دیالکتیک جامع‏‌گرایى و خردبینى در حوزه فرهنگ

گفتگو با ناصر فکوهی/ بخش هفتم و آخر / علیرضا حسن‌زاده و مهرداد عربستانی

شما از مدیریت تفاوت‏‌ها صحبت کردید. آقاى دکتر حمید احمدى در کتاب قومیت و قوم‏‌گرایى در ایران از افسانه تا واقعیت، یکى از دلایل پیدایش هویت قومى را به مسئله چگونگى پیدایش دولت ملى در ایران برمى‏‌گردانند و از نظر ایشان دو عامل دیگر، نقش نخبگان و موقعیت بین‏‌المللى هستند. به نظر مى‏‌رسد که دولت ملى همواره نقشى مهم در برجسته‏‌ترشدن تفاوت‏‌ها و حتى شدت یافتن آن‏‌ها دارد. اصولاً چگونه مى‏‌شود مانع از تبدیل یک خُرده‏‌فرهنگ به ضدفرهنگ شد و ساختار دموکراتیک قدرت و عدم تبعیض در برنامه‏‌هاى ملى چقدر در این امر دخیل است؟
‌نگاه به «خود» به‏ عنوان یک قوم و موضع‏‌گیرى به‏‌عنوان یک گروه قومى، عموماً بعد از پیدایش دولت ملى و اغلب به‏ عنوان واکنشى نسبت به آن‏چه این هویت را تهدید مى‏‌کند، به‏ وجود مى‏‌آید. اما این به آن معنا نیست که ابتدا هیچ چیزى وجود نداشته و صرفاً با آمدن دولت ملى است که قومیت به‏ وجود آمده است. وقتى مثلاً ما از قومى مثل قوم لُر یا بلوچ صحبت مى‏‌کنیم، مى‏‌دانیم که این قومیت‏‌ها بر باورها، اسطوره‏‌ها، زبان، و نظام خویشاوندى خاصى تکیه مى‏‌کنند. از نظر من، قومیت به خودى خود ویژگى‏‌هایى دارد که در ارتباط با یک هویت دیگر مى‏‌تواند شدت یا ضعف پیدا کند. آن‏چه در ایران اتفاق افتاد واکنش به دولت ملى بود که سعى مى‌کرد دست به ایجاد مرکزیت و سلسله‏‌مراتبى خاص بزند. افزون براین، نفوذ عامل خارجى همواره باعث شده که مسئله قومیت در ایران امرى حساس باشد. چون در بسیارى از جاها قدرت‏‌هاى خارجى قوم‏‌گرایى را تقویت و علیه دولت مرکزى از آن استفاده مى‏‌کردند. اما در انسان‏‌شناسى بحث قوم به‏‌صورت کاملاً دینامیک مطرح است. انسان‏‌شناسى سواى این‏که کدام عوامل بیرونى در شکل دادن یا تقویت هویت قومى متداخل بوده‏‌اند، پیش و بیش از هر چیز به خود این قومیت و مشخصات فرهنگى آن، و البته پیامدهاى آن در سایر حوزه‏‌هاى زندگى اجتماعى فرهنگى مى‏‌پردازد و همواره چند بُعدى بودن موضوع را در نظر دارد.
اما براى این‏که مانع از تبدیل خُرده‌فرهنگ به ضدفرهنگ شویم باید تا جایى که ممکن است میان فرهنگ‏‌هاى غالب و خُرده‏‌فرهنگ‏‌ها سازوکارهایى انعطاف‏‌پذیر را به‏ وجود آوریم که این دو گروه یکدیگر را به‏ مثابه خطرى براى هویت خویش احساس و درک نکنند؛ یعنى، باید کارى کنیم که اصولاً مفهوم ضدفرهنگ به یک ساختار استثنایى بدل شود. این کار، با انعطاف‏‌پذیربودن و تسامح در تعریف فرهنگ غالب انجام مى‏‌پذیرد. برعکس اگر فرهنگ غالب را در چارچوب تعریفى خشک و انعطاف‏‌ناپذیر درک و ارائه کنیم، بى‏‌شک زمینه را براى تنش و تبدیل خُرده‏‌فرهنگ‏‌ها به ضدفرهنگ‏‌ها فراهم خواهیم کرد، زیرا به همان میزان تعریف ضدفرهنگ را هم بزرگ خواهیم کرد. بدین‏‌ترتیب، هرچیزى که دقیقاً در قالب تعریف تنگ ما قرار نگیرد، به یک ضدفرهنگ بدل مى‏‌شود. برخورد تسامح‏‌آمیز و قابل انعطاف، سبب مى‏‌شود که خُرده‏‌فرهنگ‏‌ها خود را نه در برابر فرهنگ غالب که به‏ مثابه جزئى از ساختار آن فرهنگ ببینند. این را هم باید در نظر داشت که در شرایط مدرن بعید به‏ نظر مى‏‌رسد که هیچ فرهنگ غالبى بتواند به‏ صورتى غیرمنعطف و بنابر یک تعریف خشک باقى بماند و باقى ماندن آن در این حال بلافاصله خطر را متوجه کل موجودیت آن خواهد کرد. منظور من این است که جامعه مدرن، جامعه‏‌اى نیست که شما مانند یک جامعه باستانى که در آن میزان انفکاک بسیار بالاست، بتوانید فرهنگ غالب را تعریف کنید. این فرهنگ غالب به آسانى نمى‏‌تواند در همه‏‌جا حاکم باشد و همه اشکال اجتماعى را کنترل کند. هرچقدر وارد دوران مدرن مى‏‌شویم، کنترل اجتماعى مشکل‏‌تر مى‏‌شود، زیرا پیچیدگى اجتماعى بیش‏تر مى‏‌شود و کنترل نمى‏‌تواند از راه سازوکارهاى مکانیکى و ساده انجام بگیرد و درنتیجه باید سازوکارهاى پیچیده را وارد میدان کند. براى آن‏که بتوانیم پیچیدگى‏‌ها را مدیریت کنیم، لازم است میزان انعطاف‏‌پذیرى را به‏ شکلى فزاینده بالا ببریم. تجربه نشان داده است که فرایندهاى فرهنگ‏‌سازى؛ یعنى فرایندهاى رشد فرهنگى و ایجاد تنوع و تکثر فرهنگى به خودى خود باعث خواهند شد که فرهنگ در داخل خود انعطاف‏‌پذیرتر شود، مگر آن‏که نوعى بیمارى (و البته شاید یک بیمارى ذاتى) بروز کند و نظیر فاشیسم سیرى قهقرایى را در یک محیط فرهیخته به‏ وجود آورد. به‏ این‏‌ترتیب، فرهنگ غالب انعطاف‏‌پذیرتر مى‏‌شود و درنتیجه هرچه بیش‏تر مى‏‌تواند خُرده‏‌فرهنگ‏‌ها را در کنار هم گرد آورد و آن‏‌ها را به اجزاى خود بدل کند.

یکى از مهم‏‌ترین ویژگى‏‌هاى رشته‏‌هاى مختلف علمى توانایى آن‏‌ها در ایجاد «گفتمان»هاى مهم و برآورنده نیازهاى اجتماعى در جامعه است. مهم‏‌ترین گفتمان‏‌هایى که کتاب‏هاى انسان‏‌شناسى در ایران عرضه و تولید مى‏‌کنند، چیست؟
در پاسخ این پرسش، باید بار دیگر تکرار کنم که انسان‏‌شناسى باوجود داشتن زمینه‏‌هاى بسیار مساعد براى فعالیت خود در ایران، ازجمله یک فرهنگ بسیار غنى و متکثر قومى و قرار داشتن جامعه ما در فرایندهاى متعدد تغییر شدت‏‌یافته فرهنگى، متأسفانه هنوز داراى موقعیت علمى و دانشگاهىِ در خور خود نیست و با کمبود نیروهاى متخصص و سازماندهى‏‌هاى لازم علمى و همچنین با کمبود منابع و ادبیات لازم روبه‏‌روست. این کمبودها دلایل زیادى داشته‏‌اند که در این مختصر نمى‏‌توان آن‏‌ها را مورد بحث قرار داد، اما امیدواریم در آینده فرصتى براى طرح جدى این بحث فراهم شود. اما دلایل هرچه باشند، راه‏‌حل‏‌ها کمابیش روشن‏‌اند. راه‏‌حل اساسى ما فراهم آوردن امکانات رشد کیفى این شاخه علمى است. من بر کیفى بودن این رشد تأکید دارم، زیرا در سال‏‌هاى اخیر مشاهده شده است که دانشگاه‏‌هاى کشور با سرعت در حال گشودن کرسى‏‌هاى مردم‏‌شناسى و انسان‏‌شناسى و پذیرش دانشجویان زیادى در این رشته هستند. این امر گویاى نوعى علاقه‏‌مندى و درک اهمیت این رشته است که به خودى خود باعث خوشحالى ماست، اما در این میان متأسفانه توجه لازم به کیفى کردن رشد نشده است. گمان ما آن است که در انتخاب استادان و ارائه دروس و همچنین در انتشار منابع علمى باید بسیار بیش‏تر به تخصص‏‌ها توجه و از سوءاستفاده‏‌ها و ناآگاهى‏‌هاى احتمالى پرهیز شود. خوشبختانه گروه انسان‏‌شناسى دانشکده علوم اجتماعى دانشگاه تهران در طول چند سال گذشته توانسته است با ارائه ده‏‌ها درس جدید با استفاده از دانش متخصصان هر یک از حوزه‏‌ها و قدم برداشتن هرچه بیش‏تر در راه تخصصى‏‌کردن این رشته و بالا بردن کیفیت پژوهش‏‌ها در آن، نقشى مؤثر در این زمینه داشته باشد. همچنین تشکیل «انجمن انسان‏‌شناسى ایران» از سال گذشته توانسته است زمینه را بیش از پیش براى گسترش این علم فراهم کند. این انجمن علمى با شاخه‏‌هاى تخصصى خودش این امکان را براى همه علاقه‏‌مندان ایجاد مى‏‌کند که بتوانند به فعالیت‏‌هاى خود جنبه‏‌اى هرچه علمى‏‌تر بدهند و با هماهنگى بیش‏تر به رشد عمومى این علم یارى رسانند. به‏‌این‏‌ترتیب، ما امیدواریم که در سال‏‌هاى آینده به رشدى کمّى و کیفى در زمینه کتاب‏‌هاى انسان‏‌شناسى نیز دست یابیم. اما در حال حاضر و در گذشته‏‌اى نه چندان دور، شاید بتوان نوعى محدودیت را در منابع انسان‏‌شناسى مشاهده کرد که بیش‏تر به حوزه مطالعاتى آن‏‌ها (روستا و عشایر) برمى‏‌گردد و این محدودیت طبعاً به جهت‏‌گیرى‏‌هاى کلاسیک این علم مربوط مى‏‌شده است.

‌با نگاهى کوتاه به برخى از مهم‏‌ترین کتاب‏‌هاى انسان‏‌شناسى ایران به یک واقعیت انتقادآمیز پى مى‏‌بریم: یکى از نخستین و مهم‏‌ترین معرفان و شناسانندگان «لوى استروس» و متدساختارشناسى عمقى وى در ایران دکتر حمیدعنایت از حوزه علوم سیاسى، شناساننده «پراپ» و ساختارشناسى نحوى وى دکتر فریدون بدره‏‌اى از حوزه ترجمه و عرفان، معرف میرچیا الیاده و دومزیل با آراى دین‏‌پژوهانه و انسان‏‌شناختى آنان دکتر جلال ستارى از حوزه روان‏‌شناسى، و بررسى‏‌کننده مردم‏‌شناختى اساطیر ایران، مهرداد بهار، از حوزه زبان و فرهنگ باستانى بوده‏‌اند. چرا انسان‏‌شناسان ایران مهم‏‌ترین گفتمان‏‌هاى علمى این رشته را کم‏تر به جامعه ایران شناسانده‏‌اند . به تعبیر دیگر آیا دیگر حوزه‏‌هاى آکادمیک، جور حوزه آکادمیک انسان‏‌شناسى در ایران را با توجه به کتاب‏‌هاى موجود و مورد اشاره نکشیده‏‌اند؟
کتاب‌‏هایى که به آن‏‌ها اشاره کردید، هرچند جزءِ مهم‏ترین آثار انسان‏‌شناسى و اسطوره‏‌شناسى در ادبیات جهانى این رشته هستند، اما لزوماً نمى‏‌توان آن‏‌ها را مهم‏‌ترین و حتى مفیدترین کتاب‏‌ها براى انسان‏‌شناسى ایران دانست. واقعیت آن است که بدون آن‏که خواسته باشیم زحمات و ارزش کار مترجمان این کتاب‏‌ها را نفى کنیم، باید بگوییم در این موارد همچون اکثر موارد دیگر، انتخاب و ترجمه کتاب‏‌ها اغلب بر اساس علاقه‏مندى‏‌ها و حساسیت‏‌هاى شخصى مترجمانِ دانشمند آن‏‌ها صورت گرفته است و نه با توجه به نیازهاى آکادمیک براى رشد کمّى و کیفى این علم در ایران. در واقع اگر انتخاب‏‌هاى آکادمیک را در نظر مى‏‌گرفتیم، فکر مى‏‌کنم باید اولویت‏‌هایى کاملاً متفاوت انتخاب مى‏‌شدند. مثلاً ما هنوز تقریباً هیچ کتابى براى معرفى نظریه‏‌هاى انسان‏‌شناسى به فارسى نداریم و در چنین حالتى ارائه کتاب‏‌هاى لوى استروس نمى‏‌تواند چندان منطقى باشد. به‏ طورکلى ابتدا لازم است ادبیات پایه تولید شود و سپس به سوى ادبیات تخصصى حرکت کنیم. بنابراین، گمان نمى‏‌کنم سایر حوزه‏‌ها «جور انسان‏‌شناسى را کشیده باشند» به‏ ویژه آن‏که کتاب‏هایى که نام بردید، عموماً کتاب‏‌هایى کلى و بین رشته‏‌اى هم هستند. فراموش نکنیم که تعداد انسان‏‌شناسان ایران بسیار محدود است و تنها در طول سال‏‌هاى اخیر بوده است که سطوح تحصیلى کارشناسى و کارشناسى ارشد در این رشته به‏ وجود آمده‏‌اند و ما هنوز داراى دوره دکترا نیستیم. بنابراین با توجه به این تعداد محدود، من‏ گمان نمى‏‌کنم ادبیات تولیدشده اندک باشد. برعکس ادبیاتى گسترده و قابل‏‌ توجه در این زمینه وجود دارد؛ هرچند که این ادبیات به نسبتِ نیاز جامعه کافى نیست. من گمان مى‏‌کنم این وظیفه دولت و سازمان‏‌هاى علمى و پژوهشى کشور باشد که با تقویت دانشگاه‏‌ها و به‏ ویژه انجمن‏‌هاى علمى، امکان گسترش این ادبیات را تا حد لازم فراهم آورند. ما امروز امکان بالقوه چنین کارى را داریم، اما متأسفانه هنوز از بودجه و امکانات پشتیبانى لازم براى انجام عملى آن برخوردار نیستیم. اگر این موانع از میان برداشته شوند، گمان مى‏‌کنم کم‏تر مانع جدى دیگرى براى شکوفاشدن هرچه بیش‏تر این علم در ایران باقى بماند.

علیرضا حسن‏‌زاده، مهرداد عربستانى، کتاب ماه علوم اجتماعى، ویژه انسان‏‌شناسى، ش ۸ – ۹، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، خرداد و تیر ۱۳۸۱.