حوادثی که با شورش های شهری در تونس در ژانویه ۲۰۱۱ آغاز شد و به دیکتاتوری بن علی پایان داد، گویی با سرعتی که همواره برای دنیای خود شیفته و وهم آلود دیکتاتورها «شگفت آور» اما از نگاه خونسرد تاریخ و جامعه شناسان بیش از اندازه تکراری می آیند، در حال گسترش به کل خاور میانه و شمال آفریقا است و حتی اگر این «موج» نتواند به انتهای منطقی خود یعنی بیرون آمدن یک نقشه جدید سیسای در این ژئوپلیتیک حساس جهانی بدل شود، بی شک تصویری از آینده ای نه چندان دور را از همین امروز برای ما تصویر می کند. در اینجا نیز نگاهی به ماجرا نه در یک مقطع و برش کوتاه مدت بلکه بنا بر مفهوم هوشیارانه فرنان برودل، در برش «دراز مدت» می تواند بسیاری از مباحث را برای ما روشن کند. به چند واقعه تاریخی در صد سال اخیرنگاهی بیاندازیم.
– در اواخر قرن نوزده و به ویژه از سال های دهه ۱۸۷۰ انقلاب صنعتی به اوج خود می رسد و فرایند استعمار و جهانی شدن نظام سیاسی – اقتصادی – فرهنگی مرکزیت اروپا تمام جهان را اشغال می کند.
– در طول آخرین سال های قرن نوزده و نخستین سال های قرن بیستم، استعمار در فرایند نظامی کردن جهان با شکست روبرو می شود و قدرت امپراتوری های کلاسیک استعماری و غیر استعماری از فرانسه و بریتانیا گرفته تا عثمانی و اتریش مجار، یک به یک در برابر هزینه های کمر شکن اشغال جهان در هم می شکند، جنگ جهانی اول تیر خلاص را به آنها شلیک می کند و از این زمان به ناچار نطفه های دو قدرت جدید (آمریکا و شوروی) بسته می شود.
– از سال های ابتدای قرن بیستم نیاز به نفت به مثابه یک ماده اولیه استرتژیک برای تامین کردن صنعتی کردن جهان مشخص می شود و بسیار زود خاور میانه به مثابه نقطه مرکزی این ژئوپلیتیک مطرح می شود.
– در فاصله دو جنگ جهانی از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۴، امپراتوری های استعماری کلاسیک و پیروزمندان جنگ جهانی اول بر علیه امپراتوری عثمانی پیشین، تعداد بسیار زیادی از دولت های خاور میانه را بر اساس ساختار های قبیله ای «می آفرینند» و برای آنها شناسنامه های تاریخی و باستانی دست و پا می کنند.
– همه این قدرت ها پس از جنگ جهانی دوم، مشکل و مصیبتی بزرگ را که قرن ها است با آن دست به گریبان هستند یعنی یهود ستیزی را با بر پا کردن یک دولت نژاد گرا به نام «اسرائیل» در همین منطقه به نوعی، به خاور میانه منتقل می کنند بدین ترتیب یک موقعیت توازن شکننده و تنشی بی پایان را در منطقه به وجود می آورند که تا امروز ادامه دارد.
– در طول سال های پس از جنگ جهانی دوم و در مدت چهار دهه، «جنگ سرد» میان دو بلوک شوروی که امیدی واهی و خالی از واقعیت به بسیاری از مردمان جهان می داد، و آمریکا در می گیرد که در آن منطقا کشور اخیر پیروز بیرون می آید.
– جهان «تک قطبی» همراه با انقلاب فناورانه جدید یعنی انقلاب اطلاعاتی، از دهه ۱۹۸۰ آغاز می شود، ایدئولوگ های نو لیبرالیسم «پایان ایدئولوژی» و «پایان تاریخ» را اعلام می کنند. جهان تک قطبی به نوعی تکرار سناریوی نظامی کردن جهانی شدن است که در فاصله ۱۸۷۰ تا ۱۹۲۰ اجرا شده بود و تقریبا به همان نتایج می رسد، جنگ های گسترده اما این بار پراکنده میان پهنه های کوچکی که همه تمایل دارند بر اساس یک گفتمان ملی گرا تبدیل به «ملت» شوند، از مرهای غربی اروپا تا دورترین مرزهای شرقی شووری پیشین به این ترتیب در کابوسی از تنش های منطقه ای فرو می روند که به آمریکای لاتین و افریقا نیز به ترتیب در قالب گسترش مافیاهای خونین و تنش های قبیله ای می کشد.
– جهان یک قطبی از نیمه سال های دهه ۲۰۱۰ به اوج منطقی خود رسیده و بحران اقتصادی در سراسر جهان گسترش می یابد. این در حالی است که جهان صنعتی پیشین به شدت به دنبال دور کردن صنایع از خود و بدل کردن آسیا به کارخانه جهان است، جایی که به صورتی «شگفت آور» کمترین منابع انرژی را در خود دارد.
– در این شرایط خاور میانه که روزی باید به طور کامل در دست نظامیان خشن از پاکستان و عراق تا ارتش ترکیه و یا رژیم های تماما سرسپرده از عربستان سعودی تا تونس و مراکش قرار می گرفت و یا در آن متعصب ترین وهابیون به قدرت دست می یافتند (طالبان و سپس الفاعده) تا اهداف «جنگ سرد» تکمیل شود،پس از فروپاشی شوروی، فرایندی جدید را آغاز می کند: غیر نظامی شدن و بر سر کار آمدن نظام های غیر نظامی با آرامش (ترکیه) و یا با نابودی رژیم های پیشین (عراق، پاکستان و اینک تونس و مصر و…).
تنها چیزی که در این سناریو های اندیشیده شده و استراتژیک، کمتر در نظر گرفته می شود، وجود نظام های اجتماعی پیچیده است که هرگز قابل پیش بینی نیستند و همواره نه فقط دیکتاتورها بلکه تاریخ شاسان و جامعه شناسان را نیز غافلگیر می کنند: و اینجا است که شاید تنها بتوان یک امر را با اطمینان ادعا کرد. اینکه غیر نظامی کردن این پهنه بر جای مانده از دو قرن استعمار، این منطقه پرتنش و خونین و در عین حال منبع اصلی تامین انرژی عظیم فسیلی مورد نیاز برای صنعتی شدن کامل آسیا و تداوم بخشیدن موفق به سیاست غیر صنعتی کردن غرب، جز از خلال نظام های مدیریت مجموعه ها پیچیده امکان پذیر نیست و معنای این سخن چیزی نیست جز از میان بردن فقر و فساد اقتصادی، گسترش و تضمین فرایندهای دموکراسی پایدار و از میان رفتن یا تغییر رادیکال و اساسی دولت های نژادگرا(اسرائیل)، قبیله ای (عربستان، اردن)، دیکتاتوری های نظامی (سوریه، تونس) و تقویت قانون، اعتبار درونی و حیثیت بین المللی از خلال ایجاد شرایطی واقعی برای رشد و پایداری آزادی و دموکراسی، از میان بردن فساد و نظامی گری در تنها دولت های دارای پیشینه های ریشه دار و عمیق تاریخی، زیر ساختار ها و روساختارهای قابل اتکا و واقعی برای ساختن خاور میانه ای مدرن. در پهنه کنونی خاور میانه تنها همان دولت هایی که در ابتدای قرن بیستم نیز استقلال داشتند، قادر به ایجاد چنین پایه هایی هستند: ایران و ترکیه.
این یادداشت روز ۱۸ بهمن ۱۳۸۹ در خبرگزاری ایلنا منتشر شده است.