دیالکتیک جامع‌‏گرایى و خردبینى در حوزه فرهنگ / گفتگو با ناصر فکوهی/ بخش سوم

علیرضا حسن‌زاده و مهرداد عربستانی

شما در کتاب از فرهنگ تا توسعه در طرح مسئله «جهانى‏‌شدن» به مسئله امپریالیسم هم مى‏‌پردازید و این دو؛ یعنى، جهانى‏‌شدن و قطبى‏‌شدن جهان را با هم مى‏بینید و مطرح مى‏‌کنید. این مسئله آیا یادآور همان تفکر و برخورد واکنشى به‏ نام بیگانه‏‌ستیزى در ایران نیست. ما در قدیمى‏‌ترین متن‏‌هاى ایرانى چون بندهش مى‏‌بینیم که ایران در مرکز جهان قرار دارد و مابقى جهان «انیرانى» و غیر ایرانى هستند. حتى ما در فقه زرتشتى با واژگانى این چنین رو به‏ رو هستیم که آن دیگرى را ناپاک و اهریمنى مى‏‌داند. حال با توجه به این پیشینه، آیا طرح این دو با هم باعث نمى‏‌شود که ما اسیر یک گفتمان سنتى و غیرعقلانى شویم که همان بیگانه ستیزى باشد؟ خصیصه‏‌اى که در فرهنگ سیاسى ایرانیان از اعصار کهن نسبت به جوامع دیگر بیش‏تر دیده شده است. آیا ما اسیر افسون این پدیده ریشه‏‌دار و کهن نخواهیم شد؟ به تعبیر دیگر آیا آن‏چه شما مطرح مى‏‌سازید نمى‏‌تواند به تأیید «گفتمان توطئه» بینجامد؟

برخلاف نظر شما باید بگویم «بیگانه‏‌ترسى» در بیش‏تر فرهنگ‏‌هاى جهان وجود داشته است و تنها خاص ایران نیست. اغلب فرهنگ‏‌هاى باستانى خود را در مرکز جهان مى‏‌دیدند و حتى نامى که بر خود مى‏‌گذاردند مفهومى برابر با نام «انسان» داشت و از این روى در دیدگاه آنان «غیرخودى» بودن با «غیرانسان» بودن برابر فرض مى‏‌شد. این گرایش عمده تنها با پیدایش مدرنیته و دگرگونى‏‌هایى که در جهان به‏‌وجود آورد، تغییر یافت. البته نمى‏‌توانیم بگوییم که این پدیده از بین رفت، بلکه اشکالى دیگر پیدا کرد. یکى از اشکال رایج این نوع تفکر در دوره مدرن، نژادپرستى است: نفرت طبقات یا نژادها یا ادیان از یکدیگر. بنابراین، این یک واقعیت است که نوعى گرایش «بیگانه‏‌ترس» همواره در جوامع انسانى وجود دارد. من وارد بحث چرایى پیدایش این گرایش‏‌ها نمى‏‌شوم، اما این را مى‏‌پذیرم که چه در جوامع باستانى و چه در جوامع مدرن، ما با بیگانه‏‌ترسى به‏ عنوان زمینه‏‌اى که مى‏‌تواند به‏ عنوان یک پیش‏‌زمینه بر گفتمان‏‌هاى متفاوت اثر بگذارد، مواجهیم. پرسش شما این است که آیا این موضع‏‌گیرى در برابر فرایند جهانى‏‌شدن به‏ شکلى که در حال انجام گرفتن است، به این بیگانه‏‌ترسى دامن نخواهد زد؟ باید بگویم برخلاف آن‏چه ممکن است بپنداریم، موضع نگرفتن در مقابل جهانى‏‌شدن، لزوماً به نتیجه عکس گمان شما نخواهد انجامید. یعنى اگر ما آغوش خود را نسبت به جهانى‏‌شدن کاملاً بگشاییم، گرایش‏‌هاى بیگانه‏‌ترس، خود به‏ خود از بین نمى‏‌روند. این پنداره‏اى است که امروز کاملاً زیر سؤال رفته است؛ یعنى، توجه داشته باشید گشایش بدون قید و شرط در مقابل جهان بیرون به‏ همان اندازه مى‏‌تواند بیگانه‏ ترسى را افزایش دهد که بسته عمل‏‌کردن بى‏‌قید و شرط در مقابل آن. بنابراین، راه‏‌حل چیزى است میان این دو؛ یعنى، نه ما مى‏‌توانیم بگوییم که موانع و سدها را بردارید و بگذارید موج جهانى‏‌شدن وارد شود و نه از سوى دیگر مى‏‌توانیم بگوییم تمامى مرزها را ببندید و در برابر جهان خارج سد بکشید و دیوارها را بالا ببرید تا از این راه خودمان را حفظ کنیم، که چنین نخواهد شد. در شکل نخست ما با پیدایش جنبش‏‌هاى واکنشى روبه‏‌رو بوده‏‌ایم که اغلب به‏ شکل بیگانه‏‌ترس هم درمى‏‌آمدند و در جاهاى مختلف دنیا نمونه‏‌هایش را دیده‏‌ایم.

مى‌‏شود مثال بزنید؟
مى‏‌توان به وقایعى که طى دهه ۱۹۹۰ در الجزایر اتفاق افتادند، اشاره کرد که نمونه یک برخورد واکنشى سخت در مقابل یورش بیرونى بودند یا حتى مى‏‌توان به وقایعى که در خود ایران اتفاق افتادند، اشاره داشت. اگر در ارتباط با جهان و خود همواره از تفکرى انتقادى پیروى کنیم، گرفتار هیچ‏کدام از رویکردها و رویه‏‌هاى مزبور نمى‏‌شویم. تفکر انتقادى، پیش‏‌فرض‏‌هاى خود را از آغاز به‏‌عنوان یک اصل مسلم مد نظر قرار نمى‏‌دهد. در مورد جهانى‏‌شدن هم این تفکر انتقادى باید وجود داشته باشد. ما نمى‏‌توانیم جهانى‏‌شدن را از قبل به‏ عنوان یک امر کاملاً مثبت دربست بپذیریم و یا آن را به‏‌عنوان واقعیتى نامطلوب کاملاً رد کنیم. اصل و اساس تفکر انتقادى هم، تفکر دانشگاهى است؛ یعنى تفکر مبتنى‏‌ بر پژوهش، تجربه، آزمایش و آموزش. تفکر دانشگاهى باید بتواند در مقابل شکل دیگر تفکر در جامعه؛ یعنى، تفکر جانبدارانه و جناحى بایستد.

نکته این است که در ایران گفتمان هراس از غرب، متقدم بر گفتمان گفت‏گوى فرهنگ‏‌ها بوده است. آیا ما با این بحث به گفتمان‏‌هاى پیشین بازنمى‏‌گردیم. از سوى دیگر آیا لزوماً جامعه ما با طرح گفتمان گفت‏گوى فرهنگ‏‌ها به تفکرى عقلانى‏‌تر رسیده است؟
درباره گفتمان پیشین مورد اشاره شما، ما نمى‏‌توانیم آن را صرفاً نوعى واکنش بدانیم و محکوم کنیم. بسیارى فکر مى‏‌کنند که گفتمان بیگانه‏‌ترسى مثلاً غرب ستیزى در ایران، به‏دلیل واکنشی‌بودن، خود به خود محکوم است. درحالى‏‌که باید ریشه‏‌هاى این واکنش را بررسى کرد. باید گفت موجودیتى که خود را در خطر ببیند و بخواهد به بقاى خود ادامه دهد، طبعاً از خود واکنش نشان مى‏‌دهد. ممکن است ما این واکنش را با معیارهاى خودمان «غیرعقلانى» به حساب آوریم و یا حتى آن را با توجه به منافع جامعه «نادرست» بدانیم، اما به این دلایل نمى‏‌توان آن تهدید اولیه را نادیده گرفت. چه کسى در دنیاى امروز مى‏‌تواند ادعا کند که در فرایند جهانى‏‌شدن ما در واقع با یک گرایش سلطه‏‌طلبانه (هژمونیک) یک فرهنگ خاص، یعنى فرهنگ صنعتى، روبه‏‌رو نیستیم. حتى در خود غرب، کسى این حرف را نمى‏‌زند. در حال حاضر ما در غرب با موجى از مخالفت‏‌ها با جهانى‏‌شدن در شکل کنونى‏‌اش روبه‏‌رو هستیم و این در حالى است که کشورهاى توسعه‏‌نیافته در بسیارى از موارد به جهانى‏‌شدن به‏ عنوان یک امید و راه‏ حل نگاه مى‏‌کنند. درحالى‏‌که برعکس در غرب، این باور وجود ندارد که جهانى‏‌شدن به هر شکلى و در هر شرایطى لزوماً به معناى بهبود زندگى باشد.

پرسشى که در این باره به نظر مى‏‌رسد: وقتى ما گفتمانى را باز مى‏‌کنیم، ولو این‏که گفتمان مزبور کاملاً انتقادى و علمى باشد، گاه این پتانسیل را دارد که به گفتمانى اسطوره‏‌اى بدل شود؛ یعنى، از وجوه عقلانى و نقادانه خود خالى شود و فقط ایده و انگاره‏‌اى اسطوره‏‌اى از آن بر جا بماند. پرسش ما این بود که چگونه به تفسیر و تفکر اسطوره‏‌اى درباره گفتمانى که در عرصه فرهنگ جامعه ما وجود دارد، دامن نزنیم؟
براى این کار ما باید به نوعى از مدیریت گفتمان برسیم؛ یعنى این‏که ما چه چیزى را به چه صورت و در کجا باید بگوییم. این مسئولیتى است که برعهده همه روشنفکران است. هر فرد باید به این بیندیشد که در تولید گفتار، شیوه، و تعامل با مخاطبانش آیا ممکن است جامعه را به‏ سوى اسطوره‏‌اى جدید ببرد یا خیر؟ بى‏‌توجهى به این امر، مى‏‌تواند خطرى را که شما گوشزد مى‏‌کنید در بر داشته باشد. متأسفانه در جوامعى سیاست‏‌زده، چون جامعه ما، گروهى بدون کسب آمادگى و قابلیت‏‌هاى ذهنى و ادراکى لازم وارد حوزه سیاست مى‏‌شوند و زمینه را براى پیدایش همان اسطوره‏‌سازى موردنظر شما به‏ وجود مى‏‌آورند. بحث یک روشنفکر همواره ممکن است به‏ وسیله کسانى مورد سوءاستفاده ایدئولوژیک قرار بگیرد. با این وصف ما نمى‏‌توانیم به‏ دلیل ترس از این سوءاستفاده، تن به خودسانسورى مطلق بدهیم. زیرا این امر نتیجه‏‌اى جز رکود فکرى عمومى نخواهد داشت. البته با وجود هر نوع مدیریت گفتمان فرایندهاى اجتماعى آن‏قدر پیچیده‏‌اند که به‏ هرحال بخشى بزرگ از آن‏‌ها بیرون از دسترس ما قرار مى‏‌گیرند. بدین‏‌ترتیب، همواره امکان دارد که گفتمان‏‌هاى ما، به‏ وسیله خودِ ما به فرایندهاى اسطوره‏‌اى دامن زنند که خود سبب تقویت موج‏‌هاى اجتماعى خطرناک شوند. این هزینه‏‌هایى است که باید براى حرکت به سمت توسعه پرداخت. مسلم بدانید که هزینه‏‌هاى کشورهاى در حال توسعه براى رسیدن به دموکراسى به‏ مراتب بیش‏تر از هزینه‏‌هایى است که کشورهاى پیشرفته‏‌اى چون فرانسه با ۱۰۰ تا ۱۵۰ سال زحمت و مشقت پرداختند. از نظر من، تمامى فرمول‏‌هاى معجزه‏‌آسایى که ادعا مى‏‌کنند مى‏‌توانند این کشورها را بدون تحمل زحمت و هزینه به رشد و توسعه برسانند، فرمول‏‌هایى خیالى‏‌اند و هر اندازه که این فرمول‏‌ها ساده‏‌تر باشند، خطرناک‏‌تر هم هستند. مثلاً مى‏‌توان به مائوئیسم اشاره کرد که یکى از بدترین فرمول‏‌هاى ساده‏‌انگارانه در تمامى دوره‏‌ها براى رشد جوامع انسانى و درعین‏‌حال پرخطرترین و پرهزینه‏‌ترینِ چنین فرمول‏‌هایى هم بوده است، زیرا در نهایت دیدیم که همین ایدئولوژى به ظهور پدیده‏‌اى چون خِمِرهاى سرخ و به کشتار عمومى و گسترده مردم کامبوج منجر مى‏‌شد. اما در مقابل این ایدئولوژى، اگر به‏ سوى الگوهایى که سرمایه‏‌دارى همچون الگوهاى اقتصادى مکتب شیکاگو، عرضه مى‏‌کند نیز برویم، خواهیم دید که ثمره آن‏‌ها نیز بهتر نیست و به رژیم‏‌هایى چون پینوشه در امریکاى لاتین منجر شده‏‌است. پس در این راه‏‌حل‏‌هاى ساده، خطراتى بزرگ به‏ چشم مى‏‌خورند. منتها همیشه در کشورهاى جهان سوم با این مشکل مواجهیم که گفتمان‏‌هاى ساده‏‌انگارانه که وعده‏‌هایى فریبنده را نیز یدک مى‏‌کشند، از گفتمان‏‌هاى پیچیده که طبعاً نمى‏‌توانند چنین وعده‏‌هایى بدهند، با استقبالى بیش‏تر روبه‏‌رو مى‏‌شوند.

ادامه دارد

علیرضا حسن‏‌زاده، مهرداد عربستانى، کتاب ماه علوم اجتماعى، ویژه انسان‏شناسى، ش ۸ – ۹، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، خرداد و تیر ۱۳۸۱.