رادیکالیسم – تندروی یا اعتدال – عقلانیت در موقعیت بحران عمومی
پرسشی پایهای در برابر یک دوگانه بیپایان / ناصر فکوهی
در شرایط بسیار سختی که امروز کشور ما با آن روبروست، از جمله موقعیت بسیار وخیم اقتصادی، فساد گسترده، اختلافات میان مسئولان، نبود استراتژی روشن برای حکمرانی، مسائل اجتماعی، فشارهای اجتماعی، تنشها و بیثباتی میان خود مردم و میان مردم و دولت، تهدیدهای جهانی، پیآمدهای ویرانگر جنگ ۱۲ روزه و خطر یک جنگ و ویرانیهای جدید، تحریمهای بینالمللی و بیعدالتی گستردهای که در سطح بینالمللی شاهدش هستیم، یک پرسش دائم بر سر زبانهاست: چه باید کرد؟ پرسشی که نه امروز، که سالهای سال است همه از هم میپرسند، بیآنکه پاسخ هیچکدامشان بتواند دیگری را قانع کند. اما پرسش دیگر و شاید مهمتر آن است که دستاندرکاران و مدیران و به عبارت کوتاهتر، صاحبان قدرت تصمیمگیری در همه ردهها، چه باید بکنند؟ آنچه در زیرمیآید پاسخی به این پرسش در قالب یک پارادایم تحلیلی و نه مجموعهای از راهکارهاست که بارها و بارها در مقالات بیشماری به آنها اشاره کردهایم.
در اینجا ادعای ما این نیست که این پاسخ، بهتر و تیزبینانهتر و کاراتر از پاسخهای دیگران و یا حتی پاسخهای پیشین خود نگارنده باشد. و تنها تفاوت در آن است که تلاش کردهایم قالب آن را به تحلیل پارادیمی ببریم. به باور ما نه ارائه راهحلهای عملی، نه توصیه و هشداردادنهای بیش از حد، تا زمانی که تغییراتی اساسی در پارادایمهای حاکمیتی ایجاد نشود، هیچ گرهی را از گرههای اساسی ما باز نخواهد کرد. و البته فراموش نکرده و نمیکنیم که لزوم و ضرورت حاد ِ خروج از انفعال و نداشتن چشمانداز، تنها شامل مسئولان نمیشود، بلکه مردم نیز در حد توانشان باید در این راه وارد شوند، اما بنا بر منطق، توان مردم عادی به دلیل در دست نداشتن اهرمهای تصمیمگیری در مقاطع مهم، بسیار کمتر و غیر قابل مقایسه با کسانی است که به هر شکل و صورتی در این ردهها قرار دارند. مردم عمدتا تنها در چارچوب زندگی روزمره خود، توان کنش دارند و آن هم در شرایطی که بحران به حدی نرسیده باشد که اکنون رسیده است و بنابراین، اینکه امروز در این شرایط سخت و فشارهایی که از هر سو بر مردم وارد میشود، به جای تاکید بر نقاط کور و تیرهای که ریشه اصلی وضعیت موجود است، بازهم انگشت اتهام را به سوی آنها بگیریم و از آنها انتظار گرهگشایی داشته باشیم، به نظر من، کاملا نه تنها به دور از عقلانیت، بلکه حتی به دور از اخلاق است.
اما برای آنکه بتوانیم نظر خود را درباره آنکه بهترین و عقلانیترین اقدامات برای دستاندرکاران در شرایط کنونی و برای بهبود شرایط موجود (ولو به طور نسبی) به سود مردم و ایجاد احساس آرامش و دور کردن دغدغههای گوناگون از آنها و زنده کردن امید در دلشان چه میتواند باشد، باید تاکیدمان را بر خلائی بگذاریم که در نبود یک استراتژی و گفتمان روشن و با چشماندازی پراگماتیستی در زمینه سازمان اجتماعی، به دلیل سالهای سال بیتوجهی در سطح تصمیمگیری، با آن روبرو هستیم. بیائیم در ابتدا به دوگانهای که در آغاز این یادداشت به آن اشاره کردیم، بازگردیم: در طول تاریخ معاصر و هراندازه به دوران کنونی نزدیکتر شدهایم، دو رویکرد رادیکال و تندروانه از یکسو و معتدل و عقلانیت یافته، از سوی دیگر از یکدیگر بیشتر فاصلهگرفتهاند. و شاید برای اکثریت مخاطبان ما روشن باشد که با وضعیتی که جهان کنونی در حال تجربه کردنش است، این فاصله گرفتن به سود سویه نخست (تندروی) بوده است، ولو آنکه در قالبی دروغین ادعا شود جهان به جهت سویه دوم (عقلانیت) حرکت کرده است. مثالی بزنیم: گروههای رادیکال و انقلابی از یک سو و گروههای خشن نظامی و تروریست از سوی دیگر در تمام طول قرن بیستم زیر پوشش نوعی رادیکالیسم چپ یا راست، تلاش کردند چشماندازهای جهانی بهتر و آرمانشهری را برای مردمشان ترسیم کنند و راههای طولانی و سخت رسیدن به آن جهان را، رفتارهای رادیکال، انقلابی و شورشی و غیره نشان دهند. بنا بر این ادعا، گفتمانها، عملکردها و در یک کلام استراتژیها و تاکتیکهای تندروانه و یا اخلاقی، لزوما، ما را با سرعت و اطمینان بسیار به اهداف آرمانشهری رسانده و دوام آن آرمانشهر را نیز بیشتر خواهد کرد. و بدین ترتیب بود که در قرن بیستم با پیدایش و رشد باورهایی استعلایی در سویه نخست به مفاهیمی اسطورهای، اما کاملا زمینی، همچون «پیشرفت»، «ملیگرایی»، «انقلاب»، «کودتا»، «جنبشهای پیشرو»، «توطئههای سیاسی»، «تبلیغات سیاسی» و یا حتی رفتارهایی سرسختانه همچون «سرکوب» و «اختناق» و غیره در جهت رسیدن به «آرمانشهر»، حرکت شد. و این در حالی بود که در سویه دوم، یعنی اعتدال و عقلانیت، تنها برگونهای «ذاتگرایی» تاکید میشده و این ادعا که این «ذات» خود به خود، سبب کنار رفتن اهداف نامناسب و زشت و خشونتآمیزوغیراخلاقی و جایگزینی آنها با اهداف وعملکردهای اخلاقی، خوب و شایسته و انسانی خواهد شد و اینکه تصور کنیم اهداف اعلام شده و کنشگران اجراکننده آنها، چنانچه افرادی ذاتا خوب و شایسته باشند، نتایج نمیتوانند جز رسیدن خودکار به آرمانشهرها باشند. اما شکست هر دو گروه را امروز بعد از گذشت یک دوره حداقل صدساله میتوان مشاهده کرد: کودتاگران نظامی و سرکوبگران و توطئهگرانی که تصور میکردند همه چیز را میتوانند با تکیه به ثروت و قدرت پلیسی و نظامی خود به پیش ببرند، هرچند توانستهاند به بهای کشتارهای گسترده و خونین، خاموش کردن مطالبات مشروع مردم از میان بردارند، خود بهتر از هر کسی میدانند که موقعیتی شکنندهتر از همیشه دارند؛ وانقلابیون دیروز نیز، امروز تقریبا در همه جا در موقعیت زورگویان و سودجویان جدید و اغلب بیرحمتر از کسانی که علیهشان مبارزه میکردند، مشاهده میشوند. بنابراین تندروی یا رادیکالیسم، به معنای استفاده از روشهای سخت، خشونتهای مدعی مشروعیت داشتن، میانبُرزدن، شتاب و از میان برداشتن همه موانع سر راه از طریق زور، توطئه یا ریاکاری و تطمیع تقریبا همیشه با شکست روبرو شدند. بیلان دیکتاتورهای شکستخورده جهانسومی، و جنبشهای انقلابی و حتی ضداستعماری که به قدرتهای سرکوبگر و نوکران جدیدی برای استعمارگران تبدیل شدند، نیز نتایجی بودند و هستند که به باور ما هم بیپایه بودن نظریات انقلابی و هم بیفایده بودن نظریات ضدانقلابی را نشان میدهند: پوپولیسم چه در راست چه در چپ، چه در شرق و چه در غرب، چه با بهره برداری از پایه اجتماعی خشمگین (تندرو و رادیکال) و چه با تکیه بر نخبگان (با اعتدال و عقلانیت) با شکست مطلق و بحران جهان کنونی روبرو شدند.
بنابراین، برای پاسخ به پرسش بالا، میتوان به صورت منطقی از این رویکرد واقعبینانه به نظامهای سیاسی و کاربردهای شکستخورده یا نسبتا موفق در آنها حرکت کرد. اینجاست که با یکی از مشکلات اساسی در کشور خود روبرو میشویم که عقلگرایی و رادیکالیسم هر دو را به شدت به زیر یورش میبرد: اسطورهزدگی نسبت به گذشته و آینده که عامل اصلی و اساسی، روانپریشی و زمانپریشی و بیخبری و ندانمکاری و کژرفتاری و فساد در زمان حال و احتمالا در چشمانداز کوتاه و میان مدت میشود. این اسطورهزدگی، یعنی به گونهای خود را مرکز عالم تصور کردن، هزینههای سنگین و متعددی دارد که نخستین آنها ندیده گرفتن یا ندیدن واقعیتهای پیچیده جهان امروز است. جهانی که هر چه بیشتر و بیشتر در آن از وضعیت تکجهانروایی(۱) گذرمیشود و به موقعیت چندجهانروایی(۲) و پیچیدگی سیستمیک(۳) رسیده و میرسیم. برای این کار مسئولان، دستاندرکاران و نخبگان ما باید هرچه بیشتر از حبابهایی که در گونهای تخیل و گفتمان ِ«شبهواقعی» برای خود ساختهاند، بیرون بیایند و به جسارت و پختگی و عقلانیتی برسند که مسائل را رودررو ببینند و برای مردم خود استراتژی و چشماندازهای روشنی تدارک ببینند؛ این چیزی است که ما (با بهره گیری از موریس گودولیه، انسانشناس فرانسوی) «واقعیت آرمانی»(۴) مینامیم.
واقعیت جهان کنونی چیست که برغم همه آلترناتیوهای جعلی و توطئهها و ریاکاریها و نفوذها و دادههای تصنعی، قابلیت آن را ندارد که تاثیرات آن را خنثی کنند: باید بگوییم بنا بر شهادت و تحلیلهای گسترده و متعدد مهمترین متخصصان مستقل علوم اجتماعی و سیاسی در سراسر جهان، آنچه امروز در جهان شاهدش هستیم، نه چند بحران محلی و منطقهای کوچک و بزرگ، بلکه در مقیاس بزرگ و بیسابقه، مجموعهای از درگیریها، تنشها، جنگها و توطئههای سیاسی، دخالتها و دامنزدنهای سازمانیافته ولو موقت به موقعیتهای پیچیده ژئوپلیتیک بینالمللی و ملی است. مقیاسهایی که مورد بحث ما هستند، از پس از جنگ جهانی دوم تاکنون مشاهد نشدهاند. به صورتی که در بسیاری موارد همچون در آمریکای ترامپ، اروپای غربی، روسیه پوتین و چین و هند، شرایط را با وضعیتی شبیه برهه زمانی فاصله دو جنگ جهانی قرن بیستم (۱۹۱۸تا ۱۹۴۰) میتوان مقایسه کرد. جهان آبستن حوادث بزرگی است که پهنه آنها برخلاف تصور بسیار فراتر از خاورمیانه یا آسیای جنوبشرقی میروند. و این در موقعیتی اتفاق افتاده و ادامه دارد که رهبران قدرتهای بزرگ جهانی و وابستگان آنها در شرق و غرب از بیکفایتترین، تبهکارترین و بیرحمترین کنشگرانی هستند که انسانیت تاکنون به خود دیده است. نتیجه نیز روشن است: این گروه با برتری دادن سیستماتیک به «اقتدارگرایی»، داروینیسم اجتماعی و نفرتپراکنی و دو یا چند قطبی کردن جوامع خود و ایجاد نفرت و دشمنی و تعارض میان این قطبها، همه جا تلاش میکنند دموکراسی را بیکفایت نشانداده و جایگزنش را «اقتداگرایی فنسالارانه» معرفی میکنند. بحثی که به آن باز خواهیم گشت و ریشههایش را در فلسفه سیاسی جدید نظیرکورتیس یاروین، نیک لند و «روشنگری تیرهگی»(۵) یا جنبش ارتجاعی نو(۶) میبینیم: فیلسوفانی که آمریکای ترامپ و نولیبرالیسم بریتانیایی را به سرمایهداری نولیبرال-فنسالار-حزبی ِ اقتدارگرای چین متصل میکنند. این موضوع را در مقالهای دیگر به صورت مفصل بررسی خواهیم کرد. اما در اینجا به همین اکتفا میکنیم که بگوییم: هدف این ایدئولوژی آن است که در همه جا تلاش شود به جای گستردن سیاستهای همافزایی، آشتی و رشد در تنوع، همیاری وهمزیستی میان فرهنگها و گروههای عقیدتی، نژادی، قومی، سیاسی و غیره، به تنش و درگیری و چند قطبی کردن میان آنها، دامن زده شود. امری که سبب شده ما امروز در برابر یک فاجعه تمامعیار قراربگیریم: جهان بر لبه پرتگاهی خطرناک، نه فقط یک مصیبت زیستبومی، بلکه همراه آن و شاید پیش از آن، یک نوفاشیسم ِ الیگارشیک و پوپولیستی ِ سیاسی و یک جنگ سرد و زیر پوستی که هر آن ممکن است به جنگی گرم تا حد نابودی یا پسرفت اساسی کل بشریت پیش رود، قرار گرفته است.
برای ارائه نمونهای در دسترس از این وضعیت میتوانیم شبکههای اجتماعی را رصد کنیم که امروز در همه جا همه را درون خود فرو بردهاند و تصویر بارز آن را در انسانهایی ببینیم که در تمام جهان، تلفن همراه به بخشی از بدنشان و در واقع ذهنشان افزوده شده است. این شبکه امروز به نوعی، زیستگاهی (معادل روستا در انقلاب کشاورزی و شهر در انقلاب صنعتی) برای کنشگران اجتماعی تبدیل شده است. این کنشگران، چه بخواهند و چه نه، شکل و شیوه ارتباط و کنش سیاسی و اجتماعی دیگری و چارهای جز گذر و حضور پیوسته و هرچه بیشتر در شبکه ندارند. و اینجاست که موقعیت و تصویر عمومی شبکه را میتوان به مثابه نمونهای آرمانی (در معنای وبری این واژه) از کل جامعه شمرد.هرکسی ولو با بدترین پیشینه سیاسی و اجتماعی، بدون کمترین مشروعیتی، و حتی با کارنامهای که از هر لحاظ و در همه زمینهها ورشکسته و غیر قابل قبول است، در حال نظر دادن روی پلتفرمهایی است که نه کوچک بودنش معنایی دارد و نه میلیونی بودنش. و هم از این روست که این عرصه به پهنهای بزرگ برای همه دولتها و قدرتهای نفوذ، برای پیش بردن اهداف سیاستزده و منافع کوتاه و بلند مدتشان نیز بدل شده است. واقعیت امروز با آخرین فناوریهای اطلاعاتی، خود بدل به یک امر به شدت قابل دستکاری شده و بنابراین ، اگر نقاط شاخصی همچون «حقیقت» و «شواهد» و «اسناد» تا همین سالهای اخیر هنوز معنا و تاثیری داشتند، امروز میبینیم که همه این شاخصها در حال رنگ باختن هستند. جهان ِ پیچیدهای با پیچیدهترین مسائل و درگیر بیشترین میزان دستکاریهای نظامهای سودجوی خصوصی و دولتی و به شدت افسونزده با «کارایی» اقتدارگرایی، در برابر «شکنندگی» دموکراسی، نیاز به آن داشته و دارد که هوشمندترین، اخلاقیترین، متعهدترین و البته کاراترین کنشگران اجتماعی در آن در ارکان قدرت قرار بگیرند. روشن است که معنای این سخن آن نیست که باید «متخصصترین» یا «فناورترین » افراد در این نقاط تصمیمگیری باشند، زیرا تخصص بدون اخلاق و عدالت بوده که کار را در بسیاری موارد به فجایع کنونی در جهان رسانده است. بلکه باید بهره بردن از این تخصصها به وسیله عقلانیترین و با اخلاقترین دستاندرکاران انجام بگیرد.
در آنچه گفتیم، این امر ِ قاعدتا بدیهی اما بروشنی غیرقابل درک برای اکثریت دستاندرکاران و مدیران ما ولی حتی برای بخشی بزرگ از مردم و نخبگان غیردولتی ما، نیز وجود دارد که شرایط ایران را با نوعی «خودمحوربینی» باورنکردنی زیر نگاه خود گرفتهاند. این امر هر چند در جناحهای تندرو بسیار بیشتر است، اما نباید تصور کرد که سایر جناحها و گروههای سیاسی و اجتماعی از آن در امان باشیم. این پدیده که پیشینهای طولانی در شناخت فرهنگ دارد را ما «محلیگرایی» (۷) مینامیم که بر اساس آن ولو در جهان و محافل و نهادهای آن، حضوری فیزیکی داشته باشیم، حضوری واقعی و موثر نداریم. و منظور از جهان نیز، هم جهان برونمرزی است و هم جهان درونمرزی یا جامعهای که در آن زندگی میکنیم. بنابراین در اینجا نیز میتوان همچون همیشه، فهرستی تکراری از راهحلهایی داد که میتوانند به بهبود وضعیت کمک کنند (فهرستی که صدها بار گفته و تکرار کردهایم و هم امروز نیز بسیاری هر روز در همه جا بیان میکنند) اما تا زمانی که این پارادایمهای اساسی در رویکردهای رسمی و غیررسمی نتوانند به خوبی درک شده و بدل به استراتژیهای پایدار برای حکمرانی نشوند و در مسئولان و دستاندرکاران و از آن راه در مردم درونی نگردند، ولو آنکه این امر به صورتی آرام و در زمان انجام گیرد، اینکه ما راه به آرمانشهری حتی نسبتا پایدارببریم، توهمی بیش نیست. بنابراین باز هم تکرار میکنم، به سادگی میتوان آنچه دهها و بلکه صدها بار تکرار کردهایم، باز هم خواست: تامین نیازهای اولیه زندگی مردم در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان به حد شایسته آن و آن مردم، به حداکثر رساندن همه آزادیهای اجتماعی و سیاسی و رسانهای و ارتباطی به بالاترین حد ممکن و کاهش فشارها در این زمینهها تا کمترین حد ممکن؛ تنشزدایی با جهان در بیرون و با جامعه خود در درون، از طریق پرهیز سیستماتیک از گفتمانها و رفتارهای خشونتآمیز، تحریککننده و تندروانه و رادیکالیسم توخالی و البته از راه مبارزه گسترده با فساد و شاخههای بینهایتی که در جامعه ما پیدا کرده است. اینها راههایی هستند که بارها و بارها به آنها اشاره شده و در هر بخشی نیز متخصصان همان بخش، برایشان عملکردهایی روشن و قابل اجرا با سرعت و تاثیرگذاری روشن و محسوس، ارائه دادهاند، اما هیچ یک از اینها بدون ارادهای، پایهای و ضروری به دلیل نبود باور به پارادایمی که در بالا به آن اشاره کردیم، به جایی نرسیده و به احتمال زیاد نخواهد رسید.
در یک نتیجهگیری نهایی باید گفت که تقلیل بحث به اینکه ما با دو تمامیت روشن با مرزهای دقیقی روبرو هستیم که در یک سو تندروی و رادیکالیسم قرارگرفته و در سوی دیگر عقلانیت و اخلاق، هرچند در این دوگانه و به صورتی انتزاعی و زبانی، نادرست نیستند، ولی در ترسیم مرزها و عدم درک پیچیدگیای که میان این دو سویه وجود دارد، به شدت اشتباه برانگیز است و به همین دلیل نیز حرکاتی که مشاهده میکنیم به دست و پا زدنهای بیحاصل و یا دور خود چرخیدنهایی بیپایان شباهت دارند که دلیلش نه اختلاف بر سر راهحلها، بلکه عدم باور به ضرورت نیاز مبرم به درک و پذیرش و درونی کردن این موقعیتهای جدید پیچیدگی و چندجهانروایی است.
۱- universalism
۲- pluriversalism
۳- systemic complexity
۴- réalité idéelle
۵- Dark Enlightenment
۶- NRx
۷- localism/provincialism
نمونه نخست این مقاله در روز ۲۸ مهر ۱۴۰۴ در وبگاه عصر ایران منتشر شده است که آدرسش در زیر می آید. نمونه منتشر شده در وبگاه ناصر فکوهی، شکل نهایی و قطعی مقاله است.
https://www.asriran.com/fa/news/1105552/%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C%DA%A9%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85%E2%80%8C-%D8%AA%D9%86%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C-%DB%8C%D8%A7-%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%AF%D8%A7%D9%84%E2%80%8C-%D8%B9%D9%82%D9%84%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D9%82%D8%B9%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C