درسگفتارهای ناصر فکوهی / دیکتاتورهای قرن بیستم / بخش چهارم / صدام/ بخش دوم/ سرانجام محتوم / با همکاری نسرین غلامحسینزاده[۱]
همانطور که گفتیم صدام در سال ۱۹۳۷ به دنیا آمد و ۲۰۰۶ اعدام شد. او شخصیتی بود که چند ماه پس از حمله آمریکا به عراق و فتح این کشور توسط آمریکا ومتحدینش در نزدیکی محلی که بدنیا آمده بود یعنی تکریت دستگیرشد. صدام عناصر دیکتاتوریاش را در سیستمی بدست آورد که تمام دیکتاتورها بدست میآورند، یعنی با اسطورهسازی از گذشته که از صدر اسلام شروع میشود: نخست با استنادی که به ایرانیان و نفرت از ایرانیان میداد و همیشه یکی از عناصر اصلی تبلیغات و پروپاگاندای او بود؛ و سپس با یهودستیزی و دشمنی ظاهری با اسراییل و آمریکا، به رغم اینکه میدانیم کشورهای غربی و آمریکا بسیار از صدام در جنگ علیه ایران دفاع کردند، زیرا فکر میکردند علیه ایران انقلابی که ضد آمریکاست، صدام سکولار، انتخاب بهتری است که البته اشتباه بزرگی بود. همانطور که همین امروز هم این اشتباه را در مورد عربستان سعودی میکنند، ولی بهر رو عربستان بسیار بیشتر وابسته به آمریکا بود و هست تا صدام. نفرت صدام از یهودیان و نفرتش از ایرانیان و خلق و خوی وحشیانه و مردسالار و زن ستیزبودنش، خشونتش، بیرحمی و قبیلهای فکر کردنش، انتقامجو بودن، سادیسم و همه عناصر کاریزماتیک و در همان هراس و وحشت از او را در میان مردم و مسئولان عراقی، میساختند که برای ایجاد دیکتاتوری هولناک او بسیارلازم، ولی کافی نبودند.
آن چه که میتوان ستون فقرات دیکتاتوری صدام به حساب آورد، ایده وحدت اعراب بود که با حزب بعث تعریف میشود. حزب بعث در سال ۱۹۴۴ در سوریه تاسیس شد. این حزب در مقابل گروه های اسلامیای بوجود آمد که طرفدار بازگشت به یک شکوه اسلامی مفروض بودند اما به عنوان یک حزب سکولار که میشل افلق و صلاح الدین بیتار آن را بوجود آورده بودند. این شخصیتها چند عامل مهم را پیش میکشیدند که برای درک دیکتاتوری صدام، بسیار اهمیت دارند: نخست، سکولار بودن در مقابل اسلامی بودن. این امر بخصوص برای دولت های غربی جذابیت زیادی داشت. از این رو که آنها تمایل داشتند به اسلام اجازه ندهند تبدیل به عامل نزدیک شدن اعراب به یکدیگرشود. زیرا پیش از این هم اسلام یک بار توانسته بود چنین کاری را بکند و یک امپراطوری را بسازد. بنابراین اصل وحدت بین اعراب وحدت دین بود. در مسیحیت هم این تجربه شده بود که دین میتواند چنین کاری انجام شود. اینکه ما دینی نیستیم، با مدرنیته میتوانیم کارمان را پیش ببریم وحکومتی نه ضد دین بلکه دین را از سیاست جدا میکنیم ومدرن از نوع غربی هستیم. دوم: عربی بودن یعنی اسطوره وحدت اعراب، اینکه ما میلیونها عرب هستیم که بخصوص اسراییل با جمعیتی کوچک که کمی بیشتراز ده میلیون است، دویست میلیون عرب را به بازی گرفته و باید با آن مبارزه کرد واگر ما یکی شویم میتوانیم اسراییل را از بین ببریم. این اسطوره که اصل آن نادرست است، وحدت اعراب، یعنی عرببودگی را با تعریفی که عامل آن زبان است، مطرح میکند، آن هم زبان عربی ای که ادبی است یعنی زبانی که در قرآن آمده. زبانی که در کتب اصلی بکاربرده میشود و این با آنچه در میان خود اعراب بکار میرود متفاوت است و فرهنگهای متفاوتی دارند، توهمی خطرناک است. حزب بعث زمانی که در سال۱۹۴۴ کمی بعد از جنگ جهانی دوم تشکیل میشود: نام اول آن حزب البعث العربیه الاشتراکی یعنی پوپولیست بودن آن، تاکید بر مردم، کاملا مشخص است، عربی بودن و اشتراکی بودن یعنی سوسیالیست بودن آن مشخص است. در خود عراق هم این حزب بعدها تبدیل میشود به حزب بعث عربی و بسیار بر مفهوم اشتراکی بودن تاکید نمیکند. هرچند که این استناد یا حرکت دیکتاتوری صدام بطرف قدرت روسیه در مقابل آمریکا و حتی اروپا علیه آمریکا در بازیهای سیاسی ده تا پانزده سال آخرحکومتش به او خیلی کمک میکند، تقریباً میتوان گفت در دوره بیست وسه ساله حکومتش همیشه از این مسئله بهره جسته یعنی از بازی بین شوروی و آمریکا از یک طرف، شوروی و اروپا از یکطرف و آمریکا از طرف دیگر استفاده می کرد. نکته دیگردر دیکتاتوری صدام نفرت مشترکی است که بین کشورهای عربی علیه شیعه وجود داشت؛ علیه ایرانیان، علیه یهودیان و بالطبع اسراییل که از آنها میتوانست استفاده کند. این دشمن بیرونی عاملی بوده که همیشه دیکتاتورها بکار میبرند تا دیکتاتوری خود را تثبیت کنند.اینکه دشمن دشمن من دوست من است عاملی میشود برای این کار وهرجا که بتوانند جنگ به راه میاندازند. جنگ طبعاً یک عنصر اساسی در حفظ دیکتاتوری یا ایجاد یک دیکتاتوری است.
اما یک نکته در مورد مدرنیزاسیون وجود دارد که آن هم اهمیت دارد: این نکته را ما از دوره حسن البکر هم میبینیم که قدرت حاکم برای نشان دادن اختلاف خود چه با گروههای اسلامی و چه با مخالفان داخلی دیگر، حاضر بودند بسیار دروازههای کشور عراق را به سوی گونهای از مدرنیته غربی در زمینه سبک زندگی باز کنند، همان سیاستی که امروز مسئولین حزب کمونیست چین هم برای توجیه دیکتاتوری سیاسی خود انجام میدهند. دیکتاتوریها اصولا با مدرنیته فناورانه و یا لیبرالیسم اقتصادی اختلاف سختی ندارند به خصوص با سرمایهداری اما با مخالفت سیاسی مشکل دارند. سرمایهداریهای غربی هم با دیکتاتوری مشکلی ندارد و از آن استقبال میکند مگر آنجا که ببیند کنترل بر نظام داخلی یا خارجی را بر آنها از دست داده است. به همین دلیل دیکتاتوریهای جهان سومی با مخالفان سیاسی به شدیدترین شکل برخورد میکنند و از هیچ نوع کشتاری دریغ نمی کنند ولی با کسانی که با آنها در مسائل سیاسی مشکلی نداشته باشند، سر سازش دارند.
در این زمینه، حسن البکر نسبت به صدام بسیار زیرکتر بود. او توانست با سران کرد به نوعی سازش برسد و میتوان گفت مدرنیزاسیون مادیای که به عراق نسبت داده میشود از زمان حسن البکر شروع شد. وضعیت اجتماعی زنان بسیار بهتر شد. به خصوص از ابتدای دهه ۷۰ که صدام هم تثبیت شد. توجه داشته باشیم شروع قدرت صدام نه از زمانی که همزمان با انقلاب ایران به ریاست جمهوری عراق رسید بلکه از زمانی که حسن البکر در ۱۹۶۸ کودتا کردد صدام در کنارش بود و رفته رفته قدرتش بیشتر شد. در ده سالی که حسن البکر قدرت را در دست داشت، صدام همواره در کنارش بود. اما به نسبت حسن البکر، بسیار بیسیاست تر بود زیرا نه توانست با کردها سازش را ادامه دهد و نه جاه طلبی خود در برابر ایران را محدود کند و سرانجام نیز آنقدر در این زمینه پیش رفت که عراق را به اشغال و ویرانی کشید و میلیون ها نفر را به کشتن داد و آواره کرد. صدام دیکتاتوری حقیقتا بسیار بیرحم و یک سادیست واقعی بود. اما از همان عناصری استفاده میکرد که حسن البکر. یکی از این عناصر مدرنیزاسیون بود یعنی از لحاظ مادی وضع مردم را بهتر کردن. آنچه می توانست در این مورد به آنها کمک کند درآمدهای نفتی بود. فراموش نکنیم که معمولا دیکتاتورها برای اینکه بتوانند به کار خود ادامه دهند و تداوم داشته باشند، باید از درآمد بالایی هم برخوردار باشند تا بوسیله آن مردم خودشان را بخرند که اصطلاحاً به این میگویند خرید صلح اجتماعی یعنی مردم وقتی از جنبه اقتصادی راضی باشند، زمینه آزادیهای سیاسی عموما و نه همیشه، برایشان جنبهای حاشیه ای پیدا میکند. به این ترتیب است که ما میدانیم درآمد نفتی اعراب که در سال ۱۹۷۴دویست و نوزده میلیون دینار است، در سال ۱۹۷۹ به ۷/ ۱میلیارد میرسد و چند سال بعد به ۷/۳ میلیارد میرسد و در سال ۱۹۸۰ یعنی یک سال بعد از به قدرت رسیدن صدام به ۹/۸ میلیارد دلار. این یک ذخیره قدرتمند به صدام میدهد که سیستم وحشت و ترس را برای کسانی که با او مخالف هستند، گسترش دهد و کیش شخصیت خود را به بدترین شکل ممکن و به صورتی غیر قابل تصور، برساند. در همه فضاهای عمومی مجسمهای از او بر پا شده یا یک تصویر از او نصب میشود و جایی نیست که اسم و مجسمه و تابلویی از او وجود نداشته باشد. این پول هم مورد استفاده قرار میگیرد تا مخالفین سرکوب شوند، هم برای رشد دادن موقعیت مادی کشور و هم برای راضی کردن مردم از وضعیت کشور، در واقع همان پوپولیسمی که همیشه پایه دیکتاتوری ها است، بعلاوه اسطوره سازی از گذشته. این مدرنیزاسیون را که باز یکی از تاکتیک هایی است که در دیکتاتوری صدام وجود دارد و توسط گروه های عرب دیگر هم بکار برده میشود.
ناگفته نگذاریم که از سیاستهای صدام ترساندن گروههای مختلف از یکدیگر بود: سکولارها را نسبت به خطر گروه های اسلامی به هراس می کشاند. یا زنان را از مخالفان آزادیها و تحصیلاتشان میترساند. در دوره صدام زنان بسیار مورد توجه قرار دارند، بسیاری از اینها می توانند در جایگاههای اجتماعی بالا بیایند، مثلاً در ارقامی که ما داریم از سال ۱۹۷۷ بسیاری از کسانی که در بهداشت عمومی کار میکردند، بین۵۰ تا ۷۰ درصد زنان هستند، مثلاً داروخانهها غالباً در دست زنان است. بهداشت برای مردم تقریباً رایگان است. هنر و تمام سرگرمیهای مردم بسیار مورد توجه بودند تا مردم تا جایی که ممکن بود سرگرم باشند و به فکر مخافت با صدام نباشند. اما در همین حال بلاهت صدام در رها کردن غرایز وحشیانه و بیرحمیهایش بود؛ کیش شخصیتی که صدام از خودش ساخته بود، و به هیچ کسی رحم نمیکرد. او به سادگی و با کمترین دلیلی به شدت کشتار میکرد و در شکنجگاههایش رفتارهای وحشتناک و غیر قابل تصور بر قربانیان اعمال میشد.، شکنجههایی که ابداع میکرد و خودش هم شخصاً شکنجه میکرد. ما در دوره جنگ هشت ساله میبینیم که تمام جنون صدام و نفرتش را بر سرزندانیان ایرانیان خالی میشد. طبعاً این جنون قدرت و جنون دیکتاتوری است که درصدام افزایش پیدا میکند که هر روز بیشتر میشود تا جایی که دست به بمباران شیمیایی جبههها میزند. در ایران، هم صدام علیه کردها وارد عمل شده و کشتارهایی گسترده علیه شیعهها و علیه کردها انجام میدهد. در دهه ۱۳۸۰، چند صد هزار نفر از این مردم را می کشد، یعنی بیلان کشتارهایی که صدام میکند برای کشور کوچکی مثل عراق وحشتناک است. بخصوص در بین کردها و نفرت کردها به همین جهت از سیستم صدام بسیار زیاد است و همینطور شیعیان، که بسیاری از آنها را از عراق اخراج میکند بخصوص شیعیانی که دارای تبار ایرانی بودند و در مقابل تمام این کارهایی که صدام میکند تا سال ۹۱،۹۰ که در جنگی که با ایران داشته شکست خورده، چون اقتصاد کشورش هم ویران شده، فکر میکند بهترین راه حل این است که بطرف کویت برود و خسارتهای خودش را بگیرد و بتواند مشکلاتش را جبران کند. در این زمینه ساده ترین چیزی که به ذهنش میرسد، حمله به کویت است چون برای دیکتاتورها همیشه آن چیزی که خودشان میسازند، همین صحنهسازیهایی است که خودشان بر پا میکنند و باورشان میشود و همین باعث نابودیشان میگردد. درعین حال جنونی که همیشه در دیکتاتوریها وجود دارد و این جنون چیزی است که حد وحصری ندارد نه از لحاظ بیرحمی، نه از لحاظ فساد، نه ازلحاظ هر ابزار دیگری که اینها را نگه میدارد. و در نهایت نیز اسطورههای طلایی و داستانپردازیها به کار گرفته میشوند: دوران طلایی آشور، دولت عباسی و دشمنی با ایران باستان. اسطورهسازی در این میان کمترین هزینه را دارد، ولی سیر کردن مردم، بهداشت مجانی، مدرنیزاسیون کشوردر سالهای جنگ به یک از میان میروند. جنگ با ایران، عراق را به یک کشور تخریب شده تبدیل می کند و ساده ترین و البته ابلهانه ترین راه به نظر صدام همان طور که گفتیم حمله به کویت است که در سال ۱۹۹۰ این کار را میکند و آمریکا و متحدین دیگر وارد عمل میشوند. . این در حالی است که پیش از آن، بین ۱۹۷۹ که صدام به قدرت میرسد تا سال ۱۹۹۰ که به کویت حمله میکند ده سال فاصله است . در این ده سال غرب هرگز نه تنها صدام را زیر فشار نمیگذارد بلکه او را به هر شکلی تقویت میکند، مثلاً در ماجرای بمباران شیمیایی مردم غیر نظامی. غرب در همین حال، به صورتهای مختلف از صدام حمایت میکند برای نمونه با فروش گسترده سلاحها و خوب میداند که صدام این سلاح ها را نه تنها در جنگ بکار میگیرد، که این خود بسیاری موارد، ممنوع است، بلکه بر علیه مردم خودش هم بکار میگیرد. با این حال هیچ غرب عکسالعملی نشان نمیدهد. در مقابل کشتار صدها هزارنفر شیعیان و کشتار کردها نیز غرب هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد. چون سیاست غرب بطور کلی این است که دیکتاتوری تا جایی که به نفع او عمل میکند و بهر صورتی کمابیش کشور را اداره می کند ابداً هیچ کاری با آن ندارد. سیاست حقوق بشر نه از نظر مردم غرب بلکه از نظر دولتهای غربی به هیچ عنوان چنین دغدغه هایی نیست. فراموش نکنیم این کشور ها استعمارگرهای سابق هستند و استعمار واقعاً خشونتگر بوده و کارهایی که اینها در دوره استعمار کرده اند در مقابل کارهای فعلی یعنی دهد ۸۰ و ۹۰ چیززیادی نیست. اما شفافیت رسانهای بیشتر شده و غربیها ناچارند در مقابل افکار عمومی پاسخگو باشند. عراق بعد از اینکه به کویت حمله میکند مورد تحریم قرار میگیرد و این تحریمی است که صدها هزار نفر را به کام مرگ میفرستد. در این جنگ تحمیلی، برآورد آن است که بین ۵۰۰ هزار تا یک میلیون کودک عراقی به دلیل تحریمها از گرسنگی و کمبود دارو و سایر آسیبها میمیرند و صدام هم در جای خودش باقی میماند و آمریکا هم پس از جمله اولش به جنوب عراق، جلو نمیآید و بغداد را تسخیر نمیکند. تا زمانی که صدام دیگر به جایی میرسد که به نوعی جنون میرسد که به هیچ وجه در این جنون قابل کنترل نیست و اینجاست که یک ائتلاف بین المللی صورت می گیرد که به آمریکا و متحدین اجازه می دهد عراق را بگیرد و دراین زمان حزب بعث که استخوان بندی اصلی عراق بود، تخریب می شود. آمریکا خیلی زود عراق را میگیرد و این پوشالی بودن سیستم را کاملاً نشان میدهد، پوپولیسمی که صدام براساس در آمدهای نفتی بنا کرده بود، براساس خدمات رایگان زیاد بود مثلاً براساس حقوق زنان و در کنارش پلیس امنیتی وحشتناکش بود و همینطور کشتارهای گسترده، گورهای دسته جمعی بسیاری که بعد از سقوط صدام کشف شدند نشان دهنده این بود که مردم با چه هیولایی روبرو بودند. محاکمه صدام و مرگ او با این بهانه که جلوی شورشها را بگیرد، خیلی زود توسط نیروهای آمریکایی انجام میشود و این امر شک و تردیدهای زیادی را به دلیل شتابزدگیاش ایجاد میکند. بسیاری این موضوع را مطرح میکنند که صدام روابط بسیار زیادی که با غرب داشت را میتوانست افشاء کند و با این حرکت سریع جلوی این افشاگریها گرفته شد و در عرض چند ماه دستگیر و اعدام میشود و قضیه از نظر آنها پایان یافته تلقی میشود. در عین حال که عراق وارد یک موقعیت کاملاً وحشتناک میشود که به دلیل وارد شدن پل برمر آمریکایی به عراق است که کشور اشغال شده را به دست می گیرد. او حزب بعث و ارتش عراق را حتی برغم مخالفت فرماندهان نظامی آمریکا اما به سود شرکتهای تجاری و خانواده فاسد بوش، ازبین میبرد، این به معنای نابودی تمام عراق و فرو افتادن این کشور از دیکتاتوری صدام به موقعیت دوزخی است. او در واقع ارتشی بزرگ از آدمهای بیکار به وجود میآورد که هنوز هم وجود دارند و آنها با فاصله نه چندان زیادی داعش از میان آنها، نیرو گیری میکند وعراق وارد تروریسم وحشتناک داعش میشود که هنوز هم وجود دارد. اینجاست که برای عراق آینده خوبی باقی نمیماند. اینجا ما به یک نتیجهگیری میرسیم، صدام یکی از بهترین نمونههای دیکتاتوری به عنوان یک شخصیت دیکتاتور است که از کودکی مشکل داشته و از سادیسم رنج میبرده، از شکنجه کردن دیگران لذت میبرده و در عین حال از همه عناصر دیکتاتوری استفاده میکرده است. اسطورهسازی از گذشته، از نفرت، استفاده از جنگ خارجی با ایران ، کویت و بازی با سکولاریسم در مقابل اسلام، بازی در استفاده از روشنفکرانی که حاضرند بخاطر مخالفت با اسلام حاضرند به هرچیزی تن دهند و هر چیزی را بپذیرند و استفاده از اسطوره وحدت اعراب که بسیار اساسی است. ما در جلسه بعد که یکی دیگر از همین پوپولیستهای عرب خشن، مردسالار و بیرحم مثل قذافی را بررسی میکنیم همینها را در او نیز میبینیم، قذافی حتی از صدام خشنتر است و دهها سال در قدرت میماند. صدام نشان دهنده این واقعیت است که دیکتاتوریهای مدرن مشکلی برای آشتی و سازش و همکاری با غرب ندارند. این یک اسطوره است که دولتهای غربی چون در داخلشان سیستم دموکراتیک دارند، نمیتوانند با دیکتاتورها کار کنند،غربیها اصولا اولین دغدغهشان منافع خودشان است. بگذریم از اینکه همین سیستمهای غربی خود نیز دچار بحران گسترده ای شدهاند که ناشی از تکثر فرهنگی، بحران نژادی، بحران اقتصادی در داخل کشورشان است. در آمریکا نه پوپولیسم از بین رفته، نه ترامپیسم ، در کشورهای اروپای شرقی که سابقه استبداد کمونیستی را هم دارند، دیکتاتوری به نوعی باقی مانده و بنابراین، این دو یعنی صدام و قذافی دو نمونه برجسته و گویایی از دیکتاتوری عرب هستند.
[۱] دیکتاتوریهای قرن بیستم/ بخش چهارم/ صدام حسین در عراق/ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ /درسگفتار ناصر فکوهی /آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: نسرین علامحسینزاده ـ زمستان ۱۴۰۲