پیر بوردیو برگردان ناصر فکوهی
ما باید میان دو مفهوم از دولت تمیز قائل شویم: یکی دولت به مثابه حکومت، خدمات عمومی، قوای عمومی؛ و دیگری، دولت به معنای مجموعه کسانی که این دولت زیر سلطه خود دارد. و میان این دو، باید از لحاظ درجه تمایز قائل شد. موریس هالبواکس از «کانون ارزشهای فرهنگی» صحبت میکند که مردم کمابیش با آن فاصله دارند(۱): ما میتوانیم از مفهوم «کانون ارزشهای دولتی» هم صحبت کنیم و یک شاخص نسبتا ساده از یک سلسلهمراتب خطی بسازیم که فاصلهها تا کانون ارزشهای دولتی را تعیین کند؛ مثلا براساس ظرفیتی که افراد برای دخالت کردن [در امور عمومی دارند] برای نمونه در باطل کردن جریمهها و غیره، این فاصلهها را اندازه بگیریم. ما میتوانیم یک شاخص انباشتشده هم داشته باشیم که کمابیش قابل اعتماد باشد: برای نمونه براساس نزدیکی نسبی به ماموران اجتماعی مختلف به نسبت این مرکز منابع ِ دولتی. همینطور میتوانیم شاخصی از نزدیکی [به قدرت] براساس ساختارهای ذهنی داشته باشیم. در برابر این تقابل ساده دولت/ جامعه مدنی، به گمان من میتوانیم ایده یک پیوستار را قرار بدهیم که نوعی توزیع پیوسته دسترسی به منابع جمعی، عمومی، مادی یا نمادین است. این موارد را می توانیم با عنوان دولت پیوند بدهیم. این توزیع همچون همه توزیعها در همه کیهانهای اجتماعی، خود پایه، اساس و هدف مبارزاتی دائم نیز هست، مبارزاتی سیاسی(اکثریت/ اقلیت) که گویاترین شکل آنها جدال برای واژگونی این توزیع [به سود شکل دیگری از توزیع] است.
نهادها به مثابه یک «امین» سازمان یافته
خوب، همه اینها که گفتیم بسیار ساده و بسیار موقت هستند. برای آنکه حرفهای خودمان را به شیوه آموزشی، کمی فشردهتر کنیم، من جملهای را از والری برایتان از یکی از «دفترچه» هایش درباره آموزش نقل میکنم. در آنجا والری جملهای دارد بسیار زیبا که به شیوهای دریاد ماندنی و عام آنچه را من گفتم، بیان میکند. شانس شاعران در این است که نیازی ندارند افکارشان به صورت منسجم بیان کنند، آنها از این امتیاز برخوردارند که این افکار در قالب فرمولهای گفتاری بیاورند. آنچه میخواهم برایتان نقل کنم به نظرم غنیتر، ظریفتر از نقلقول معروف وبر [درباره دولت] منظورم خشونت است. او درباره ناپلئون میگوید: او مردی بزرگ بود، مردی حقیقتا بزرگ، چرا که حس ِ نهادها را خود داشت، همان «امین» سازمان یافته را، و از جنبه خودکار، و از استقلال اشخاص برخوردار بود، و به صورتی چنان شخصی سعی میکرد تاثیر شخصیت [انسانها] را که بینظمیهای آن را میشناخت تقلیل دهد و همه کار را با شتاب بسیار به انجام رساند(۲). نهادها چیستند؟ همان «امین» سازمان یافته، اعتماد سازمان یافته، تخیل جمعی که اعتقاد، آن را به مثابه واقعیت باز میشناسد و به همین دلیل به چیزی واقعی تبدیل میکند. اینکه درباره یک واقعیت بگوییم یک تخیل جمعی است، به آن معنی است که بگوییم وجودی خارقالعاده دارد، اما نه وجودی که ما میپنداریم. ما انبوهی از واقعیتها داریم که جامعهشناس ناچار است وجودشان را نفی کند؛ یعنی وجودشان را به مثابه آنچه ما میپندایم وجود دارند، نفی کند و نشان دهد که این واقعیتها هرچند وجود دارند، اما این وجود شکل کاملا دیگری دارد – برای همین هم افراد همیشه نصف استدلالهای من را نگه میدارند و حرفهایی را به من نسبت میدهند که عکس چیزهایی است که میخواستهام بگویم.
نهادها«امین» سازمانیافته و دارای قابلیتی خودکار هستند. وقتی «امین» بودن، سازمان مییابد، میتواند مثل یک مکانیسم عمل کند. اگر قلم را به دست یک جامعهشناس بدهیم اغلب به چنین نتیجهای میرسیم: مکانیسمی که سبب میشود سرمایه فرهنگی به سرمایه فرهنگی [دیگری] برسد. میتوانیم مشاهده کنیم که میان شغل پدر و شغل پسر رابطهای هست، میان سطح تحصیلات پدر و پسر. ما از مکانیسمی (سازوکاری) صحبت میکنیم تا نشان دهیم در اینجا با فرایندهایی قاعدهمند، تکراری، پیوسته و خودکار روبرو هستیم که به صورت خودکار نیز عمل میکنند. این «امین» بودن، مستقل از افرادی که در نهادهای مربوط قرار دارند، وجود دارد. وبر بسیار بر این واقعیت تاکید داشت که دیوانسالاری وقتی وجود دارد که ما با افرادی روبروشویم که از کارکرد[دیوانسالارانه] جدا باشند. در این زایش تاریخی که من به ناچار درونش قدم میگذارم، ما دورهای بسیار جالب توجه را میبینیم که در آن آزمندی آدمها در رابطه با مسئولیتها، شرایطی بسیار مبهم دارند. یک مورخ انگلیسی نشان میدهد تا قرن نوزدهم در انگلستان این جدایی میان عامل یک کارکرد [کارمند] و خود کارکرد هنوز به طور کامل به وجود نیامده بود. کارمند، مسئولیتی [کارکردی] را بر عهده میگرفت و اینکه با آن مسئولیت پولدار شود [پذیرفته] بود (۳) [اما بعدها است]این مکانیسمها از اشخاص مستقل میشوند. ناپلئون یک تناقض به شمار میآید، او هم شخصیتی مستقل داشت و بسیار اندک می توان او را دیوانسالار دانست (بلکه او را باید دقیقا گونهای شخصیت فرمند یا کاریزماتیک دانست) ، اما او بسیار خارق – العاده بود و تلاش میکرد که نقش و تاثیر «شخصیت» را [بر امور] کاهش دهد تا در مفهوم کارکرد نفی شود، در خودکاریها، در منطق خودمختار یک کارکرد ِ دیوانسالارانه. این امری وبری یا کانتی است، ما نمیتوانیم یک نظم را بر پایه قابلیتهای عاطفی اشخاص استوار کنیم. بر اساس یک اخلاق یا یک سیاست عقلانی درباره قابلیتهایی که به صورت بنیادین انعطافپذیرند. برای آنکه قواعد را داشته باشیم، تکرار را داشته باشیم، باید [فرایندهای] خودکار و کارکردهای دیوانسالارانه را تقویت کنیم.
ادامه دارد…