(۱۹۲۸-۲۰۱۲)
کارلوس فوئنتس، نویسنده، روزنامه نگار و سیاستمدار مکزیکی که در کنار یوسا و مارکز یکی از بزرگترین نویسندگان ادبی زنده آمریکای لاتین به شمار می آمد، روز سه شنبه ۱۵ مه ۲۰۱۲ (۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱) در ۸۳ سالگی درگذشت.
فوئنتس در زمانی سرزمین و زبان خود را ترک کرد که مکزیک یکی از سهمگین ترین موقعیت های خشونت آمیز را در تاریخ خود را در درگیری دولت این کشور با قاچاقچیان مواد مخدر می گذراند.اعلام جنگی تمام عیار از طرف رئیس جمهور مکریک علیه این جنایتکاران، هفته های متعددی است که آن را درون کابوسی از هولناک ترین و بی رحمانه ترین وحشیگری ها فرو برده است که صحنه های باورنکردنی کشتار را به تصاویری روزمره برای مردمی وحشت زده تبدیل کرده است.
مکزیک در این روزها، سرنوشتی را که بارها و بارها در تاریخ خود تجربه کرده و اگر امروز در حوزه پیوند میان سیاست و مواد مخدر قابل تعریف است از اواخر قرن گذشته با نظام های دیکتاتوری هولناک و در طول انقلاب مکزیک در چند دهه ابتدای قرن بیستم، صحنه هایی مشابه را به وجود آورده بود، بار دیگر تجربه می کند. هم از این رو است که نویسندگانی چون کارلوس فوئنتس و اوکتاویاز ، دوستانی قدیمی که هر دو به جناج سیاسی چپ تعلق داشتند و هر دو در کنار فعالیت گسترده ادبی خود زندگی حرفه ای سیاسی نیز داشتند ، به طرح بحثی در رابطه خشونت تاریخی و معاصر در این کشور کشانده بود. پاز البته پس از خشونت های پلیس مکزیک در تظاهرات علیه دانشجویان از سفارت مکزیک در هندوستان استعفا داد و فوئنتس نیز که در سال های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۷ سفیر مکزیک در فرانسه بود و از دست فرانسوا میتران، مدال لژیون دونور (۱۹۹۲) را دریافت کرده بود، چند دهه آخر زندگی خویش را بیشتر صرف فعالیت گسترده ادبی کرد که وی را در سال ۱۹۸۷موفق به دریافت جایزه سروانتس مهم ترین جایزه ادبی در جهان اسپانیایی زبان کرد و بارها وی را تا مرز نوبل ادبیات پیش برد.
فوئنتس جه در داستان ها و رمان هایش، چه در مقالات سیاسی و ادبی اش، پرسمانی اساسی را مطرح می کرد که اوکتاویو پاز نیز همواره در خط فکری خود نمایننده ای از آن بود: تفکری قاره ای که سرنوشت آمریکای لاتین را به گذشته تاریخی و پیش کلمبیایی آن پیوند می زد: به باور فوئنتس، خشونت تقریبا دائم قاره و به ویژه مکزیک، به نوعی بازگشتی ادبی به خشونت های بنیانگزاری مربوط می شدند که این قاره را با یورش اروپائیان در یک تراژدی از خون و نفرت آفریدند، پیوند می داد و تلاش اروپائیانی که به قاره هجوم آوردند غارت سرزمین های بکر و از میان بردن میراثی فرهنگی و چند هزار ساله بود ، بی آنکه در این کار موفقیت کاملی بیابند.
برعکس، تمدن جدیدی که با گونه ای از درهم آمیزی فرهنگی میان سرخپوستان و نسل های جدید بومیان پا به هستی گذاشت، نیاکان قربانی شده خود را همچون شبحی همواره به دنبال خود داشت و گویی این نفرین ابدی، هرگز اجازه ندادند قاره به آرامش و آسایشی در خور برسد و بدون وقفه آن را در خشونتی سخت فرو بردند که سایه همسایه قدرتمند شمالی (ایالات متحده) دائما بر میزان آن می افزود. دخالت های این همسایه شمالی که با جنگ های قرن نوزدهمی و از دست رفتن بخش های بزرگی از خاک مکزیک (به ویژه در ایالت کالیفرنیای کنونی) همراه بود ، از توحش انقلاب و جنگ داخلی آغاز شد و تا جنگ باندهای موارد مخدر، قاچاق انسان و برده داری جدید ادامه یافت. فرایندی که هر سال صدها هزار نفر قربانی (به ویژه زنان و کودکان بی دفاع) در چرخه های وحشیانه و بی رحم خود به سرعت و در هولناک ترین و غیر قابل تصور ترین شکنجه ها به قتل می رساند و یا محکوم به فنا در فلاکتی طولانی مدت می کند. جنایتی آرام و خاموش که ده ها سال است ادامه دارد.
موضع گیری های سیاسی فوئنتس علیه این همسایه شمالی تا به انتها ادامه داشت و همچون پاز هرگز حاضر نشد، همجون یوسا، بپذیرد که نولیبرالیسم جدید بتواند راه حلی حتی مقطعی برای حل مشکلات قاره عرضه کند. برعکس، فوئنتس را باید همانگونه که خود دوست داشت تکرار کند یک شهروند جهانی دانست و به ویژه فردی که عشقی عظیم به فرانسه داشت، کشوری که برای او رابطه ای بود میان آنجه وی حیات پرشور و کاتولیک جنوبی با سردی و بی روحی پروتستان شمالی می دانست. فوئنتس از تبار نیاکان آزتکی بود و همچون پاز همواره اصرار داشت که بر این تبار و سرنوشت محتومی که در بردارد تاکید کند. این سرنوشت که باید به وجدانی قاره ای برای آمریکای لاتین دست یافت و آرمان های محرمان سرخپوست و دو رگه های بی سامان را به سرانجامی رساند. آنچه در کشورهایی چون برزیل، شیلی و ارژانتین به تدریج به واقعیتی ولو نسبی نزدیک می شوند اما در مکزیک نفرین باندهای مواد مخدر و بازار گسترده ای که همسایه شمالی برای آنها در بر دارد، شانس کوچکی برای رسیدن به آن حتی در آینده ای میان مدت پیش رو قرار می دهد.
انسان شناسی و فرهنگ درگذشت این انسان بزرگ تاریخ فرهنگ بشریت را به تمام فرهنگ دوستان تسلیت می گوید.
پرونده «ناصر فکوهی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/9132
در زیر بخشی از نوشته های فضای وب دربراه فوئنتس را که پس از درگذشت وی منتشر شد را با دکر ماخد می خوانیم:
فوئنتس در ویکیپدیای فارسی:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%84%D9%88%D8%B3_%D9%81%D9%88%D8%A6%D9%86%D8%AA%D8%B3
خبرگزاری کتاب ایران
http://www.ibna.ir
فوئنتس به آزاداندیشی تعلق داشت
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۱۴:۱۰
نویسنده مکزیکی که دیروز درگذشت نگاهی جهانی داشت. این را از حجم وسیع اطلاعات او از دانش جهانی میتوان دریافت. «ایبنا» مروری اجمالی دارد بر زندگی کارلوس فوئنتس و نظرات برخی از مترجمان فارسی درباره آثار او.-
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کارلوس فوئنتس، نویسنده مکزیکی، دیروز سهشنبه ۲۶ اردیبهشت در سن ۸۳ سالگی درگذشت. «ایبنا» نگاهی دارد بر مصاحبههایی که پیشتر با برخی از نویسندگان و مترجمان درباره این نویسنده مکزیکی داشته است.
از نگاه کوثری، یکی از مترجمان آثار فوئنتس در ایران، این نویسنده، سخنگو و نماینده بینالمللی ادبیات امروز آمریکای لاتین است.
این مترجم، فوئنتس را از نویسندگانی دانسته که بیشترین تاثیر را از فرهنگ جهانی گرفته است؛ چرا که حجم دانش او در موضوعات مختلف در آثارش بسیار وسیع است و همین مساله جهانی شدن وی را رقم زده است. به اعتقاد کوثری، در آثار فوئنتس مرز بین شعر و نثر شکسته شده است. او اعتقاد دارد این مرز باید از بین برود و خودش به خوبی از عهده این کار برآمد است.
از نگاه این مترجم، مکزیک و تاریخ این کشور و همچنین تلاش برای شناخت هویت مکزیکی مهمترین دغدغه فوئنتس بوده است.
کوثری، مترجم «آئورا» همچنین گفته است: محور اصلی آثار فوئنتس و کندکاو در هویت مکزیکی و انسان مکزیکی است. او شناختن و شناساندن مکزیک را رسالت خود میداند.
فوئنتس سرزمین آمریکای لاتین را با شکست توهمها و آرزوهای انسانهایی همراه میداند که مردمان آن تلاش داشتند از این سرزمین یک بهشت بسازند. او به همین علت در آثارش و از جمله در رمان «پوست انداختن» مکزیک، آمریکای لاتین، کل غرب و انسان غربی را به چالش میکشد.
کوثری، رمان «آئورا» را آغاز یک مرحله جدید برای فوئنتس میداند. در این اثر، فوئنتس برای نخستین بار از رئالیسم فراتر میرود و تخیل و نیروهای پنهان در انسان و جامعه را وارد رمان میکند. پس از این رمان، آثار او بر مبنای تضاد و آرزو ساخته شدند و در این نوشتهها، قدرت آرزو به جایی میرسد که توهم را عینیت میبخشد.
کوثری معتقد است که فوئنتس، درکنار فعالیتهای سیاسیاش به سه زبان فرانسه، انگلیسی و اسپانیایی تسلط داشت و در سفرهای زیادش با فرهنگ و ادبیات نقاط مختلف جهان آشنا شد، ولی همواره در ادبیات مکزیک ماند؛ چرا که او همیشه تعادل را حفظ میکند و با آزاداندیشی خویشاوندی دارد و برخلاف بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتین، هرگز تعلق خود را به جذب و دستهای اعم از چپ و راست ابراز نمیکند. این تعادل سیاسی به فوئنتس جایگاه خاصی بخشیده است که دیگر نویسندگان این خطه از آن برخوردار نیستند.
فوئنتس از نگاهی دیگر
فوئنتس، پدر و مادری سیاستمدار داشت که به واسطه شغلشان بسیار سفر کردند. وی در شهر پاناما متولد شد. والدینش دیپلماتهایی مکزیکی بودند. در دوران کودکی در کویتو، مونتهویدئو، ریو دو ژانیرو، واشینگتن، سانتیاگو و بوینوسآیرس زندگی کرد و در دوران نوجوانی به مکزیک برگشت؛ جایی که تا سال ۱۹۶۵ در آنجا زندگی کرده بود و به همین دلیل است که کارلوس فوئنتس، تجربه زندگی در مناطق مختلفی از جهان را دارد. وی در دانشگاههای برون، پرینستون، هاروارد، پن، کلمبیا و کمبریج تدریس کرده است . فوئنتس برای نخستین بار در سال ۱۹۶۴ میلادی، با تاثیر پذیرفتن از حقایقی که در اطرافش مشاهده میکرد، شروع به نگارش رمانی کرد که محور اصلی آن، انقلاب مکزیک بود. وی با انتشار این رمان توانست به نخستین نویسنده مکزیکی تبدیل شود که اثرش توانسته در خارج از کشورش و در میان آثار آمریکایی هم به صدر جدول پرفروشترین آثار راه یابد؛ اثری که به روشنی از هویت مکزیک، تبادل فرهنگی و مرگ سخن میگفت. او تنها رماننویس و نویسنده داستان کوتاه نبود و مقالات سیاسی، سینمایی و ادبی زیادی را نیز در مجلات اسپانیایی زبان منتشر کرده است.
در میان مترجمان آثار فوئنتس در ایران، علیاکبر فلاحی نیز نخستین کسی است که یکی از آثار فوئنتس را از زبان اسپانیایی به فارسی ترجمه کرده است.
وی معتقد است تغییر حرکت این نویسنده به سمت نوشتن رمان، نتیجه خوبی برای او به همراه نداشت و به همریختگی ملموسی را در نوشتارش به وجود آورد.
این مترجم این تغییر جهت را تمرینی برای خلق شاهکارهای بعدی فوئنتس دانست؛ چرا که او سعی داشته در نوشتههایش از فساد و تباهی در طول زمان بنویسد و فرصتطلبیهای انسانها را به نقد بکشاند.
فلاحی همچنین گفته است: برخی از جنبههای نوشتاری فوئنتس هنوز در ایران ناشناخته مانده؛ مثلا «وارونهسازی بخش دوم جمله»، آرایهای است که به وفور در نوشتههای این نویسنده دیده میشود و این امر در مقالات او پررنگتر است.
اولین رمان فوئنتس « La region mas transparente »نام دارد که آن را در ۲۸ سالگی نوشته است. محمد علی علومی، داستاننویس ایرانی هم درباره این رمان گفته است: این رمان جزو نخستین رمانها و از پیشگامان بود که نه فقط در نثر بلکه به عنوان دارا بودن اثر کاریزماتیک یک کلانشهر، مکزیکو سیتی به عنوان کاراکتر اصلی آن محسوب میشد.
به اعتقاد علومی، رمانهای دههی ۶۰، « آئورا » و «لا مورته دی آرتمیو کروز» به طور عمدهای دلالت بر کاربرد شیوه آزمایشی روایت(نریشن) مدرن، (از جمله فرم دوم شخص) برای وارسی جامعه، هویت و تاریخ دارند.
فوئنتس همچنین جایزهی ملی ادبی مکزیک را برای کتاب «ارکیده زیر مهتاب» برده است. نیز بر اساس یکی از بهترین کتابهای وی با نام «بیگانهی قدیمی»، فیلمی با شرکت ستارگانی چون گریگوری پک، جین فندا و جیمی اسمیت ساخته شد.
وی در سال ۱۹۹۹ مدال افتخار بلیزاریو دومینکوئز را نیز دریافت کرد و با وجود آنکه بارها نامزد دریافت نوبل شد، آن را به دست نیاورد.
فوئنتس در بیشتر رمانها و مقالاتش هویت فرهنگی – تاریخی آمریکای لاتین به ویژه مکزیک را بررسی کرده است و خودش گفته بود که جستجو برای هویت ملی در رمانهایش مدت زمان زیادی ادامه نخواهد یافت.
از جمله ترجمههای کوثری از آثار فوئنتس در ایران میتوان به کتابهایی چون «پوست انداختن»، «خودم با دیگران»، «گرینگوی پیر» و «آئورا» اشاره کرد.
همچنین از این نویسنده آثاری چون «آب سوخته»، با ترجمه علیاکبر فلاحی، «مرگ آرتمیو کروز» با ترجمه مهدی سحابی و «سر هیدرا» با ترجمه کاوه میرعباسی روانه بازار کتاب ایران شدهاند.
خبرگزاری ایرنا
به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، ‘کارلوس فوئنتس ماخیاس’، در ۱۱ نوامبر سال ۱۹۲۸ میلادی در پاناماسیتی کشور مکزیک دیده به جهان گشود. مادرش ‘برتا ماسیاس ریواس’ و پدرش ‘رافائل فوئنتس بوئه تیگر’ از سیاستمداران و دیپلمات های بزرگ مکزیک بودند.
شغل پدر ‘کارلوس’ تا حد بسیار بالایی در سبک نگاه این نویسنده به زندگی مردمان کشورهای لاتین زبان با فرهنگ بکر خود در مواجهه با اروپاییان در حال توسعه و پیشرفت نقش داشت چرا که پدر ‘کارلوس’ سال ها به عنوان سفیر مکزیک در کشورهایی مانند پاناما، ایتالیا، پرتغال و هلند مشغول به فعالیت بود و ‘کارلوس’ سنین کودکی، نوجوانی و جوانی خود را در کشورهای متفاوت از نظر قومی، ملیتی و فرهنگی سپری کرد.
علاقه به نوشتن از همان دوران نوجوانی به واسطه تشویق های مادرش و مطالعات هر روزه پدرش در زمینه سیاست، تاریخ و فرهنگ شناسی در درون ‘کارلوس’ شکل گرفت و این علاقه تا حدی پیش رفت که او در طول شش دهه فعالیت موثر در زمینه نگارش داستان، رمان و مقاله های ادبی و سیاسی به زبان گویای نسل معاصر مردم مکزیک و کشورهای لاتین زبان بدل گشت.
جمله ای معروف وجود دارد که این نویسنده در پاسخ به دوستداران، طرفداران و خبرنگارانی که او را موفق ترین رمان نویس معاصر کشورهای لاتین زبان می نامیدند بر زبان می آورد و آن جمله این بود که: ‘وقتی در تقویم به روز یازدهم نوامبر نگاهی می اندازید متوجه می شوید که من در روزی به دنیا امده ام که ‘فئودور داستایوفسکی’ (داستان نویس و نمایشنامه نویس شهیر روس و خالق رمان جنایت و مکافات) و ‘کورت ونگات’ (نویسنده شهیر آمریکایی و خالق رمان کشتارگاه شماره ۵ که یکی از ۱۰ رمان پر فروش جهان در قرن بیستم به شمار می رود) به دنیا آمده اند، مگر می شود در این روز به دنیا آمد و اندک ذوقی به نوشتن داشت و نویسنده نشد!’
نگاه،ایدئولوژی و خط نگارش داستان ها و رمان های ‘کارلوس فوئنتس’ همواره منطبق بر سیاست های مبارزه جویانه مکزیک با کشورهای استعمارگر مانند آمریکا و دولت های غربی بود اما زبان شیرین، دو پهلو و راز آمیز این نویسنده آنچنان در روح و جان مخاطبانش می نشست که حتی در بسیاری از موارد فروش کتاب های او در کشورهایی مانند آمریکا و اروپای غربی از کشورهای لاتین زبان بیشتر بود.
این نویسنده درایران نیز همانند اکثر نقاط جهان چهره شناخته شده است و آثار متعددی از او مانند مانند ‘آئورا’، ‘مرگ آرتمیو کروز’، ‘گرینگوی پیر’، ‘سر هیدار’، ‘پوست انداختن’، ‘اینس’و ‘خویشاوندان دور’ ترجمه شده است و دو رمان ‘آئورا’ و ‘گرینگوری پیر’ از معدود آثار خارجی در زمینه رمان در کشور است که به چاپ های هفتم و هشتم رسیده است.
‘کالوس فوئنتس’ در مقاله ای با نام ‘چگونه نوشتن را آغاز کردم’ که عبدالله کوثری آن را در کتاب ‘فوئنتس از چشم فوئنتس’ ترجمه کرده است، مینویسد: ‘همواره کوشیدهام به منتقدانم بگویم: مرا طبقه بندی نکنید؛ بخوانیدم. من نویسندهام نه یک نوع ادبی. در پی ناب بودن رمان، بنا بر معیارهای مانوس خود نباشید، خویشاوندی این نوع با نوعی دیگر را مجویید…. متاسفم که، دست کم در مکزیک، در این کار کم و بیش شکست خوردم… زبان همچون نان و عشق، با دیگران تقسیم میشود، و انسانها در سنتی شریکند. هیچ آفرینشی بدون سنت نیست و این آشکارترین حقیقت عالم است که هیچ کس از هیچ نمی آفریند.
این نویسنده شب گذشته (سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ماه) بر اثر یک دوره بیماری سخت و کهولت درسن ۸۴ سالگی چشم از جهان فرو بست و شعله ادبیات مبارزه طلبانه مکزیک را با رفتنش به سمت خاموشی بدرقه کرد.
خبر درگدشت فوئنتس در ایسنا
http://isna.ir/fa/news/91022716450
«کارلوس فوئنتس»، نویسندهی بزرگ ادبیات آمریکایلاتین که شب گذشته (سهشنبه) درگذشت، طی سالهای اخیر همیشه یکی از نامزدهای اصلی کسب نوبل ادبیات بود، اما هرگز به این افتخار دست نیافت.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، «کارلوس فوئنتس مارسیاس» متولد ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸ در پاناماسیتی مکزیک بود. از آنجا که پدرش یک دیپلمات بود، او کودکیاش را در شهرهای بزرگی چون ریودوژانیرو، واشنگتن، سانتیاگو و بوینسآیرس سپری کرد.
او در جوانی به مکزیک بازگشت و تا سال ۱۹۶۵ در وطنش زندگی کرد. در سال ۱۹۵۹ با «ریتا ماسدو»، ستارهی سینما ازدواج کرد، اما زندگی آنها تنها تا سال ۱۹۷۳ دوام آورد. «فوئنتس» سپس با روزنامهنگار و گزارشگری به نام «سیلویا لموس» ازدواج کرد. آنها صاحب سه فرزند شدند، اما فقط یکی از آنها زنده ماند.
او در عرصهی سیاست پا در جای پدر گذاشت و برای اولینبار در سال ۱۹۶۵ به عنوان سفیر مکزیک در لندن شروع به کار کرد و سپس در پاریس و دیگر پایتختهای مهم اروپا نیز بهعنوان سفیر کشورش خدمت کرد. اما در سال ۱۹۷۸ در حرکتی اعتراضآمیز به انتخاب رییسجمهور سابق مکزیک به عنوان سفیر اسپانیا، از این سمت کنارهگیری کرد.
«فوئنتس» که در دانشگاههای مطرحی چون پرینستون، هاروارد، پنسیلوانیا، کلمبیا، کمبریج، براون و جورج میسون سابقهی تدریس داشت، در ۲۹سالگی اولین رمانش به نام «وقتی هوا صاف است» را به نگارش درآورد. نثر او جدید بود و داستان اکثر آثارش در مکزیک اتفاق میافتاد.
این چهرهی ادبی همیشه خود را نویسندهای پیشامدرن میدانست که تنها از خودکار، جوهر و کاغذ استفاده میکرد و معتقد بود کلمات به چیز دیگری غیر از اینها نیازی ندارند.
«فوئنتس» در سال ۱۹۵۹ معروفترین رمانش با عنوان «وجدان خوب» را منتشر کرد و در آن به زندگی مردم قشر متوسط جامعه پرداخت. رمانهای دهه ۱۹۶۰ او همچون «آئورا» و «مرگ آرتمیو کروز» بیشتر به جهت استفاده از روایت مدرن برای پرداختن به مفاهیمی چون تاریخ، جامعه و هویت مورد توجه قرار گرفتند. او با رمان «ترا نوسترا» جایزهی «رومولو گالگوس» ونزوئلا را دریافت کرد.
او در سال ۱۹۸۵ رمان «گرینگوی پیر» را به چاپ رساند که اولین رمان پرفروش آمریکایی از یک نویسندهی مکزیکی نام گرفت. این اثر در سال ۱۹۸۹ با همین عنوان به سینما راه یافت. «گرگوری پک» و «جین فوندا» در این فیلم اقتباسی هنرنمایی کردند.
«فوئنتس» مقالات بسیاری در باب سیاست و فرهنگ به نگارش درآورد که در روزنامههای اسپانیولیزبان چون «ریفورما» و «ال پایس» به چاپ میرسید. او در عرصهی سیاست به عنوان منتقد جدی سیاستهای ایالات متحده در کشورهای آمریکای لاتین شمرده میشد.فوئنتس در آمریکای لاتین با لقب «غریو» (Boom) شناخته میشد و سردمدار نسل «غریو» در وطنش لقب داشت.
این نویسندهی سرشناس طی چند دهه فعالیت درخشان ادبی جوایز متعددی دریافت کرد، اما هیچوقت موفق به کسب نوبل ادبیات نشد؛ این درحالیست که در چند دورهی اخیر جوایز نوبل او یکی از نامزدهای اصلی شاخهی ادبیات محسوب میشد.
در میان نویسندگان آمریکای لاتین «ماریو بارگاس یوسا»، «گارسیا مارکز» و «اوکتاویو پاز» برندهی نوبل ادبیات شدهاند اما فوئنتس هیچوقت به آن دست نیافت. او زمانی دربارهی این ناکامی خود اعلام کرد، هرگز به گرفتن جایزه فکر نمیکند و خوشحال است که بارگاس یوسا این جایزه را گرفت است.
فوئنتس هشتادمین سالروز تولدش را در حضور برندگان نوبل ادبیات جشن گرفت. نویسندهی بلندآوازهی مکزیکی در مراسمی با حضور گابریل گارسیا مارکز و نادین گوردیمر – دو نویسندهی برندهی نوبل ادبیات – و فیلیپ کالدرون، رییسجمهور مکزیک و رهبران پیشین شیلی و اسپانیا، هشتادمین سالروز تولدش را جشن گرفت.
فوئنتس در سال ۱۹۷۲ برندهی جایزه ادبی «مازاتلان» شد، اما برای اعتراض به سیاستهای دولتی از دریافت آن خودداری کرد. این نویسندهی مکزیکی در سال ۱۹۷۶ برای رمان «ترا نوسترا»ی خود برنده جایزه «خاویر ویلاروتیا» شد و یک سال پس از آن با همین رمان، جایزهی ادبی «رومولو گالگوس» را از آن خود کرد.
جایزهی بینالمللی «آلفونسو ریز» در سال ۱۹۷۹ به کارلوس فوئنتس اعطا شد. این نویسنده شهیر همچنین موفق شد جایزهی ملی هنر و ادبیات مکزیک را در سال ۱۹۸۴ از آن خود کند.
از دیگر افتخارات فوئنتس میتوان به دریافت جایزهی معتبر ادبی «میگوئل سروانتس» در سال ۱۹۸۷ و کسب نشان «لژیون دونور» فرانسه در سال ۱۹۹۲ اشاره کرد.
«فوئنتس» عضو افتخاری آکادمی زبان مکزیک بود و نشانهای افتخاری چون مدال «پیکاسو»ی یونسکو و جایزهی «پرنس آستوریاس» را به دست آورد. جایزهی بینالمللی «دون کیشوت» در سال ۲۰۰۸ به غول ادبیات مکزیک تعلق گرفت.
از آثار مطرح کارلوس فوئنتس میتوان به «سلطنت عقاب» (۲۰۰۳)، «خانوادههای خوشبخت» (۲۰۰۶) و «تقدیر و آرزو»(۲۰۰۸) اشاره کرد. او تا روزهای پایانی عمرش مشغول نوشتن بود؛ وی در همان روزی که درگذشت مقالهای با موضوع تغییر قدرت در کشور فرانسه را در روزنامهی «ریفورما» به چاپ رساند. فوئنتس از نوشتن لذت میبرد و به گفتهی خودش، حتی وقتی در رختخواب بود، دعا میکرد زودتر صبح شود تا بتواند نگارش را از سر بگیرد. او رمز خوشبختی را در انجام کاری که از آن لذت میبرد، میدانست.
فوئنتس در ۸۰ سالگی در کتاب جدیدش با نام «اراده و اقبال» خشونتها و جنایتهای عصر حاضر در کشورش را بهتصویر کشید و با پرداختن به خشونتهای رو به افزایش در مکزیک، محوریت داستان را بر شخصیتی گذاشته است که بهعنوان هزارمین نفر در طول سال، گردن زده میشود.
فرهیختگان
http://www.farheekhtegan.ir/content/view/39490/40/
نازنین متیننیا: میشود نوشت، کارلوس فوئنتس، نویسنده معروف مکزیکی، در سن ۸۳ سالگی درگذشت. میشود نوشت، کارلوس فوئنتس، نویسنده مکزیکی و همنسل گابریل گارسیا مارکز و ماریو بارگاس یوسا، به نوبل نرسید و از دنیا رفت. میشود نوشت؛ جماعت دوستداران ادبیات در سرتاسر دنیا، روز سهشنبه با شنیدن پیام رئیسجمهور مکزیک، غافلگیر شدند و باور کردند که مرگ به خانه نویسنده «آئورا»، «گرینگوی پیر» و… رسید و کارلوس فوئنتس هم از دنیا رفت.
تمام این جملات را میشود، برای مرگ نویسنده به کار برد تا گزارش خبری داشته باشیم از اتفاقی که همین روز سهشنبه، جایی هزاران کیلومتر دورتر از اینجا، اتفاق افتاد و نویسندهای را گرفت که همین روزها نسل جوان کتابخوان ایرانی همچنان به دنبال کتابهای او در کتابفروشیها میگردند و قدیمیترها هم ترجمه فارسی کتابهای او را در کتابخانههایشان دارند و… اما هیچکدام از این جملات خبری، توانایی توصیف این اتفاق را ندارند. اتفاق مرگ نویسندهای که اگر همین الان نامش را در گوگل سرچ کنید و نگاهی به چهرهاش در عکسها بیندازید، برق هوشیاری عجیبی در چشمان پیر و سالخوردهاش میبینید و از زبان دوست صمیمی و نزدیکش میخوانید: «فوئنتس دریچه مکزیک به جهان بود». برای همین است که گزارش مرگ فوئنتس را از نزدیکترین دریچه به او، روایت دختر دوست صمیمیاش، شروع میکنیم تا شاید از بین این خطوط و داستانها، تصویر واقعی از نویسندهای پیدا کنیم که در تاریخ مکزیک و ادبیات جهان، مردی تاثیرگذار و مهم بود.
سرجیو مونز باتز، هنرمندی است که از روزگاری دور تا همین روزهای قبل از مرگ، یار و همراه فوئنتس بود. فوئنتس در روزهای جوانی و در زمانی که با ریتا ماسدو، ستاره سینما ازدواج کرد با این هنرمند آشنا شد و بعد از جدایی از اولین همسرش، همچنان به رفاقت با این مرد ادامه داد. حساب و کتاب تاریخی میگوید که این دو نفر ۵۳ سال با هم رفاقت کردند و همین است که یادداشت دختر باتز، درباره مرگ فوئنتس و روایت رفاقت این دو نفر با هم، شاید نزدیکترین دریچه به نویسنده معروف مکزیکی است. روایتی که با تعریف از ویژگیهای جهانی فوئنتس شروع میشود و اینکه او نویسندهای تاثیرگذار بود، ذهن هوشیاری داشت و… اما در خط بعدی، روایت عوض میشود و تصویر فوئنتس، تصویر پیرمردی میشود که در کنار دوست صمیمی و قدیمیاش، روزهایش را به فیلم دیدن و بحث و گپ و گفت درباره ادبیات، سیاست، فرهنگ و هنر میگذراند. پیرمردی که به چشم اهالی خانواده دوستش همیشه و همواره خوشپوش است، درک بالایی از اتفاقات دارد و میتواند بعد از شش ساعت فیلم دیدن، برای رفتن به مراسمهای میهمانی آماده باشد. با همین روایت ساده به فوئنتس نزدیک میشویم، به مردی که روزی روزگاری دور، وقتی اعلام کرد که میخواهد نویسنده شود، پدر دیپلماتش را ناراحت کرد و با شرط اینکه حقوق بخواند، اجازه نوشتن را هم گرفت. همین شرط پدر هم باعث شد تا آینده او ملغمهای از نویسندگی و سیاستمداری باشد و دریچههای نگاه او به جهان از میان هنر و سیاست بگذرد. اتفاقی که به همان اندازه که او را با کتابهایش معروف کرد، با موضعگیریهای سیاسیاش به جهان شناساند. او سیاستمداری بود که یک روزی پشت سر فیدل کاسترو و انقلاب کوبا ایستاد، یک روز دیگر از کاسترو انتقاد کرد، یک روزی هوگو چاوز را «نمونه موسولینی» خواند، یک روزی به خاطر انتقاد به سیاستهای رئیسجمهور سابق مکزیک از سفارت در اسپانیا برکنار شد، جایزه دولتی نگرفت و سرانجام خبر درگذشتش توسط رئیسجمهور این روزهای مکزیک اعلام شد.
فیلیپ کالدرون، رئیسجمهور مکزیک خبر درگذشت فوئنتس را در توئیتر اعلام کرد. قبل از رسیدن پیام کالدرون، شایعهای بود که گابریل گارسیا مارکز را نویسنده درگذشته میدانست. اما کالدرون که سه سال پیش در جشن تولد ۸۰ سالگی فوئنتس شرکت کرده بود، خبر داد که نویسنده مهم مکزیک به دلیل بیماری قلبی درگذشت. پیام رئیسجمهور مکزیک را همه شنیدند و اینطور شد که تمام آن جملات خبری ساده، در سرتاسر جهان با نام کارلوس فوئنتس، نوشته شد. وقتی خبر رسید، دیگر کسی کاری به کار آن شایعه اول نداشت. به اینکه در روزگاری دور در آمریکای لاتین سه نویسنده جوان دنیای ادبیات را تکان دادند و حالا خبر مرگ یکی از آنها بعد از شایعه مرگ آن یکی میآید و نفر سوم که یوسا باشد، در توئیتر دخترش مینویسد: «شنیدن خبر مرگ کارلوس فوئنتس بسیار باعث تاسف است. من ۵۰ سال پیش با او آشنا شدم و از آن زمان بدون اینکه هیچچیز، هیچوقت، دوستی ما را خراب کند، دوست بودیم. فوئنتس مجموعه آثاری ارزشمند از خود برجای گذشت، آثاری که یک گواهی فصیح از مضامین سیاسی و واقعیتهای فرهنگی دوران ما است. نهتنها دوستان بلکه بسیاری از خوانندگان دلشان واقعا برای او تنگ میشود. داستانهای کوتاه، رمانها و مقالات فوئنتس بیشتر الهامگرفته از مشکلات و تاریخ مکزیک بود، اما او مردی جهانی بود.»
فوئنتس درباره نویسندگی و کتابهایش گفته بود: «من داستان مینویسم، چون احساس میکنم که قبلا آنها را شنیدهام.» او با این جمله، با تمام آن داستانهایی که با خودکار روی کاغذ نوشته بود، شوخی میکرد. میگفت تنها چیزی که به داستانها جان میدهد، جوهر و کاغذ است و هیچوقت از چیز دیگری برای نوشتن استفاده نمیکند اما برخلاف این تصویر و روایت ساده که فوئنتس دوست داشت از دوران نویسندگیاش به یاد بگذارد، در همان یادداشت دختر دوست صمیمیاش، یک تصویر جدی و عجیب از نویسنده وجود دارد. تصویری که به دنیای او نزدیکتر است و باور میکنی که فرزند یک دیپلمات، مردی که حقوق خواند و دیپلمات شد، چطور نویسندهای بزرگ شد. در یادداشت آمده که دوست و رفیق نزدیک فوئنتس، در روزهایی که او در لندن زندگی میکرده، به یاد دارد که رفیق نویسندهاش، هر روز صبح ساعت شش صبح از خواب بیدار میشده و از ساعت هشت صبح تا شش ساعت بعد در اتاق کارش با جوهر و کاغذ سرگرم بوده. بعد از این شش ساعت نوبت غذاخوردن و استراحت بوده و کمی بعد خواندن محصول نهایی تمام آن شش ساعت اولیه صبح. این روایت برخلاف آن بازی واژههای فوئنتس و شوخی صادقانه با دنیای نویسندگیاش، نزدیکترین تصویر از مردی است که در دنیای ادبیات اتفاقهای بزرگی را ثبت کرد.
این گزارش را میشود با جملات ساده تمام کرد. میشود نوشت که حالا دیگر دنیای ادبیات یکی از بزرگترین نویسندگانش را از دست داده، یا اهالی آکادمی نوبل فرصت اهدای نوبل به فوئنتس را از دست دادند یا… این گزارش را به همین راحتی میشود تمام کرد تا چند روز دیگر، نویسنده مکزیکی هم در فهرست نویسندگانی باشد که جهان کم دارد و به تاریخ پیوستند اما تا آن لحظه و تا زمانی که هنوز نام فوئنتس در این فهرست جاگیر نشده، میشود به بهانه رسیدن نویسنده به مرگ، به روایتهای ساده از زندگی او نگاهی دوباره انداخت و تصویر واقعی از مردی پیدا کرد که دریچه مکزیک به جهان بود.
بیوگرافی کارلوس فئونتس
نشان ساده و کلیشهای از نویسنده
کارلوس فوئنتس مارسیاس متولد ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸ در پاناماسیتی مکزیک بود. از آنجا که پدرش یک دیپلمات بود، او کودکیاش را در شهرهای بزرگی چون ریودوژانیرو، واشنگتن، سانتیاگو و بوئنوسآیرس سپری کرد. او در جوانی به مکزیک بازگشت و تا سال ۱۹۶۵ در وطنش زندگی کرد. وی در عرصه سیاست پا در جای پدر گذاشت و برای اولینبار در سال ۱۹۶۵ بهعنوان سفیر مکزیک در لندن شروع به کار کرد و سپس در پاریس و دیگر پایتختهای مهم اروپا نیز بهعنوان سفیر کشورش خدمت کرد اما در سال ۱۹۷۸ در حرکتی اعتراضآمیز به انتخاب رئیسجمهور سابق مکزیک بهعنوان سفیر اسپانیا، از این سمت کنارهگیری کرد. این نویسنده در ۲۹سالگی اولین رمانش به نام «وقتی هوا صاف است» را به نگارش درآورد. نثر او جدید بود و داستان اکثر آثارش در مکزیک اتفاق میافتاد. فوئنتس در سال ۱۹۵۹ معروفترین رمانش با عنوان «وجدان خوب» را منتشر کرد و در آن به زندگی مردم قشر متوسط جامعه پرداخت. رمانهای دهه ۱۹۶۰ او همچون «آئورا» و «مرگ آرتمیو کروز» بیشتر به جهت استفاده از روایت مدرن برای پرداختن به مفاهیمی چون تاریخ، جامعه و هویت مورد توجه قرار گرفتند. او با رمان «ترا نوسترا» جایزه «رومولو گالگوس» ونزوئلا را دریافت کرد. وی در سال ۱۹۸۵ رمان «گرینگوی پیر» را به چاپ رساند که اولین رمان پرفروش آمریکایی از یک نویسنده مکزیکی نام گرفت. فوئنتس در سال ۱۹۷۲ برنده جایزه ادبی «مازاتلان» شد، اما برای اعتراض به سیاستهای دولتی از دریافت آن خودداری کرد. جایزه بینالمللی «آلفونسو ریز» در سال ۱۹۷۹ به کارلوس فوئنتس تعلق و کمی بعد موفق شد جایزه ملی هنر و ادبیات مکزیک را در سال ۱۹۸۴ از آن خود کند. از دیگر افتخارات فوئنتس میتوان به دریافت جایزه معتبر ادبی «میگوئل سروانتس» در سال ۱۹۸۷ و کسب نشان «لژیون دونور» فرانسه در سال ۱۹۹۲ اشاره کرد. فوئنتس عضو افتخاری آکادمی زبان مکزیک بود و نشانهای افتخاریای چون مدال «پیکاسو» یونسکو و جایزه «پرنس آستوریاس» را به دست آورد.
سیمرغ
http://www.seemorgh.com/culture/default.aspx?tabid=2072&conid=109541
گفتوگو با کارلوس فوئنتس درباره پرکاریهایش
من میگویم: «من این کتاب را خواهم نوشت.» و بعد مینشینم و شروع میکنم آن را در خیالم فصلبندی کردن و با خود میگویم فردا چنین و چنان می نویسم. میخوابم و صبح بلند میشوم….
نویسندگی حفر اعماق خود در تنهایی است
کارلوس فوئنتس سال ۱۹۲۸ در پاناماسیتی به دنیا آمد. دوران کودکیاش در واشنگتن دی.سی و سانتیاگوی شیلی گذشت. فوئنتس در دانشگاه مکزیک و ژنو در رشته حقوق تحصیل کرد و به زبانهای انگلیسی و فرانسه تسلط کامل دارد. فوئنتس علاوه بر نویسندگی به عنوان دیپلمات هم فعالیت کرده است و همچنین به صورت مرتب مقالاتی فرهنگی، سیاسی برای روزنامه اسپانیایی زبان ال پاییس مینویسد و یک منتقد سختگیر علیه آنچه وی فرهنگ و اقتصاد امپریالیسم میداند است.
شما در نویسندگی خیلی پرکارید؛ رمان، مقاله، یادداشت. چطور تصمیم میگیرید که چه چیزی را کی بنویسید؟
این چیز خیلی عجیبی است چون عناصر زیادی در آن دخیل است که بسیار جذاب و غیرقابل توصیفاند. من میگویم: «من این کتاب را خواهم نوشت.» و بعد مینشینم و شروع میکنم آن را در خیالم فصلبندی کردن و با خود میگویم فردا چنین و چنان می نویسم. میخوابم و صبح بلند میشوم، میروم پشت میزم، قلم را بر میدارم و چیزهایی به کلی متفاوت از کار در میآیند. شاید این به آن معنی باشد که رویاها به صورت مرموزی در بخشی از زندگی نوشتاریتان دیکته میشوند. شما خوابهای احمقانهای دارید. همه ما خوابهای احمقانهای میبینم. ما عریان در خیابانیم، چقدر وحشتناک! از پشتبام میافتیم، در دریا غرق میشویم؛ آنها خوابهایی هستند که شما به خاطر میآورید اما درباره خوابهایی که به خاطر نمیآورید چه؟ من فکرمیکنم اینها خوابهای واقعاً مهم زندگی شما هستند.
به عنوان یک نویسنده داشتن یک زندگی منظم مهم است؟
نویسنده از این نظر هیچ تفاوتی با یک بنا یا یک راننده اتوبوس ندارد. شما باید نظم و انضباط داشته باشید. اسکار وایلد میگوید که «نویسندگی، ۱۰ درصدش نبوغ است، ۹۰ درصدش نظم و انضباط.» برای نوشتن باید نظم و انضباط داشته باشید که این کار آسانی نیست. این کار خیلی انفرادی است. شما همیشه تنها هستید. شما در یک شرکت نیستید. شما در این حس، احساس لذت نمیکنید. شما ازطریق احساسات دیگری، از خود لذت میبرید. شما به حفر اعماق خود مشغولید اما عمیقاً تنهایید. این یکی از تنهاترین شغلهای جهان است. در تئاتر شما با همراهان، کارگردانان و بازیگران هستید. در فیلم، در یک مجموعه، اما در نویسندگی شما تنهایید. این کار خیلی استقامت و چیزهای دیگر میخواهد. شما واقعاً باید عاشق آن باشید که چنین تنهایی عظیمی را تاب بیاورید.
به عنوان بخشی از فرآیند نوشتنتان، بازنویسی چقدر اهمیت دارد؟
نه آنقدر مهم نیست. مقدار زیادی از بازنویسی در سرم انجام میشود. هنگام تایپ کردن هم یک مقدار دیگری اصلاح انجام میدهم و قدری هم در صفحه پرینت گرفته شده اما نه زیاد. به نظرم به راحتی آنچه را دقیقاً میخواهم بگویم در اختیار دارم. نوشتههایم را اصلاح میکنم اما نه مثل بالزاک که دیوانهوار به چاپخانه میرفت تا در آخرین لحظه چیزی را تغییر دهد.
خشک شدن قلم نویسندگان مشهور برای شما پیش نیامده؟
نه، نه. من هر گز از چنین چیزی رنج نبردهام. دوستانی داشتم که از سترون شدن قلمشان دق کردند. دوست خوب شیلیایی داشتم به نام خوزه دنوسو، یک رماننویس، که فکر میکنم همین خشک شدن قلمش او را کشت. او خیلی نگران بود و از این موضوع رنج میبرد. اما شکر خدا چنین چیزی هیچ وقت برایم پیش نیامده، هیچ وقت. برای همین است که من مرتب مقالات و سخنرانی مینویسم چون وقتی درباره ادبیات قلمم به بنبست میرسد، میگویم حالا وقت آن است که سخنرانیای بنویسم. حالا زمان آن رسیده که از آزادی بنویسم. پس من به خوبی ماشین نوشتن را روغنکاری میکنم. من همیشه مشغول به کارم.
چطور میتواند یک نویسنده رنج نبرد؟
میشود جور دیگری رنج برد نه به خاطر خشک شدن قلم. نگرانیهای دیگری هم وجود دارد مثل پیدا نکردن موضوع درست و حسابی، تردیدی که شما را وا میدارد آنچه را که نوشتهاید میان خیلی چیزهای دیگر به داخل سطل زباله بیندازید و از این جور چیزها. بله این اتفاقها میافتد اما نه خشک شدن قلم به نحوی که نشود نشست و نوشت.
مسئولیت نویسنده در جامعه از دید شما چیست؟
نوشتن کتاب. نوشتن کتاب بهترین کاری است که میتواند بکند؛ نوشتن کتابهای خوب. همه چیز به دنبال آن میآید. لحظاتی وجود دارد که شمای نویسنده تحت این مسئولیت سیاسی اعلام میکنید که من اینطرفی هستم، من با مردم هستم. و اینطور شما بیانیه صادر میکنید بعدش کتابهای بد مینویسد اما مورد قبول واقع نمیشود چون شما آن طرفی بودید نه اینطرفی. خیلی از کتابهای بد را آدمهای خوب مینویسند در آمریکای لاتین که به طور واضح اینطور بوده است. زمانی پابلو نرودا به من گفت: میدانی، همگی ما نویسندگان آمریکای لاتین با حمل کشورهایمان به پشت خود، سفر میکنیم. ما کشورهایمان را پشتمان حمل میکنیم و در قبال کشورهایمان مسئولیم زیرا که در کشورهای ما آزادی سیاسی نیست و بیسوادی بیداد میکند. به خاطر همه این دلایلی که میدانید، این وظیفه ماست که صدایی در سکوت باشیم اما امروزه دیگر مانند آن زمان نیست. اکثر کشورهای آمریکای لاتین با انجام منظم انتخابات، داشتن احزاب سیاسی، آزادی و اختیار برای اتحادیهها به دموکراسی رسیدهاند. به طور کلی، آزادی دموکراتیک در آمریکای لاتین وجود دارد. بنابراین اگر میخواهید نویسندهای شوید که در سیاست مشارکت داشته باشید، این کار را با صداقت در گفتار انجام دهید: من یک سیاستمدار و نویسنده هستم. نویسنده بودن به من امتیازات ویژهای نمیدهد. اجازه بدهید با عقاید سیاسی و عملکردم به قضاوت بنشینم. این تنها بخشی از آن است. اما نویسندگانی هستند که میگویند: من هیچ کاری با سیاست ندارم. در سمت دیگری ایستادهام و کتابهایم را مینویسم و تنها یک شخصیت ادبی هستم.
بعد از انتخاب موضوع از چه منابعی الهام میگیرید؟
فکر میکنم این بخشی از عملکرد رویاست؛ عمق ناخودآگاه. در حال حاضر میخواهم رمانی درباره آخرین روز زندگی ایمیلیانو زاپاتا، رهبر چریکی مکزیکی بنویسم؛ روزی که او به ضرب گلوله کشته شد و این که چه چیز دیگری در کشور اتفاق افتاد. این چیزی است که میخواهم بنویسم. در آنجا موضوعی هست که روشن و واضح است اما روش و سبکی که آن را بنویسم، مولفهها، واقعا هنوز نمیدانم چطور این کار را میکنم. قطع نظر از جنبههای ساختاری، مطمئن نیستم چطور میخواهم آن را انجام دهم؛ چرا که آن بستگی به حافظهام، ترسم، رویاهایم، خواستههایم و میلیونها چیزهای دیگری دارد که در این لحظهای که با هم صحبت میکنیم
غیر قابل توصیف است.
آیا نوشتن، گفت وگویی با خود یا با جامعه است؟
بله، نوشتن در واقع گفتوگو با فرهنگ خود، با تمدن خود، با تمام چیزهایی است که میشناسید و تمام چیزهایی که نادیده گرفتهاید. چیزی را که نادیده میگیرید، برای نوشتن از اهمیت بیشتری برخوردار است تا نسبت به آنچه که میدانید؛ برای اینکه آنچیزی را که میدانید، شناخته شده است و چیزی را که نمیدانید همان چیزی است که تصور میکنید. این باعث میشود که مجبور به نوشتن شوید. اگر وجود دارد، نوشتن دربارهاش چندان جالب نیست، زیرا شما فقط منعکس کننده چیزها و تقلیدکننده زندگی هستید اما زمانی که در مورد چیزی که هنوز وجود ندارد، صحبت میکنید یا چیزی که وجود دارد اما پنهان یا ممنوع شده، پس به چیز جالبتری میپردازید.
چطور میتوان خود را برای نویسنده شدن آماده کرد؟
زیاد خواندن و زیاد خواندن و زیاد خواندن. خواندن بسیار ضروری است. شما باید خیلی بخوانید. برای اینکه نویسنده خوبی شوید باید خواندن را دوست داشته باشید. چون نوشتن نه با شما شروع میشود، نه از چیز دیگری سرچشمه میگیرد و نه از نقطه صفری آغاز میشود. باید آگاه باشید که سنت عظیمی در پشت سرتان وجود دارد، سنتی که به خیلی وقت پیش بر میگردد؛ به کتاب مقدس، هومر و خیلی چیزهای دیگر. اگر واقعا میخواهید نویسنده شوید، باید خودتان را به عنوان بخشی از زنجیره هستی ببینید. شما بخشی از فرآیند کلام ، حافظه و تخیل هستید. به طور خلاصه، فکر میکنم که برای خلق کردن، باید از سنت مطلع باشید اما برای زنده نگه داشتن سنت، باید چیز جدیدی خلق کنید؛ این راهکار من است.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: tehrooz.com/ زهرا تیرانی
واکنش ها
خبرگزاری مهر
عبدالله کوثری در گفتگو با مهر:
فوئنتس فرهیختهترین نویسنده آمریکای لاتین بعد از جنگ جهانی دوم است
عبدالله کوثری مترجم پیشکسوت که چند عنوان از کتابهای کارلوس فوئنتس را به فارسی برگردانده، او را فرهیختهترین نویسنده آمریکای لاتین از جنگ جهانی دوم به این سو دانست.
عبدالله کوثری در گفتگو با خبرنگار مهر، ابتدا با اشاره به تحولات زندگی کارلوس فوئنتس گفت: فوئنتس تقریباً ۴ سال بعد از مارکز و در سال ۱۹۲۸ به دنیا آمد و بعدها در دهه ۱۹۶۰ به همراه کسانی مانند خورخه کاره راگومز طیفی از نویسندگانی را تشکیل دادند که حرکت معروف به دوران شکوفایی ادبیات آمریکای لاتین را آغاز کردند. وی افزود: فوئنتس به جز وجوه ادبی اش هم در آمریکای لاتین و هم در جهان، در مقام یک متفکر اجتماعی هم شهرت بسیاری دارد؛ کتاب آئینه مظلوم او که تاریخ فرهنگی آمریکای لاتین را در ارتباط با اسپانیا بازتاب داده است، نمونه ای است از کارهایی که در این زمینه انجام داد. مترجم آئورای کارلوس فوئنتش همچنین با اشاره به فعالیت های سیاسی این نویسنده سرشناس مکزیکی گفت: او علاوه بر اشتغال در برخی نهادهای دانشگاهی حتی در سازمان ملل متحد هم فعالیت های سیاسی انجام داد و از آنجایی که پدرش هم دیپلمات بود و به عنوان سفر در کشورهای مختلف فعالیت می کرد، او (فوئنتس) نیز تا حدی این راه را رفت و از جمله ۲ سال را به عنوان سفیر مکزیک در فرانسه مشغول به کار بود. کوثری اضافه کرد: البته به طور کلی فوئنتس از همان دوران سفارتش، از میزان فعالیت های رسمی خود می کاهد ولی همچنان به نوشتن درباره آمریکای لاتین ادامه می دهد. مترجم کتاب پوست انداختن فوئنتس سپس با اشاره به آثار متعددی که او درباره تاریخ مکزیک و بحران های مختلف آن نوشته است، این نویسنده سرشناس مکزیکی را فردی چندوجهی نامید و گفت: من با شناختی که از آمریکای لاتین دارم، به جرئت می توانم بگویم که در مجموع فوئنتس فرهیخته ترین نویسنده آمریکای لاتین از جنگ جهانی دوم به این سو بوده است. وی در ادامه به آغاز فعالیت حرفه ای کارلوس فوئنتس به عنوان یک نویسنده اشاره و تاکید کرد: او در سال ۱۹۵۴ نخستین مجموعه داستانش را با عنوان روزهای نقابدار تشر کرد و از نیمه دوم دهه ۵۰ و اواخر آن بود که به طور تمام وقت به کار نویسندگی مشغول شد. آنجا که هوا پاک است نخستین داستان بلند فوئنتس بود که باعث اعتبار او شد و بعد از آن اسوده خاطر را در سال ۱۹۵۹ نوشت. کوثری ادامه داد: فوئنتس از آغاز دهه ۱۹۶۰ تحت تاثیر فضای سیاسی و اجتماعی و ادبی آمریکای لاتین، به سبک رئالیسم اجتماعی گرایش پیدا می کند که کم و بیش رویکردی از دیدگاه چپ به جامعه مکزیک دارد و به دنبال بازکاوی تفاوت های طبقاتی و در واقع دلایل تباهی طبقه متوسط این کشور است. مترجم گرینگوی پیر همچنین با اشاره به تغییر رویکرد این نویسنده معروف مکزیکی از دهه ۶۰ به بعد، گفت: در این دوره فوئنتس از نگاه رئالیستی که بیشتر به ابعاد اجتماعی نظر دارد، به سمت و سبکی در نوشتن گرایش پیدا می کند که خود بعداً از آن با عنوان :رئالیسم روانکاوانه یاد می کند. در همین مقطع است که آئورا و مرگ آرتمیو کروز و بعدها در سال ۱۹۶۷ پوست انداختن را که به نظر من مهمترین کتابش است، می نویسد. وی اضافه کرد: در سال ۱۹۷۵ رمان بسیار مفصل و مهم زمین ما را نوشت که تقریباً تمام جوایز مهم آمریکای لاتین را نصیب او کرد. اهمیت این کتاب که به گفته میلان کوندرا میلان کوندرا مهمترین کتابی است که در دهه ۷۰ در آمریکای لاتین منتشر شده، در بازنگری فوئنتس از فرهنگ سرزمین خودش مکزیک است؛ او برای این کار تمام تمدن غرب را از رم باستان تا دهه ۷۰ آمریکای لاتین بررسی کرده است. کوثری همچنین کتاب خویشاوندان دور و گرینگوی پیر را از دیگر آثار مهم فوئنتنس دانست و آخرین کتاب او لائورا دیاس را نوعی جمع بندی این نویسنده از تمام کارهایش توصیف کرد و در ادامه با اشاره به اهمیتی که فوئنتس برای رابطه تاریخی – فرهنگی با ادبیات اروپایی و نیز ایالات متحده قائل است، گفت: او بارها به این گفته معروف نرودا که اسپانیائیها طلای ما را بردند ولی در عوض طلای خودشان – زبان اسپانیایی که ما با آن جهان را شناختیم – به ما دادند ارجاع می داد. این مترجم با اشاره به چندین کتاب فوئنتس درباره ماهیت رابطه قاره آمریکای لاتین با اروپا و به خصوص اسپانیا و فرانسه و نیز ایالات متحده از جمله درخت پرتقال اضافه کرد: خویشاوندان دور هم در واقع روایتیی است از خویشاوندان دور فوئنتس که او آنها را در فرانسه جستجو می کند. وی ادامه داد: فوئنتس در عین حال که نویسنده ای به معنای واقعی مکزیکی است، دید بسیار بازی دارد؛ تعریف او از هویت مکزیکی به هیچ وجه برداشتی بسته نیست. او هویت را از تمدن آزتک تا دوران فتح قاره (آمریکا) و دوران کنونی، امری سیال و در حال حرکت می بیند. فوئنتس برخلاف برخی که دغدغه هویت دارند ولی همواره آن را در گذشته می بینند و در مواردی هم مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفته، هویت را امری تازه و تازگی را هم دارای نکات مثبت بسیار می داند. این مترجم پیشکسوت همچنین در پاسخ به این پرسش خبرنگار مهر که با وجود اهمیت آثاری که کارلوس فوئنتس خلق کرده، فکر می کنید چرا به او جایزه نوبل را ندادند؟ گفته های ۲ سال پیش خود را در مصاحبه با همین رسانه درباره اعطای این جایزه به ماریو بارگاس یوسا، یادآور شد و گفت: نمی گویم که جایزه نوبل بی اهمیت است ولی واقعاً در قیاس با نویسندگانی که در ۱۰، ۱۲ سال اخیر برنده این جایزه شده اند، کسانی مانند یوسا و فوئنتس دارای جایگاه بالاتری هستند و همانطور که قبلاً هم گفته ام، دادن نوبل به یوسا (در سال ۲۰۱۰) اعتبار دوباره نوبل را به آن برگرداند. کوثری سپس با برشمردن برخی افتخارات ادبی فوئنتس از جمله دریافت جوایز خاویر ویا اورتیا (مکزیک)، آلفونسو ریه س (مکزیک)، گایه گوس (ونزوئلا) و سروانتس (اسپانیا) و اعطای استاد میهمان افتخاری به او در بسیاری از دانشگاه های معتبر جهان، از اینکه جایزه نوبل به او اعطا نشده است، ابراز تعجب کرد. وی همچنین با اشاره به تجدید چاپ بسیاری از کتابj;های ترجمه شده از کارلوس فوئنتس در ایران، رغبت به آثار او را در کشورمان علیرغم نثر شاعرانه داستان ها و رمان های این نویسنده سرشناس مکزیکی، خوب ارزیابی کرد.
خبرگزاری ایسنا
در پی درگذشت «کارلوس فوئنتس»، از سرشناسترین نویسندگان ادبیات آمریکای لاتین، شخصیتهای مطرح سیاسی، هنری و ادبی نسبت به این فقدان بزرگ واکنش نشان دادند.
«کارلوس فوئنتس»، غول ادبیات مکزیک شب گذشته (سهشنبه) در سن ۸۳ سالگی چشم از جهان فرو بست. نویسندگان و شخصیتهای بزرگ سیاسی همچون «ماریو بارگاس یوسا» و رییسجمهور مکزیک در پیامهایی این ضایعه را تسلیت گفتند.
«فیلیپه کالدرون»، رییسجمهوری مکزیک در پیامی اعلام کرد: من شدیدا برای از دست دادن کارلوس فوئنتس، نویسنده مورد تحسین و دوستداشتنیمان سوگوارم. امیدوارم روح این نویسندهی بینالمللی قرین رحمت باشد.
«ماریو بارگاس یوسا»، نویسندهی صاحبنام پرویی در پیام خود اعلام کرد: با جدایی او، نویسندهای از میان ما رفت که آثار و وجودش نقطهی عطفی به شمار میرفت. داستانهای کوتاه، رمانها و مقالههای او آینهی مشکلات و تاریخ مکزیک بودند، اما او مردی متعلق به تمام جهان بود.
«دیوید آنگر»، رماننویس گواتمالایی دربارهی درگذشت فوئنتس گفت: کارلوس فوئنتس یک چهرهی بزرگ بود. اگرچه او طبعی بلند و برجسته داشت، اما همیشه با مهاجران، قشر ضعیف و افرادی که صدایشان در جامعه شنیده نمیشود با محبت و بزرگمنشی رفتار میکرد.
«هکتور آگوییلا کامین»، نویسندهی مکزیکی در پیام خود گفت: فوئنتس برای خودش یک دوره و یک ژانر بود؛ نویسندهای برای تمام فصول. از صمیم قلب به همسرش تسلیت میگویم.
یکی از شخصیتهایی که پس از درگذشت این نویسندهی بزرگ پیام صادر کرد، «انریک گاز»، تاریخنویس مکزیکی است که همیشه سختگیرترین منتقد آثار فوئنتس به شمار میرفت. وی اظهار کرد: فوئنتس خالق رمانها و داستانهای کوتاه ماندگار بود، همیشه حضوری غنی و پرانرژی داشت. به نظر من مرکز خلاقیت ادبی او، زبان بود. احیای زبان.»
«گوادالوپ لوئزا»، نویسندهی مطرح مکزیکی دربارهی مرگ فوئنتس گفت: یک اندوه به تمام معنا. فوئنتس برای همیشه ما را ترک کرد. مکزیک امروز غرق در ماتم است.
«مارسلو ابرارد»، شهردار مکزیکوسیتی در پیامش گفت: داغ بزرگی گریبان مکزیک را گرفته است.
مدیر مجلس ملی فرهنگ و هنرهای مکزیک راجع به درگذشت فوئنتس گفت: سپاس از واژهها و افکار او. بدرود استاد!
«سانتیاگو رونسا گلیولو»، نویسندهی برجسته پرویی دربارهی فوئنتس گفت: فوئنتس متفکری برجسته بود و در عین حال مردی بخشنده و طناز. مسلما ما دلمان برای او تنگ خواهد شد.
** «کارلوس فوئنتس» متولد ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸، یکی از پرآوازهترین نویسندگان اسپانیاییزبان ادبیات معاصر بود که در عرصهی سیاست نیز به عنوان سفیر مکزیک در هلند، پاناما، پرتغال و ایتالیا فعالیت میکرد.
«فوئنتس» که سابقهی تدریس در دانشگاههای معتبر آمریکا و اروپا از جمله هاروارد، کلمبیا و کمبریج را داشت، اولین رمانش را در سن ۲۸سالگی بهنام «منطقهی بسیار آزاد» منتشر کرد که از رمانهای کلاسیک معاصر شد. «فوئنتس» تاثیر بسزایی بر ادبیات آمریکای لاتین گذاشت و آثارش به شکل گستردهای به زبانهای زندهی دنیا ترجمه شدهاند.
رمان «آئورا» در سال ۱۹۶۲ و «مرگ آرتمیو کروز» در همین سال بهدلیل بهکارگیری شیوههای داستانگویی بدیع با استقبال فراوانی همراه شدند.
از دیگر آثار او به «روزهای دلتنگی» (۱۹۵۴)، «جاییکه آسمان صاف است» (۱۹۵۹)، «مکان مقدس» (۱۹۶۷)، «پوست انداختن» (۱۹۶۷) و «درخت پرتقال» (۱۹۹۳) میتوان اشاره کرد.
خبر آنلاین
http://www.khabaronline.ir/detail/213935/culture/literature
واکنش یوسا به درگذشت فوئنتس / دل همه برای او تنگ میشود
ادبیات – ماریو بارگاس یوسا نویسنده برنده جایزه نوبل ادبیات نسبت به درگذشت کارلوس فوئنتس نویسنده سرشناس مکزیکی واکنش نشان داد.
به گزارش خبرآنلاین، کارلوس فوئنتس خالق آثاری چون «آئورا» و «گرینگوی پیر» روز سهشنبه در ۸۳ سالگی در مکزیکو سیتی درگذشت.
فوئنتس در کنار دیگر نویسندگان اسپانیاییزبان چون گابریل گارسیا مارکز و ماریو بارگاس یوسا بخشی از جنبش ادبی آمریکای لاتین در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بود.
اکنون دنیا به خاطر از دست دادن یکی از بزرگترین نویسندههای آمریکای لاتین عزادار است. ماریو بارگاس یوسا نویسنده پرویی برنده جایزه نوبل ادبیات و دوست قدیمی فوئنتس از طریق توئیتر دخترش به مرگ او واکنش نشان داد.
نویسنده کتابهای «سالهای سگی»، «مرگ در آند» و «سور بز» نوشت: «شنیدن خبر مرگ کارلوس فوئنتس بسیار باعث تاسف است. من ۵۰ سال پیش با او آشنا شدم و از آن زمان بدون اینکه هیچ چیز، هیچ وقت، دوستی ما را خراب کند، دوست بودیم.»
یوسا ادامه داد: «فوئنتس مجموعه آثاری ارزشمند از خود بر جای گذشت، آثاری که یک گواهی فصیح از مضامین سیاسی و واقعیتهای فرهنگی دوران ما است. نه تنها دوستان بلکه بسیاری از خوانندگان دلشان واقعا برای او تنگ میشود.»
او نوشت: «داستانهای کوتاه، رمانها و مقالات فوئنتس بیشتر الهام گرفته از مشکلات و تاریخ مکزیک بود، اما او مردی جهانی بود.»
ایسنا
http://isna.ir/fa/news/91022716465
خبرگزاری مهر
http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1603733
میرعباسی در گفتگو با مهر: متاسفم فوئنتس آنقدر زنده نماند که نوبل بگیرد کاوه میرعباسی از مترجمان آثار اسپانیاییزبان که پیش از این اثری از کارلوس فوئنتس را نیز ترجمه کرده از مرگ این نویسنده پیش از دریافت جایزه ادبی نوبل ابراز تاسف کرد.
کاوه میرعباسی مترجم کتاب «سر هیدرا» نوشته کارلوس فوئنتس درباره این نویسنده مطرح مکزیکی که عصر دیروز درگذشت، به خبرنگار مهر گفت: فوئنتس نه فقط در آمریکای لاتین بلکه در ادبیات جهان جایگاه ویژهای داشت و در کنار چهرههای شناختهشدهای چون مارکز و یوسا بوم ادبیات آمریکای لاتین و از عوامل شکوفایی این ادبیات در دهه ۶۰ بود.
وی ادامه داد: کارلوس فوئنتس وقتی هنوز ۳۰ سالش نبود اولین رمانش را با نام «پاکترین نقطه زمین» یا عنوان معروفتر «یک جای روشن و تمیز» نوشت که سبک و عناصری را در این اثر به کار برد که بعدا در دیگر کارهایش تکرار شد. عناصر اسطورهای در کارهای او شاخصه مهمی است و از آنجا که او سبک رئالیسم جادویی را دنبال می کرد این امر جادویی در آثارش در قالب اسطورهای ظاهر میشد.
مترجم رساله «وسوسه ناممکن» نوشته یوسا استفاده از عناصر اسطورهای را ویژگی نویسندگی فوئنتس در ژانر رئالیسم جادویی دانسته و بیان کرد: او در آثارش تصویری از دوگانگی مکزیک را در دوران تمدن آزپک و سرخپوستی و ترکیب آن با فرهنگ اروپایی به تصویر میکشید و این عناصر شگفتانگیز و جادویی را در بسیاری از آثار او میبینیم. این رئالیزم جادویی متمایز از آثار مارکز و خولیو کورتازار و ویژه آثار خود فوئنتس است.
میرعباسی افزود: گرچه تعدادی از آثار این نویسنده مکزیکی به فارسی ترجمه شده ولی شاهکار او «سرزمین ما» است که هنوز در ایران ترجمه نشده است. این اثر معروف و مفصل دارای پیچیدگیهای خاصی است و اشارههای فرهنگی و سینمایی متعددی دارد که اگر هم ترجمه شود نیاز به پانوشتهای زیادی دارد.
این نویسنده با اشاره به اینکه فوئنتس فقط رماننویس نبود، توضیح داد: او هم رسالهنویس بود هم چهرهای سیاسی. نمایشنامه هم مینوشت و در مواردی از کارهایش اقتباس سینمایی هم شده است. به هر حال قدر مسلم این است که نویسندگان هم همچون دیگر مردمان فانیاند و ادبیات آنها به جای میماند.
مترجم «زندهام که روایت کنم» اثر گابریل گارسیا مارکز اضافه کرد: به اعتقاد من کارهای موخر فوئنتس قدرت کارهای اولش را نداشت و من کتاب «آدم در عدن» را که خواندم احساس کردم اثر ضعیفی است و بیشتر لفاظی بود. از دیگر کارهای جدیدش رمانی درباره خونآشامهاست که هنوز به انگلیسی هم ترجمه نشده و فوئنتس در این اثر دراکولا را به منشا اصلیاش برده است. البته آخرین رمانش «رمان بزرگ آمریکای لاتین» است که هنوز آن را نخواندهام. آخرین رمان خوبی که از فوئنتس خواندم «اراده و تقدیر» یا «تمنا و تقدیر» بود.
میرعباسی درباره دلایل علاقمندیاش به مطالعه و ترجمه آثار فوئنتس گفت: ۱۱ سال زندگی در اسپانیا برای فردی که به ادبیات هم علاقمند است کافی است که با فوئنتس آشنا شود. من، یوسا و فوئنتس را در زمانی که در اسپانیا بودم شناختم ولی مارکز را از قبل میشناختم. این چهرهها آنقدر مطرح هستند که وقتی در محیط باشی اسمهایشان را زیاد میشنوی و برای خواندن آثارشان کنجکاو خواهی شد.
وی افزود: البته از بین کارهای فوئنتس تعداد کمی از آنها و تقریبا یک سوم آثارش به فارسی برگردانده شده و کارهای ارزندهای دارد که هنوز به دست مخاطبان ایرانی نرسیده است. البته فوئنتس در قیاس با یوسا و مارکز دیریابتر است و مضامین فلسفی بیشتری در کارهایش دیده میشود که همین امر باعث میشود اقبال مخاطب ایرانی به او کمتر باشد و به دنبال آن مترجمان هم کمتر آثارش را ترجمه کنند.
این منتقد ادبی در پایان اشاره کرد: من چند بار برای ترجمه «سرزمین ما» دورخیز کردهام و نسخه فرانسوی، انگلیسی و اسپانیایی آن را هم تهیه کردهام ولی هنوز برای ترجمهاش به نتیجه قطعی نرسیدهام. به هر حال من خیلی متاسفم که فوئنتس آنقدر زنده نماند که نوبل ادبی را دریافت کرد؛ چراکه واقعا حق او بود.
کتاب شناسی فوئنتس
درگذشت نویسندهی مطرح آمریکای لاتین
کتابشناسی کارلوس فوئنتس در زبان فارسی
» سرویس: فرهنگی و هنری – ادبیات و نشر
کد خبر: ۹۱۰۲۲۷۱۶۴۶۵
چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ – ۱۲:۰۴
آثار متعددی از کارلوس فوئنتس، نویسندهی نامدار آمریکای لاتین که به تازگی از دنیا رفت، از سالهای دههی ۶۰ تاکنون به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است.
خبرنگار کتاب خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در پی درگذشت فوئنتس نگاهی دارد به کتابشناسی آثار ترجمهشدهی این نویسنده در زبان فارسی. عبدالله کوثری مترجمی است که بیشترین تعداد ترجمه از آثار فوئنتس را منتشر کرده است.
کتاب «آسودهخاطر» فوئنتس ترجمهی محمد امینی لاهیجی در سال ۱۳۶۴ از سوی نشر تندر منتشر شد که نخستین ترجمه از آثار این نویسنده در زبان فارسی است. در همین سال، کتاب «مرگ آرتیمو کروز» با دو ترجمهی مهدی سحابی و مهشید ضرغامی به ترتیب از سوی نشرهای تندر و سهروردی منتشر میشود.
رمان «آئورا» با ترجمهی عبدالله کوثری نیز در سال ۶۸ از سوی نشر نی به چاپ میرسد.
کتاب «یک جان روشن» دربرگیرندهی داستانهایی از ادبیات آمریکای لاتین که در آن داستانهایی از فوئنتس نیز ارائه شده، با ترجمهی قاسم صنعوی در سال ۷۰ از سوی نشر قطره منتشر میشود.
مجموعهی مقالههای کارلوس فوئنتس با عنوان «خودم با دیگران» را عبدالله کوثری ترجمه کرده و نشر قطره سال ۷۲ آن را به چاپ رسانده است.
همچنین کتابهای «گرینگوی پیر» طرح نو سال ۷۸، «پوست انداختن» نشر آگه سال ۸۰ و ««کنستانسیا» نشر ماهی سال ۸۹، از دیگر آثار کارلوس فوئنتس است که با ترجمهی عبدالله کوثری عرضه شده است.
کتاب «سر هیدار» با ترجمهی کاوه میرعباسی، نشر آگاه، کتاب «آب سوخته» با ترجمهی علیاکبر فلاحی، نشر ققنوس، کتاب «خویشاوندان دور» ترجمهی مصطفی مفیدی، نشر نیلوفر، «لائور ادیاس» ترجمهی اسدالله امرائی، نشر کتابسرای تندیس و «اینس» ترجمهی امرایی، نشر مروارید، از دیگر آثار منتشرشدهی این نویسندهی فقید در زبان فارسی هستند.
«کارلوس فوئنتس»، نویسندهی بلندآوازهی مکزیکی و از معروفترین رماننویسان معاصر اسپانیولیزبان، شب گذشته (سهشنبه، ۲۶ اردیبهشتماه) در سن هشتادوسهسالگی درگذشت.
«فوئنتس» که سابقهی تدریس در دانشگاههای معتبر آمریکا و اروپا از جمله هاروارد، کلمبیا و کمبریج را داشت، تأثیر بسزایی بر ادبیات آمریکای لاتین گذاشت و آثارش به شکل گستردهای به زبانهای زندهی دنیا ترجمه شدهاند.
«مدو مه»، دفتری برای ادبیات و هنر
http://www.madomeh.com/blog/1389/10/28/fontes-khalvat/
کارلوس فوئنتس؛ در جستجوی مکانی برای گمنام بودن
عادتهای نوشتن!
کم نیستند نویسندگانی که دوست دارند به هنگام کار در گوشه ای دنج و دور از هیاهو به نوشتن بپردازند، جایی که کمتر کسی از آن اطلاع دارد و جز مواردی خاص هیچ کس مزاحم خلوت آنها نمیشود. کارلوس فوئنتس یکی از همین نویسندگان است. مطلب زیر در عین اشاره به پارهای از عادتهای فوئنتس در نویسندگی، اشاراتی هم به زندگی و فعالیتهای سیاسی او دارد. یکی دو دهه از زمان نوته شدن این مطلب گذشته اما همچنان خواندنی و واجد نکات جالب توجه است.
***
در اتاق نشیمن آفتابگیر آپارتمان کارلوس فوئنتس در لندن، چمدانها روی هم تلنبار شدهاند. او دیروز به اتفاق همسرش از مکزیکوسیتی از راه نیویورک وارد لندن شده است. آنها به طور معمول نیمی از سال را در مکزیک میگذرانند، چند ماهی را در لندن اقامت میکنند و از نو به مکزیک باز میگردند.
فوئنتس نیز چون نویسندهی پرویی، ماریو وارگاس یوسا، لندن را- به عنوان یک گوشه دنج- برای گمنام ماندن و نوشتن انتخاب کرده است. اگر مصاحبههای او را خوانده باشید، میدانید که فوئنتس عادت دارد هر روز در هر شرایطی بین ساعات هشت بامداد و یک بعد از ظهر به نویسندگی بپردازد.فوئنتس میگوید در مکزیک دست به قلم نمیبرد:” زندگی ام در آنجا خیلی شلوغ است . فعالیتهای مطبوعاتی دارم. مصاحبههایی که با من میشود وقت گیرند؛ تلفن در تمام مدت زنگ میزند. دوستان زیادی دارم. در برنامههای تلویزیونی شرکت میکنم. اکنون نیز به خاطر تحولات و دگرگونیهای سیاسی کارهایم چندین برابر شده است.
فوئنتس جوان
اینها البته همان گلایه های معمول و مرسوم یک شخصیت ملی، و در مورد فوئنتس یک شخصیت و ادیب بینالمللی است، آن هم در مملکتی که هنوز فرهنگ به دیدگاههای فرد اعتبار میبخشد و نقطه نظرهایش را عجیب و غریب جلوه نمیدهد.
برخلاف ماریو وارگاس یوسا که برای نامزدی و شرکت در انتخابات ریاست جمهوری کشورش وسوسه شد، فوئنتس به دنبال مقام سیاسی نیست. در هر حال، از آنجایی که متجاوز از شش دهه است که کشور مکزیک در عمل سیاست تک حزبی را دنبال میکند، نامزدی حزب رسمی اعتباری به همراه ندارد و کاندیدای حزب مخالف شدن نیز بیهوده است. در شرایطی که مکزیک به آرامی و به تدریج خود را از باتلاق حکومت تک حزبی – حزب انقلابی رسمی – بیرون میکشد، فوئنتس میکوشد هموطنانش را آموزش دهد تا حقوق حقه و امتیازات قانونی خود را ادعا و مطالبه کنند. فوئنتس به زودی به مکزیک باز میگردد تا در ۲۱ اوت که تاریخ برگزاری انتخابات پرسرو صدای ریاست جمهوری است در محل رای گیری منطقه اش حاضر شود. اما این روزها- خود خواسته و گمنام- برای ادامه کار نویسندگی در لندن بسر میبرد. وقتی فوئنتس در سال ۱۹۹۰ برای ضبط سریال تلویزیونی”آینه های مدفون” به لندن آمد، پایتخت انگلستان را برای اقامت چند ماه در سال انتخاب کرد. همان سال آپارتمانی در محله ارلز کورت (که پنجره هایش رو به باغ باز میشدند)، خرید. آپارتمانی در طبقه پنجم ساختمانی نفس گیر. فوئنتس خود میگوید:”در لندن خیلی کم بیرون میروم. بیشتر به خواندن و نوشتن میپردازم. اما شبها این شهر عظیم بینالمللی با بهترین تاترها و اپرا و سایر فعالیتهای هنری وسوسهبرانگیز میشود.” فوئنتس خود را منزوی نمیکند و گاه در لندن با قبول برخی دعوت ها سخنرانی میکند. اما در این شهر است که بیتوجه به تعهدات و الزامات زندگی یک شخصیت مشهور بین المللی میتواند از زندگانی خصوصی هم بهرهمند شود. اما، حتی در این شرایط، فعالیتهای متنوع و متفاوت هنری او نیز به ثمر میرسند. از جمله، ترجمه نمایشنامه هارولد پینتر(دوست نزدیکش )را به پایان برده است .این نمایشنامه که “مهتاب ” نام دارد به زودی در مکزیکوسیتی روی صحنه خواهد رفت. آخرین رمان فوئنتس نیز “دیانا، شکارچی تنها” در مکزیک در دست انتشار است. در لندن مجموعهای از پنج داستان کوتاه او که درباره تضاد فرهنگها است و “درخت پرتقال ” نام دارد به زودی منتشر میشود.
درخت پرتقال به طور کامل نمایانگر شیوه کار و بینش ویژه فوئنتس است. این داستانهای کوتاه نوعی بهره گیری و بازی با تاریخ و زبان است، بازیهای مردانهای که فاقد جنبه شخصی و روشنفکرانه اند. شاید این مجموعه درباره شخصیت نویسنده روشنگر نباشد و با لحن اندک تمسخر آمیز نویسنده اش چیزی بروز ندهد، اما درباره ملیت او یا دقیقتر بگوییم درباره موضع فرهنگیاش گویاتر است. رم اسپانیا را فتح میکند و زبان اسپانیایی در پی میآید. اسپانیا با بار فرهنگی شمال افریقا، مکزیک ازتکها را فتح می کند و زبان و ملت مکزیک شکل می گیرد. در یکی دیگر از این داستانهای کوتاه به نام “آپولو و زنان ولنگار” مکزیک، کالیفرنیا را زیر سلطه میگیرد. سرانجام، در داستان “دو آمریکا” کریستف کلمب که پنج قرن در صلح و صفا در آرمانشهر نوین خود زیسته است، توسط شرکتهای توسعه و عمران ژاپنی به اسپانیا فرستاده میشود و این یهودی اسپانیایی پس از این جابجایی هنوز کلید خانهای را در جیب دارد که ۵۰۰ سال پیش از آن رانده شده بود. پس مراد از درخت پرتقال چیست؟ فوئنتس شانه بال میاندازد و می گوید:”درخت پرتقال در حقیقت مظهر طبیعت است که شاهد دیوانگیهای ما بوده و بیش از ما عمر کرده است.اما روشن نیست که بقایش طولانی باشد.”
البته پیروزی هرگز ساده و روشن نیست و تخم شکست یا لااقل دگرگونی را در خود میپروراند. فرهنگها فراز و نشیب هایی دارند و با هم در ستیزند تا فرهنگی تازه زاده شود و یا حالت مسلط و تفوق آنها را از بین ببرد. اینها همه از آن دست شوخیهای فوئنتس درباره پنج قرن تاریخ است. فوئنتس دراین برهه طولانی خود نقطه اتصالیست، زیرا او در فرهنگ جهانشمولی زندگی میکند که به ساکنانش اجازه می دهد تا درباره اجرای یک نمایشنامه در حداقل دو قاره تبادل نظر کنند؛ اما مخاطبان اصلی فوئنتس اسپانیولی زبانها هستند. دلمشغولی فوئنتس با زبان اسپانیولی در درخت پرتقال در ترجمه تقریبا دشوار و غیر قابل انتقال است . تاریخی که فوئنتس در آن کنکاش می کند، آمیزهای غنی است که ممالک ینگه دنیا از صافی آن رد شده اند و رویاهای شخصیت های فوئنتس بیتردید رویاهای یک آرمانشهر لاتین است . اما با آنکه دلمشغولیهای فوئتنس آشکارا درباره مکزیک است؛ اما او عینیت فکری مردی را دارد که در کشور دیگری بزرگ شده . فوئنتس در سال ۱۹۲۸ در پاناما به دنیا آمد پدرش یک سیاستمرد مکزیکی بود. بین پنج تا ده سالگیاش را در واشنگتن دی.سی. زندگی کرد؛ پدرش در آنجا می کوشید تا روابط مکزیک و ایالت متحده را حسنه نگهدارد. فوئنتس می گوید:”من در واشنگتن دی.سی. به مدرسه میرفتم و تا ماه مارس ۱۹۳۸خودم را کاملا با سایر بچه ها یکپارچه می دیدم و لحظهای احساس بیگانگی نمیکردم. در این تاریخ کادناس، رئیس جمهور مکزیک ، نفت مکزیک را ملی اعلام کرد. از آن روز به بعد دوستان مدرسه ام دیگر با من حرف نزدند.”
در شیلی بود که احترام به سنتهای دموکراتیک را آموختم و شیفتهی زبان اسپانیولی شدم
در این زمان ، با خانوادهاش از واشنگتن به شیلی رفت. فوئنتس میگوید در شیلی بود که احترام به سنتهای دموکراتیک را آموختم و شیفتهی زبان اسپانیولی شدم. رویدادهای برجسته زندگی فوئنتس بدون استثنا و آشکارا ماهیتی ادبی دارند. درباره زندگیاش در شیلی میگوید:”وقتی زبان پابلو نرودا را کشف کردم و با آن آشنا شدم، تصمیم گرفتم یک نویسندهی اسپانیایی زبان شوم.” به نظر فوئنتس درزبان انگلیسی به حد کافی نویسنده وجود داشت.” سپس به آرژانتین رفت و در آنجا بورخس را کشف کرد.
فوئنتس اذعان دارد که درباره آثار بورخس چنان احساسات پرشوری پیدا کرد که هرگز نخواست و جرئت نکرد از نزدیک با او آشنا شود. برای من بورخس دارای واقعیتی متافیزیکی بود و دیدار با او مانند دیدار با کافکا غیر ممکن مینمود. در بوینس آیرس به جای آشنا شدن و دیدار با بورخس، به مطالعهی آثار او پرداخت و از تاثیر جریانهای فرهنگی غرب و یهود که فراسوی ظاهر پرزرق و برق رنگ کاتولیک اسپانیایی بود؛ آگاهی پیدا کرد. فوئنتس میگوید:” در پایتخت آرژانتین احساس آزادی فوق العادهای میکردم. در آن زمان کشور حکومت نظامی –در پایان جنگ –حکومتی فاشیستی و ضد یهود بود. از پدرم خواستم که اجازه دهد به مدرسه نروم. در خیابانها پرسه زدم، زنها را شناختم، تانگو یاد گرفتم. دوران بسیار خوشی را گذراندم.”
فوئنتس پانزده سال داشت که با خانوادهاش به مکزیک مراجعت کرد. تا آن زمان فقط برای گذراندن تعطیلات و دیدار با مادربزرگها یش به مکزیکو رفته بود. فوئنتس می گوید:”چه بسا به همین خاطر داستان نویس شدم و رمان نوشتم، زیرا وقتی با مادر بزرگهایم بودم برایم قصه میگفتند…از شایعات و دروغ پردازیها و تخیلاتشان تعریف می کردند- یعنی تمام عواملی که در رمان جا دارند.”فوئنتس تحصیلات حقوق را به اتمام رساند و وکیل شد. زمانی سفیر مکزیک در پاریس بود. سپس مدتی در دانشگاه هاروارد به تدریس پرداخت. مدتی نیز به اتفاق گابریل گارسیا مارکز “فیلمنامه های بسیار بدی” نوشتند. فوئنتس می گوید به یاد دارم که:”تمام روز را با مارکز به بحث و جدال درباره یک نقطه ویرگول یا یک صفت صحیح و دقیق میپرداختیم . یادتان باشد که این بحث و گفتگوها درباره فیلم بین ما اتفاق می افتاد، یعنی بر پرده سینما که شخصیتها روی آن ظاهر میشدند ابدا تفاوتی نمی کرد که نقطه ویرگول یا صفت دقیق توصیف گر باشد یا نباشد! با تمام اینها کارمان بی ارزش نبود زیرا سرمایه معنوی و مادی لازم برای انتشار صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز و مرگ آرتمیو کروز مرا فراهم ساخت!
فوئنتس که تاکنون آثار برجسته بسیاری خلق کرده است، در رمان، دیانا شکارچی تنها، نوعی تغییر و دگرگونی اساسی دیده میشود. فوئنتس خود میگوید: این رمان نخستین زندگینامه او نیز هست. رمان درباره یک ماجرای عشقی دو ماهه با یک ستاره هالیوود در سال ۱۹۷۰ در مکزیکو است – زمانی که به گفته فوئنتس ذر دهه شصت از مردن امتناع داشت. وی میگوید: “برای خودم نیز آنچه مینویسم پر رمز و راز است. این رمان ۲۴ سال طول کشید تا نوشته شود. ماجرا و داستانی را که نمی دانستم چگونه آن را روی کاغذ بیاورم، اینک سر انجام نوشتهام.”
انتشار در «مد و مه»: ساعت ۲۰ – سه شنبه ۲۸ دی ماه ۱۳۸۹