گذشته تضمینی برای آینده نیست: گفتگو با ناصر فکوهی
هادی حسینی نژاد
_ لطفا به عنوان مقدمه؛ کمی در مورد جایگاه و اهمیت نقش سرانه ی مطالعه مردم در رسیدن به یک جامعه ی متمدن که از مصادیق تفکر، فرهنگ و دانش برخوردار است، بگویید!
سرانه مطالعه که دائما می بینیم به آن اشاره می شود یکی از ابزارهای کمی و نه چندان قابل اعتماد چه برای بررسی مطالعه «خام» افراد یعنی بدون در نظر گرفتن محتوای مطالبی که می خوانند و چه به خصوص برای سنجش و ارزیابی کیفیت مطالعه آنها است. بنابراین اینکه مثلا گفته می شود «ما ایرانی ها سه دقیقه در روز مطالعه می کنیم» یا «در فلان کشور توسعه یافته یک ساعت در روز مطالعه می شود» هم از لحاظ کمی، مباحث بی پایه ای است و هم به خصوص از لحاظ محتوایی. اینگونه مباحث نیاز به مطالعات و کار دقیقی دارد که با اینگونه تحقیقات پیمایشی سطحی نگرانه، آن هم در کشوری مثل ایران که اصولا به اینگونه تحقیقات به دلایل بی شمار نمی توان اعتماد کرد، معنایی ندارد. از لحاظ کیفی مطالعات باز هم باید عمیق تر باشند، در یک معنا، اینکه کسی سه دقیقه در روز بخواند یا یک ساعت به خودی خود چیزی را جز در مهارت «خواندن به مثابه یک مهارت فیزیکی – شناختی» تغییر نمی دهد، البته شکی نیست که با بالا رفتن قابلیت «سواد» در خواندن و نوشتن، می توان بسترهای بهتری برای ارتقا فرهنگ داشت اما نباید از یاد برد که خواندن و نوشتن بیهوده و یا مطالعه و نوشتن مطالبی که ذهن را دچار تخریب کنند، بهتر از ننوشتن نیست. مطالعه و نوشتن در چنین مواردی مثل آن است که یک فرد که نیاز به تغذیه دارد به جای خوردن غذای مناسب ، غذای فاسد بخورد با تمام پی آمدهایش. منتها مشکل اساسی در جوامع مدرن آن است که دولت های ملی پس از ظهورشان تمایل دارند خود را به عنوان یک پزشک همه جا حاضر و همه فن حریف در جامعه مطرح کنند و مشخص کنند جه باید خورد و چه نباید خورد که طبعا کار را به یک بن بست می رساند. راه حل صحیح آن است که جامعه بتواند به کنشگران خود ابزارهای لازم را برای تشخیص بدهد و آنها آزاد باشند که انتخاب خود را خود انجام دهند. معنای بالا بردن خود مختاری فرد در نظام اجتماعی همین است . از جمله در زمینه مطالعه و سواد خواندن و نوشتن.
اما در پاسخ به پرسشتان درباره اهمیت مطالعه، ما یعنی انسان شناسان بیشتر از پدیده «سواد» (literacy) صحبت می کنیم که پس از دولت های ملی از خلال اجباری شدن آموزش ابتدایی و سپس متوسطه انجام گرفت و هدفش بیشتر ایجاد زمینه های لازم برای انتقال ایدئولوژی حاکم به مردم بود. اما به تدریج به سلاحی در دست مردم بر علیه ایدئولوژی های حاکم تبدیل شد و مردم از همان راهی که از قرن بیستم دولت ها تلاش کردند مغز آنها را شستشو دهند یعنی ادبیات، به جنگ با ایدئولوژی ها رفتند. ظهور ابزارهای ارتباطاتی جدید در نیمه قرن بیستم که بیشتر بر صدا و تصویر تکیه داشتند سبب شد این نگرانی به وجود بیاید که شاید سواد کاهش یابد و ما برای اولین بار با پدیده «بی سوادی فرا تحصیلی» روبرو شدیم یعنی کسانی که پس از آموختن مهارت خواندن و نوشتن به دلیل عدم استفاده، آنها را از دست می دادند. خوشبختانه انقلاب اطلاعاتی باعث شد که این مهارت ها به صورت گسترده ای با ایجاد امکان نوشتن و خواندن الکترونیک بازیابی شود.
_ با توجه به دامنه ی تحقیقات و مشاهدات تان، به میزان توجه و اهمیت قایل شدن به مساله ی مطالعه در کشورهای توسعه یافته؛ ضمن مثال آورد، اشاراتی داشته باشید.
مشکل کشورهای در حال توسعه از جمله کشور خود ما در آن است که از قرن نوزدهم نتوانسته اند به صورتی موثر از فرایندهای استعماری و پسا استعماری خارج شوند و دائما این فرایندها را درونی می کنند و گاه حتی نام این درونی کردن ها را استقلال و رسیدن به خود کفایی و بی نیازی از جهان می گذارند که طبعا خواست قدرت های بزرگ هم همین است. نگاه کنیم به حوزه ای مثل علوم اجتماعی و انسانی. در ایران برغم آنکه این حوزه عمر موثری نزدیک به سه دهه دارد، هنوز به طور کامل زیر نفوذ اندیشه هایی است که از بیرون می آیند و ارزشی که برای آنها قائل می شویم، حتی نخبگان جامعه بسیار بیشتر از اندیشه های خودمان است. ما به صورت بی شماری «شارح» اندیشه های غیر بومی داریم واین غیر بومیت هم به چند کشور یعنی «فرانسه» و «آمریکای شمالی و انگلستان» محدود می شود. کمتر کسی در ایران چیزی درباره اندیشه های هند و چین و افریقا و سایر نقاط جهان می داند و اصولا اهمیتی نیز برای آن قائل نیست. کمتر کسی توجه می کند که ما وارث یک تمدن چند هزار ساله هستیم که حتی اگر قرار باشد یک بار تمام متون و ساخته های مادی و غیر مادی آن را خودمان مطالعه ای حتی سطحی بکنیم صدها ها سال طول می کشد. کمتر کسی توجه می کند که جوانان ما حامل اندیشه های پرباری هستند که محصول تقابل های بی شمار و زندگی در جهانی است که میزان گردش اطلاعات در آن میلیون ها بار از حتی بیست سال پیش بیشتر است. ولی در عوض تا دلتان بخواهد شاهد «شرح» و «بسط» اندیشه های این و آن فیلسوف و جامعه شناس غربی هستیم و این بدان معنا نیست که نباید این کار را کرد بلکه بدان معنا است که از این کار نباید یک «مد» ونوعی «اسنوبیسم» یا به اصطلاح قابل درک تر نوعی «فخر فروشی» اجتماعی ساخت. با این کار ما نه کمکی به خودمان می کنیم و نه به آن متفکران. در ایران دائما از اندیشمندانی چون فوکو، دریدا، لاکان، ژیژک، بوردیو، و … صحبت می شود بدون آنکه کسی به خودش زحمت بدهد که لااقل زبان آنها را بخواند و بفهمد. این فقر اندیشه لزوما به تخریب اندیشه می کشد. جوامع جهان سوم هنوز خود را نیافته می خواهند دیگران را بشناسند . این البته فرایندی دو گانه و چرخه ای است اما لااقل برای ما این چرخه به صورت یک سویه کار می کند و آن هم بهتر است بگوئیم کار نمی کند.
باز در همین حوزه می بینید که ما به جای آنکه اهمیت و توجه و امکان بیشتری به اندیشمندان خودمان بدهیم همه کار می کنیم که این اندیشمندان ابتدا از ایران خارج شوند و بعد آنها را تبدیل به غول هایی می کنیم که(شاید خودشان هم نخواهند، عول هایی که) کتاب هایشان را به انگلیسی برای مخاطبان انگلیسی می نویسند و ما آنها را به فارسی ترجمه می کنیم. پرسش ساده این است چگونه اگر نتوان یک جامعه را از درون تحلیل کرد می توان از بیرون تحلیلش کرد و پاسخ ساده این است: همانگونه که استعمار می کرد. ما هنوز از فرایندهای استعماری خارج نشده ایم البته شعار ضد استعماری بسیار می دهیم اما میان شعار و واقعیت قضایا فاصله از زمین تا آسمان است.
همین امر به رابطه ترجمه و تالیف در ایران شکلی بیمار گونه داده است و اغلب هم مترجمان و هم مولفان راجع به کار خود نوعی توهم دارند در عین حال که کار طرف مقابل و حتی کار همکاران خود را نیز قبول ندارند. اینها نمونه های آسیب شناختی است که می توان در نظام مطالعه ایران مشاهده کرد و متاسفانه تا فضا باز نباشد و نتوان به صورتی بی پرده سخن ها را گفت و ناچار باشیم با ایما و اشاره حرف بزنیم زیرا ظرفیت ها در همه سو پایین است، آسیب ها می توانند هر روز شدیدتر شوند. پس نتیجه می گیرم کتاب خواندن و هر چیزی خواندن ، یا کتاب نوشتن و هر جیزی نوشتن، و فرو رفتن در توهمات بی پایه خود شیفته گرایانه که هر روز بیشتر شاهد آن هستیم، یا به عبارتی فرایند های «استاد سازی» و « فرزانه پروری» که از خودمان ریشه می گیرند جز سرعت بخشیدن به سقوط فکری جامعه ما تاثیری ندارد. آنها هم که به زبان های انگلیسی می نویسند، از جمله خود ما وقتی این کار را می کنیم، باید متوجه باشیم که در حال ارتقا بخشیدن به فرهنگ دیگری هستیم نه فرهنگ خودمان، که البته کار خوبی است، اما ربطی به رشد فرهنگ ما ندارد ما فرهنگ چهانی نداریم و فرهنگ های جهانی را باید بر اساس میزان تاثیر گزاری و پذیری شان در نظام های شناختی و زیستی و تجربه های فرهنگی روزمرگی بررسی کرد و نه در سطح انتزاع زبان هایی که به یکدیگر «ترجمه» می شوند و این تصور را به وجود می آورند که «ابر اندیشه» های جهانی وجود دارند.
_ همانطور که می دانید نرخ مطالعه در کشورمان بسیار پایین است و به زعم بسیاری از کارشناسان این موقعیت نوعی بحران است. به نظر شما چنین موقعیتی در کشورمان، چه عواقب و سرنوشتی را در حال، آینده ی کوتاه مدت و درازمدت برای جامعه در برخواهد داشت؟
گفتم مهم به خودی خود نرخ نیست. اشکال مطالعه در جهان به سرعت در حال تغییرند. امروز کتاب های کاغذی به دلایل زیست محیطی و همچنین اقتصادی در حال از میان رفتن هستند و می توان پیش بینی کرد که این کتاب ها تا چند دهه دیگر به اجناسی عتیقه یا لوکس تبدیل شوند مثل صفحات بزرگ گرامافون یا کاست های موسیقی و ویدیویی. جهان تغییر می کند. امروز فرهنگ نیز راه میلیون ها و شاید بتوان گفت میلیارد ها رسانه در چرخش است : تعداد کالاهای فرهنگی بی اندازه هستند . برای مثال نگاه کنید به برنامه های نرم افزاری که رقم آنها سر به میلیون ها میزند و هر کدام دنیایی از اندیشه را در خود دارند. فرایندهای اندیشه لزوما از خلال کنشی به نام مطالعه که ما قرن ها می شناختیم عبور نمی کند، بلکه تمام دستگاه های حسی انسان ها از بویایی و شنیداری و چشایی و بساوایی را به کار می گیرد. در نظامهای آموزش و پرورش جدید از اسباب بازی نه برای فراغت بلکه برای آموزش استفاده می شود. و مطالعه، خواندن و نوشتن از خلال شبکه های اجتماعی نظیر گوگل، فیس بوک، تویتر، (البته با تمام خطرات و تقلیل ازادی هایی که ایجاد می کنند) انجام می گیرد و بنابراین انقلاب اطلاعاتی در حال زیر و رو کردن همه چیز است. در چنین حالتی ما هنوز در بند این هستیم که چند عنوان کتاب منتشر شده و پر فروشترین و کم فروش ترین کدام بوده و «اساتید» درباره این و آن کتاب چه گفته اند و روزنامه ها چه نوشته اند و آیا مجوز خواهد گرفت یا نه و یا مجوز گرفته است وغیره. این سخنان گویای آن است که ظاهرا ما تصور می کنیم در حال زندگی در سیاره ای دیگر هستیم آن هم در دو قرن پیش! هر چه زودتر از این خواب بیدار شویم به نفعمان است زیرا فرقی نمی کند کی بیدار شویم، بهر حال بیداری هر وقت اتفاق بیافتد باید مهارت ها را یک به یک بیاموزیم، بفهمیم جهان چیست و چگونه کار می کند، اندیشه چگونه حرکت می کند و روابط و رقابت ها و دوستی ها و دشمنی ها در حوزه فکری چگونه شکل می گیرند و چگونه می توان واقعا به این جهان پیوست و در آن مشارکت داشت و نه آنکه دائما بازیچه دست این و آن فرایند اجتماعی و سیاسی و مد شد و تصور کرد که ما جهانی شده ایم. این کار بسیارسختی است. می پذیریم اما کاری است ممکن به شرط آنکه ابتدا نخبگان تن به این بازی عشق و نفرت از خود و احساس و حقارت و خود شیفتگی توامان ندهند و بتوانند لااقل آنها مسائل را آن طور که هست نه آن طورکه می خواهند باشد ببینند. متاسفانه امروز نه درایران و نه در مهاجران ایرانی خارج از ایران چنین فرایندهایی جز به شکل اقلیتی و محدود دیده نمی شود.
_ کشور ما ایران، اتفاقا پیشینه ی بسیار طولانی در کتابت داشته است. حتا به تایید یاقوت حموی در دانشنامه ی شهرهایش؛ چیزی حدود ۷۰۰ سال پیش کتابخانه هایی در شهرهای ایران وجود داشته و جریان های فکری متعددی در جستجوی علم و دانش و معرفت به مطالعه می-پرداختند. آیا بحران امروز در مقابل چنین پیشینه ای طبیعی به نظر می رسد؟
پیشینه یک کشور هر چند می تواند برای آن بسیارمفید باشد ولی هیچ گونه ضمانتی برای تداوم شکوه و جلال گذشته در آینده به آن کشور نمی دهد و حتی برعکس می تواند برای تداوم آن خطرناک باشد. مصر باستان به طور کامل از میان رفت و از آن جز چند بنا ، آثار هنری باقی نمانده است، یونان باستان که زمانی از زندگی آن با عنوان معجزه فکر یاد می شد امروز به کشوری اروپایی ولی بسیار حاشیه ای چه از لحاظ فکری و چه لحاظ موقعیت اقتصادی تبدیل شده، کشوری فقیر و ورشکسته که سال ها است تولید اندیشه در آن کند و حاشیه ای شده است. همین را درباره رم یا ایتالیای امروزی و یا اسپانیا می توان گفت که در دوره های مختلف مراکز اندیشه بووند و یا آلمان و اتریش که در ابتدای قرن در اوج اندیشه و هنر اروپایی قرار داشتند اما امروز کاملا حاشیه ای هستند.
پس بنابراین گذشته ضمانتی برای آینده نیست. بحران امروز حاصل دو واقعه اساسی است که در فرهنگ ما رخ داده و من همانطور که چندین بار گفته ام در حال مطالعه آنها از خلال تاریخ فرهنگ معاصر ایران هستم. نخست، شوک ورود مدرنیته به صورت یک فرایند برون زا که جامعه ما هنوز نتوانسته است بعد از صد سال آن را هضم کند و دوم شوک ورود اقتصاد نفتی و درآمدزایی که در نیمه قرن بیستم در ایران اتفاق افتاد و کشوری را که مردمش به دلیل سختی محیط و کمبود منابع، به کار فراوان و قناعت در زندگی عادت داشتند را تبدیل به مردمی کرد که همیشه دستشان در برابر قدرت ها که درآمدهای نفتی را در اختیار دارند، دراز است و حاضر به کار و تلاش و نگاه بلند مدت داشتن نیستند. حاصل این مسائل، موقعیت های آسیب شناختی است که در صد سال اخیر با آنها روبرو هستیم از جمله درهمین حوزه مطالعه و کتاب خوانی. دنیا در حال ترک کردن کتاب کاغذی است و رفتن به سوی فرایندهای الکترونیک تولیدو بازتولید متن و تصویر و ما هنوز در فکر اینکه یک کتاب هزار نسخه ای را مجوز بدهیم با ندهیم زیرا در آن یک یا دو خط به نظر ما به اخلاق و فرهنگمان ضربه میزند. ما خود را گول می زنیم چون در حالیکه وقت و انرژی خود را تلف می کنیم ضربات از جاهایی دیگر و به شدت بیشتر بر ما وارد می شوند و اصولا راه مقابله با ضربه آن است که خود را با افزایش ازادی و ظرفیت های اندیشه قوی کنیم وگرنه امروز با هیچ اختراع و ابداع الکترونیک و غیر الکترونیکی نمی توان از چرخش اندیشه ها، تصاویر و اطلاعات جلوگیری کرد مطمئن باشیم که اگر اینکار شدنی بود کسانی که خود در راس این اختراعات و کنترل اصلی آنها قرار دارند برای حفاظت از خودشان از آنها استفاده می کردند که نتوانسته اند به طور کامل این کار را بکنند.
_ اصولا چه عواملی بر ترغیب یا منع افراد جامعه از نزدیک شدن به کتاب و مطالعه تاثیر گذار است و تاثیر گذاری آن ها در چه بازه ای از زمان محتمل است؟ آیا عواملی هستند که حد فاصل دو نسل (مثلا طی چند دهه) بتوانند یک جامعه را از مطالعه دور کرده و یا به آن نزدیک کنند؟
در دیدگاهی کلاسیک که امروز نیز تا حد زیادی می توان لااقل از جنبه هایی آن را پذیرفت، برای آنکه افراد به سوی نیازهای ثانویه خود مثل سرگرمی، اوقات فراغت، مطالعه، بازی، و … بروند ابتدا باید نیازهای اولیه آنها تامین شود نیازهایی مثل خوراک؛ سرپناه و امنیت جانی و مالی وغیره. بنابراین هر بار در جامعه ای مشکلاتی از این لحاظ وجود داشته باشد یعنی مردم نگران قیمت نان و آب و غذا باشند، نباید انتظار داشت که کسی به کتاب فکر بکند ، البته اگر بکند خیلی خوب است اما این بیشتر یک رویای روشنفکرانه است تا چیزی که پایه و اساس جامعه شناسانه داشته باشد. این واقعیت جهانشمول است یعنی امروز در کشورهای اروپایی و امریکا نیز بحران اقتصادی ضربه سختی به کالاهای فرهنگی زده است. اما خوشبختانه انقلاب اطلاعاتی امکانات بی شماری را ایجاد کرده است که ما می توانیم از آنها استفاده کنیم: امکان نوشتن، خواندن، نشر متون و تصاویر، تبادل اندیشه و فکر و احساس. اینها همه تقریبا به صورتی بسیار ارزان در اختیار ما است. تنها مشکلی که می ماند آن است که در دنیای جدید باید این نکته را بفهمیم که از این پس «بحران» و «موقعیت های شکننده» بخشی ساختاری از نظام های جهانی و محلی هستند که افراد باید تا چشم اندازی نامعلوم آن را در خود درونی کنند. اینکه بتوانیم روزی از این موقعیت خارج شویم بیشتر یک آرزوست تا چیزی که بتوان برای آن استدلال منطقی آورد. نظام ها، نهادها، فرایندها، شیوه ای تولیدو بازتولید دانش و توزیع آنها، سلسله مراتب ها، نظام های اخلاق و ارزشی همه وارد موقعیت بحرانی و تنش شده اند و بنابراین موقعیت بسیار سخت است چه فهمیدنش و چه به خصوص زندگی کردن در آن. در این شرایط چسبیدن به ساختارها و فرایندها و نهادهای متعلق به قرون گذشته بیشتر نوعی مسکن کشنده است تا دارویی که بتواند دردی را دوا کند.
_ در کشور ما چه بر سر مطالعه رخ داد؟ کدام یک از این عوامل شامل حال جامعه ی ما شده و به بحران مطالعه را منجر شده-اند؟
فکر می کنم پاسخ شما را دادم . نه در کشور ما نه در جهان «اتفاقی» نیافتاده است که شما با یم «ضد اتفاق» در پی حلش باشید. فرایندهای پیچیده زندگی انسان ها در طول قرن ها موقعیت های پیچیده ای را به وجود آورده و در پنجاه سال پس از جنگ جهانی دوم، جهان تجربه استعماری را بازسازی کرد با این امید واهی که بتواند جهانی یکدست به وجود بیاورد. به نوعی تجربه توتالیتاریسم سوسیالیستی و فاشیست در ابتدای این قرن، اما نتیجه همان بود که در پایان جنگ جهانی دوم به آن رسیدیم. لیبرالیسم به ورشکستگی مطلق رسیده است و در برابر خود امکان هیج آلترناتیوی را نیز باقی نگذاشته است. بنابراین لیبرالیسمم ادامه می یابد چون جیزی وجود نداردکه جایگزینش شود. برخی از متفکران از یک آلترناتیو مردمی صحبت می کنند که من نمی خواهم آن را رد کنم اما گمان می کنم که تا حد زیادی در کوتاه و میان مدت خوش بینانه و حتی سطحی نگرانه است در دنیایی که اکثر قریب به اتفاق آن به بر عکس من معتقد به آلترناتیو های کوچک و خرد هستم مثلا همین کتاب خوانی یا نوشتن یا متعهد بودن به نوعی اخلاق و وجدان در روزمرگی و به گمان من راه نجات، اگر وجود داشته باشد از همین جا می آید. نظام های توتالیتاریستی، مافیایی و یا مبتنی بر سود اندیشی مبالغه آمیز اداره می شود چگونه می توان انتظار داشت که آلترناتیو های مردمی در کوتاه مدت یا میان مدت تغییری عظیم ایجاد کنند.
_ می خواهم دایره ی مطالعه را کمی کوچک و به حوزه های ادبی (ادبیات داستانی، ادبیات نمایشی، شعر) معطوف کنم. به نظر شما یک جامعه ی نرمال؛ تا چه حد به این آثار نیاز و توجه دارد؟
نیاز به این آثار به طور کلی به محصولات فرهنگی تابعی است از افزایش فرهنگی یک جامعه: هر اندازه یک جامعه بیشتر تحصیلکرده در هر سطحی داشته باشد، هر اندازه با جهان بیشتر ارتباط داشته باشد، گذشته خود و دیگران را بیشتر بشناسد بیشتر نیازمند این محصولات می شود. اما مسئله این است که اولا باید این ارتباط و فضای باز وحود داشته باشد و اعتقاد به آن و همچنین ظرفیت تحمل آن باید وجود داشته باشند که به نظر من جامعه ما از این ابعاد مشکلات زیادی دارد. ثانیا، باید توجه کرد که محصولات فرهنگی امروز در جهان در یکدیگر تکرار شده و همدیگر را تقویت می کنند. پرسش شما یک پرسش قرن نوزدهمی است یعنی وقتی که تازه کتاب ها و رمان های پرخواننده وبرخی روزنامه ها منتشر شده بودند آن هم در اروپا و مردم مشتاق بودن آنها را بخرند ، نگه دارند و بخوانند. در قرن بیست و یکم لزوما این طور نیست، رمان، داستان ، شعر، در میلیون ها نوع و حامل دیگر، در هزاران هزار رسانه تکرار می شوند وروندهای چرخه ای به وجود می آورند: تلویزیون، و برنامه های بی نهایت متنوع آن، میلیون ها برنامه رایانه ای، رادیو و میلیون ها کانال آن، شبکه های بی پایان اجتماعی، اشیاء فرهنگی، تصاویر، صداها ، موسیقی و … بنابراین باید بتوانیم خودمان را با موقعیت های جدید تطبیق بدهیم علت آنکه این مشکلات را که شما گفتید داریم آن است که برای خود موقعیتی جزیره ای ایجاد کرده ایم که در آن دائما خودمان از خودمان تعریف می کنیم و یا مشکلات را ناشی از این و آن می دانیم. موقعیت جزیره ای متاسفانه در بسیاری از نخبگان ما درونی شده و بسیار سطحی صحبت می کنند. اینکه دلیل و دلایل این مسائل چیست بحث دیگری است . اینکه بیماری چیست و اینکه منشاء آن چه بوده، دو بحث است. تشخیص دقیق بیماری نیز مهم است، «کتاب نخواندن» بیماری اصلی نیست که بتوان آن را با «کتاب خواندن» مداوا کرد. باید فرهنگ و اشکال مدرن و بی پایان جدید آن را درک کرد تا خود را، جهان را، و آسیب های جدیدش همچون امکانات جدیدش را فهمید. وگرنه جز وقت کشی و جز کم کردن شانس های آینده مان برای بهبود موقعیت هایمان کار دیگری نکرده ایم.
_ بازهم اشاره می کنم که اتفاقا کشور ما در حوزه ی ادبیات؛ پیشینه ای عظیم دارد! اما چرا امروز مردم ما دیگر میلی به خوانش آثار ادبی ندارند؟ چرا بعد از گذشت نزدیل به یک قرن، هنوز چیزی به اسم داستان یا رمان در کشور ما جای خود را نیافته است؟ در حالی که در دنیای امروز؛ یک نویسنده تاثیرگذاری ا ش کمتر از یک سیاست مدار نیست!
من هم باز تکرار می کنم که اینکه ما چند قرن پیش فردوسی و حافظ و مولوی و خیام داشته ایم لزوما مسئله ای را حل نمی کند. یونانی ها هم هومر و افلاطون و ارسطو و ارشمیدس و اقلیدس و … داشته اند اما امروز در وضعیتی فلاکت بار به سر می برند، هم در حوزه اندیشه و هم در حوزه اقتصاد. از توهم بیرون بیائیم. آیا جوانانی که دغدغه آن را دارند که چگونه شغلی، آن هم هر شغلی، به دست بیاورند که به آنها کمترین امکان زندگی را بدهد، بتوانند ازدواج کنند، فرزندی داشته باشند، جوانانی که دائما نگران سلامت و بیماری خود و نزدیکانشان هستند، می توانند با خیال راحت ادبیات و شعر بخوانند. بی شک نه. اما آنچه من همیشه به این جوانان می گویم این است که خواندن و نوشتن و فکر کردن لااقل برای نسل ما و نسل آنها نه یک انتخاب برای پر کردن فراغت، بلکه یک وظیفه و رسالت برای آینده است. ما وطیفه داریم برغم همه مشکلات به اندیشیدن به نوشتن به خواندن و به منفعل نشدن به هر قیمتی و در بدترین شرایط ادامه دهیم، این وظیفه را هم نسبت به خود داریم و هم نسبت به نسل های آینده ای که در این سرزمین زندگی خواهند کرد. آیا زمانه با بزرگانی چون فردوسی و حافظ رفتار ملایم تری داشت که بخواهد با دیگرانی که به صورت غیر قابل مقایسه ای اهمیت کمتری از آنها داشته و دارند مثل ما، رفتار بهتری داشته باشد. و آیا این یک موقعیت ایرانی است؟ نه لزوما، گوگن و وان گوگ و ورلن و بودلر و کافکا و استوایگ و… بسیاری دیگر از بزرگترین اندیشمندان و هنرمندان در بدترین شرایط و با بی رحمانه ترین رفتارهای جوامعشان، با مردن در بدترین شرایط، مردم «خود» را ترک کردند و تصویری که ما امروز از آنها و زندگی شان می سازیم بیشتر به رویا شباهت دارد نه به کابوس واقعی زندگی آنها.
بنابراین مطمئن باشیم هر کس اگر اندکی از دغدغه های زندگی روزمره اش کاهش بیابد و نگران این و آن ، نگران روزمرگی نباشد شاید بتواند به خواننده ای خوب، یا یک تماشاچی و شنونده حوب تبدیل شود، و حتی از این بیشتر ممکن است خود به درجه خلاقیت برسد.
_ به نظر شما؛ متمایل شدن اهالی یک جامعه به مطالعه در حوزه ی ادبیات؛ چقدر می تواند در ماهیت امروزی جوامع تاثیر گذار باشد؟ مضاف بر اینکه ادبیات؛ هنر مادر است و گرایش های دیگری همچون سینما و تئاتر را نیز تغذیه می-کند.
در این مورد بگذارید از بارت برایتان مثال بیاورم. بارت معتقد است که زبان مثل یک زندان انسان را اسیر خود می کند و نه تنها ما را وا می دارد چیزهایی را نگوئیم بلکه از آن بدتر ما را وا می دارد بسیاری چیزها را بگوئیم که در اندیشه مان با آنها مخالفیم. از این رو وی زبان را اصولا اساس نظام های توتالیتاریستی می داند. با این وجود وی معتقد است برای رهایی از این زندان تنها یک راه وجود دارد و آن ادبیات و تخیل خاصل از آن است : روزنه ای که امکان می دهد زبان را علیه خودش به کار بگیریم، که خیال را به مثابه یک ساختار دربرابر واقعیت بی رحم علم کنیم. و این همان اتفاقی است که در ادبیات افتاده است. امروز هم من معتقد نیستم که ادبیات این قدرت را در کشور ما نداشته باشد اما معتقدم که متاسفانه عوامل انحراف دهنده بسیار زیاد هستند. وقتی افراد به جای خواندن متون عمیق به جایی کشیده شوند که دائما برای یکدیگر اس ام اس هایی با جملات ادبی و توخالی ردو بدل کنند ، وقتی افراد به جای آنکه ادبیات امروز، و شاخه های آن را در کشور خود بشناسند هنوز در پی دنبال کردن اندیشه های پنجاه سال پیش باشند و آن هم نه با این رویکرد که آنها را به نقد بکشند و نگاهی عمیق نسبت به آنها به دست بیاورند بلکه برای آنکه به فرایندهای اسطوره سازی و قهرمان گرایی های بی معنای خود ادامه خودهد. متاسفانه نمی توان شاهد رشد بسیار بالایی در روی آوردن به ادبیات قائل شد. آیا یک لحظه می توانید تصور کنید نویسندگان بزرگی چون داستایوفسکی، کامو، سارتر، موپاسان، پروست، کافکا، هاینریش بل، و… وقتی آثارشان را خلق می کردند در فکر آن باشند که آیا این آن جایزه را به آنها می دهند یا نه؟ و یا خوانندگان آثار آنها برایشان چنین جیزهایی مهم باشد؟ می بینیم که اگر سناریو را کمی به عقب بر گردانیم با چه موقعیت های مصحکی که در واقع موقعیت های کنونی ما در عرصه ادبیات را به صورت خیالی به ما نشان می دهند، روبرو می شویم.
_ به عنوان آخرین سوال؛ با وجود چنین جامعه و چنین مختصاتی، بحران مطالعه در کشورمان را تا چه حد نگران کننده می دانید و برای برون-رفت از این مشکل کلان؛ چه راهکار هایی را متصور هستید؟
بحران مطالعه را نگران کننده نمی دانم چون معتقد نیستم این یک بحران اصلی و اساسی باشد. آنچه مرا نگران می کند، بی انگیزگی، بی تفاوتی و عدم باور به گذشته و آینده است که معنای دیگرش یعنی تخریب زبان و معنی تخریب زبان یعنی تخریب اندیشه. آنچه مرا نگران می کند، تداوم فرایند های اسطوره سازی، قهرمان سازی، بت سازی از آدم ها و نوشته ها و عدم شکل گیری واقعی تفکر انتقادی و توان جرات رو به رو شدن با جهان است. در یک کلام آنچه مرا نگران می کند عدم توانایی به درک جهان است اینکه بسیاری از ما همانگونه که گفتم تصور می کنیم گویی در سیاره ای دیگر و در دورانی دیگر از زمان زندگی می کنیم و در حالی که همه شواهد ، در هر لحظه و با همه ابزارها و وسایل دارند به ما هشدار می دهند، و ما همچون کودکانی لجباز بر سر حرف خود ایستاده ایم و خیال بافی را به مثابه یک ساختار عمومی برای زیستن انتخاب کرده ایم.
این گفتگو در چارچوب همکاری انسان شاسی و فرهنگ و روزنامه آرمان منتشر می شود، زمان انتشار در روزنامه ۱۴ تیر ۱۳۹۱ بوده است و لینک زیر به روزنامه است.
http://armandaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=47&pageno=9