جنبش «اشغال وال استریت» در «انسان شناسی و فرهنگ» انعکاس نسبتا زیادی یافت، نه به دلیل نوعی خوش باوری نسبت به «پایان قریب الوقوع سرمایه داری» و یا اتوپیاهای سوسیالیستی و بدیل های اقتصادی که به سرعت بتوانند به اجرا در بیایند: پانصد سال تغییر جهان بر اساس منافع چند مرکز سیاسی و اقتصادی و نظامی، و به مثابه نتیجه یک انقلاب استثنایی سیاسی – فناورانه، امری نیست که بتواند یک شبه و حتی در فرایندی چندین و چند ساله تصور از میان رفتن و تغییرشان را داشت. دلیل این انعکاس، اما، آن بود که این جنبش نشان داد انفعال کسانی که از سر ناچاری و نابسامانی، خاموشند یا از سر زور و ارعاب خاموش می مانند یا خواهند شد، کسانی که مثل هر کس دیگری نتوانستند و نمی توانند ماه ها در خیابان بخوابند و تصویر خیالین و «شیک» یک «آمریکایی آرمانی» را حفظ کنند، به معنای آن نیست که شرایط غیر انسانی و ماورای تصور کنونی بتوانند تا ابد دوام بیاورد و تخریبی عظیم ایجاد نکند و احتمالا کل بشریت را به همراه خود به نابودی یا پسرفتی عظیمی نکشاند. این روز ها مطبوعات زرد آمریکا با شادمانی از اخراج معترضان برای نظافت پارک محل تحصن سخن می گویند و تاکید زیادی بر «ناسالم بودن» این محیط بعد از هفته ها اعتراض و چادرنشینی معترضان دارند. این تصویری نمادین از آن چیزی است که این رسانه های بی ارزش و در واقع دستگاه های تحمیق و دستکاری کننده اندیشه های عمومی، به دنبال تلقینش هستند: بی کاره بودن، ولگردی و در نهایت «مقصر» بودن معترضانی که به جای «کار کردن» (کدام کار؟) به خیابان ها آمده اند و قدر «آزادی بی حدو حصر» نظامی که به آن اعتراض دارند را نمی دانند. و لابد «روشنفکران» از همه جا بی خبر جهان سومی که هرگز دموکراسی را در زندگی خود تجربه نکرده اند، باید به آنها این قدر را بیاموزند، مثلا به آنها بیاموزند که «هرگز» از حق اعتراض خود به نظام سیاسی شان استفاده نکنند زیرا این حق امری «طلایی» است که نباید به آن دست زد. . البته این تصویر و این گونه گفتمان به شهادت اغلب مطبوعات جدی و معتبر، چه راست و چه چپ آمریکایی و اروپایی و سایر نقاط جهان و به شهادت مهم ترین روشنفکران و اندیشمندان و حتی هنرمندانی که در این روزها به کنار معترضان رفتند و با آنها اعلام همبستگی کردند، تاثیری جز در عقب افتاده ترین اقشار جامعه آمریکا در دورافتاده ترین ایالات جنوبی ندارد و تاثیر آن در میان روشنفکران و اندیشمندان و حتی مردم عادی اروپا و بسیاری دیگر از نقاط جهان تقریبا صفر است.
در کشور ما، اما، متاسفانه، بسیاری از «کارشناسان»، «متخصصان» و گرایش هایی که خود بهتر از هر کس می دانند، در طول نیم قرن اخیر صرفا با رانت های دولتی، و به برکت «مصدقی» که لحظه ای از نفرین بر او دست برنداشتند، توانسته اند به نوعی «وجود» داشته باشند و به ثروت های مادی ای نه در خور خود، دست بیابند، و گروهی از «روشنفکران»ی که به کلی از جهان و اندیشه های در جریان آن بی خبرند یا خود را به بی خبری می زنند و از این بی خبری و انفراد محفلی، احساس نوعی مصونیت خلسه وار و خود شیفتگی مستانه می کنند، لحظه ای از تحقیر و به مضحکه کشیدن این جنبش، در ادعاهای پر طمطراق خود در جنگ دون کیشوت وارشان با «آسیاب های خیالین» ی که جز خود و گروهی از «عوام ِ منور الفکر» بدانها باور ندارند ، غفلت نکردند و امروز نیز قاعدتا خوشحالند که پلیس امریکا، ولو موقتا، توانسته است این گروه «اوباش» را از خیابان ها بیرون براند. «روشنفکران» و «متخصصان» ما که جهان از وجودشان بی خبر است، امروز عزم حود را جزم کرده اند که آدم های «بی خبری» امثال برندگان جایزه نوبل اقتصاد (کروگمن و استیگلیتز) و برجسته ترین اندیشمندان جهان کنونی (نظیر چامسکی، ژیژک، والرشتاین، …) را از خواب غفلت برون آورند و آنها را تشویق کنند که به جای تحلیل موقعیت های موجود کنونی دوباره به خواندن متون اقتصاد سیاسی قرن نوزدهم (ترجیجا ددر ترجمه جهان سومی شان) تشویق کنند تا بفهمند که چطور در قضاوت های خود اشتباه کرده اند و چرا باید نگرانی شان به جای موقعیت بحران مالی امریکاو کشورهای مرکزی که می تواند جهان را همراه خود در گوری عمیق فرو برد، باید متوجه آخرین تحولات در دیکتاتوری های از هم گسیخته، فاسد و فروپاشیده عربی باشد که خود آن قدرت ها بر سر کار آورده اند. کاش می توانستیم مطبوعات «روشنفکرانه» خود را در این روزها به زبان های بین المللی ترجمه کنیم و برای آن «بی خبران» بفرستیم تا متوجه «اولویت ها» ی جهانی بشوند و بفهمند «دموکراسی» به چه معناست، «بازار» چیست و «لیبرالیسم» کدام است؟ زیرا آنها ظاهرا هرگز شانس تجربه واقعی این پدیده ها و مطالعه آاثار عمیق فیلسوفان خودشان را نداشته اند.
گروهی از «متخصصان» در همه این روزها از آن آشفته بودند که چرا از «مشتی اوباش» حمایت می شود و چرا به «دموکراسی آمریکایی» احترام گذاشته نمی شود. گویی نماینده این دموکراسی و یا بنیانگزارانش، تراست های نظامی – نفتی ای بوده اند که در طول نیم قرن گذشته جز بر سر کار آوردن و بر سر کار نگه داشتن بی رحم ترین دیکتاتوری های جهان سومی کاری نکردند و بعید است که در آینده نیز چنین کنند. «متخصصان» همان هایی بوده و هستند که در سراسر همر خود، کوچکترین قدمی نه برای رشد نهال عقل و آزادی و دموکراسی برنداشتند، نه تمایل داشتند کس دیگری این کار را بکند، اما گویی اکنون نگران آن هستند که «ناجی» آن سوی جهان، از چنین سخنانی به رنج آید و دموکراسی که ظاهرا قرار است همچون «سیبی» از آسمان فرو افتد و آنها، بی دغدغه، گاز بزرگی بر آن بزنند، در نیمه راه، میان زمین و هوا «معلق» بماند.
با این وصف و در سکونی که به ندرت ، از جمله در این یادداشت کوچک آن را شکسته ایم، به به این «روشنفکران» و «منخصصان» یادآوری کرده و می کنیم که تاریخ دو قرن گذشته نشان داده است چشم بستن بر بی عدالتی و کور رنگی نسبت به گذشته و حال و آینده اغلب نتایجی به کلی وارونه از آن چیزهایی که تصور می شده، حتی برای کسانی که خود را در «طرف خوب قضایا» می دیده اند، داشته است. اینکه بدیل و آلترناتیوی برای سرمایه داری(ولو در دراز مدت) وجود نداشته باشد، اگر واقعا این گزاره ای درست باشد، بی شک بدترین «واقعیت» و «سرنوشت تلخی» است که می توان در برابر خود دید. زیرا این بدان معنا است که ما محکوم به زیستن در جهانی ویران و بی رحم هستیم که دائما میزان خشونت و بی عدالتی و بی اخلاقی و بی وجدانی، فساد و دیکتاتوری و نژادپرستی در آن افزایش می یابد، جهانی که خود شیفتگان «روشنفکر» پهلو به پهلوی تازه به دوران رسیده های سرمست از پول های شستشو یافته و بادآورده، سایه های خیالین آینده ای تابناک، بهشتی از رفاه و ثروت و آزادی را برای همه ترسیم می کنند که برای آن ظاهرا باید به تحمل «حال» دردناک و بی پایان و بی رحمی شاید تا ابد، ادامه داد: تصویر اسطوره ای آخرین صحنه از روایت فاستوسیِ تمدن انسانی: دوزخ به مثابه پاداش نهایی برای فروش روح بشری به توهم آرامش و ثروت و آزادی های لیبرالی در دو قرن اخیر.
نگاه به وال استریت ، بنابراین، فراتر از هر گونه خوش باوری و خیال بافی، گویای عارضه ای است که تنها گوشه ای از نابسامانی دنیای امروز را نشان می دهد. این جنبش و فراتر از آن ، همه کسانی که صادقانه تلاش می کنند که جامعه آمریکا و به طور کلی دستاوردهای ارزشمند جوامع دموکراتیک از جمله آزادی و عدالت را که به بهای میلیون ها جان و زندگی انسانی به دست آمده اند، از پسرفت نجات داده و ارزش های اساسی بنیانگذار آنها را از یورش سودجویی های مالی کوسه های وال استریت برهانند و از حرکت به سوی وخامت بیشتر اوضاع جلوگیری کنند، شاید یکی از آخرین شانس های انسان ها برای نجات یافتن از فرار جنون آمیزشان به سوی پرتگاهی باشد که کل گونه آنها و محیط زیستشان را تهدید می کند. تلاش این انسان ها، که بسیاری از آنها نه انقلابیون تندرو و نه حتی طرفدارن هیچ نوع از رادیکالیسم و نه حتی آدم هایی سیاسی هستند و بسیاری از آنها به ارزش های حتی کلاسیک جامعه آمریکا باور دارند (نگاه کنید به استفاده گسترده از پرچم آمریکا در این تظاهرات) نه برپایی انقلاب و زیر و رو کردن نظام های جهانی، بلکه حفظ ارزش هایی انسانی است که بیش از دویست سال برای ساختن آنها تلاش شده است. البته، اگر هنوز دیر نشده باشد.
اما باز نتیجه ای برای خودمان: خبر بد، برای «روشنفکران» و «متخصصان» ی که چشم بر دست «دیگرانِ پیشرفته» ای دوخته اند که به ضرب قدرت مخرب خویش به «نجاتشان» بیایند، اینکه: وضع آن قدرتمندان بیشتر از آن بد است که به این «نجات» بیاندیشند و سناریوی «نجات» روبا وار برای آنها بیشتر به یک کابوس، به یک فیلم ترسناک و فاجعه بار برای «نجات یافتگان» متوهم، شباهت خواهد داشت. اما خبر بدتر برای خود این «روشنفکران» و «متخصصان» در توهم ، اینکه: وضع خود آنها نیز در این سناریو، بسیار بدتر از آن خواهد بود که در دورترین کابوس هایشان نیز انتظار می کشند.