آمار منتشره و بسیارمخشوشی که درباره تعداد و میزان به روز شدن و درجه بندی وبلاگ ها و سایت های ایرانی وجود دارد، تعداد آنها را در حدود یک میلیون و نیم و شمار نمونه های «فعال» آنها را حدود ۱۵۰ هزار و ایران را دارای حدود ۱۰ میلیون کاربر اینترنتی و زبان فارسی را در رده ای بین پنجم تا دهم در جهان قرار می دهند. این آمار البته بسیار نسبی بوده و کمتر قابل اعتماد هستند زیرا درباره چگونگی تولید آنها و مولفه های مختلفی که بر شکل گیری و تحول آنها غالب است، کمتر چیزی می دانیم. گروهی از نهادهای رسمی و خصوصی نیز آماری در این زمینه تولید می کنند که در آنها نیز وضعیت چندان مطلوب تر نیست و این شاید فراتر از موضوع بحث ما به شکنندگی مفهوم آمار و نبود حساسیت لازم و کافی درباره آن در همه زمینه ها بر می گردد. افزون بر این خود وبلاگ ها و سایت ها نیز گاه با گذاشتن شمارشگر ها و گاه به صورتی کاملا غیر قابل کنترل آمار و ارقامی را منتشر می کنند که در برخی موارد به حدی پایین است که تداوم یک سایت با وبلاگ را سئوال برانگیز می کند ودر برخی موارد چنان بالا که تصنعی و ساختگی بودن آن را نشان می دهد و البته در هر دو مورد می توان در این رویکردها آسیب های اجتماعی خود را نیز یافت) . اما بحثی که در اینجا مورد نظر ما است همانگونه که گفتیم بیشتر بر اساس تجربه زیست شده ای است که امروز تقریبا هر کس با فضای اینترنت سروکار داشته باشد می تواند به آن دست بیابد و به باور ما گویای روندی در جامعه ما است که می توان در آن هم ابعاد مثبت دید و هم ابعاد منفی، هر چند در اینجا نگاه ما بیشتر آسیب شناسانه بوده و بر ابعاد منفی تاکید بیشتری می کنیم. این روند ، سیبرنتیک شدن جامعه است که به لاور ما در سال های اخیر به دلایلی نه لزوما همچون دلایلی که در جهان به این امر دامن زده افزایشی عجیب یافته و می تواند در آینده در صورت تغییرات در روابط انسانی و نهادینه حاکم و ارضای پاسخ مثبت یافتن نیاز های روزافزون جامعه به بیان آزاد و کنش های متنوع حاصل از تمایل به سبک های زندگی مختلف، تا حدی فروکش کند.
روند سیبرنتیکی شدن جامعه همانگونه که گفتیم در نگاهی کلی، پدیده ای جهانی و حاصل انقلاب اطلاعاتی نیز هست و نباید آن را خاص کشور خود بدانیم. اما پرسش اساسی زمانی آغاز می شود که این فرایند را با موقعیت کنونی جامعه خود مقایسه کنیم تا ببینیم انتظار چه موقعیت هایی را می توان از این ترکیب داشت. در اینجا ابتدا نیاز داریم که نه لزوما بادیدی تقلیل گرا اما یا رویکردی روش مند محور اصلی مسائل جامعه ایرانی کنونی را برای این بحث خود تعیین کنیم، با این نگاه جامعه کنونی ایران بیش و پیش از هر چیز در یک روند قابل درک است: گذار شتاب زده از آنچه «سنت» پنداشته می شود به آنچه «مدرنیته» تصور می شود. تاکید ما بر پنداره ای بودن و توهمی که در معنا بخشیدن به دو واژه «سنت» و «مدرنیته» وجود دارد به خصوص به شبکه های معنایی مربوط می شود که لزوما با آن واژگان ارتباط زیادی نداشته و و یا ارتباط اندک و ناروشنی دارند ( از یک سو و برای نمونه، هم خانواده پنداشتن سنت با دین، تاریخ، گذشته های عرفی یک جامعه و نظام های عاطفی و غیره آن و از سوی دیگر و باز هم صرفا در چند نمونه، هم خانواده پنداشتن مدرنیته با فناوری های پیشرفته، با علم و دانش و غرب و اشکال خاصی از عقلانیت و رفتار اجتماعی و…) به این دلیل، یعنی به دلیلی که خود واهی و متصور شده و نه حتی زیست شده، است که اکثر کنشگران اجتماعی که در حوزه گفتمان عمومی وارد می شوند بر این باورند که توافقی اولیه میان خودشان و دیگران در این موارد وجود دارد یعنی یک همزبانی اولیه در حالی که این اندیشه نادرست و خود یک توهم است، اما سبب می شود که آنها بر این اساس وارد اشکال خاصی از استدلال و گفتمان بشوند که تاثیر های اجتماعی ای واقعی از جمله در کنش های خود آنها و دیگران در بر دارند.
روند گذار، اما روندی واقعی است زیرا می توان آثار آن را تقریبا در همه اشکال تغییر اجتماعی چه در سطح شناختی و زبان شناختی و چه در سطح کنشی مشاهده کنیم. جامعه ما با سرعتی باور نکردنی در حال از دست دادن اشکال سنتی مدیریت و ارزش های مدیریتی خود که در طول صدها سال آن را بر سر پا نگه داشته بودند و جایگزین کردن آنها با نظام ها و اشکال جدیدی است که کمتر بر آنها اشراف و کنترل دارد. البته در این میان نیز همچون اکثر موارد دیگر بیشتر تنش ها بر سر آن است که تا چه اندازه و تا چه عمقی باید در این روند پیش رفت اما کمتر می توان دیدگاه هایی انتقادی و موشکافانه را درباره ماهیت موضوع مشاهده کرد. ظاهرا همگان بر این «واقعیت» توافق دارند که «رسانه ای شدن» هر چه بیشتر جامعه که خود را در روندهایی همچون دیجیتالی شدن، اینترنتی شدن، خودکار شدن و استفاده هر چه بیشتر از فرایندهای الکتریکی، الکترونیکی و مخابراتی نشان می دهد، به مثابه نشانه ای تردید ناپذیر از «پیشرفت» به معنای قرن نوزدهمی آن پندارند که با قرن بیست و یکم منطبق شده است. اما هیچکس از خود سئوال نمی کند که تمام این فرایندهای ابزاری شدن در جامعه ای که هوز نتوانسته است به کار گیری عقلانیت و فکر را از ساده ترین اشکال آنها یعنی رفتارهای روزمره تا پیچیده ترینشان یعنی برنامه ریزی های میان و دراز مدت سازمان اجتماعی، در کنشگران و تصمیم گیرندگان درونی کند، اصولا به چه کاری می آیند؟ پاسخ تا اندازه ای تلخ است، اینکه چنین شکلی از ابزاری شدن با خود خطر هر چه بیشتر کژ کاردی شدن تمام کنش ها و حتی اشکال اندیشه و استدلال و شناخت را به همراه داشته باشد. کژ کارکردهایی که امروز برای مثال در استفاده از برخی از ابزراهای فناورانه همچون تلفن همراه، یا اینترنت می بینیم، تنها مشتی نمونه خروار و بخشی از مجموعه های بزرگ کژ کارکردی هستند که می توانند در همه زمینه ها و به خصوص و در ساختارهای بزرگ اجتماعی مشاهده کنیم. نهادهایی همچون دانشگاه، نهادهای دولتی، بانک ها و حتی فضاهای عمومی همچون پارک ها، مراکز تجاری، فضاهای کاری و شبکه های حمل و نقل شهری نمونه های بزرگتری هستنند که زندگی روزمره بسیاری از شهروندان ما را به یک معضل بزرگ تبدیل می کنند.
در این میان استفاده از شبکه های اینترنتی ما به دلایل بسیار زیادی موقعیت های نامتعارف و کژکارکردی را نشان می دهند. نخستین این موقعیت ها ناشی از پایین بودند ظرفیت های اجتماعی انتقاد از جمله انتقاد از حوزه های قدرت است که در سال های اخیر خود را عموما در چارچوب به تعطیلی کشیده شدن روزنامه ها و مجلات مختلف نشان داده است، روشن است که تمام جوامع دارای ضوابط و قوانینی در حوزه عمومی و دفاع از حقوق شهروندان در برابر رسانه های ارتباط جمعی هستند و وظیفه دولت نیز حراست از این حقوق است، اما در شرایطی که ظرفیت اجتماعی نقد کردن و نقد پذیری پایین باشد، به موقعیتی نظیر سال های اخیر می رسیم که کمترین بهانه ای می توان یک رسانه را به تعطیلی بکشد. در عین آنکه این به تعطیلی کشاندن ها خود عاملی اصلی برای گسترش فضای رسانه ای دیگری یعنی اینترنت شده است که میزان کنترل و رصد کردن آن به مراتب مشکل تر است و بنابراین اگر هدف از بستن روزنامه ها، کاهش نفوذ آنها بوده باشد، عملا به عکس این هدف رسیده شده است زیرا، با هر کامپیوتر خانگی و با بهایی بسیار ارزان امروز تمام روزنامه ها و میلیون ها سایت ایرانی زبان در دسترس همگان هستند. اما کژ کارکردهای این حوزه به این امر محدود نمی شود و حتی به نظر ما این جنبه یکی از کم اثرترین جنبه های آن بوده است: بارها گفته ایم که در جهان امروز تمایل به کنترل اطلاعات و جلوگیری از گسترش آنها مانند آن است که کسی بخواهد در برابر یک باران سیل آسا با چتری سوراخ سوراخ شده و تکه پاره و شکسته، از خیس شدن خود جلوگیری کند و در عین آنکه سراپای وجودش خیس شده به روی خود نیاورده و همچنان در زیر آن باران به پیش برود و تازه تصورش نیز آن باشد که «خشک خشک» به مقصد خواهد رسید و اگر کسی بر وضعیت او دل بسوزاند و هشداری به او بدهد، به جای تشکر او را زیر حمله بگیرد.
آنچه به نظر ما در آسیب شناسی این پدیده باید بیشتر مورد نظر قرار بگیرد، از میان رفتن مرزهای میان حوزه خصوصی و حوزه عمومی از جمله در سطح شناختی سوژه است که موضوعی بسیار پیچیده تر و به باور ما در دراز مدت روندی بسیار آسیب زا تر را تشکیل می دهد. نگاهی به وبلاگ های ایرانی نشان می دهد که اکثر افراد در این وبلاگ ها نه به بیان عقاید خود در مفهوم سوژه عمومی و دارای باورهایی مشخص که طبعا در این زمینه حق دارند، و شاید این بحث با از میان رفتن سایر رسانه ها از آنها گرفته شده باشد، بلکه به بیان خصوصی ترین اندیشه ها و کنش های سوژه شخصی خود می پردازند. در این زمینه ما بارها تمثیل «دفترچه خاطرات» را به کار برده ایم، یعنی دفترچه ای که فرد باید خصوصی ترین مسائل شخصی اش را که شاید حتی نزدیکترین افراد نباید از آنها چیزی بداننند را در آنها می نویسد، و این در حالی است که بسیاری از کاربران امروزی اینترنت وبلاگ هایی شبیه به چنین دفترچه هایی را ساخته اند و اندیشه ها و افکار خود را برای ابدیت در روی شبکه ثبت می کنند. این امر می تواند به صورت ناخود آگاه به تخریب یا به شکل نگرفتن سوژه اجتماعی بیانجامد که تاثیر آسیب شناختی آن را ما می توانیم در تخزیب سوژه اجتماعی نیز ببینیم.
فاصله سوژه فردی یا فرد در جامعه مدرن و سوژه اجتماعی یا یک نقش، فاصله ای ضروری است که باید به صورت هایی مشخص پر شده و میان این دو گونه حضور رابطه ای عقلانی شکل بگیرد چه درغیر این صورت ما به ناچار به سوی موقعیت های آسیب زا پیش خواهیم رفت. ولو آنکه سوژه فردی در زمانی خاص برای خود و خاطراتش چندان ارزشی قائل نباشد و یا برعکس تصور کند قائل است ( ولی در واقع نیست که می تواند آنها را در اختیار همگان به سادگی قرار دهد) چنین اندیشه ای می تواند پایدار نباشد ولی ساختار خاص اینترنت سبب می شود که امکان بازگشتی وجود نداشته باشد. افزون بر این حتی ناشناس ماندن بر روی این محیط چندان معنایی ندارد، زیرا موتورهای جستجو در عین حال موتورهایی مشخص کردند سوژه های فردی (از طریق آی پی های رایانه ای) در رابطه با مفاهیم و واژگان نیز هستند، بنابراین به صورتی منطقی می توان نیجه گرفت که سیبرنتیکی شدن جامعه ما، همچون جوامع دیگر، از میزان آزادی ها و از قابلیت های گذار به سیستم های اجتماعی سالم می کاهد ، هر چند پتانسیل های بالایی در در این زمینه به وجود می آورد و بنابراین همه ظرافت قضیه در آن است که آیا ما می توانیم از این پتانسیل ها به گونه ای مثبت استفاده کنیم و یا همچون بسیاری موارد دیگر که شانس های خود را بدل به خطراتی کشنده برای خویشتن کرده ایم، آنها را نیز از میان برده و اینترنت و شبکه را برای خود را دامی تبدیل خواهیم کرد که باز هم ما را در قافله بیشتر به عقب بیاندازد.
مسئله در آن است که در جامعه ای همچون جامعه ما که در آن نیاز به فضاهای تماس و کنش و ایجاد رابطه فیزیکی میان کنشگران اجتماعی هنوز یا شکل نگرفته اند و یا به شدت کژ کارکردی هستند، جایگزینی فضاهای سیبرنتیکی آیا راه حلی مطلوب به حساب می آید ولو آنکه به ایجاد برخی از امکان ها در فضای فیزیکی منجر شود، به نظر ما چنین نیست، دیر یا زود نظام های سیبرنتیکی در این جامعه با بن بست روبرو خواهند شد زیرا در مسیر کژکارکردی چنان پیش خواهند رفت که به آسیب ها دامنه هایی بیش از اندازه و غیر قابل تحمل برای جامعه خواهند داد و در آن زمان یک کوچه بن بست دیگر به سایر کوچه های بن بست جامعه ای که ظاهرا تصمیم گرفته همه راه ها را بر خود ببندد و در یک خود کفایی توهمی زندگی کند بسته می شود. راه حل برعکس آن است که با دامن زدن به اندیشه انتقادی از جمله انتقاد بر این گسترش آسیب زا بتوانیم به رشدی منطقی برسیم که بتوان به آن به صورت پایدار ادامه داد.
این مقاله روزدوشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۷ در روزنامه کارگزاران به چاپ رسیده است.