برای ما که دست اندرکاران علوم اجتماعی هستیم مهم ترین ابزارهایی که در اختیار داریم و اگر بتوانیم به نحو مطلوب از آنها استفاده کنیم می توانند ما را به اهداف علمی مان نزدیک کنند ابزارهای زبانی و ابزارهای نوشتاری هستند. اما ابزار نوشتاری که در فرایندی از عمومی شدن و قرار گرفتن در عرصه عمومی وارد شده باشد یعنی به «چاپ» رسیده باشد و از این لحاظ به یک «متن» تبدیل شده باشد که دیگر دارای شخصیتی مستقل شده و به میراثی بدل می شود که نویسنده آن چه بخواهد و چه نه، چاره ای جز آن ندارد که همواره آن را با خود در حافظه جمعی مربوط به خود حمل کند–!.دارای اهمیت بیشتری در بسیاری از موارد است. این نخستین و شاید بتوانم بگویم اساسی ترین نکته ای است که ما همواره باید در یاد داشته باشیم: حضور فکری ما یعنی حضوری که در زبان اتفاق می افتد و زبان ، زبانی است که در عرصه عمومی به کار آید و به شکلی از اشکال ثبت شده و برجای بماند.
فناوری های جدید امروز با در اختیار قرار دادن امکان انتشار الکترونیک مطالب و ایده ها ، انقلابی در جهان بر پا کرده اند، زیرا یک فکر می تواند با سرعتی شگفت آور به گردش در آمده و انتقال یابد و یا مورد مبادله قرار بگیرد. و این شانسی است که باید بتوان با هوشیاری از آن بهره برد و دانست که هیچ اتوماتیسمی در آن در کار نیست بلکه همه چیز بستگی به آن دارد که ما چگونه بدانیم یا بتوانیم با تراکم و فشردگی و پیچیدگی و تناقضی که موقعیت مدرن و پسا مدرن به ما تحمیل می کنند کنار بیاییم و با چه نتیجه ای.
همین نکته که امروز نظام دانشگاهی ما هنوز هیچ رسمیت و هیچ ارزشی علمی برای بخش بزرگی از رسانه ها که اتفاقا بالاترین تاثیر را در عرصه عمومی دارند ( رسانه های صوتی – تصویری ، مطبوعات، رسانه ها ی الکترونیک) قائل نیست ( یعنی امتیازی به مشارکت در آنها برای پژوهشگر نمی دهد) و بر عکس بالاترین امتیاز را به رسانه هایی می دهد ( مجلات علمی پژوهشی ) که همگان لااقل بر آن اجماع دارند که نه تنها ارزش بالای علمی ندارند بلکه به خصوص فاقد هر گونه تاثیر گذاری چه در عرصه علمی و چه در عرصه مدنی و عمومی هستند، به خودی خود گویا است و بسیاری از مسائل را برای یک ذهن هشیار و تیز بین روشن می کند.
بنابراین،تکرار می کنم نوشتن،ابزار اصلی کار ماست. اما این نوشتن بنا بر آنکه کجا می نویسیم و با چه هدف و برای کدام مخاطبی و بنا بر اینکه چه استراتژی های کوتاه و میان بلند مدتی را دنبال می کنیم، می تواند و باید بسیار متفاوت باشد. اما پیش از آنکه این بحث را آغاز کنم این نکته را بگویم که در اینجا من از گفتار و کلام شفاهی در اینجا صحبتی نمی کنم و از انتخاب زبان نوشتار (منظورم زبان های مختلف بومی، ملی یا بین المللی است)نیز سخنی به میان نمی آورم چون مسائل را بیش از حد ظرفیت این جلسه گسترش می دهد و این مباحث را به جلساتی در آینده وا می گذارم اما این به هیچ رو به این معنی نیست که نوشتن را دارای ارزشی مطلق نسبت به سایر اشکال ارتباطی بدانیم، نسبیت از این لحاظ و در پارادایم علمی نوعی «قطعیت» به شمار می آید.
ابتدا از همین مطلب شروع کنیم که چرا عمومی کردن اهمیت دارد؟ زمانی که ما چیزی را به نام خود به هر شکلی به انتشار می رسانیم نسبت به آن متعهد می شویم و تا به انتهای سیر حرفه ای و فکری خود باید در برابر آن پاسخگو باشیم که البته این بدان معنی نیست که کسی نتواند نظر خود را تغییر بدهد اما باید همواره دو شرط اساسی را در نوشتار منتشر شده در خاطر داشته باشد: نخست آنکه متن باید دارای انسجام معنایی همزمان باشد یعنی نمی توان در یک متن و به صورت همزمان دو واژه یا دو عبارت و ساختار زبانی را در معانی متفاوت و به خصوص متناقض به کار برد و ثانیا همواره باید توجه داشت که نویسنده موظف است که تغییرات اندیشه و گفتمان زبان خود را به هر شکلی که باشد چه در قالب ها و چه در محتواها توجیه کند و به نوعی به آنها مشروعیت تطوری بدهد یعنی بتواند دلایل قانع کننده ای برای تغییر آنها و چگونگی و جهت تغییر آنها به میان آورد و یا برعکس نشان دهد که به چه دلیل یا دلایلی تغییری در آنها رخ نداد و هموراه برغم گذشت زمان او بر سخنان و اندیشه های خود پا برجا مانده است. ما به این امر ضرورت نوعی انسجام درزمانی(diachronic) و هم زمانی(synchronic) نام می دهیم. نبود این انسجام که چشمانی تیز بین و دقیق به سرعت آن را در یک نوشتار یا در یک گفتار کشف می کنند نخستین و اساسی ترین مولفه ای است که می تواند آن نوشتار یا کلام را بی اعتبار کند.اگر تغییری در اندیشه رخ دهد یا رخ ندهد باید بگوئیم چرا و چگونه؟معروفترین نمونه این قضیه در انسان شناسی، لوی برول است که نظریه منطق ابتدایی(mentalite primitive) را داد و چند سال بعد اعلام کرد که چیزی به نام منطق ابتدایی وجود ندارد بلکه انسانها دارای منطق هایی متفاوت هستند. البته همین مسئله، خودش شهامت و جسارتی اندیشمندانه و روشنفکرانه می خواهد.
نکته دیگر،که اعتبار یا بی اعتباری نوشتار ما را در نوشته های علمی روشن میکند استفاده درست از زبان است.ما در علوم اجتماعی از گروهی واژگان استفاده می کنیم که متونی گاه به ظاهر شبیه نوشته های ادبی تولید می کنند ولی این فقط یک شباهت ظاهری است.تفاوت اساسی متن علوم اجتماعی با متن ادبی این است که ما در متن علوم اجتماعی باید تک تک کلمات را تعریف کنیم.مثلا اگر در جایی می گوییم: «تنوع قومی در ایران عاملی است برای توسعه فرهنگی» باید تنوع،قوم،عامل،توسعه و فرهنگ را به طور دقیق تعریف کنیم.
افزون بر این بهتر است سعی کنیم که تعاریفمان در طول نوشته و نیز در تمام نوشته هایمان یکی باشد تا از انسجام، فاصله نگیریم.ما در متن های علوم اجتماعی،زیاد با عبارت “طبق تعریف” برخورد می کنیم که بیانگر اهمیت این مسئله است یا بسیار دیده اید که در متون می نویسند: کارکرد از دیدگاه دورکیم و یا پوزیتیویسم از نگاه کنت و این بدان آن معنی است که معادل آن چیزی را که در ادبیات به آن سبک می گویند ما در علوم اجتماعی هم داریم و نامش گرایش نظری است.یک نفر در نوشته اش باید از نظریات نظریه پردازان استفاده کند.در اینجا باید مراقب بود که به نظریات کسانی استناد داده شود که از لحاظ فکری نزدیک به هم باشند.پیشینه نظری مقاله هم خیلی مهم است و نباید مغشوش باشد. مثلا ما نمی توانیم در آن واحد به دو نظریه پردازی استناد دهیم که نظر آنها کاملا در تضاد با هم است.این در وهله اول،نشان دهنده این است که خود نویسنده، چارچوب فکری منظمی ندارد.زیرا مگر می توان به چیزی و به عکس آن چیز در آن واحد باور داشت؟ این از لحاظ منطقی، امکان پذیر نیست. چنین استناد های مغشوشی به علاوه نشان می دهند که نویسنده با هیچ یک از دو یا چند نظر مورد استناد و با تضادهای آنها آشنا نبوده است. این مسائل،از اعتبار مقاله می کاهد.
نوشتن،یک مهارت است که به مرور کسب می شود.نوشتن،کار دشواری است چرا که یک فرآیند شناختی است که گروهی از پنداره ها را به فرمولی تعریف و انسجام و تبیین یافته بدل می کند.مهارت نوشتن،به سختی به دست می آید و به راحتی از دست می رود.اینجا یک تناقض وجود دارد.برای اینکه شما بتوانید بنویسید باید سال ها تمرین کنید.میزان نوشتن و نیز سرعت آن، مسئله ای شناختی است که ما از سازوکار آن آگاهی نداریم.یعنی ما نمی دانیم که آدمی مثل بالزاک، چه طور این همه کتاب نوشته است؟ اصولا بین حجم و کیفیت هم یک رابطه منطقی وجود ندارد.این دقیقا مثل خواندن است یعنی با از دست دادن تمرین خواندن ، به سرعت،قابلیت خود را در آن زمینه ، قابلیت تمرکزمان را برای آن، از دست می دهیم.البته این فراموشی،در مورد نوشتن بیشتر از خواندن است.دلیلش چیست؟ ما نمی دانیم.البته از لحاظ بیولوژیک، تمام اندام های ما اینگونه اند.برای همین هم هست که درپزشکی جدید،وقتی عضوی می شکند سریع آنرا به حرکت می اندازند چرا که معتقدند هر یک روزی که عضو، بی حرکت بماند بهبودی آن به تاخیر می افتد. بنابراین شما باید دائما بنویسید.توقف در آن،توانایی را از بین می برد.عقده کاغذ سفید را حتما شنیده اید.این قضیه به این شکل است که نویسندگان وقتی کاغذ را جلوی خود می گذارند و نمی توانند بنویسند، مرگ خود را پیش روی خود می بینند و گاه خود دست به خودکشی می زنند مثل همینگوی .برای بسیاری از نویسنده ها زمانی پیش می آید که دیگر هیچ چیز نمی توانند بنویسند.البته این،برای کسی که نویسنده بوده بزرگترین فاجعه است.مثل کسی که نوازنده بوده و حالا دستش را از دست داده است.
اما به بحث اصلی مان بازگردیم. ما اصولا چند گونه نوشته علمی داریم:گزارش علمی، مقاله علمی – پژوهشی و نیز مقاله علمی- ترویجی و مقاله مطبوعاتی علمی. امروز ما بیشتر درمورد مقاله علمی – پژوهشی تاکید داریم.ابتدا بگویم آنچه در اینجا عنوان می شود عمدتا بر تجریه شخص من به عنوان سردبیر یک نشریه علمی – پژوهشی (نامه انسان شناسی) و همچنین عضویت چندین ساله در هیئت های علمی و همکاری به عنوان داور با نشریات علمی استوار است. پرسش این است که یک مقاله علمی – پژوهشی باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟ نخستین پاسخ به این پرسش را باید به این صورت داد که هر مقاله را باید در دو سطح شکل و محتوا بررسی کرد که شاید از لحاظی شکل در درجه اول اهمیت قرار بگیرد. این نکته نباید به هیچ رو عجیب و خلاف رویکرد علمی دانست زیرا علم پیش از هر چیز به روش و روش بیش از هر چیز به نظم و نظام مند بودن بنابراین به شکل داشتن مربوط می شود: شکلی که باید از گروهی از الزامات تبعیت کند و همین الزامات سبب می شود که نویسنده ناچار باشد محتوای کار خود را نیز به حد مشخص و سطح قابل دفاعی از نظر علمی برساند. اشتباهی که گروهی از دانشجویان و پژوهشگران جوان به خصوص به این نکته توجه همیشه مرتکب می شوند آ« است که دقت و اهمیت دادن به شکلی را نوعی صوری گرایی نه چندان ارزشمند تلقی می کنند و گمان می برند که تنها محتواست که ارزش علمی را می سازد . تصور این گروه آن است که یک ایده و نظر خوب لزوما می تواند به یک مقاله خوب بدل شود و «خوب نوشتن» را بیشتر امری ادبی تلقی می کنند ، در حالی که مقاله علمی بیش از هر چیز یک قالب و ساختار دقیق روش مند است. در حالی که یک مقاله خوب،یک ساخته خوب است .متن علوم اجتماعی، چیزی است که ساخته می شود آن هم ساختی حساب شده و متکی و تابع ساختاری مشخص و نه چیزی خود انگیخته: درست مثل یک ساختمان که نیاز به برنامه ریزی دارد.اول باید برای آن نقشه کشید، بعد مصالح و اجزایش را تدارک دید و سپس گام به گام آن را ساخت. به یاد داشته باشیم که در داوری مقاله های علمی – پژوهشی، اولین چیزی که به آن توجه می شود شکل است.تحقیقی که اخیرا به وسیله دکتر فرهنگ ارشاد انجام شده است نشان می دهد ۵۰ -۶۰ درصد اشکالات وارد شده به مقالات ارجاعی به انجمن جامعه شناسی، اشکالات شکلی بوده است. در واقع شکل و محتوا به معنایی یکدیگر را کنترل می کنند. اگر مقاله ای دارای شکل درست و تعریف شده نباشد به احتمال قوی محتوای آن نیز فاقد ارزش علمی است. یک حتی اگر فرض را بر آن بگذاریم که یک محتوای ارزشمند هم در شکل غیر سیستماتیک و غیر علمی ارائه شود باز هم قابل استناد نخواهد بود و به همین دلیل نیز پذیرفته نمی شود. اکثر مجلات علمی دارای راهنماهای تدوین مقاله و شکل های لازم برای نوشتن آنها هستند. شاید یکی از مهم ترین مسائل شکلی به حجم مقاله در کل آن و در اجزایش مربوط باشد.مقاله همیشه از تعداد مشخصی کلمه تشکیل شده که می توان این تقسیم بدی را به ساختمان و طبقات آن و حجم اجزای آن تشبیه کرد. مقاله باید همچون یک ساختمان دارای اجزای متناسب باشد و نه اینکه ترکیبی که از همان آغاز گویای عدم تشخیص تناسب و نبود دیدگاهی روشن در سهم هر یک از اجزا در ساختمان کلی آن . این مقیاس در ایران حدود ۶۰۰۰ کلمه است(چیزی در حد ۲۵- ۳۰ صفحه A4 ) و استاندارد جهانی آن نیز بین ۶۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ کلمه است.( در این ترکیب تقریبا باید سه جهارم به بخش اصلی که یافته های تحقیق است اختصاص یافته و یک چهارم به مجموعه بخش های دیگر) به همین دلیل در مورد مقاله علمی،لفظ نوشتن را به کار نمی برم چرا که ما آنرا بیشتر از آنکه بنویسیم ، می سازیم. این شش هزار کلمه مصالحی است محدود که در اختیار داریم .و باید با عقلانیت و اقتصاد از آنها استفاده کینم. . البته عرف دیگری هم در اینجا هست که یک فرد تازه کار یا کسی که به هر دلیلی دارای اتوریته بالایی نیست( بدون آنکه وارد بحث اصولی مشروعیت این اتوریته و یا لزوم آن بشویم) و به همان نسبتی که دارای اتوریته است می تواند از حجم بالاتر یا پایین تری از واژگان استفاده کند. بنابراین مولفان جوان باید تا حد ممکن از تعداد واژگان حداقل استفاده کنند.
هر مقاله، یک عنوان دارد و عجیب نیست که بگوییم مقاله قبل از هر چیز یک عنوان است.در جهان، هر روزه میلیون ها مقاله تولید می شود و ما قبل از هر چیز از مقاله،عنوان آنرا داریم.خیلی وقت ها یک کلمه چیزی را به ذهن ما می آورد که یا ما را جذب می کند و یا دفع.وقتی فرصت برای جذب مخاطب فقط یک کلمه است پس طبیعتا با احتیاط و دقت باید آنرا انتخاب کرد. به همین دلیل بحث خود را درباره اجزا مقاله از همین عنوان شروع می کنیم. باید به این نکته توجه داشت که مسئله عنوان به اندازه ای مهم است که اولین سوال پرسشنامه های داوری آن است که :”عنوان تا چه اندازه با متن مقاله انطباق دارد؟” اینجا یک تناقض وجود دارد،یعنی برای آنکه ما بتوانیم عنوان را دقیق کنیم باید توضیح بیشتری بدهیم.مثلا بگوییم “بررسی انسان شناختی دین صابئین در منطقه جنوب شرقی اهواز”و همین مسئله،آنرا طولانی می کند.از طرف دیگر،عنوان وقتی از یک حد بیشتر شود دیگر عنوان نیست و مشکل ساز می شود این ها مسائلی است که در نوشتن مقاله علمی –پژوهشی باید به آن توجه کرد و بنابراین باید راه میانی را پیش گرفت.
نکته دوم به چکیده باز می گردد که اغلب تنها چیزی است که بسیاری از افراد از مقاله می خوانند . چکیده باید ساختارمند باشد یعنی به طور منظمی کل مقاله را در خود داشته باشد و بتواند مخاطب احتمالی را قانع کند و یا در او این اطمینان را به وجود بیاورد که در مقاله آن چیزی را که می جوید احتمالا خواهد یافت. باید توجه داشت که همه روزه در جهان میلونها نفر چکیده های میلیونها مقاله را می خوانند و براین اساس انتخاب خود را انجام می دهند. وجود کلید واژگان مناسب امکان می دهد که در جستجوهای الکترونیکی بتوان با سرعت بیشتری به مقاله رسید. بنابراین این کلید واژگان نه باید آن قدر کلی باشند که جستجو در میان میلونها رکورد از چشم پنهان بماند و نه آن قدر خاص باشد که به ذهن مخاطب خطور نکند که باید برای یافتن مفاله ای در آن زمینه این کلمه را جستجو کند.
در مقدمه و طرح مساله باید به تدریج مطلب را از کل به جز برد. و در حد امکان از کلی گویی پرهیز کرد و موضوع را صرفا در حوزه مورد نظر باز کرد. در بخش پرسش های تحقیق باید تا جایی که ممکن است پرسش های محدود مثلا ۴ یا ۵ پرسش را مطرح کرد اما پیش از مطرح کردن آنها ( و به طور کلی همیشه پیش از شروع هر بخشی کار را با یک مقدمه و تشریح موضوعی شروع کرد). در بخش روش باید به خصوص از تشریح کلی روش ها پرهیز کرد و برعکس به طور دقیق روش هایی را که خود محقق به کار برده چه در حوزه اسنادی و چه در حوزه میدانی همراه با ذکر دلایل انتخاب این روشها میزان موفقیت یا شکست آنها، موانعی که بر سر راه انجام تحقیق با این روش ها به وجود آورده و راه حل هایی که برای خروج از آنها به کار گرفته شده است، و همچنین نتیجه گیری روش شناسی مطرح شود.
بخش دیگر بسیار مهم معرفی تاریخی – جغرافیایی و جمعیت شناختی دقیق جامعه مورد مطالعه است. در تمام مواردی که مربوط به اطلاعات کمی می شود لزوم استفاده از روش ها ی کمی و استناد به آمار رسمی لازم است. از این گذشته باید تا حد ممکن از به کار بردن اعداد مطلق پرهیز کرد بلکه همیشه همراه با ذکر هر عدد و رقمی مبنایی را برای مقایسه ( مثلا ارقام مشابهی را در سطح استان، کشور یا جهان ) ارائه داد تا خوانند بتواند متوجه اهمیت آن اعداد بشود.
در مورد آنچه به چارچوب نظری مربوط می شود، همچون مورد روش باید توجه داشت که تشریح نظریه ها هیچ مشکلی را راه حل نمی کند و به جای این کار باید ساختار و ساختمان نظری که تحقیق بر اساس آن شکل گرفته و انجام شده را تشریح کرد . مهم برای مخاطب این نیست که این یا آن نظریه انسان شناسی یا جامعه شناسی چه گفته اند بلکه این است که در ذهن محقق یا نویسنده مقاله چه می گذرد و چگونه موضوع را برای خودش تبیین و تدوین کرده است؟ چگونه به این پرسش ها رسیده است و چرا این یا آن روش و این یا گروه از اطلاع رسان ها را برای دست یابی به اطلاعات و پاسخ دادن به پرسش های کار خود انتخاب کرده است. چارچوب نظری می تواند در بخشی به همین نام پس از مقدمه و طرح مساله و یا درون طرح مساله بیاید.
بخش مهم دیگر ادبیات یا پیشینه موضوع است: هر مقاله علمی این ادعای ضمنی را درون خود دارد که می خواهد چیزی به علم در موقعیت کنونی اش اضافه کند بنابراین باید ابتدا ثابت کند که بخش قابل ملاحظه ای از ادبیات موجود درباره موضوع و موضوع های نزدیک به آن را در سطوح مختلف ( مقالات پژوهشی و علی یا ترویجی دیگر، کتاب ها، گزارش های علمی و اسناد رسمی ) مطالعه کرده و در کار خود دخالت داده است. بنابراین ضعف بخش ادبیات پژوهشی به سرعت می تواندبه استدلالی برای نشان دادن ضعف عمومی مقاله علمی باشد.
تعریف مفاهیم لزوما نیاز به بخشی مجزا ندارد و درون چارچوب نظری و یا درون طرح مساله جای بگیرد. آنچه در اینجا اهمیت دارد این است که نویسنده مفاهیم را در کل یک مقاله و به طور کلی در کل آثار خود به یک صورت و با یک معنی به کار ببرد و هر نوع تغییر مفهومی را با توضیحی علمی روشن کند. محقق باید لزوما از پرشس های تحقیق در شکل و محتوا و از چارچوب نظری در محتوای خود تبعیت کند و نبود انسجام میان این بخش ها به شدت در داوری و بی اعتبار کردن مقاله موثر است.
نتیجه گیری مقاله نیز از مهم ترین بخش های آن است. نتیجه گیری قاعدتا باید کوتاه بشد در ۲ یا ۳ صفحه ارائه شود و در آن باید حضور نویسنده به پر رنگ ترین شکل ( همچون در بخش طرح مساله و یافته های تحقیق) دیده شود. نتیجه گیری باید به خصوص از کلی گویی و از غرق شدن در قرمول های ابهام انگیزخود داری کند و به علاوه در صورت ممکن به گروهی از پیشنهادها و راهکارها ( به خصوص در مقالات کاربردی برسد) .
کتابنامه و روش استناد اهیت ویژه ای دارد. عدم ذکر کتاب ها یا اسناد و مقالات مهم در زمینه مورد بحث مقاله و یا برعکس اشاره به منابع بی ارزش یا کم ارزش عموما به شدت سبب بی اعتباری مقاله می شوند.
این ها نکات کوتاهی بود درباره نوشتن یک مقاله عملی که در بخش های آینده صفحه روش به صورت دقیق تر دنبال خواهند شد. این متن ابتدا به وسیله دانشجویان شرکت کننده در اردوی انجمن علمی دانشجویان انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه (بابلسر اردیبهشت ۱۳۸۵) از سخنان نگارنده در چارچوب یک کارگاه روش «نوشتار مقالات علمی –پژوهشی» تهیه شد و در وبلاگ «انسان شناسان» درج شد. اما متن بالا متن بازبینی و کامل شده و نهایی است که به وسیله نگارنده تهیه شده و بخش های زیادی نیز به آن اضافه شده است.