بدیهى است که علت بروز این بحرانهاى مالى خطرناک، کورکورانه بودن و سوداگرانه بودن بازارهاى مالى است که فقط و فقط در پى کسب بالاترین سود، با کمترین هزینه و در کمترین زمان ممکن هستند. این منطق، نهفقط ملاحظات اجتماعى و سیاسى و ملاحظاتى از این دست را بهکنار مىنهند، بلکه حتى ملاحظات تاریخى را نیز نادیده مىگیرند و به این ملاحظه نیز توجه نمىکنند که سودآورى مطلق با کمترین هزینه ممکن، در درازمدت و میانمدت چه تبعاتى در پى خواهد داشت و نسلهاى آینده را با چه خطراتى مواجه خواهد ساخت. به اعتقاد مخالفان جهانىشدن، همین منطق کور و سوداگرانه بر تمامى اجزاى نظام جهانى حاکم است، نظامى که صرفاً از بازارهاى مالى رسمى در قالبهاى ملى و بینالمللى، و نیز نظامهاى تولید در قالب شرکتهاى فراملیتى، تشکیل شده است، و در کنار این اجزاء رسمى، شبکههاى بسیار بزرگ جنایات سازمانیافته نیز فعالیت دارند که بهصورت شبکهاى عمل مىکنند و این شبکههاى غیررسمى نیز حجمى بزرگ از سرمایه را به گردش درمىآورند. برآورد مىشود سرمایههاى جنایتکارانهاى که سالانه باید داخل مدارهاى شستوشوى پول بشوند، چیزى در حدود هزار میلیارد دلارند، و از این هزار میلیارد دلار، حدود یک سوم آن پولشویى مىشود؛ بنابراین، برآورد مىشود که روزانه حدود یک میلیارد دلار پول شستوشو و وارد مدارهاى اقتصادى رسمى مىشود. این حجم بزرگ، چیزى نیست که اقتصادهاى رسمى بتوانند از آن چشمپوشى کنند.
اگر روزى، به فرض، معجزهاى رخ بدهد و در دنیا جنایتى اتفاق نیفتد، اقتصاد جهان سالانه با سیصد میلیارد دلار کمبود مالى موجه خواهد شد. البته، همانگونه که گفته شد، این رقم، به سرمایههاى جنایتکارانه شستوشو مربوط مىشود و انتهاى مدار معاملات است، وگرنه، اقتصاد جهان سالانه با هزار میلیارد دلار کمبود سرمایه مواجه مىشود. هیچ نظام اقتصادى نمىتواند از این سرمایه صرفنظر کند. این مطلب را همه مىدانند، و بههمیندلیل است که مبارزات ضدپولشویى در جهان، با وجود تمامى ادعاها، تا امروز بىنتیجه ماندهاند؛ به این دلیل که اراده لازم براى این کار وجود ندارد.
منظور از ارائه این توضیحات آن است که مخالفان جهانىشدن بر این نکته تأکید مىکنند که منطق حاکم بر بازار حتى منطق سوداگرانه قانونى نیست، بلکه منطق سوداگرانهاى است که مىتواند قانونى و غیرقانونى باشد. بنابراین، به اعتقاد مخالفان جهانىشدن، در جهانى که شکل شبکهاى یافته است، این رویکردِ صرفاً سوداگرانه، براى تمامى مردم و براى نسلهاى آینده فوقالعاده خطرناک است.
آیا مخالفان فرایند جهانىشدن، براى مخالفت خود دلایلى دیگر نیز دارند؟
مخالفان جهانىشدن، نتیجه این فرایند را، نه بهبود وضعیت انسانها که بحرانىشدن موقعیت انسانها، افزایش فقر، نابرابرى، و بهوجودآمدن تنشهاى روزافزون مىدانند که انسانیت را با خطر ناامیدى و انفجارهاى بزرگ اجتماعى و سیاسى مواجه کرده است.
آیا در بین مخالفان جهانىشدن نیز اختلافنظر وجود دارد؟
در بین مخالفان جهانىشدن نیز طیفى از نظرات گوناگون مشاهده مىشود. در یک سر این طیف، مخالفان افراطى جهانىشدن وجود دارند که عمدتاً گرایشهاى بنیادگرا هستند و از موضع بنیادگرایانه با جهانىشدن و با هر نوع نوآورى مخالفت مىکنند و انواع تغییرات و نوآورىها را، نوعى تهاجم به حساب مىآورند و در مقابل آن مقاومت مىکنند. در سوى دیگر طیف مخالفان جهانىشدن، گرایشهایى قرار مىگیرند که دیدگاه واقعبینانه دارند و معتقدند، به جاى مبارزه کورکورانه با فرایند جهانىشدن و انگشت گذاشتن بر نکات منفى این فرایند بهتر است که ضمن بیان و تشریح این نکات منفى، جایگزینها و آلترناتیوها را ارائه دهیم. این گرایشها معتقدند، فرایند جهانىشدن در شکل امروزى آن مناسب نیست و در پى ارائه آلترناتیوهاى دیگر هستند. به اینترتیب، در یک سوى طیف مخالفان جهانىشدن، بنیادگرایان وجود دارند و در سوى دیگر این طیف، آلترگلوبالیستها هستند که در پى جهانىشدن از نوعى دیگرند. این افراد معتقدند که جهانگرایى و جهانىشدن امرى گریزناپذیر است و امکانات زیادى نیز در اختیار انسان قرار مىدهد و مىتواند منجر به بهبود وضعیت زندگى انسانها شود، اما جهانىشدن نه به شیوه کنونى که به شیوههایى دیگر که باید در مورد تکتک موضوعهاى آن بحث کرد.
آیا شاخصهایى براى ارزیابى درستى یا نادرستى نظرات موافقان و مخالفان جهانىشدن تدوین شدهاند و آیا مىتوان با استناد به آن شاخصها در مورد این نظرات داورى کرد؟
هر دو گروه برخى از شاخصها را مطرح مىکنند. در مورد این مسائل معمولاً فرد بىطرف وجود ندارد، درنتیجه، شاخصها نیز تحتتأثیر مواضع افراد تعیین مىشوند. چون من خودم در جبهه مخالفان این شیوه جهانىشدن قرار دارم مىتوانم به شاخصهایى استناد کنم که نشان مىدهند جهانىشدن به افزایش فقر و نابرابرى منجر شده است.
فقر مطلق یا نسبى؟
هم فقر مطلق و هم فقر نسبى افزایش یافته است. البته این موضوع را نباید به شیوهاى مکانیکى بررسى کرد. با این حال قدر مطلق فقر نیز در بسیارى از نقاط جهان، مانند افریقا، افزایش یافته است. در برخى از کشورهاى توسعهیافته که قدر مطلق فقر افزایش نیافته و وضعیت عمومى مردم بهتر شده، نابرابرى افزایش یافته است.
آیا این فقر و نابرابرى معلول فرایند جهانىشدن است یا عوامل تاریخى و اقلیمى سبب توسعه بعضى از کشورها و عقبماندگى بعضى دیگر از کشورها و مناطق شدهاند؟
مسلماً به دلیل مجموعهاى از مشخصات متفاوت، از ابتدا نابرابرى وجود داشته و این مشخصات به اراده انسانها بستگى نداشتهاند. مثلاً، نابرابرى اقلیمى شاخصى است که مىتواند به نابرابرى در ایجاد ثروت منجر شود. این نوع نابرابرى یک پدیده شناخته شده است، اما نکته این است که با توجه به همین نابرابرىها، برنامهریزى اجتماعى انجام شود. به بیان دیگر، وقتى شما مجموعهاى مانند یک کشور دارید، طبیعى است که از ابتدا متوجه این امر هستید که در یک کشور نابرابرىهاى اقلیمى وجود دارد که منجر به نابرابرى در تولید ثروت در مناطق مختلف آن کشور مىشود. اما شما نمىتوانید در برنامهریزىهاى اجتماعى براى کشور این نابرابرىها را توجیه کنید. توجیه نابرابرىهاى اجتماعى با استناد به نابرابرىهاى اقلیمى، نه اخلاقى است و نه عقلانى، مگر اینکه شما اصولاً وجود یک نظام و یک مجموعه را نپذیرید.
اگر ما به مجموعه نظریههاى اقتصادى که پس از جنگ جهانىدوم مطرح شدند، مراجعه کنیم، مىبینیم که کینز، اقتصاددان معروف و معتدل، در نظریههاى خود این مطلب را مىدید که نظامهاى اقتصادى، نابرابرى ایجاد مىکنند. بنابراین، پیشنهاد مىکرد که باید در داخل این نظامهاى اقتصادى سازوکارهایى را پیشبینى کرد تا نابرابرىها را تعدیل کنند. نظامهاى مالیاتى یک نمونه از این سازوکارها به حساب مىآیند. اما اگر شما وجود نابرابرى در طول یک دوره تاریخى، مثلاً از نقطه «الف» تا نقطه «ب» را با استناد به نابرابرىهاى موجود در نقطه «الف» توجیه کنید، در آن صورت دیگر نظام مالیاتى معنا و مفهومى نخواهد داشت. چون وقتى شما از نقطه «الف» حرکت مىکنید، عدهاى ثروتمندتر و عدهاى فقیرتر هستند. در این صورت، با چه هدفى نظام مالیاتى ایجاد مىکنید؟ در این بحث، مسئله کلیدى این است که آیا ما در نقطه «ب» به وضعیتى مطلوبتر رسیدهایم یا نه؟ اگر در نقطه «ب» در وضعیتى نامطلوبتر نسبت به نقطه «الف» قرار گرفته باشیم، معناى آن این خواهد بود که احتمالاً مسیر درستى را طى نکردهایم.
هماکنون، اکثریت نظریهپردازان اجتماعى این واقعیت را پذیرفتهاند که نابرابرى بالا تنشزا خواهد بود و یک بیمارى اجتماعى به حساب مىآید. البته، همه این را نمىپذیرند که برابرى باید مطلق باشد و اکثریت این نظریهپردازان با برابرى مطلق مخالفاند، چرا که برابرى مطلق هم انگیزهها را از بین مىبرد. درنتیجه، باید راهى بین دو وضعیت یافت، به نحوى که هم افراد، انگیزه براى تلاش بیشتر داشته باشند، و هم سازوکارهایى مستقر شوند تا از افرادى که به هر دلیل ضعیف هستند یا ضعیف مىشوند، دفاع کنند.
در نظامهاى جهانى هم وضع از همین قرار است. از آغاز دوران صنعتىشدن و بهدلیل روندهایى که در اروپا شکل گرفتند، وابستگى جهان پیوسته افزایش یافت. بنابراین، اکنون باید به جهان بهعنوان یک مجموعه و نه به صورت کشورهاى مستقل نگاه کرد. درنتیجه، نمىتوان گفت مردم کشورهایى که وضعیت اقلیمى بدى داشتهاند، مجبورند در شرایط نامطلوب زندگى کنند. نتیجه منطقى چنین رویکردى چه خواهد بود؟ پاسخ این پرسش روشن است: برخورد کورکورانه با عمدهترین مشکلات جهان امروز. چرا فقرا به ثروتمندان حمله مىکنند؟ چرا سیل مهاجرت از کشورهاى در حال توسعه به سوى کشورهاى توسعهیافته رو به افزایش است و کشورهاى توسعه یافته نمىتوانند از این مهاجرتها جلوگیرى کنند؟ از نظر من، جهانىشدن به شکلى که ما مىشناسیم، نهتنها نتوانسته است وضعیت جهان را بهبود بخشد، بلکه برعکس، نابرابرىها را پیوسته افزایش داده است.
مدافعان روند کنونى جهانىشدن از آزادى بازارها سخن مىگویند تا سرمایهها و کالاها آزادانه در آن بازار به گردش درآیند. مخالفان جهانىشدن، متقابلاً این مسئله را مطرح مىکنند که چرا نباید بپذیریم که انسانها نیز بتوانند آزادانه در این جهان حرکت کنند؟ و چرا انسانها نباید از این حق آزادى بهرهمند باشند؟ آیا این تناقض نوعى تزویر نیست که سرمایه و کالا در حرکت خود آزاد باشد، اما انسان و نیروى کار را از این حق محروم کنیم؟ البته، بازار آزاد هم عملاً وجود ندارد، چرا که سرمایه نیز در مدارهاى مشخص و با ارادهاى مشخص حرکت مىکند. با این همه، در این بازار به اصطلاح آزاد، نیروى کار آزادى ندارد و کارگران نمىتوانند آزادانه از یک کشور به کشورهاى دیگر سفر کنند و در برابر این حرکت، انواع موانع حقوقى و سیاسى سر برآوردهاند.
ادامه دارد
ماهنامه علمى دارو و درمان، ش ۳۵، شهریور ۱۳۸۳.