روح الله سپندارند
۱- آیا می توان جنبش دانشجویی را از جمله جنبشهای اجتماعی به شمار آورد؟
جنبش های دانشجویی را از برخی از لحاظ می توان جنبش اجتماعی دانست و از برخی دیگر، نه. مسئله بر سر آن است که آیا می توان از جایگاه یا موقعیت اجتماعی «دانشجو» به مثابه یک موقعیت نسبتا ثابت و دارای مختصات حداقل مشترک اجتماعی برای یک گروه سخن گفت؟ در زمانی، هنوز از «طبقه اجتماعی» صحبت بود و باور بر آن بود که می توان جوامع انسانی را به گروه های بسیار بزرگی با این نام که رابطه ای مشابه با نظام اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کل داشته باشند، تقسیم کرد. این تفکر که بیشتر حاصل اقتصاد سیاسی قرن نوزدهم بود در مارکسیسم از قرن بیستم به بعد بسیار غالب شد. اما از نیمه قرن بیستم به بعد نوعی تقسیم بندی دیگر بر اساس سرمایه اقتصادی به طبقات پایین و متوسط و بالا مرسوم شد که البته در جامعه شناسی کلاسیک نیز دارای پیشینه بود. اما از اواخر نیمه دوم قرن بیستم و همزمان با انقلاب اطلاعاتی به تدریج واژه طبقه به کنار گذاشته شد و به جای آن از گروه های شغلی و یا جماعت های فرهنگی سخن گفته شد. حال پرسش این است که آیا مفهوم «دانشجو» را می توان در یکی از این مفاهیم قرار داد؟ پاسخ ساده نیست. البته بدون شک دانشجویان یک گروه حرفه ای نیستند اما در اینکه حتی آنها را یک گروه جماعتی فرهنگی نیز بدانیم جای شک زیادی وجود دارد به ویژه آنکه شمار دانشجویان در طول قرن بیستم در سراسر جهان به شدت افزایش یافته است و سطح تحصیلات دانشگاهی به ویژه در سال های اول دانشگاه در همه جا حتی تا اندازه ای در کشورهای فقیر و توسعه نایافته در ابعادی به یک سطح عمومی بدل شده است. به همین دلیل نیز امروز ما با دانشجویانی سروکار داریم که از گروه های درآمدی، فرهنگی، اجتماعی بسیار متفاوتی بنا بر منطق تحصیلی گرد هم می آیند و سخن گفتن از دانشجو به مثابه یک گرزوه منسجم به نظر من چندان روا نیست. مگر آنکه ما بتوانیم این گروه را در سطح یک دانشگاه یا دانشکده یا شهر و غیره محدود کنیم و در آن صورت نیز باید مورد به مورد اظهار نظر کرد.
با وصف این، نمی توان وجود «جنبش دانشجویی» را نفی کرد. این جنبش بدون شک در طول نیم قرن اخیر حضوری پر رنگ و موثر در نظام های اجتماعی و سیاسی ایران و جهان داشته است و در آینده نیز ظاهرا چنین خواهد بود. اما درباره اجتماعی بودن این جنبش من معتقدم که باید بسیار نسبی سخن گفت. اگر تعریف ما از جنبش اجتماعی، جنبشی باشد که یک گروه اجتماعی قابل تعریف و با خصوصیات اجتماعی مشترک و منسجم با مطالبات منطقی و مربوط به موقعیت اجتماعی خود انجام می دهد، این امر نه در مورد «جنبش دانشجویی» ایران و نه در سطح جهان چندان با واقعیت خوانایی ندارد چون این انسجام و همبستگی و اشتراک نه در ترکیب و نه در مطالبات وجود ندارد. اما اگر مراد ما از جنبش اجتماعی دیدگاهی عام باشد که عموما می توان به آن دیدگاهی رسانه ای نام داد و یا لااقل نگاهمان صرفا به موضوع سیاسی باشد شاید بتوانیم از یک جنبلش اجتماعی صحبت کنیم. بنابراین پاسخ من به عنوان جامعه شناس و انسان شاس به این پرسش که آیا ما با یک جنبش «اجتماعی» روبرو هستیم، منفی است. که البته این پاسخ نه از ارزش جنبش می کاهد و نه از اهمیت و تعین کنندگی آن در سطوح مختلف اجتماعی.
۲- سرآغاز جنبش دانشجویی (و یا اگر نتوان آن را جنبش نامید با توجه به سوال قبل؛ جریان دانشجویی) را از کجا می دانید؟
این سرآغاز اگر از حرکات پراکنده و باتستانی در این زمینه صرف نظر کنیم به سال های دهه ۱۹۷۰ در آمر یکا و سپس اروپا بر می گردد که دانشجویان برای نخستین بار به عنوان یک نیروی اجتماعی موثر وارد کارزارهای سیاسی شدند. از یک سو ما با جنگ ویتنام و جنگ های دیگر منطقه جنوب شرقی آسیا روبرو بودیم، از سوی دیگر با بحران الجزایر که از دو دهه قبل آغاز شده بود. و سرانجام با رویکردهای انقلابی ملهم از مارکسیسم به ویژه در آمریکا . هربرت مارکوزه آخرین فیلسوف بزرگ مکتب کلاسیک فرانکفورت که به آمریکا مهاجرت کرده بود در به راه انداختن جریان موسوم به «ضد فرهنگ» در این کشور نقشی موثر داشت و آن را تئوریزه می کرد. مارکوزه همچون بسیاری دیگر از نظریه پردازان این دوره معتقد بودن که طبقه کارگر بورژوا شده و دیگر قادر به انقلاب کردن نیست و اکنون نوبت روشنفکران و به ویژه دانشجویان است که جانشین آنها شوند. این افکار در دهه ۱۹۶۰ به وسیله انقلاب کوبا و بسیاری از حرکات انقلابی جهان سومی نیز که در آنها نخبگان تحصیلکرده رهبری را در دست داشتند تقویت شد. بنابراین دانشجویان به صورت گسترده ای در اواخر این دهه به میدان های اعتراض اجتماعی وارد شدند. تظاهرات غول آسا، درگیری با پلیس، مطالبات هر چه رادیکال تر که در بسیاری از موارد مثلا در جریان جنگ و بیرون آمدن آمریکا از ویتنام موثر بود، به راه افتادند. اما نظریه «ضد فرهنگ» که بیشتر در حوزه سبک زندگی (هیپی ها و موسیقی و هنر) رشد کرده بود نتوانست به یک جریان پایدار تبدیل شود. به همین دلیل نیز در دهه ۱۹۷۰ در همه جا شاهد آن بودیم که جنبش دانشجویی رو به سردی رفت و تنها عناصر رادیکال آن بودند که جریان های مسلحانه علیه حکومت ها را( از جمله در رژیم گذشته در ایران) به وجود آوردند. این جریان نیز در کمتر از ده سال با سازماندهی نیروهای امنیتی و نظامی دولت ها و به دلیل عدم پشتیبانی مردم از این حرکات با شکست کامل روبرو شد. از آن به بعد نیز یعنی در دهه های ۱۹۸۰ تا امروز جنبش دانشجویی عموما درون جنبش های اعتراضی و مطالباتی دیگری نظیر جنبش طرفداران محیط زیست عمل می کند و یکی از عناصر آن را تشکیل می دهد.
در ایران نیز ما تقریبا با همین روند روبرو هستیم با این تفاوت که به دلیل خفقان و سرکوب سیاسی دوره پیش از انقلاب جنبش دانشجویی عمدتا شعارهای مطالباتی در زمینه آزادی های سیاسی داشتف سپس وارد همان روند حرکات مسلحانه شد . این روند در ابتدای انقلاب ادامه یافت و به درگیری های شدیدی منجر شد و سپس مسئله جنگ تحمیلی وجود داشت که کشور را وارد مرحله خاصی کرد. از پس از جنگ تا امروز نیز دانشجویان عمدتا در حوزه مطالبات حقوق اجتماعی و سیاسی به ویژه خواست های آزادی بیشتر باقی مانده اند.
۳- چه عواملی بر شکل گیری جنبش دانشجویی در ایران نقش داشته است؟ عوامل داخلی و خارجی موثر بر آن چه بوده است؟
دلایل شکل گیری این جنبش در ایران همچون کشورهای توسعه یافته نخست افزایش شمار و اهمیت گروه دانشجویی در جامعه ما بود که در طول دهه های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ اتفاق افتاد و سپس به طور دائم ادامه یافت. و پس از آن برخلاف کشورهای اروپایی و آمریکایی که دلایل بیشتر مبارزه با جنگ طلبی و استعمار جدید بود، در ایران دلیل اصلی نبود آزادی های سیاسی در دوران پیش از انقلاب و اختلافات بر سر حدود و نحوه مدیریت آزادی ها و نظم دموکراتیک در دوران پس از انقلاب بود و هست.
در سال های دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ جنبش دانشجویی در ایران به شدت تحت تاثیر مارکسیسم و شاخه های خاصی از آن به ویژه انقلاب کوبا و شخصیت هایی چون کاسترو و چه گوارا و همچنین تحت تاثیر ادبیات سطحی لنینیستی و مائوئیستی بود. جریان های دیگری نیز در جنبش دانشجویی وجود داشتند که از اندیشه های اسلامی و ملی در طیفی بسیار گسترده و متفاوت دفاع می کردند. بهر رو چارچوب ها در آن زمان همچون امروز بسیار تحت تاثیر عوامل خارجی(موقعیت بین المللی و جایگاه ایران در آن ) و عوامل درونی (نظام سیاسی حاکم و رابطه آن با اقشار دارای سرمایه اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در رده های میانه) بود.
۴- واقعه ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ را که معمولا از آن به عنوان سرآغاز و یا نقطه عطف جنبش دانشجویی یاد می شود، تا چه حد می توان ضدامپریالیستی و ضد استعماری دانست؟ آنچه تاکنون از آن یاد شده است، ماهیت ضدآمریکایی و ضدامپریالیستی جنبش دانشجویی و واقعه ۱۶ آذر است، آیا می توان گفت که آن واقعه بیش از آنکه ضدامپریالیستی باشد، ضد استبداد داخلی بوده است و یا اینکه این دو مورد را با توجه به شرایط آن دوره در یک راستا می دانید؟
نظام های اجتماعی و فرایند های موسوم به حافظه تاریخی و نشانه شناختی همواره نیاز بدان داراند که تاریخ و روند های گذشته را نشانه گزاری کرده و بر آنها بارگزاری های نمادین بکنند. از این رو ما از «مناسبت های تاریخی» سخن می گوئیم. این حوادث بنابراین بیشتر از آنکه در چارچوب دقیق تاریخی خود دارای اهمیت باشند، در فرایند تاریخی از خود به دلیل بارگزاری های معنایی و نمادین بر آنها دارای اهمیت می شوند. جریان ۱۶ آذر نیز از این قاعده متثنی نیست. ما با حرکت و تظاهراتی سروکار داشته ایم که به دلیل سفر رئیس جمهور آمریکا به ایران صورت گرفته است و گروه های مختلفی که با این حرکت همراه بودند تمام طیف های دانشجویی یش گفته را در بر می گرفتند. این گونه حرکات و تظاهرات در آن زمان و پیش و پس از آن به کرات اتفاق می افتادند اما به دلیل شهید شدن دانشجویان قضیه شکل حادی به خود گرفت و ارزش و اهمیت تاریخی و بارگزاری های معنایی بر آن به شدت افزایش یافت. اینکه آیا این حرکت بیشتر حرکتی ضد امپریالیستی بوده و یا آزادیخواهانه، به نظر من چندان مطرح نیست زیرا این دو را در آن زمان خاص چندان نمی توان از یکدیگر جدا کرد. ضدیت دانشجویان با استبداد پهلوی عامل اصلی ضدیت آنها با آن سفر بود وگرنه اندیشه ضد استعماری و مثلا ضد جنگ و استعمار در آن زمان در ایران چندان گسترده نبود و به گروه های خاصی از اقشار روشنفکر محدود می شد. اما دانشجویان به درستی استبداد ایران را شاخه ای از سیاست بین المللی آمریکا تلقی می کردن و واکنش آنها نیز از همینجا ریشه می گرفت.
درباره اینکه ۱۶ آذر را نقطه عطف بدانیم، به نظر من بی شک یکی از نقاط عطف تاریخ سیاسی و دانشگاهی ما به شمار می آید و نه تنها نقطه عطف. از این زمان می توان گفت که تیر خلاص به جنبش های مسالمت آمیز شلیک شد و حرکت های دانشجویی و اجتماعی به سوی یک رادیکالیسم شدید پیش رفتند . جنبش های چریکی و مسلحانه به راه افتاد که البته آنها نیز با بن بست روبرو شدند. اما دینامیسمی که در جامعه به وجود آمد رادیکالیسم را به اندیشه ای غالب تبدیل کرد که سرانجام به انقلاب اسلامی منجر گردید. بنابراین به گمان من سخن گفتن از نقطه عطف و اینکه ۱۶ آذر یک جایگاه بسیار مهم حافظه تاریخی در زنجیره و فرایند تحولات اجتماعی و سیاسی ایران معاصر است، جای هیچ شکی ندارد.
۵- نقش جنبش دانشجویی (جریان های دانشجویی) بر جریانات سیاسی و اجتماعی داخل ایران به چه صورت بوده است؟
در دوران پیش و در دوران پس از انقلاب اسلامی ، حرکات دانشجویی همواره توانسته اند به مثابه واکنشی از بدنه ای هوشمند از جامعه آنچه را که می توان بیشتر مطالبات اجتماعی و نه مطالبات دانشجویی نامید نمایندگی کنند و از این طریق بر نظام اجتماعی تاثیر گزاری کنند. جوان بودن، قابلیت بیشتر برای خطر کردن و رادیکالیسم ناشی از این موقعیت بی شک از عواملی هستند که این امر را ممکن می کرده اند.
در دوران پیش از انقلاب اسلامی استبداد نظامی حاکم اصولا راهی جز از طریق جنبش دانشجویی برای ابراز بیان باقی نمی گذاشت و بنابراین این جنبش تاثیر زیادی به طور مستقیم و حتی می توانم بگویم نمادین بر نظام اجتماعی داشت . هر چند که من معتقد نیستم که روند انقلابی مستقیما از جنبش دانشجویی ناشی شده باشد. در دوران پس از انقلاب نیز دانشجویان همواره فعال بوده و هستند و این به نظر من یکی از بزرگترین شانس های کشور ما است که دانشجویانی جوان و بسیار زیاد و هر چه فرهیخته تر دارد که می دانند آینده آنها در دست خود آنها است و به جای آنکه به دنبال قهرمان ساختن از این و آن باشند باید بر کار و کوشش و اندیشه خود برای ساختن این آینده تکیه کنند. این ما را نسبت به آینده امیدوار می کند. همانگونه که هیچ چیز بدتر از انفعال در میان دانشجویان و جوانان به طو کلی نمی تواند در ضربه زدن به نظام اجتماعی سراغ کرد. با این وصف چه برای خود این جنبش و دانشجویان و چه برای دیگرانی که در بیرون از آن ایستاده اند و با آن موافق یا مخالفند باید روشن باشد که اگر احزاب سیاسی و فرایندهای دموکراتیک چرخش نخبگان سیاسی و انتخابات و نظام های مقننه و قضاییه و مجریه به خوبی کار کنند، به نظر من باید انتقال گسترده ای از آنچه امروز در جنبش دانشجویی ( و در برخی دیگر از نهادها برای مثال مطبوعات و رسانه ها) وجود دارد به این نهادهای سیاسی مستقیم صورت بگیرد. به عبارت دیگر گمان من آن است که در شرایط خاص ما برخی از جنبش ها و حرکات اجتماعی به ویژه دانشجویان و زنان در حال فعالیت برای مطالباتی هستند که به کل جامعه تعلق دارند و البته این عجیب نیست زیرا این دو گروه مهم ترین و موثرترین گروه های اجتماعی در معنای عام کلمه هستند که در سال های پس از انقلاب تحول و رشد کرده اند.
۶- آیا استقلال جنبش دانشجویی از حاکمیت سیاسی و احزاب (آنگونه که فعالان این جنبش اعلام می کنند)، معنادار است؟ در واقع آیا می توان وابستگی کامل و یا نسبی جریانات دانشجویی به حاکمیت سیاسی و یا احزاب را به عنوان آسیبی برای آن قلمداد کرد؟
اگر مبنای بحث خود را نه ملاحظات نظری و مفروض بلکه واقعیت های صد ساله اخیر در ایران و در جهان بگیریم به این نتیجه می رسیم که بحث و شعار استقلال جنبش دانشجویی از احزاب و جریان های سیاسی هرگز از حد یک ادعا و شاید یک خواست معصومانه یا مورد ادعا بالاتر نرفته است. در کشورهایی توسعه یافته با پیشینه طولانی جنبش دانشجویی نظیر فرانسه و آلمان و ایالات متحده این جنبش ها همواره در تقسیم بندی های درونی خود از گرایش های سیاسی تبعیت می کرده اند. سندیکاهای دانشجویی حتی تاامروز در کشورهایی مثل فرانسه و آلمان کمابیش با این یا آن حزب سیاسی رابطه مستقیم یا غیر مستقیم دارند و موضوع بر هیچ کس پوشیده نیست. به نظر من این امر کاملا طبیعی است . انتظار داشتن از دانشجو که سیاسی نباشد و یا گرایش های سیاسی خود را از گرایش های دانشجویی اش جدا کنند ، انتظاری بیهوده است. چگونه می توان از افرادی که دارای فکر و شعور و آگاهی سیاسی بالایی هستند انتظار داشت که این آگاهی را در کار ها و فعالیت های سیاسی خود در قالب دانشجویی دخالت ندهند.
با وجود این، من به نوعی آسیب شناسی سیاسی جنبش دانشجویی نیز معتقدم یعنی اینکه دانشجویان خود بهتر از هر کسی باید بدانند که کجا سیاست به مثابه یک فرایند کنش اجتماعی غیر علمی با کار و فعالیت اصلی آنها یعنی یک کنش علمی در تضاد است و بنابراین اجازه ندهند که کنش علمی شان فدای کنش سیاسی شان شود. این را هر کس خود باید تشخیص دهد اما من به عنوان یک معلم نمی توانم بگویم که این دو با یکدیگر در تضاد نیستند ، یا لااقل هیج وقت در تضاد نیستند. دانشجویی که صرفا به کار سیاسی بپردازد و دغدغه هایش در این زمینه متمرکز شده باشد کمتر می تواند دانشجویی باشد که از لحاظ علمی بتواند کنش برجسته ای داشته باشد و برعکس.
۷- ماهیت انتقادی جریان دانشجویی یکی از شاخصه های آن است، آیا می توان اینگونه گفت که به دنبال آن، رویکرد جریان دانشجویی همواره سلبی بوده است و هیچ گاه نتوانسته نگاهی ایجابی به مسائل سیاسی و اجتماعی داشته باشد؟
جنبش های اجتماعی عوما ماهیت انتقادی دارند و این خاص جنبش دانشجویی نیست. اما تفاوت در آن است که اگر این جنبش ها در چارچوب های تعریف شده سیاسی قرار بگیرند مثلا احزاب، می توان انتظار داشت که صرفا احساسی و سلبی نباشند و در غیر این صورت طبیعی خواهد بود که بیشتر سلبی باشند تا ایجابی.
نکته دیگر در آن است که اصولا همانگونه که در ابتدای این بحث گفتم دانشجویان قشر یک دست و منسجم و با ریشه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نزدیک به هم نیستند و بنابراین انتظار اینکه چنین گروه ناهمگنی بتوانند جز در شعارهای سلبی و یا شعار های ایجابی بسیار کلی با یکدیگر به توافق برسند به نظر من کمی سطحی نگرانه است. تجربه تاریخی نیز این امر را نشان می دهد که پس از گذار از شعارهای کلی عموما میان دانشجویان بر سر شعارهای دقیق اختلاف و شکاف می افتد.
۸- شما اوج جنبش دانشجویی را در چه مقطعی می دانید؟ و دلایل آن چه بوده است؟
اوج جنبش دانشجویی در ایران پیش از انقلاب در سال های نیمه ۱۳۳۰ تا نیمه ۱۳۴۰ و در جریان های مطالبات دموکراتیک بود. که تقریبا به همان سرنوشتی دچار شد که جنبش های دانشجویی ضد جنگ در اروپا و آمریکا یعنی از یک سو جنبش دموکراتیک رو به آرامش گذاشت و از سوی دیگر جنبش رادیکال مسلحانه آغاز شد.
پس از انقلاب مسائل بسیار پیچیده تر شده اند و جنبش دانشجویی به شدت با کنش ها و گفتمان های انقلابی و سایر گفتمان های موجود در پهنه سیاسی ایران پیوند خورده است و موقعیت کاملا جدیدی را ایجاد کرده است. البته در این موقعیت نیز دانشجویان نشان داده اند که همواره به عنوان قشری نخبه و دارای سرمایه بالای اجتماعی در صف اول مطالبات اجتماعی و سیاسی جامعه قرار دارند ولی همانگونه که گفتم، به نظر من ما هنوز فاصله تاریخی حداقل و داده های کاملی را برای بررسی و تحلیل این جنبش نداریم و باید این کار در آینده انجام بگیرد. آنچه امروز می توان گفت این است که امروز بیش از هر زمان دیگری در تاریخ معاصر ایران جوانان، زنان و دانشجویان به عنوان اقشار بزرگ اجتماعی اهمیت یافته اند و بنابراین نمی توان هیچ برنامه اجتماعی و مدیریتی رادر کشور در آینده بدون توجه به موقعیت و شرایط این گرو ها متصور شد. تا زمانی که این واقعیت ساده را نپذیریم، راه حل های پیش روی خود را هر روز کم تر و دشوار تر خواهیم کرد.
۹- مهترین آسیب های که در حال حاضر می تواند گریبان جنبش دانشجویی را بگیرد از نظر شما کدامند؟
بزرگترین آسیب به نظر من رادیکالیسم و خشونت گرایی ای است که می تواند به این جنبش سرایت کند، این رادیکالیسم می تواند شکل کاملا اتوپیایی داشته باشد و این تصور را به وجود بیاورد که با جنبش ها و تظاهرات و این گونه فعالیت ها که تشخیص درست یا نادرست بودن آنها با خود دانشجویان است می توان تاثیری خارق العاده در فرایند تغییر اجتماعی داشت که چنین نیست. همانگونه که من بارها گفته ام و بدین امر اعتقاد دراسخ دارم نظام سیاسی زاده نظام اجتماعی است و نه برعکس، فرایندهای تغییر اجتماعی فرایندهای بسیار کند هستند و بنابراین یک روزه و یک ساله هیچ جامعه ای را در هیچ کجای دنیا و به هیچ قیمت و با هیچ ابزاری نمی توان تغییر داد و اما اندیشه اتوپیایی تغییر رادیکال و خشونت آمیز همیشه وجود دارد و این امری بسیار خطرناک است.
خطر دیگر سیاست زدگی و نه سیاسی شدن، جنبش و فرایندهای علمی و دانشجویی است. ما باید بدانیم که وظیفه و رسالت اصلی ما رشد و بالا بردن کمیت و کیفیت دانش در مفهوم آکادمیک آن است، اگر قرار باشد سیاست زدگی این امر را به خطر بیاندازد و یا از میان ببرد و ضعیف کند به نظر من با یک آسیب بسیار خطرناک روبرو هستیم که هم اثرات کوتاه مدت آن به زیان دانشجویان است و هم پی آمدهای دراز مدتش .
۱۰- جایگاه جنبش دانشجویی را در وضعیت امروز کشور، به چه صورت می دانید؟
من بهتر می دانم به جای جنبش از خود دانشجویان، جوانان و زنان صحبت کنم. که همانطور که گفتم به نظر من بزرگترین شانس های ما برای آینده ایران هستند. کشور ما یکی از جوان ترین کشورهای جهان است در عین حال رشد جمعیت در آن کنترل شده است و خوشبختانه چشم اندازهای یک کشور جهان سومی پر جمعیت و ناتوان کمتر می تواند در افق ما وجود داشته باشد. از سوی دیگر جامعه ما در سال های پس از انقلاب اسلامی توانسته است به اجتماعی شدن شدید و گسترده زنان دامن بزند که این امری بسیار مثبت است و جامعه ای که تا این حد زنان در آن نقش داشته باشند نمی تواند به سادگی به عقب بازگردانده شود. و سرانجام با افزایش شمار دانشجویان ، هر چند لزوما این امر را مناسب با بازارا کار نمی دانم و معتقدم باید آن را مدیریت و کنترل کرد، اما این افزایش سرمایه فرهنگی را در جامعه ما به شدت بالا برده و به علاوه آن را در سطح بسیار گسترده ای توزیع کرده است و این نیز شانس بزرگی برای آینده ما به حساب می آید. امروز در سراسر ایران نهادهای تحصیلات عالی وجود دارد، تقاضای بالای فرهنگی برای محصولات علمی و فرهنگی قابل مشاهده است و جامعه در حال بالا بردن سرمایه های فرهنگی خود است و این سرمایه ها از جمله تحصیل به سرمایه های اجتماعی و ارزش تبدیل شده اند. همه این ها نوید آن را می دهد که ما در راه توسعه ای پایدار در دراز مدت قدم بگذاریم البته به شرط آنکه بتوانیم اختلافات خود را کنار گذاشته و مدیریت های خود را منطقی کرده و در سیستم جهانی موقعیت یک کشور با پیشینه ای طولانی، مسئول و آینده نگر را به دست بیاوریم.
منتشر شده در ویژه نامه شماره ۲۲۳ ماهنامه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی “گزارش”، آدر و دی ۱۳۸۹