رولان بارت(۱۹۱۵-۱۹۸۰) / زندگی و آثار / فیلیپ دولاک استاد ادبیات دانشسترای عالی فرانسه / برگردان ناصر فکوهی
اومبرتو اکو: «به دو گونه میتوان یک استاد بود. استادی که کار میکند و زندگی و فعالیتهای خویش را به مثابه یک الگو ارائه میدهد؛ و استادی که زندگی خود را صرف آن میکند که الگوهایی نظری یا تجربی بسازد که به کار بیایند. بارت را بدون شک باید در گروه نخست جای داد».
در واقع، بارت بیشتر پیشنهاد میداد تا آنکه بخواهد کسی را هدایت کند و تمایلی نداشت یک «صاحب اندیشه» باشد. روشن است که این بدان معنا نیست که نتوانیم از او بیاموزیم. از جمله، بارت بود که به ما آموخت چگونه نظامهای نشانه را که در تمام اشکال بروز امر اجتماعی به کار میآیند، رمزگشایی کنیم؛ که بهتر بتوانیم درک کنیم ادبیات چیست؛ بهتر بتوانیم درون میدان تخیل وارد شویم و درونش بازی چهرههایی را که ترکیبش کردهاند را دریابیم. بارت به شکل قابل توجهی نگاه ما را به جهان دگرگون کرد.
و این کار را بارت، نه با تحمیل جزمها (دُگمها) بلکه با پیشنهادن گروهی از مفاهیم به انجام رساند.و این مفاهیم هستند که همچنان در جایی که جز تاثیرات چیزی نداریم، امر ادراکی و ساختارها را جای میدهند. برای این کار، بارت از نوشتار بهره برد. صدایی که به همدلی و بینذهنیت میدان میداد و گویی با همه ما مستقیم به گفتگو مینشست. آثار او، کمترین اندازه از هراس را در ما به وجود میآورند اما خود را با حقیقی بودن و انسانیتشان به ما تحمیل میکنند.
سرگیجه پراکندگی
آثار بارت، پیش از هرچیز با گوناگونیشان، با گشودگی و با تمایلی که به هر سو رفته است، ما را به شگفتی در میآورند. سوژههای بارت رنگارند و پنداری میخواهد از هر چیزی سخن بگوید: از ساد و از بتهوون، از راسین و از بیفتک و سیبزمینی سوخاری، از کُشتی کچ، از استریپتیز، از سرودهای کلاسیک آلمانی و از برتولت برشت. همین را درباره روش او نیز میتوان گفت: گویی بارها جامگان نظری خود را عوض میکند، گاه به سوی یک نقد مضمونی میرود همچون باشلار در «میشله از زبان خود»، گاه به سراغ یک روانکاوی مردمشناختی که از فروید در «توتم و تابو» ملهم شده برای نمونه در «درباره راسین» ؛ گاه از ساختارگرایی خالص استفاده میکند برای نمونه در «نظام مُد». او در ایدئولوژی خود نیز متنوع است: در ابتدای کار خویش به دنبال مارکسیسمی سازشناپذیر بود (همانگونه که میبینیم اوست که ارتدوکسی مارکسیستی آغازین آثار و نظریههای برشت را وارد فرانسه میکند). از سویی ، بارت خود را بدل به گونهای قهرمان نوعی فرمالیسم (شکلگرایی) نیز میکند و به دفاع از آلن رُب گرییه و «رمان نو» که به تازگی پیدا شده بود میرود؛ همچنان که به دفاع از گونهای هدونیسم و برای این کار در زیباییشناسی اعتباری تازه به ارزش «لذت» میدهد. آثار او همچون زنجیرهای از پارههای تفکیکپذیر و گاه حتی متضاد هستند که بزحمت میتوان در نگاه نخست مخرج مشترک آنها را یافت.
این امر، همچون برخی از جنبههای خود شخصیت بارت، اسباب شگفتی شده است. همین را درباره آثارش نیز میتوان گفت: سیر اندیشه بارت را نمیتوان در الگویی سنتی که در نزد روشنفکران فرانسوی مییابیم، جای داد. او روز ۱۲ نوامبر ۱۹۱۵ در شربور فرانسه زاده شد و تنها در سال ۱۹۵۳(یعنی در سی و هشت سالگی) بود که نخستین کتابش را به انتشار رساند. بسیار زود، به بیماری سل گرفتار شد و چندین سال از عمرش را در آسایشگاه مسلولان گذراند بنابراین نتوانست از برنامه «تحصیلات ممتاز» (cursus honorum) که شرایط برخورداری از آن را داشت، استفاده کند. به همین دلیل، تا مدتها، سمتهایی که عهدهدار میشد، شکننده بودند. او به ترتیب مسئول کتابخانه انستیتوی فرانسوی بخارست، مدرس زبان فرانسه در دانشگاه اسکندریه، وابسته اداره عمومی روابط فرهنگی با مسئولیت پژوهشهای واژهشناسی و سپس جامعهشناسی در مرکز ملی مطالعات علمی (CNRS) فرانسه بود.
سرانجام تنها از میانبُرهایی پراکنده و در سن چهل و هفت سالگی بود که بارت به دانشگاه پیوست، اما این بار در بالاترین پایگاه. او که به مدیریت پژوهشی مدرسه عملی مطالعات عالی (EPHE) انتخاب شد، در سال ۱۹۷۶ به سمت استاد کلژ دو فرانس رسید و کُرسی نشانهشناسی ادبی را در این نهاد، برای نخستین بار گشود.
بارت که مدتهای زیادی از محافل و امواج روشنفکرانه، از مراکز کلیدی انتشارات و اندیشه به دور بود، تحت تاثیر نفوذ و سلایق حاکم و مُد روز در این محافل نیز قرار نمیگرفت و بدین ترتیب توانست فرهنگی خاص خود به وجود بیاورد؛ قطبهایی برای علاقمندیهای ویژه خود و همین بود که او را به سوی مطالعه بر ادبیات همچنان که سینما، نقاشی و موسیقی و حتی رفتن به سراغ ادیبان قدیمی همچون میشله و یا ارزش دادن دوباره به مفاهیمی چون «گفتمان عاشقانه» در زمانهای که روابط جنسی همه جا حاکم بود، کشاند.
بارت که تعمدا رفتارهایی نابهنگام داشت، هرگز از مُدهای [روشنفکری و علمی] تبعیت نمیکرد. درست برعکس، بر این مُدها حاکمیت داشت (بیست و پنج سال، همان اندازه که فوکو یا لاکان، او بود که مدرنیته فکری را رشد میداد)؛ و حتی از این هم میتوان پیشتر رفت و گفت بارت آن مُدها را از راه بیراه میکرد: او همچون یک مزاحم بر سر راهشان سبز میشد و چیزهایی را که بدیهی فرض گرفته میشدند را به سخره میگرفت؛ ارزشهای بُتواره شده را به زیر میکشید و بنابراین همیشه و همه جا دست به «جا به جایی» میزد. بارت، حتی در متون خویش، آنچه را به نظر بدیهی بیاید، با یک تکرار و گونهای تز و در یک کلام در پی بنا کردن یک نظریه باشد، نفی میکرد . برای این کار در متون، به شیوهای زیگزاگی، با گسستها، با گریزهای به پیش، عمل میکرد. آنچه به ظاهر «التقاط» در کارهای او میآمد، در حقیقت ثمره یک استراتژی محسوس بود. با نگاهی از نزدیک ، گوهره پژوهش او را میتوان از نخستین آثارش مشاهده کرد.
ادامه دارد…