حامد طبیبی
درباره دانشگاه و کارکردهای آن، سخن بسیار رفته است. اجزای مختلف این نهاد توسعه ای، هر کدام دارای کارکردهای پیشرو است. تنها از جنبش دانشجویی به عنوان بخشی زیر مجموعه دانشگاه، به عنوان «موتور محرک تحولات اجتماعی و سیاسی» یاد می شود. در عرصه جهانی، چه تحولات تاریخی با محوریت دانشگاه صورت گرفته است؟
دستکم در دو حوزه اساسی که در پرسش شما وجود دارد، در طول سی سال گذشته تحولاتی اساسی و بنیادین اتفاق افتاده است: نخست در ساختار سازمان یافتگی و فرایندهای دانشگاهی و سپس در نقش دانشجویان در نظام های اجتماعی. در مورد نخست باید گفت رویدادهای اصلی در موارد زیر بوده اند: نخست آنکه اکثر دولت های ملی از جمله دولت های اروپایی دیگر قادر به تامین بودجه سنگین تحصیلات دانشگاهی نیستند و به ویژه آنکه چه در رشته های علوم طبیعی و فنی و چه در رشته های علوم انسانی و اجتماعی رابطه با بازار کار و کاربرد های اجتماعی ضعیف شده است و یا کاملا از میان رفته است. اینکه چرا این رابطه ضعیف شده، به تحولات فناورانه ناشی از انقلاب اطلاعاتی مربوط می شود. در علوم طبیعی، تحول فناوری ها سرعت و فرایندهایی را به خود گرفته است که جز گروه معدودی از دانشگاه های نخبه با بودجه های کلان نمی توانند آنها را دنبال کنند و تازه خود این دانشگاه ها نیز با رقابت شرکت های بسیار بزرگ فناورانه سروکار دارند که همگی بخش های پژوهش و توسعه (R&D) خود را راه اندازی کرده و دیگر نیازی نمی بینند که در انتظار فارغ التحصیلانی بمانند که باید کار عملی را از صفر شروع کنند، بلکه خود این نیروها را تربیت می کنند. در عرصه علوم انسانی و اجتماعی وضعیت از این نیز بدتر است، زیرا دولت ها در بهترین حالت می توانند سال های اول دانشگاه را تامین مالی کنند و دانش ارائه شده ابدا در حد انتظارات بازار نیست و به همین دلیل بیکاری فارغ التحصیلان تبدیل به قاعده و نه استثنا شده است. در برابر این وضعیت گروهی از دانشگاه ها و پژوهشگاه های نخبه گرا توانسته اند تقریبا به طور کامل بازار کار را در این حوزه ها را در سطوح میانی به بالا در اختیار خود بگیرند. از لحاظ سازماندهی درونی فرایند آموزش نیز اولا روندهای دسترسی آزاد به شدت در همه جهان گسترش یافته اند و دانشگاه ها سعی کرده اند از طریق خروج از منطق کلان ساختارها و سلسله مراتب های بلند و به وجود آوردن واحدهای کوچک و پویا و با دامن زدن به روند های «دسترسی آزاد»، خود را با این وضعیت منطبق کنند. همه چیز امروز گویای آن است که دانشگاه به صورتی که در حداقل سه قرن اخیر می شناخته ایم تا چند دهه دیگر، وجود نخواهد داشت و جای خود را به مجموعه ای از پهنه های کمابیش خرد و پراکنده علمی می دهد که با یکدیگر از کانال های بی شمار در ارتباط خواهند بود، چیزی شاید اندکی شبیه به یک فیس بوک یا شبکه اجتماعی متشکل از هزاران و بلکه میلیونها نقطه علمی که به میلیون ها شکل به یکدیگر وابسته شده و مبادله می کنند. و در این میان البته کشورهای جهان سومی که هنوز نتوانسته اند این موقعیت را درک کنند، به شدت ضربه خواهند خورد، چون میزان وابستگی شان به بیرون از خودشان و نابرابری در مبادلاتشان با بیرون، به شکل غیر قابل تصوری افزایش یافته و در همه زمینه ها عقب گرد خواهند کرد. اینکه قطب های علمی یا تمرکز های علمی در آسیا باشند یا در اروپا یا در آمریکا امروز دیگر مساله اساسی نیست، زیرا ما بیشتر با یک ابر بزرگ از انواع شناخت و دانش در گردش در فضای مجازی و واقعی سرو کار خواهیم داشت که هر چه بیشتر با موقعیت های سرزمینیت و موقعیت های سیاسی دولت های ملی قرن نوزدهمی که تا قرن بیست و یکم دوام آورده اند، در عدم انطباق خواهند بود. مرزها، شاید تنها در سطح زبان ها قرار بگیرند که آنها نیز وابستگی به فرایند تحول ترجمه خودکار و دستگاهی دارد که با سرعتی شگفت آور در حال پیشرفت است، همچنین انقلابی که چند رسانه ای ها ایجاد خواهند کرد، ابرمتن (metatext) هایی غیر قابل تصور ایجاد می کنند که به همان میزان روابط میان کنشی و فرایندهایی در آموزش و آموختن و کاربرد و انباشت شناخت و دانش ایجاد می کنند که در حال حاضر برای ما غیر قابل تصور هستند. البته همه این ها در شبکه هایی انجام می گیرد که باسرعت های نجومی کار کرده و داده ها را پردازش می کنند، و کشوری مثل ما که در آن هنوز بحث بر سر سرعت های پایین اینترنت است، اگر به این روند ادامه دهد، بی شک به طور کامل از سیستم جهانی مبادلات علمی حذف خواهد شد. حال مساله بر سرآن است که اصولا می توان از این سیستم خارج شد و در جهان حتی به صورت فیزیکی باقی ماند که به نظر من امکان ندارد و حذف از شبکه های اطلاعاتی و داده پردازی های پرسرعت، در آینده ای نه چندان دور به معنای حذف فیزیکی از جهان واقعی نیز خواهد بود.
اما از لحاظ دانشجویان، نیز تحولات بسیار گسترده بوده است: دانشجویان دیگر عناصری رادیکال نیستند که ما در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ می شناختیم. بلکه به گروه هایی هر چه بیشتر محافظه کار در جهان تبدیل شده اند که بسیار کمتر سازمان یافته اند و بسیار بیشتر به آینده خود فکر می کنند تا به موقعیت کنونی شان. در بسیاری از کشورها دانشجویان برای تحصیلات خود به شدت مقروض می شوند و پس از فارغ التحصیلی باید تا سال های سال به بازپرداخت قرض هایشان فکر کنند و بنابراین باز هم محافظه کاری در آنها شدت می گیرد. این روند هم اکنون در مراکز کلاسیک جنبش های دانشجویی مشاهده می شود. کافی است نگاهی به اخبار سیاسی جهان بیاندازیم تا ببینیم امروز در نقاطی که اعتراضات مدنی صورت می گیرد، ما کمتر با حضور سازمان یافته دانشجویان سروکار داریم و بیشتر جوانانی از همه عرصه ها، و حتی افرادی با سنین متوسط و بالا در میدان مبارزه اجتماعی دیده می شوند. باز در جهان سوم و در کشور ما موقعیت به دلایل بی شمار متفاوت است و این لزوما امری مثبت نیست و بیشتر نشانه ای از جدایی از جهان است. بازگشتی هم برای این وضعیت نمی توان متصور شد، زیرا جهان به شکلی خاص در طول چند صد سال در آمده است که تنها می توان تا حدی اصلاحش کرد و نه زیر ورویش.
چقدر در ایران از زمان تاسیس دانشگاه تهران به این سو، می توان از دانشگاه به مثابه یک «نهاد» نام برد؟
بدون شک فرایند نهادینه شدن آموزش عالی در کشور ما با دانشگاه تهران و هفتاد سال پیش از آن با دارالفنون شروع شده است. فرایندهای بوروکراتیک مربوط به این امر همچون شکل گرفتن دولت مدرن نیز به همین صورت. اما اینکه ما از نهادهایی واقعا ریشه دار برخوردار باشیم، بسیار مورد شک است. منظور آن است که ما نه می توانیم وضعیت خود را با دانشگاه های اروپایی و تداوم آنها در آمریکا مقایسه کنیم و نه با برخی از پهنه های جهان سومی مثلا در آمریکای لاتین، هندوستان، چین و حتی ترکیه که هر چند پیشینه ای روشنگرانه ، اومانیستی و عقل گرا در نظم دانشگاهی نداشته اند و نهاد های دانشگاهی در آنها جدید است، اما مثل ما درست در مهم ترین و حساس ترین لحظه تحولات تاریخی علم و فناوری و اندیشه جدید، یعنی سال های ۱۹۸۰ تا امروز، از جهان قهر نکرده اند و پیوند علمی و اجتماعی و فرهنگی خود را نه فقط از میان نبرده اند، بلکه دائما افرایش داده اند. ما برعکس جز در دورانی کوتاه بین ۱۳۱۵ تا ۱۳۳۵ که در جهت ریشه دار کردن دانشگاه ها و عقلانیت دادن به آنها پیش رفتیم و با به دست آمدن درآمد نفتی از نیمه دهه ۱۳۳۰ ، همه چیز رو به افول گذاشت زیرا «پول درمانی» بدل به رویکرد اساسی ما در همه زمینه ها شد. بدین ترتیب این تصور به وجود آمد که همانطور که می توان ماشین های لوکس و زیبا را باپول خرید و وارد کشور کرد یا خانه های کاخ مانند بر پا کرد و در آ«ها منثل روستای پدری زندگی کرد، از دانش معماری غربی با صرف هزینه های بی پایان برای ساختن انواع و اقسام بناها از جمله بنای خود دانشگاه ها استفاده کرد، عقلانیت و شعور علمی، انتقادی، اندیشه و روابط اندیشمندانه و روشن بینانه را هم می شود با پول خرید و وارد کرد و یا از آن بدتر آنها را خود اختراع کرد و عالم و دانشکند شد و به جهان درس داد. هم از این رو، توسعه ما در این زمینه به سوی کمی شدن هر چه بیشتر و بیشتر رفت و این به اصطلاح «نهادها» هر چه بیشتر بی محتوا شدند. امروز برای اینکه به پرسش خود پاسخ دهید می توانید به این نکته دقت کنید که در کجای جهان می توان «فساد علمی» را بر وزن فساد مالی (خرید و فروش پایان نامه و مدرک، بورسیه های قلابی، مقالات تقلبی، مدیریت های بی کفایت، بی عدالتی نسبت به استاد و دانشجو، ایدئولوژیزه و نمایشی شدن محیط های علمی و …) تا این حد دید، هرکجا این گونه با فساد روبرو باشیم، بدون شک فرایند نهادینه شدن با مشکل روبرو شده است.
به عبارت دیگر چقدر از کارکردهای «نهاد دانشگاه» در ایران امکان تحقق داشته است؟
اینکه چفدر امکان تحقق دادن به دانشی دانشگاهی داشته ایم را نمی توانیم به این صورت مکانیکی بیان کنیم، اما جای برخی حدس و گمان های منطقی هست. مثلا ما کاملا بر حق خواهیم بود که موقعیت خود را با کشوری مثل ترکیه که بدون درآمد نفتی یک نظام دانشگاهی را همزمان با ما بنیاد نهاد، مقایسه کنیم یا با کشور کره جنوبی و برخی دیگر از کشورهای آسیای جنوب شرقی آسیا نظیر مالزی، اندونزی، فیلیپین که باز هم مثل ما از پول نفتی برخوردار نبودند. تحول دانشگاهی در آن کشورها ببینیم و با خود مقایسه کنیم، اگر واقع بین باشیم و نخواهیم خود را گول بزنیم، جایگاه واقعی خود را خیلی سریع می یابیم و بر آن اساس با برنامه ریزی منطقی وارد عمل می شویم. در حالی که همه جای جهان حتی کشوری مثل آمریکا که از ابتدای تاسیس خود با مفهوم «برنامه ریزی» و تنطیم فرایندهای اجتماعی علمی و اقتصادی و سیاسی مخالف بود، سال ها است به این سو رفته است و درک کرده که لیبرال ترین نظام ها را نیز نمی توان بدون حداقلی از تنطیم و مقررات و سامان دادن به آنها و یک برنامه مدون اداره کرد و در این شرایط ما یکی از قدیمی ترین سازمان های برنامه ریزی منطقه و کشور خود، یعنی سازمان برنامه ریزی و بودجه کشور را منحل کردیم؛ به نظر من همه اینها بسیار گویا و نشان می دهند که چقدر می توانستیم و می توانیم انتظار داشته باشیم که فرایندهای جاری و رویکردهایی که هنوز تمام باورشان به این است که با پول می شود همه کار کرد و همه چیز را خرید و با قوت اراده می شود هر موقعیتی را با هر موقعیت دیگری ولو کاملا متضاد با آن سازش داد، به سرمنزل مقصود خواهند رسید. ما هنوز مایلیم که اینترنت ملی بسازیم، هنوز در حال بحث درباره سرعت اینترنت هستیم، هنوز در جهانی که برنده شدن در آن و حتی وجود داشتن در آن، بستگی دارد که با چه سرعت و عمقی به اطلاعات دسترسی داشته باشیم، خودمان، خود را از بخش بزرگی از این اطلاعات محروم می کنیم و آنها را با خیال حفظ فرهنگمان فیلتر می کنیم. در چنین شرایطی دل بستن به رشد علم خیالی بیش نیست. این کار درست مثل آن است که یک دونده در مسابقه ای که بزرگترین دوندگان جهان در آن شرکت دارند، چکشی به دست بگیرد و بر دست و پای خود بکوبد و آماده سازی اش برای ورود به میدان، این خودزنی وحشتناک باشد و بعد هم انتظار داشته باشد در این مسابقه جایگاهی بالا به دست بیاورد . اینکه چنین دونده ای در نهایت، چاره ای جز پناه بردن به گروهی از خیالات و اوهام نخواهد داشت تا آرزوهای فرو خورده خودش را با کنش هایی غیر عقلانی در نابود کرن قابلیت های خویش سازش دهد، جای تردید ندارد.
از دانشگاه به عنوان محل تجمع نیروهای اجتماعی «آگاه» یا «در مسیر آگاهی» نام برده می شود. حرکت دانشگاه در ایران با این ویژگی منحصر به فرد مطابقت داشته است؟
بستگی دارد به چه چیزی آگاهی بگوییم. علم گونه ای از شناخت است که قوانین و فرایندها و شیوه های عمل خود را دارد این مجموعه دستکم تا ابتدای دهه ۱۹۸۰ در دانشگاه ها متمرکز بوده و بر اساس فرایندهایی مشخص در چرخش بود. پس از این زمان همه چیز به هم ریخته است و همانگونه که گفتم امروز با گونه ای شبکه علمی و آگاهی سروکار داریم که بر فضای مجازی و تداوم آن در جهان طبیعی قرار دارند. اما علم، تنها یک نوع از شناخت است که در کنار آن، ما شناخت هنری، شناخت روانی، شناخت مردمی و… را داریم که در سال های علم گرایی در غرب و آکادمی غربی به آنها بسیار کم توجه می شد و امروز بسیار بیشتر مرکز توجه قرار گرفته اند. به نظر من اتفاقا ما در این اشکال دیگر ازشناخت، بسیار پیشرفته تر بوده و هستیم تا در نوع شناخت علمی. برای نمونه به باور من مولوی یکی از مرتفع ترین قله های شناخت فلسفی و شاعرانه و ادبی در جهان به شمار می آید که فکر می کنم هیچ معادلی برای مقایسه با او جز شاید در حکمت شرقی هندو و کنفوسیوسی نتوانیم بیابیم، اما کدام معادل علمی را برای او در تاریخ معاصر خود داشته ایم. دانشگاهیان ما هنوز آنقدر عامی هستند که مشکل اصلی شان این است که مناقشه کنند آیا ابن سینا «ایرانی» بوده است یا «عرب» یا «اسلامی»؛ نخبگان دانشگاهی ما هنوز ابتدایی ترین معانی کار جمعی را درک نمی کنند؛ روشنفکران ما به اینکه در دانشگاه نیستند افتخار می کنند و آن را «به خودی خود» نشانه ای از فرزانگی می دانند، از خود دائما در مجلات زرد روشنفکرانه، تعریف می کنند و عکس های خود را منتشر می کنند و از خود و کارهایشان که اغلب جز ترجمه یا تالیف – ترجمه نیستند، با عناوین اغراق آمیز یاد می کنند؛ نظام های دانشگاهی ما نیز به شدت آسیب خورده، و آسیب زا هستند اما به جای یافتن علت تنها راه را فرار به جلو با بیشترین سرعت ممکن و با بیشترین استفاده از ابزار پول می بینند دانشگاهیان و روشنفکران، هر دو گروه، مردم عادی را تحقیر می کنند، چیزی از دانش مجازی نمی دانند و نمی خواهند بدانند، فرایند جهانی شدن برایشان با غربی شدن یکی است و … این فهرست را پایانی نیست. مشخص است که با این وضعیت اینکه بخواهیم دانشگاه را مرکز آگاهی بدانیم، اغراق آمیز است، دانشگاه ما همان چیزی است که همه می دانند هست و نیازی به توصیف ندارد.
تحولات سیاسی کشور در مقطع انقلاب از سال ۳۲ و واقعه ورود نیکسون به ایران ،تحت تاثیر دانشگاه قرار داشته است. آیا می توان این نهاد را عنوان مولفه ثابت رخداد انقلاب در نظر گرفت؟
به هیچ وجه. جنبش های دانشجویی (و نه رهبران بیرون آمده از درون دانشجویان) چه در ایران و چه در جهان همواره در حاشیه انقلاب قرار داشته اند و نه در مرکز آن، به عبارت دیگر تجربه انقلاب که بررسی انقلاب های متعددی در شرق و غرب به ما از خلال مطالعات گسترده تاریخی، جامعه شناسی، انسان شناسی و غیره رسیده است، نشان می دهد که دانشجویان بیشتر پیاده نظام این حرکات بوده اند و نه تصمیم گیرندگان و هدایت کنندگان آن . آنجا هم که این امر به آنها واگذار شده است، همچون برخی از انقلاب های کمونیستی فاجعه آفریده اند مثلا در کوبا، در کامبوج، در الجزایر، در عراق و … این امر به هیچ وجه به معنی کم ارزش بودن جنبش های دانشجویی نیست، اما جنبش های دانشجویی، برغم این اهمیت، جریان اصلی انقلاب ها را نمی ساخته اند و این به ذات مفهوم دانشجو بر می گردد: دانشجو کنشگری موقت در جایگاه خود است. دانشجویان انقلاب ماه مه ۱۹۶۸ در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی، سی سال بعد در صدر سیاستمدارانی بودند که دستور سرکوب مردم کشورهای خود و جهان را در کشورهایی مثل بریتانیا و آمریکا می دادند. پدیده انقلاب به خودی خود پدیده ای مثبت نیست، زیرا جامعه را درون یک آنومی اغلب دراز مدت فرو می برد . اما همه ماجرا آن است که جامعه، دارای عقلانیت باشد و امکان ندهد پدیده انقلابی به مرحله انفجار برسد. زیرا انفجار بهر حال، انفجار است و نیاز به بازسازی ای دارد که می تواند ده ها سال طول بکشد. به عبارت دیگر اینکه دانشجویان پای ثابت انقلاب باشند، لزوما نه واقعیت دارد و نه اگر داشت، امر مثبتی بود. اتفاقا اینکه امروز ما در میان دانشجویان با غلبه اندیشه ای بیشتر متعادل و عقلانی روبرو هستیم و با اتوپیاهای مخرب فاصله گرفته ایم یکی از معدود شانس های ما برای ساختن آینده ای بهتر در آرامش و فرصتی است که بهر حال ناچاریم به خودمان بدهیم
«کار ویژه های» دانشگاه به عنوان «نهاد مستقل» چه الزاماتی را می طلبد؟
این واژگان در ایران بیشتر با محتوایی سیاسی و بهتر است بگوییم ایدئولوژیک، به کار رفته اند و به همین دلیل نیز راه به جایی نبرده اند. دانشگاه ها و نهادهای علمی کوچک یا بزرگ جای کار سیاسی نیست، جای کار سیاسی در احزاب و گرده هم آیی های سیاسی و جلسات سیاسی همراه آنها است. اشتباه ما آن است که در احزابمان می خواهیم کار علمی کنیم و در دانشگاه هایمان، کار حزبی. در حالی که راه درست آن می بود و هست که با کوتاه کردن سلسله مراتب دانشگاهی با ساختن مجموعه های استاد محور و کوچک تحقیقاتی در زمینه های واقعا مورد نیاز کشور، می توانستیم خود را با جهان انطباق دهیم و از تجربه جهانی برای رشد دانش خود و رسیدن به استقلالی نسبی استفاده کنیم. برای این کار نیاز به گسترش بسیار زیادی در آزادی های دموکراتیک، مدنی و البته فناورانه و سبک زندگی است که البته خود این امر نیاز به بالا رفتن عقلانیت و قدرت تحمل در جامعه دارد . اینکه آیا می توانیم از این دور باطل خارج شویم به نظر من ، بله، اما باید این خروج غیر خشونت آمیز باشد، چون پدیده خشونت، همه داده ها را تغییر داده و منحرف می کند و کمتر چیزی در این فرایند قابل سازش یافتن با عقلانیت نیست.
اگر از بعد سیاسی کارکرد دانشگاه بگذریم و از آن به عنوان محل تولید اندیشه و علم برای نیل به توسعه یاد کنیم، باید فعالیت دانشگاه در ایران را موفق ارزیابی کرد یا ناموفق؟
برای اندازه گیری موفقیت یا عدم موفقیت در جهان امروز ابزارهایی هست که می توان از آنها استفاه کرد. به شرط آنکه کسی نخواهد خودش را گول بزند. مهم ترین ابزار و شاخص به نظر من میزان روابط علمی و پروژه های مشترک علمی در سطوح منطقه ای و جهانی با دانشگاه های دیگر و میزان برابری علمی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی وضعیت دانشگاهیان ما با دانشگاهیان سایر کشورها است. بنابراین، وضعیت این مبادلات و وضعیت دانشگاهیان ما را ببینید و می توانید به میزان موفقیت پی ببرید. آنچه بیشترین اهمیت را برای دانشگاهیان و روشنفکران ما در طول سال های متمادی داشته است، عنصر «نمایش»، «خودنمایی» و «بزک» کردن بوده است: کتاب های «شیک» و «سنگین» در آوردن، ترجمه همه آثار متفکران «بزرگ»، صحبت کردن و عکس انداختن در ژست های عجیب در مجلات زرد روشنفکرانه و ادعاهای عظیم درباره آخرین تحولات علمی و فکری جهان در شرایطی که اکثریت مطلق مردم و خود این نخبگان در درجه اول، واقعا نه ربطی به این تحولات دارند و نه می توانند آنها را درک کنند. همه چیز بر سر خودنمایی و اشرافی گری و نوکیسه گرایی و اسنوبیسم حقیرانه ای است که ما به دلیل توهمات خود آن را زیبا می یابیم، نه بر سرعلم و دانش و درک و دغدغه فهمیدن داشتن و عشق و لذت به اشتراک گذاشتن شناخت خود یا انتقال آن به دیگران. از این رو، نگاه من چندان مثبت نیست، اما امیدواریم همیشگی است . ما در جهان و در نمونه های بسیاری از کشورها، شرایطی به مراتب بدتر از این هم داشته ایم که توانسته اند از بحران خارج شده و وضعیت خود را سامان دهد اما شروع هر درمانی درک درد و بیماری و پذیرش آن است که به صورت واقعا نطفه ای در کشور ما در حال اتفاق افتادن است و چندان هم تشویق نمی شود. همه می خواهند ساده ترین مقصر یعنی حوزه سیاسی را جلو بیاندازند و از خود سلب مسئولیت کنند در حالی که یک دیدگاه عقلانی اولین سئوال این است که چرا چنین رویکردهای سیاسی ای ممکن هستند و وجود دارند.
مقطع دوم خرداد به عنوان یکی از بزنگاه های «پوست اندازی» جامعه و کشور، مدیون «تریبون دانشگاه» است. پس از آن نیز تبدیل نام به وزارتخانه متولی آن به «علوم ، تحقیقات و فناوری» ، بر کارکردهای توسعه گرایانه و اهمیت «نهاد» انگاشتن آن – حداقل در ظاهر امر- تاکید داشت. آیا می توان از این مقطع به بعد، تفاوتی در حرکت «نهاد دانشگاه» در ایران دید؟
تمام تجربه پسا انقلاب ما ارزشمند است، درواقع هر ملت ومردمی نمی توانند بدون گذار از این مقاطع به بهبود وضعیت خود امیدی داشته باشند. اما شرط این امر آن است که ما پس از هر دوره، بتوانیم به صورت ریشه ای آن را نقد کنیم و نتایجی منطقی از آن بگیریم و آنقدر درباره آینده خودآگاه بوده و دغدغه داشته باشیم که از پناه بردن به موقعیت های خلسه وار و اسطوره ساز پرهیز کینم . اما، اگر چنین نباشد، که اغلب نبوده است، ما دائما در دوری باطل باقی خواهیم ماند. دانشگاه تریبون نیست، دانشگاه حزب نیست، دانشگاه، محلی برای رسیدن به جاه طلبی های سیاسی نیست و… اگر این را درک نکینم ممکن است ده ها سال دیگر همچنان آب در هاون بکوبیم. بنابراین من معتقد به پوست انداختن و اینکه یک نقطه عطف و یک رخداد می تواند همه چیز را تغییر دهد نیستم. واقعیت اجتماعی در نظم کنش و تکرار کنش و به قول فوکو چرخه کنش بر کنش، در فرایندی پیوسته ساخته می شود که در آن قدرت تصادف و قدرت عقل، دائما با یکدیگر در گیر و دار هستند. اینکه امید داشته باشیم همه چیز خود به خود برای ما تنظیم شود، همچون باور به قصه پریان است، قصه ای که پریانش جز هیولاهایی بزک شده، نیستند. متاسفانه تا زمانی که نخبگان و دانشگاهیان و روشنفکران ما این ضعف ها را درک نکرده، از خود انتقادی بی رحمانه نکنند و اشتباهات خود را یک به یک یادآور نشده و راه چاره ای برای آنها نیاندیشند، انتظار اینکه مردم عادی بتوانند به ما راه را نشان دهند، کاری بیهوده و نوعی پوپولیسم است که ما در تمام این سال ها از آن ضربه خورده ایم. مشکل ما آن است که بسیاری از جوانان ما در حد کهن سالان ۸۰ ساله، محافظه کارند و بسیاری از عقلایمان در حد جوانان ۱۶ ساله، افراطی. طبیعتا با این وضعیت نمی توان به جایی رسید اما عقلانیت همواره می تواند دروازه امید را باز کند یا باز نگه دارد.
«نهاد» معمولا دارای کارکردهای سنتی یا مدرن است. گاهی از سنت به مدرنیسم ، گذار می کند و منشا این تحول در جامعه نیز می شود. دانشگاه در ایران، نهادی سنتی است یا مدرن؟
اولا، دانشگاه در ایران نهاد نیست، بلکه «چیزی» است که می خواهد یک نهاد باشد. درست مثل سنت و مدرنیته ما که «چیزهایی» هستند که می خواهند سنت یا مدرنیته باشند. سنتی هایمان لباس هایی می پوشند، شکل و قیافه ای برای خود درست می کنند، به شیوه هایی حرف می زنند و عمل می کنند که در خیال خود آنها را سنتی تصور می کنند و بر همین اساس هم در توهم سنتی شدن. بودن، فرو می روند و برای دیگران نیز نسخه سنتی شدن از این راه را می پیچند یا حتی آن را تحمیل می کنند. مدرن های ما نیز به همین صورت. هر دو گروه سنتی یا مدرن بودن خود و دیگران را در بازنمایی هایی از سنت یا مدرنیته می جویند که با واقعیت فرایندی و غیر قاطع این پدیده ها فاصله ای نجومی دارند. به این ترتیب است که ما تصور می کنیم مثلا معماری سنتی یعنی استفاده از آجر و گنبد و طاقی و معماری مدرن یعنی استفاده از نمای شیشه ای و ساختن یک بنای بلند مرتبه. بدین ترتیب است که بسیاری تصور می کنند سنت یعنی استنادهای پی در پی و مکانیکی به منابع کهن و تقدس بخشیدن به بسیاری از مواضع که حتی مورد اختلاف مراجع است، و مدرن های ما فکر می کنند اگر اسامی متفکران غربی فرانسوی و آمریکایی و انگلیسی را پشت سر هم ردیف کنند و دائما از کشورهای توسعه یافته و آن سوی آب ها سخن بگویند ومثل آنها لباس بپوشند و حرف بزنند و میان حرف هایشان کلمه های خارجی بیاورند، در حالی که هم از تکلم به آن زبان ها ناتوانند هم از خواندن و فهمیدنشان، مدرن می شوند. سنت ما درحال از دست رفتن است و مدرنیته ناقص و کج و معوج مان خودش هم نمی داند به چه چیری مدرن می گوید. دانشگاه ما هم ادای سنتی بودن را در می آورد و هم ادای مدرن بودن را، اما نه سنتی است و نه طبعا مدرن.
این گفتگو در همکاری با نشریه «بیست» منشر می شود و در شماره دوم آن در مهر ۱۳۹۳ منتشر شده است.