جدید لزوم دخالت دولت براى تعدیل و توزیع مجدد ثروت ملى، رویکرد افراطى خود نسبت به دخالت دولت را که ویژه راست‏‌ترین جناح حزب جمهورى‏خواه در امریکاست با اشاره به «طغیان مردم بر ضد مالیات» در کالیفرنیا، که در واقع طغیان بزرگ‏ترین سرمایه‌داران این ایالات بوده است، نشان مى‏‌دهد (ص ۱۵). در همان آغاز کتاب، رویکرد عوام‏‌گرا (پوپولیست) و ضد روشنفکر رینجر که در میان احزاب راست افراطى جنبه‏‌اى غالب دارد نیز دیده مى‏‌شود. چنان‏که مى‏‌خوانیم: «عوام، کلمه‏‌اى که در این‏جا استفاده کرده‏‌ایم، به معنى لغوى و ترحم‏‌انگیز آن نیست. عوام، من، شما، مدیران و کارگران کارخانه، منشى‏‌ها، ورزشکاران حرفه‏‌اى، زنان خانه‏‌دار، و تقریباً همه آن کسانى‏‌اند که در جهان با واقعیت‏‌ها درگیرند. روشنفکران؛ یعنى، کسانى که به ما جواب‏‌هایى مى‏‌دهند که ما سر در نمى‏‌آوریم و هیچ ربطى با زندگى روزمره ندارد. اینان در دنیاى خاص خود زندگى مى‏‌کنند». (ص ۲۰)

ادامه دارد

کتاب ماه علوم اجتماعى، ش ۲۷، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، دى ۱۳۷۸.