دروغ بزرگی به نام تغییر؟ تداوم در سیاست خارجی ایالات متحده

پایان جنگ جهانی دوم و ورود جهان به فضای دو قطبی( bipolar sphere ) ناشی از نظم نوین بوجود آمده در کنفرانس “یالتا” در سال ۱۹۴۵، نوید دنیایی نو را برای حاکمان آمریکایی می داد. قدرتی نو که توانسته بود در مدت کوتاهی وارث امپراطوری های کهن شود و در صحنه بین الملل به رقابت با تنها بازمانده غول های کهنه بپردازد و پروژه های استعماری آنها را در شکلی نو بازتولید کند .
اگر چه یالتا نماد تقسیم قدرت بین دو غول برنده در جنگ بود، اما شاید تنها یک برنده داشت و آن کسی نبود جز ایالات متحده آمریکا. آنچنان که والرشتاین تاکید می کند، ایالات متحده از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۸ به گسترش نفوذ خود در سایه گسترش افسار گسیخته سرمایه داری جهانی پرداخت تا از این رهگذر یکه تاز عرصه نظامی، سیاسی شود و بتواند فرهنگ و سبک زندگی خود را به سراسر دنیا فرافکنی کند (wallerstein, 1991) .

استراتژی اصلی ایالات متحده دراین سالها در ارتباط با شوروی، جلوگیری از نفوذ کمونیسم در جهان بود . در واقع استراتژی بازدارندگی (containment )،هنوز سیاست اصلی ایالات متحده آمریکا و موضوع نوشتار حاضر است.سیاستی که نه تنها با فرو پاشی شوروی از بین نرفت، بلکه امروزه به شیوه ای جدید بازتولید شده تا بتواند نقشی همچون گذشته در طرح قدرت آمریکا در جهان داشته باشد.
فروپاشی شوروی وبازتولید استراتژی بازدارندگی
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ابتدای دهه ۱۹۹۰ میلادی (۲۶ دسامبر ۱۹۹۱ ) و پایان جنگ سرد، تصور همگانی براین بود که دوره جدیدی از نظم جهانی ایجاد شده. دوره ای که جورج بوش پدر در آوریل ۱۹۹۱ در پیام رادیویی خود اعلام کرد و بدین ترتیب نظریه پردازان و تحلیلگران سیاسی و اجتماعی ، بحث های جدیدی را پیرامون “نظم نوین جهانی” به رهبری آمریکا مطرح ساختند.
ایلالات متحده در زمان جنگ سرد توانسته بود با استفاده از حاکمان محلی و منطقه ای در جهان، و در راستای استراتژی فوق الذکر، جهانیان را از لولوی کمونیسم بترساند . منطق شکل گیری پیمانهای منطقه ای و فرا منطقه ای همچون سنتو، سیاتو و ناتو را می توان در همین ترس و رعب یافت . ترس و رعب ساختگی آمریکا از شوروی، منافع قبل از هر چیز اقتصادی و سیاسی و نظامی و فرهنگی اش را تضمین می کرد.

با فروپاشی شوروی، به نظر می رسید دیگر نیازی به پیمانهای منطقه ای و نظامی نباشد، چرا که علت وجودی این پیمان ها از میان رفته بود.هر چند پیمان سنتو با انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ از هم پاشید و قبل از آن نیز پیمان سیاتو در سال ۱۹۷۷ عملا ملغی شده بود، ( Dreisbach,2004) اما پیمان ناتو به شدت تمام پا بر جا ماند و در این میان ماموریت جدیدی برای آن تعریف شد. نقشی که باز تولید نقش قدیم در قامتی جدید بود . ناتو عملا جانشین شوروی در کشورهای اروپای شرقی و بالکان شد. این جایگزینی، مدعای اصلی این نوشته، درمورد بازتولید و مداومت استراتژی بازدارندگی در سیاست خارجی آمریکا می باشد . استراتژی که تا به امروز بازتولید شده و در زمان حکومت باراک اوباما نیز دنبال می شود.

جانشینی ناتو در کشورهای حوزه کمونیستی و حیات خلوت شوروی سابق، بیانگر نگرانی آمریکا از به قدرت رسیدن دوباره روسیه به عنوان میراث دار امپراطوری کهن بود . ترسی که نه تنها از روسیه، بلکه بطور کلی از چند قطبی(multiple sphere) شدن دنیا و به چالش کشیده شدن هژمونی آمریکا ویکه تازی آن در عرصه بین المللی بود.
امروزه ظهور قدرتهایی چون چین و هند و خیزش دوباره روسیه و سر برآوردن ایران به عنوان قدرتی مستقل در عرصه جهانی در استراتژیک ترین منطقه جهان(خاورمیانه) همگی بیانگر این نکته است که دولتمردان آمریکا در تشخیص وظیفه خود در راستای اهداف استعماری خود مرتکب اشتباه نشده اند.
استراتژی بازدارندگی و محاصره روسیه که در زمان جنگ سرد دنبال می شد، همزمان با گسترش ناتو به کشورهای بالکان و اروپای شرقی، در مورد کشورهای آسیای میانه و قفقاز نیز با جدیت دنبال شد. ایالات متحده با ایجاد و گسترش پایگاه های نظامی خود در این منطقه، با عنوان همکاری برای صلح( partnership for peace) عملا چندین هدف را دنبال نموده است:
۱- کنترل روسیه بعنوان رقیب دیرینه. روسیه به عنوان قدرتی جدید در سایه ولادیمیر پوتین و حزب متبوعش(روسیه واحد) از سال ۲۰۰۰ و با تکیه بر منابع بی پایان انرژی نفت و گاز(که تضمین کننده قدرت اقتصادی آن است) و همچنین حضور قدرتمند و به روز در عرصه تسلیحاتی و صنایع نظامی و عضویت و حق رای وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد ، توانسته است بار دیگر شاهد شکوفایی بیش از پیش در زمینه های مختلف باشد و این به عنوان زنگ خطری جدی در به چالش کشیدن قدرت آمریکا بوده است.
۲- کنترل چین. جمهوری خلق چین، که از لحاظ جغرافیایی سومین کشورپهناور جهان، و از لحاظ انسانی و جمعیتی اولین کشور جهان است، در سالهای اخیر توانسته است به آنچنان رشد اقتصادی دست یابد که در سال ۲۰۰۷ میلادی پس از ایالات متحده در جایگاه دوم بایستد( ن ک به https://www.cia.gov/) و به یکی از چالش های جدی دولت آمریکا تبدیل شود . تا جایی که یکی از مهمترین اهداف اشغال افغانستان توسط ایالات متحده و نیروهای ناتو در سال ۲۰۰۱ هم مرز شدن آنها با چین و کنترل آن بود.
۳- کنترل ایران. مهمترین شعار انقلاب اسلامی در ایران، رهایی از وابستگی به هر کدام از قطب های موجود در جهان دو قطبی آنروز بود و این برای ایالات متحده که تا آنروز به ایران به دیده یکی از مهمترین متحدان خود در منطقه می نگریست، موضعی غیر قابل قبول و شکستی مفتضحانه محسوب می شد. از اینرو درمقاطع مختلف و با ابزارهای گوناگون سعی در مقابله با ایران داشته است.مهمترین هدف اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ را می توان کنترل ایران به عنوان قدرتی در حال توسعه که میتواند در آینده ای نزدیک خطرناک باشد دانست.
نظریه خاورمیانه بزرگ ،بازتولید استراتژی قدیمی
تئوری خاور میانه بزرگ که نخستین بار توسط نئو محافظه کاران آمریکایی ارائه گرید، مداومت همان استراتژی مذکور در زمان جنگ سرد است و هدف اصلی آن حفظ موقعیت برتر آمریکا در صحنه بین المللی در زمینه های مختلف است.
در این تئوری، خاور میانه بزرگ از نظر ژئوپلیتیک و ژئوکالچر شامل مناطق مختلفی از شمال آفریقا تا مرزغربی چین و مرزهای جنوبی شوروی است که ایالات متحده آمریکا با اتکا به یک برنامه ریزی فرهنگی- اجتماعی که مبتنی بر نگاه استعماری به توسعه(توسعه تک خطی) است ، سعی در تسلط همه جانبه بر این منطقه دارد.
توسل به سه مفهوم کلیدی در استراتژی آمریکا در طرح خاورمیانه جدید، نشان از استفاده از مفاهیم فرهنگی در راستای اهداف استعماری در حیطه سیاسی و اقتصادی دارد.مفاهیمی چون توسعه سیاسی و نهادینه شدن آزادی،مشارکت زنان در توسعه ، و ایجاد اشتغال در کشورهای در بر دارنده این طرح، نشان از دقت نظر طراحان آن به شیوه های دستیابی به هدف غایی استراتژی قدیمی بازدارندگی است، که در شکل کنترل قدرتهای جدید در حال ظهور، در راستای منافع ملی آمریکا است که قبل از هر چیز یک مفهوم اقتصادی است و به منظور دستیابی به منابع سرشار انرژی منطقه مورد نظر و تداوم بازار مصرف کالاها و تولیدات آمریکایی( چه فرهنگی و چه اقتصادی و…) است.

تاکتیک های دستیابی به هدف و اختلاف دیدگاه ها
چنان که در طول نوشتارآمد، اختلاف نظر ها در شیوه های دستیابی به هدف واحد، چیزی است که در نزد بسیاری از تحلیلگران اختلاف در استراتژی در آمریکا خوانده می شود که این را بایستی اشتباهی فاحش دانست. استراتژی فوق، برخاسته از فراساختار های سیاست و ساختار سیاسی و اجتماعی در این کشور است و تمامی جناح ها با دیدگاه های گوناگون بر آن اتفاق نظر دارند و اختلاف دیدگاه ها تنها در شیوه های اجرای آن است و اختلاف بین دموکرات ها و شاگردان مکتب لئواشتراوس نیز از همین جا ناشی می شود.
محافظه کاران جدید معتقد بودند برای دستیابی به اهداف مذکور، بایستی از گزینه های نظامی استفاده نمود تا بدین ترتیب هم چرخ های اقتصادی آمریکا از طریق کمپانی های غول پیکر اسلحه سازی بچرخد و هم به منابع ارزان انرژی در خاور میانه بزرگ دست یافت و هم قدرت های در حال ظهور و غول های خفته را کنترل کرد.اشغال افغانستان در اکتبر ۲۰۰۱ و اشغال عراق در مارس ۲۰۰۳ شواهد مدعای فوق هستند که سبب افول بیش از پیش وجهه آمریکا در افکار عمومی جهان شد.
در نزد حاکمان تازه به قدرت رسیده آمریکا به رهبری باراک اوباما، راه های رسیدن به اهداف نهفته در استراتژی قدیمی بایستی متفاوت باشد و این همان چیزی است که از آن به عنوان تغییر ( change ) یاد می کنند که شعار اصلی دموکراتها در انتخابات اخیر ریاست جمهوری در اواخر سال ۲۰۰۸ بود.
در اذهان بسیاری از تحلیلگران و صاحبنظران سیاسی، شعار تغییر به معنای تغییر در استراتژی تلقی گردیده و می گردد. حال آنکه نیم نگاهی به واقعیت سیاسی در آمریکا و نحوه انتصاب ها در کابینه جدید و تداوم اشغال خاور میانه (که همچنان ادامه داشته و خواهد داشت) نشانگر این واقعیت است که شعار تغییر، اگر در معنای تغییر استراتژی مطرح شده باشد، حکایت از دروغی بزرگ دارد.
در واقع، معنای تغییر در نزد اوباما و دموکراتهای تازه به قدرت رسیده، تغییر روش و تاکتیک از جنگ به دیپلماسی است . هر چند به نظر بنیانگذاران مکتب رئالیسم در سیاست، همچون “هانس جی مورگنتا” جنگ نیز خود نوعی از دیپلماسی است، ( Morgenthau,1989) اما روی آوردن به شیوه های غیر جنگ طلبانه مهمترین مشخصه شعار تغییر از نظر آنان محسوب می گردد باقی ماندن ایده و استراتژی بازدارندگی، واقعیتی است که در هیاهوو جنجالهای انتخاباتی آمریکا و در سایه انتخاب ” اولین رییس جمهور سیاهپوست آمریکا” به فراموشی سپرده شده است و آنچنان که خواهیم دید، تغییر بنیادینی در سیاست خارجی آمریکا مشاهده نخواهد شد و از این منظر، هیچ تفاوتی میان اوباما و بوش از یکسو و برژینسکی و کیسینجراز سوی دیگر نخواهد بود چرا که بوش و نئوکان ها به فتوحاتی در خاورمیانه دست یافته اند و اوباما مامور اداره این تصرفات است و تنها هنر وی می تواند این باشد که دست به ماجراجویی تازه نزند.

پی نوشت ها:

Wallerstine Imanuel , Geopolitics and Geoculture: Essays on the Changing World-System. Cambridge University Press, Cambridge, 1991

Morgenthau Hans Joachim, Macht und Frieden. Grundlegung einer Theorie der internationalen Politik. Gütersloh: Bertelsmann, 1989

Dreisbach Kai, USA und ASEAN. Amerikanische Aussenpolitik und regionale Kooperation in Südostasien vom Vietnamkrieg bis zur Asienkrise,Trier, 2004

https://www.cia.gov/library/publications/the-world-factbook/rankorder/2001rank.html

www. Wikipedia.org