در موارد معدود و بسیار نادری ممکن است شاهد آن باشیم که افرادی از جایگاه ها و منشاء های بسیار متفاوت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره بر سر موضوعی، آن هم موضوعی فکری با یکدیگر توافق داشته باشند، منطقا نیز نباید چنین باشد، زیرا چگونه می توان پذیرفت که ساختارهای شناختی و فکری و رویکردهای متفاوت به جهان ، جهان را فقط در نقاطی خاص و در مقاطعی ویژه به یک گونه ببینند؟ با این وصف این اتفاقی است که گاه می توان شاهد آن بود. برای نمونه می توان همین موضوع «روشنفکران» را گرفت که به تعبیری در جامعه ما از صد سال پیش تا امروز به نوعی مرغ عروسی و عزا تبدیل شده اند. جامعه از یک سو روشنفکران را ادم هایی جدا از مردم، بی ریشه و بی تاثیر، پناه گرفته در برج هاج، کافه نشین، و اخیرا بی سواد و بی خبر از همه چیز و بیکار و هرزه و بی اعتقاد و خود فروخته و … معرفی می کند. ولی از طرف دیگر در تمایل دارد هر بار که جشنی بر پا می کند یا به عزایی می نشیند، این روشنفکران را هم به زور بر سر میز غذا، البته در میان سفره و در قالب مرغی قربانی و بریان شده بنشاند و شادی اش را با له کردن، تکه تکه کردن و خوردن آنها تکیل کند و یا غم و نومیدی خود را با خوراندن آنها به عزادارنی که بر سر سفره نشسته اند، فرو نشاند و با به فراموشی سپردن زخم زبان های تند و تیز آنها، رشته کلام را به شیرین سخنانی بسپارد که در جشن ها برای شادی بیشتر صاحبخانه دعا کنند و در عزا برای شادی روح ارواح او و بر این مهمانان ناخوانده نفرین و لعنت بفرستند.
براستی چرا چنین نفرت بیهوده و ابلهانه ای از روشنفکران وجود دارد، چرا آنها را بی اثر می نامیم و از سوی دیگر تا زبان به کلامیمی گشایند در این سخن نوعی تمایل به تاثیر گذاری و گمراه کردن می بینیم؟ به باور ما باید ریشه این امر را در نداشتن باور به خود، در وحشت و در خود باختن در برابر جهانی دانست بی رحم که سازوکار های خود را به همه تحمیل می کند و همه کس و همه چیز را را بی هیچ تعارف و هیچ تشریفاتی یک به یک به قربانگاه خود کشیده و در پیش چشمان دیگرانی که همان سرنوشت انتظارشان را می کشد، قربانی می کند. در برابر چینین جهانی می توان دو رویکرد داشت: فراموشی و خود ستایی حلسه وار و لذت بخشی که درون پیله ای شکننده حاصل می اید ولو آنکه آن پیله دیر یا زود زیر لگدهای آن بی رحمی ها خرد شود و یا آگاهی و گناه روشنفکر آن است که حاضر نیست ساده اندیشی ها و ساده پنداری ها و تقلیل یافتن خود را به ابزاری در بازی های زبانی کاهش دهد و خوش بینی ساده لوحانه را جایگزین شک و تردید های اندیشمندانه کند. گناه روشنفکر در آن است که می خواهد و نیازمند آن است که خلاف جریان آب شنا کند و این همواره ایجاد نوعی وحشت می کند، گونه ای از بیگانه ترسی، از کنس همان وحشتی که آدم ها با دیدن یک شکل نامتعارف، یک بیمار، یک جسد، یا موجودی خارق العاده در خود احساس می کنند: وحشت از تفاوت و معنا یافتن و وحشت از تنهایی ای که حاصل این تفاوت یابی است و باید آن را بر دوش کشید.
سیزیف و پرومته ؛ خدایان رب النوع روشنفکران، تنها بودند و در تنهایی درد می کشیدند و خود می دانست که چرا چنین محکومیتی یافته اند، می دانستند که باید بهایی سنگین برای تفات خود ، ولو با خدایان دیگر، پرداخت کنند.