شخصیت «دلقک» با نام های مختلف و در همه فرهنگ ها از قدیمی ترین دوره ها وجود داشته است و همواره شخصیتی قدرتمند به حساب می آمده است. دلقک که در فرهنگ سنتی ما در نقش «سیاه» و در نمایش «سیاه بازی» خود را عرضه کرده است، موقعیتی متناقض را به نمایش می گذارد: فردی که از لحاظ اجتماعی در پایین ترین وضعیت قرار دارد و این فقر موقعیت در شکل ظاهری و به صورتی حتی مبالغه آمیز به نمایش در می آید: «سیاه» در نمایش های سنتی ما، نمادی از برده و غلام است، و کوتوله های درباری در نقصان جسمانی خویش، گویای وضعیتی فروپایه( اما نه به هیچ رو فرومایه) هستند، وضعیتی که به صورتی «ناگزیر» بازگشت ناپذیر نیز تلقی می شود: سیاهی پوست یا معلولیت و گاه حتی «زشتی» در معنای جدا شدن از چهره رایج و متعارف و یا «زشتی» از طریق استفاده از ابزارهایی تصنعی همچون نقاب ها و آرایش های تند و زننده، نشانه های بیرونی چیزی هستند که باید به آن موقعیت «دلقک بودگی» نام داد. این موقعیت اما بر اساس فرایندی شناخته شده از واژگونی اجتماعی، به دلقک امکان گذشتن از «خطوط قرمز» یا زیر پاگذاشتن مرزهای متعارف اجتماعی یا عرفی را می دهد.
کوتوله های درباری، شخصیت «ملیجک» در تاریخ خود ما، و «سیاه» معروف نمایش های سیاه بازی، هموراه شخصیت هایی هستند که زبانی تند و سهمگین دارند که دقیقا در نقطه معکوس با موقعیت اجتماعی شان قرار دارد. تنها این دلقک ها هستند که می توانند «قدرت» را به سخره گرفته و آن را زیر ضربات زبان نیش دار خود ناچار کنند که بر خود بخندد، در عین حال که فرصتی به مردمان زیر سلطه نیز بدهند که زخم های خود را با خنده هایشان التیام بخشیده و عقده هایشان را خالی کرده و اگر نمی توانند در برابر فشارهای قدرت مقاومت کنند و یا آنها را از میان بردارند، لااقل به صورتی نمادین و در ذهیت خویش آن را تخریب کنند. دلقک، به دلیل «محکومیتی» که تصور می شود در کالبد خود یافته است و نشانه ای از قدرتی خدایی است( ولو آنکه در قالب یک نفرین و نشانه گذاری منفی بروز کرده باشد) از این «حق» برخوردار است که دست به واژگونی روابط اجتماعی و دست به تعلیق زمان بزند: شاه و حاکم و سلطان و ارباب، در زبان دلقک به سخره گرفته می شوند، افشا می شوند، خرد می شوند و زیر پا لگد مال می شوند و پایین ترین اقشار اجتماع بر آنها می خندند و البته این سازوکاری است کاملا شناخته شده برای بازتولید قدرت که در انسان شناسی سیاسی کاملا مورد مطالعه قرار گرفته است: این سازوکار در واقع امکان می دهد که به نوعی از قدرت و مدارهای یک سویه آن به صورتی نمادین «تسخیر زدایی» شده و به آن امکان داده شود که بار دیگر مشروعیت خود را به دست آورده و تداوم خود را تضمین کند. در این معنا همواره در همه سیستم های سیاسی ولو سخت ترین آنها نوعی از سازوکارهای واژگونی وجود داشته است و تداوم و قدرت سیستم های سیاسی نسبتی تقریبا مستقیم به امکان دادن به این سازوکارها داشته اند: بدین ترتیب امروز می بینیم که قدرتمند ترین سیستم ها و اغلب زورگو ترین و کارا ترین سیستم های سیاسی از لحاظ کنترل اجتماعی و کنترل کالبد های فردی ، در عین حال سیستم هایی هستند که بیشترین امکان را نیز به سازوگارهای واژگونی از جمله به زیر سئوال بردن و به مسخره گرفتن و یورش بردن به مسئولان و رهبرانشان در سطح نمادین ( یا همانگونه که خواهیم گفت در سطح زبانی) می دهند. در حالی که چه امروز و چه در تاریخ سیاسی، شکننده ترین نظام ها ( از جمله نظام های توتالیتر، که مرگ ناگزیر خود را در نبود سازوکار های بازتولید «طبیعی» و درونی کردن قدرت در کالبدهای فردی و اجتماعی تضمین می کنند) کمترین امکان را نیز به سازوکارهای واژگونی نمادین قدرت می دهند. اگر خواسته باشیم به صورتی شماتیک سخن بگوئیم، «خنده» را باید به سازوکاری تشبیه کرد که به صورت نمادین، قدرت را بازتولید می کند، زیرا می تواند به صورت نمادین قدرت را تخریب و سپس بازسازی کند و اگر قدرتی توان این تخریب نمادین و بازسازی مجدد را نداشته باشد، نخستین کاری که می کند آن است که سازوکارهای «خنده» را از میان ببرد. به همین دلیل نیز نقش دلقک به مثابه کنشگر اصلی در ایجاد خنده اجتماعی و عامل سازنده واژگونی در محور بحث قدرت و بازتولید آن قرار می گیرد.
اما پرسش آن است که آیا هر «دلقک» ی یک «دلقک» است؟ به عبارت دیگر، آیا می توان هر شکلی ظاهری از سازوکار واژگونی را یک سازوکار واقعی واژگونی به حساب آورد؟ پاسخ به این پرسش ساده نیست، زیرا سازوکار واژگونی در سطح نمادین ترین رابطه انسان با جهان بیرونی انجام می گیرد که متشکل از زبان در عام ترین مفهوم آن یعنی مجموعه ای از زبان ملفوظ و زبان غیر کلامی و کالبدی است که بنابر مطالعات شناخت شناسی جدید باید به این مجموعه، استفاده از کلیشه ها و قالب های ذهنی و رده شناختی های معنایی را که در سطح مغز یعنی در سطح خود آگاهی یا ناخود آگاهی نیز شکل می گیرند را افزود. در اینجاست که به نظر ما می توان به تفکیکی میان «دلقک» ها و «دلقک نما» ها رسید. تفکیکی که شاید تنها مولفه برای ارزیابی آن رابطه نمادین و نه واقعی «دلقک» با قدرت باشد. چرا می گوئیم نمادین و نه واقعی به دلیل آنکه دلقک ها، همواره در رابطه با قدرت و به نوعی زیر چتر حمایت قدرت هستند و باید هم باشند چون در غیر این صورت امکان دوام ندارندزیرا در تنشی آشتی ناپذیر با قدرت قرار می گیرند و «خنده» به «خشم» و آسایش و آرامش به رنج و شورش بدل خواهند شد. بابراین این از هوشیاری قدرت است که برای باز تولید خود امکان دهد «خنده» به مثابه یکی از عوامل مشروعیت بخش به آن وارد عمل شود، اما رابطه «دلقک» با قدرت، اگر واقعا در پی کارا بودن باشد، نباید در سطح رابطه نمادین، رابطه واقعی را عینا بازتولید کند. به عبارت دیگر، هر چند «دلقک» به قدرت وابسته است، و این وابستگی کاملا شاخته شده است(کما اینکه آن را در رابطه ارباب و بردگی،سلطان و کوتوله درباری وغیره می بینیم )، اما لزوما نباید خود را در سطح نمادین متبلور کند و درست برعکس سطح نمادین باید رابطه واقعی را در قالب های خیالین و ذهنی و در معنایی «نمایشی» و «مناسکی» در هم شکسته و امکان دهد که «فاصله» با قدرت و تخریب قدرت، جای وابستگی به قدرت را در «زمان خنده» که همان زمان تعلیق شده ( یا زمان واژگون) است بگیرد. بدین ترتیب خنده می تواند به مثابه ابزاری برای واژگونی و در نهایت بازسازی قدرت اجتماعی به کار گرفته شود. در این بحث البته باید توجه داشت که «قدرت» به هیچ رو نباید «شیطانی» فرض شود، و گفتمانی که در اینجا برای ما قدرت را معنی می کند گفتمانی است که قدرت را اساس «جامعه بودگی» تبیین می کند و اگر قدرت در رویکردی آنارشیستی ، پدیده ای ذاتا منفی تلقی شود، باید در حقیقت جامعه را پدیده ذاتا منفی تلقی کرد( این بحثی است که در مفهوم «وحشی نیک» از مونتنی تا روسو و دیدرو به آن پرداخته شده و ما نیز به آن خواهیم پرداخت). در نتیجه سازوکار واژگونی و تخریب قدرت برای بازتولید و مشروعیت یافتن آن در واقع صرفا با گذار از ارزیابی ما نسبت به مفهوم جامعه قابل تامل است.
در این زمینه، می توان اشاره ای نیز به بحثی داشت که اخیرا دررابطه با یک برنامه «طنز» تلویزیونی که در آن اقشار مختلف جامعه ایرانی به «نقد» کشیده می شوند. بررسی این برنامه، هدف ما در این مقاله نیست. البته پیش از این در موردی دیگر از همین برنامه ها، این کار را انجام دادیم ولی در آن مورد به نظر ما، بحث توهین و یورش مستقیم به اقوام و فرهنگ اصیل و سنت های پر ارزش جامعه مطرح بود و ارزش آن وجود داشت که به بررسی چنین برنامه هایی بپردازیم اما در مورد اخیر به گمان ما ارزش چنین تامل و مکثی وجود ندارد به خصوص که یورشی که در برخی از برنامه های این مجموعه به روشنفکران و هنرمندان شده است و ظاهرا از همینجا بحثی درگرفته است، ممکن است این تصور را به وجود بیاورد که بحث ما در این مورد جنبه دفاعی از یک صنف و یک گروه اجتماعی خاص را دارد که نیازی به چنین دفاعی را در برابر چنین بار ضعیف و حقیری از حماقت و تحمیق ندارند. به نظر ما موقعیت روشنقکری و اصولا موقعیت علمی ، موقعیتی است که فرد بنا بر تعریف باید خود را آماده هر گونه نقدی بداند و زیر سئوال رفتن خود را یک امتیاز و نوعی ارزش گذاری تلقی کند که به دلیل اهمیت داشتنش انجام گرفته است و برعکس بی تفاوتی را نوعی محکومیت به «عدم وجود» بداند که در این صورت یورش و نقد معنایی نخواهد داشت. ایجاد واکنش نشان دهنده تاثیر گذاری است کما اینکه در اینجا نیز با نوشتن همین یادداشت، به هر تقدیر و به ناچار، نوعی ارزش گذاری بر «چیزی» انجام می شود که شاید هیچ ارزشی در بر نداشته باشد،اما دلیل این کار بیشتر از آنکه آن «چیز» را دارای ارزش بداینم، ارزشی است که برای سازوکار و نهاد «خنده» و نهاد «دلقک» در مدارها و روابط اجتماعی قائل هستیم و آنها از از مهم ترین سازوکارهای تضمین کننده «جامعه بودگی« تلقی می کنیم. هم از این رو لازم است که «دلقک» های واقعی را ارج گذاریم و «دلقک نما»ها را بشناسیم.