مهرماه، زمانی برای آغازی نو است. تقویمها با منطق چرخهای که در خود دارند، یک امید هرچند کوچک را حمل میکنند؛ اینکه بتوان دست به بهبود موقعیتها و زمینههایی زد تا زندگی بهتری برای شمار بزرگتری از مردم فراهم آید. اول مهر، یکی از این نقاط چرخهای در تاریخ ماست که یک جامعه مبتنی بر کشاورزی و زایندگی را همیشه به آینده و آغازی دوباره امیدوار میکند. وضعیت امروز در آموزشوپرورش و دانشگاههای ما، وضعیتی بهدور از موقعیتهای آرمانی است و این را هم کنشگران درون آنها میدانند و هم کسانی که این موقعیتها برای تربیت ایشان ساخته شده است؛ یعنی دانشآموزان و دانشجویان. ابتدا لازم است به عنوان چارچوب بحث، به خطرات بزرگی که این نهادها را تهدید میکنند اشاره کنم. کالاییشدن و سلطه اقتصاد مصرفگرا میتواند همه دستاوردهای مردمسالارانه بیش از صد سال کوشندگان آموزش در کشور را بر باد دهد. در کنار این خطر، نخبهگرایی و این تمایل بیمارگونه و کاذب به «برترین»، «بهترین» و «سرآمد»بودن و درنتیجه تلاش برای تمرکز بر «استعدادهای درخشان» به جای بالابردن سطح عمومی نظام آموزشی نیز به عنوان تهدید وجود دارد. سومین موضوع، خطرات یک راهحل غلط و وابسته به دو مورد پیشین، یعنی کمیگرایی و تفکر مهندسی است؛ اینکه تصور کنیم هر قدر تعداد دانشآموزان، دانشجویان و استادان و دانشگاهها بیشتر شود و این نهادها بزرگتر و سرشارتر از رشتههای گسترده و مقالات علمی و نشریات و… شوند، ما از نظر علمی در وضعیت بهتری قرار میگیریم. نتیجه این خطرات بهوجودآمدن یا تداوم نقاط سیاهی است، مانند غول کنکور و فساد ناشی از آن، بیماری همهگیر کلاسهای تقویتی و کتابهای کمکآموزشی و تدریس خصوصی و رقابتها و مسابقات بیپایان، تقلبهای علمی در همه سطوح و وضعیت اسفبار جذب و ارتقا و پایینآمدن اعتبار مدارک و عناوین دانشگاهی در سطح جامعه. اما آیا میتوان چشماندازهای مثبتی را دراینمیان مطرح کرد؟ بله، پاسخ به این پرسش، مثبت است. حتی در بدترین شرایط اگر قدم اول، یعنی شناخت مشکلات و آسیبشناسی درست انجام شود، درمان و ازمیانبردن مشکلات نیز ممکن است؛ ازاینرو به گمان ما اقداماتی هست که میتوان بهمثابه چارچوبهای اصلی خروج از بحران آموزشی یا کمک در این زمینه انجام داد. در زمینه آموزشوپرورش، مهمترین اقدام، تخصیص بودجه کافی برای بهبود وضعیت مدارس عمومی (دولتی و مردمی) است تا به بهبود وضعیت آموزگاران و رساندن معیشت آنها به موقعیتی که بتوانند به کار خویش واقعا دل دهند و امکان تداوم مناسب آن را داشته باشند، منجر شود. بهبود وضعیت فیزیکی و کالبدی مدارس، تمرکززدایی از آنها با دنبالکردن یک سیاست محلهمحور و دادن اختیارات بیشتر به شهرداریهای محلی برای مدیریت مدارس و استفاده بیشتر از بودجههای عمومی به جای فشارآوردن به والدین، ضرورتی مطلق دارد. مدارس دولتی ما باید به سوی الگوی دولت، رفاهی پیش روند و برای کشوری همچون ایران با درآمدهای بالای عمومی این به هیچ عنوان چشماندازی غیرقابلتصور نیست. گسترش نظام آموزش دبستانی و دبیرستانی میتواند و باید از طریق مردممحورکردن آنها انجام شود، یعنی امکاندادن به ایجاد مدارس غیردولتی هرچهبیشتر؛ اما مدرسه غیردولتی به معنی مدرسه «خصوصی» پولی، نیست.
تبدیلشدن آموزش و علم به کالا باید بههرقیمتی از بین برود. مردمیشدن از طریق سازمانها و مؤسسات غیردولتی میتواند راهحلی اساسی در این زمینه باشد. نوسازی کالبدهای فیزیکی مدارس باید با نوسازی ابزارهای آموزشی و تجدیدنظر اساسی در آموزش آموزگاران با استفاده بهخصوص از تجربه نیروهای بازنشسته بهعنوان نیروهای کمکی و در صورت امکان داوطلب، انجام شود. در سطح آموزش عالی، نیاز به اصلاحات جدیتری وجود دارد. دانشگاههای ما از بحران کمبود اعتبار رنج میبرند. ساختارهای عظیمی که هنوز به صورت نظامهای بزرگ دانشگاهی، رشتههای بیپایان را با عنوان «جامع» گرد هم آوردهاند، به یک حباب بزرگ شباهت دارند که دیگر در هیچ کجای دنیا وجود ندارند. برعکس، در دنیا تمرکززدایی دنبال میشود تا بزرگترین دانشگاهها هم مرکب از واحدهای بسیار کوچک استادمحور باشند که روی پروژههای مشخصی کار میکنند و خود وظیفه جذب و ارتقا را درون واحد خویش برعهده و البته در برابر نهادهای بالادستی مسئولیت دارند. اما حفظ تشکیلات دانشگاهی ایران که متعلق به ابتدای قرن بیستم است، جز ضربهزدن به ما نمیتواند نتیجهای داشته باشد. بحران اعتبار به کمیگرایی و دخالتهای گسترده نظامهای غیردانشگاهی در نظام دانشگاهی کشیده شده است. امروز دانشگاهیان بهویژه در عرضه علوم انسانی و اجتماعی هرچهبیشتر تشویق میشوند تا خود را از عرصه اجتماعی و رسانهها و دخالت در آنچه باید بیشترین حضور را داشته باشند؛ یعنی مسائل اجتماعی، کنار بکشند. برعکس آنها تصور میکنند با پناهگرفتن پشت گفتمانهای بهاصطلاح صددرصد «علمی»، مجلات بهاصطلاح «علمی-پژوهشی»، کلاسهای رسمی درس و… جایگاهی در علم ملی و بینالمللی خواهند داشت که بهکلی از آن محروم هستند. در سراسر جهان امروز تلاش میشود که بهخصوص این علوم را هرچهبیشتر کاربردی کنند و آنها را با همه مردم در ارتباط قرار داد. دخالت اندیشمندان و دانشگاهیان از طریق رسانههای عمومی و خصوصی و شبکههای اجتماعی و اینترنتی با ابزارهایی مثل گوگل، یوتیوب، آیتیون، آیبوک، آکادمیا، لینکدین و هزاران برنامه دیگر هر روز در حال افزایش است و همین امر است که به علمی در سطوح بالا، امکان ابتکار و خلاقیتهای علمی طراز اول میدهد. درحالیکه ما ظاهرا عادت کردهایم همیشه سرنا را از سر گشادش بزنیم و مستقیم سراغ آخرین پله پلکان علمی برویم و طبعا نتیجهاش همان باشد که میبینیم؛ یعنی کاهش مقبولیت علم دانشگاهی و کنشگران علمی و عناوین و مراتب و ارزش دورهها، بهویژه کاربردی و مفیدبودن آنها برای جامعه. امسال نیز مثل هر سال، هزاران نفر در مقطع دکترا پذیرفته شدند، امسال نیز کمیسیونهای دانشگاهی با «دقتی» که فقط خودشان به آن باور دارند، بدون آنکه مقبولیت خودشان تثبیت و پذیرفته شده باشد، دست به «مقبولیتدادن» به دیگران یا «سلب مقبولیت» از آنها و دامنزدن به سلسلهمراتبهای بیپایان زدند، اما هیچیک از اینها تا زمانی که جسارت تغییراتی اساسی در ساختار و رویکردها و بهبحثگذاشتن و نقد گسترده نظام دانشگاهی و نظام آموزشوپرورش را نداشته باشند، راه به جایی نمیبرند.
این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه شرق منتشر می شود و به عنوان سرمقاله این روزنامه روز ۵ مهر ۱۳۹۴ منتشر شده است .