سمینار مسائل فرهنگی-اجتماعی: خوشبختی و سبک زندگی (بخش سیزدهم) /بودیسم و کنفوسیونیسم/ با همکاری آیدا نوابی[۱]
در سیستم کنفوسیوسی مسئله نفوذ خیلی کمتر است و این به دلیل فاصله و جدایی است که از مناطق دیگر داشته است. ما هم بیشتر چین را از بیرون میبینیم. چین در بخش بزرگ تاریخ فاصله دارد ودر انفراد است. شخصیت بودا به مثابه شخصیتی تاریخی، نوعی نگاه به زندگی دارد و آن نگاه رنج است، همچون کابوسیکه تا زمانی که در آن هستیم، جز درد حاصلی برای ما ندارد.
در سیستم هندو آن بخشی که به کاستها برمیگردد که همان کاستهای سهگانه که در هندوستان و در ایران مثل یونان و در جای دیگر وجود داشتند؛ جنگجویان، روحانیان، کشاورزان و کسانی که بدون کاست هستند. این نظام نوعی سازماندهی اجتماعی است که بر اساس جایگاه اجتماعی و شغل افراد تعیین می شود. اکثریت افراد هم در گروه کشاورزان قرار دارند.
گروهی از کسانی که کارهای ناپاکی انجام میدهند، فاقد کاستها هستند و همیشه مورد ظلم بودند و الان هم در هند اینگونه است. نظام کاستی درهند مقاومت کرده و از بین نرفته و دوگروه دیگر که روحانیان و جنگجویان هستند- که ماهم تاپیش از اینکه اسلام وارد ایران بشود به صورت کاملا مشخصی داشتیم- گروههای اجتماعی بزرگ بودند که دارای سلسله مراتبی درون خود هستند.
خوشبختی یا سعادت زمینی در این نظام به این شکل درک میشود که هرکس در جوامع خودش با آن قواعد وضوابطیکه در آن جماعت دارد سازگار باشد و بدترین بدبختی که کسی میتوانست پیدا کند این بود که از جوامع و کاست خودش بیرون شود واین معادل آن چیزی است که در مسیحیت یا در ادیان ابراهیمی طرد شدن است. در ادیان ابراهیمی برای نمونه کلیسا یک زندگی جهنمی برای فرد ایجاد میکند و نابودش میکند یا به شدت او را تحت فشار و طرد و انفراد اجتماعی قرار میدهد.
در هند نوعی نظام چندخدایی وجود دارد، برخلاف ایران باستان که ما چنین سیستمی را نداریم، چندخدایی هندو از دین مزدایی باستانیتر است. پیش از مزداگرایی در ایران، ما ادیان زروانی (شاخهای از ادیان باستانی پیش زرتشتی که احتمالا پیش از هخامنشی رواج داشت) را داشتیم. این دین نیز در زمره یکتاپرستی است، اما در دین هندوها این خصلت چندخدایی با فلسفه و اندیشه بودایی ترکیب شده است. در بودیسم چیزی به نام خدا وجود ندارد، بلکه چیزی به نام بیداری داریم و نهایت خوشبختی و نهایتی هستی «بیداری» است که آن را به نوعی نیستی هم تلقی کردهاند؛ که این نیستی با آن نیستی که در سیستمهای هندواروپایی مطرح میشود کاملاً متفاوت است. در بودیسم چهار حقیقت وجود دارد: حقیقت اول این است که هستی انسان به بدی آلایش پیدا کرده و آلوده شده است؛ این ایدهای است که ما در مزداگرایی هم آن را میبینیم و این درهمآمیختن و آلوده شدن شکل خاص خودش را میگیرد. در هندوئیسم که هستی به این ترتیب با بدی در زندگی انسان آلوده میشود، منشأ رنج انسان میشود؛ دومین حقیقت این رنج انسان است که در حقیقت به صورت عطش او میبینیم که در انسان وجود دارد و انسان قربانی این عطش و طمع بیپایان میشود و این طمع دائماً در او تجدید میشود و او را عذاب میدهد و او احساس محکومیت میکند و این میل تمایل به داشتن و داشتن هر چه بیشتر، دائما او را آزار میدهد، و سومین حقیقت این مسئله است که تا زمانی ادامه دارد و به پایان میرسد که انسان آرمانی بتواند به آزادی و نبود میل و نیاز برسد به این طریق است که مفهوم نداشتن و فقدان و از دست دادن سیستم بودایی اهمیت زیادی پیدا میکند. و چهارمین حقیقت این است که برای اینکه انسان بتواند به آن نیروانا (آرامش و هدف اصلی در بودیسم) برسد نیاز به یک مبارزه درون فردی در در خودش دارد و باید از طریق تأمل و مدیتیشن و از طریق دانایی به شناخت مسئله برسد تا بتواند نجات پیدا کند و نجات انسان در بیدار شدن است. این نوع بیداری همان خوشبختی است.
در اینجا ما با چرخهای سروکار داریم که این چرخه از نادانی به دانستن یا آگاهی منجر میشود که این آگاهی منجر به پیدا شدن تمام اسمها و شکلها میشود. این یک چرخه است و به نوعی در تضاد با سیستم هندواروپایی است، چون ما در ادیان ابراهیمی دیدیم که آنها هم نوعی در ریشههای همین سیستم هستند، در آنجا آگاهی است که منشا درد است و این آگاهی یعنی خوردن میوه ممنوعه و آگاه شدن و درک جهان. به این ترتیب با درک درد و تمام آن نگونبختیها بیرون میآید.
این هم یک نوع بازتابی است برای نسل آینده که ما چگونه میتوانیم به خوشبختی برسیم همانطور که میتوانیم میل را خودمان از بین ببریم بتوانیم به جایی برسیم که تمایل نداشته باشیم محرومیتی که در ما وجود دارد را نابود کنیم و برای این کار باید بر روی زندگی فردی تمرکز کنیم و این تمرکز در آیین هندو از مدیتیشن میگذرد و در کنفوسیوس هم این مسئله را خواهیم دید که وجود دارد ولی در آنجا از اخلاق و رابطه جمعی میگذرد اینجا به یک نوع رابطه فردی عینی هر فرد مسئول خودش است و باید کاری کند در زندگی که بتواند به نیروانا نزدیک شود.
در اینجا مفهوم دیگری به نام کارما وجود دارد، کارما یعنی سلسله تناسخهایی که برای انسان وجود دارد. یعنی هربار انسان میمیرد دو مرتبه زاده میشود و این زاده شدن در مرتبه بالاتر یا در یک قالبی دورتر است. بنابراین کاری که یک انسان در زندگی خودش میکند مهم این است. اینکه انسان به طرف بیداری و سعادت ابدی برسد اهمیت دارد، بنابراین میتوانیم متوجه شویم که مثلاً ما بر روی فرهنگ هند کار داریم یا روی بودیسم کار میکنیم که در آنجا نگاه به دارایی، نگاه به ثروت، نگاه به مادیت کاملا متفاوت است با سیستمهایی که در غرب هند یعنی در ادامه همان سیستمهای هندواروپایی در ایران به وجود میآید که متمرکز هستند بر ثروت، زایش، برتداوم هستی افزایش و بیشتر شدن. بنابراین نوع نگاه خوشبختی هم متفاوت است. افرادی خودشان را خوشبخت میدانند که احساس میکنند به نیروانا نزدیک شدند؛ یعنی به آنجایی نزدیک شدند که میتوانند کمتر داشته باشند، میتوانند با آن سیستم هستی شناسی سیستم گیاه شناسی خودشان نزدیک شوند؛ بنابراین در اینجا با یک نوع فلسفه سروکار داریم؛ فسلفه اخلاق که شیوه زندگی افراد را تعیین میکند و در این شیوه زندگی، مادیگرایی دنبال کردن اهداف مثل ثروت و شهرت و همه چیزهایی که زرق و برق بیشتری دارد بهنوعی یک نوع جداشدن از آن سیستم است که افراد را به سمت رسیدن به آن شادی و آزادی نیروانا سوق دهد.
در مورد شخصیت کنفوسیوس باید اشاره کنیم که وی یک شخصیت سیاسی بوده است و در چین به دنیا آمده است و ۵۴ساله بود که در دربار به مقام وزارت و عدالت رسید ولی زیاد در این مقام باقی نماند چون چند سال بعد در۴۹۷پیش از میلاد متوجه شد که این سیستم به طرف لذت جویی میرود و سلطان به فکر لذتهای جسمانی با کنیزانی که دارد است و به همین علت کنفوسیوس تصمیم میگیرد که از این سیستم جدا شود و۱۳سال آواره بود. او به نزد پادشاهان مختلف و سلطنتهای مختلف میرود و در همه جا شاگردانی تربیت میکند که شاگران آن را دنبال میکنند و شاگرداش آن چیزهایی که او میگوید روی کاغذ میآورند. کنفوسیوس خود دارای نوشته مکتوب نیست. مجموع جملاتی وجود دارد که در خیلی از موارد کلی است و به نظر با اهمیت نیست. اما منتخباتی از او نقل شده است؛ این منتخبات که در قرن پنجم پیش از میلاد تا قرن سوم پیش از میلاد به وسیله شاگردان زیادی که کنفوسیوس داشته نوشته شده است، دائماً مسئولیتی که به یک فرد داده میشود ولی در رابطه با جمع و این تفاوتی که میتوانیم بگوییم که بین کنفوسیوس و بودیسم وجود دارد فرد به تنهایی نیست که بتواند به خوشبختی برسد برد در سیستم جمعی که میتواند به خوشبختی برسد. کنفوسیوس که از یک چهره متضاد ساخته شده از یک طرف فرد خیلی اخلاق مدار و ریاضتکشی است و از طرف دیگر یک فرد بسیار ساده و همدل است. در مجموع این منتخبات آن چیزی که میشود که از سخنان پراکنده او بیرون میآید. گروهی از صفات و راهها است.
همینها نشان میدهد در کنفوسیونیسم به چه چیزهای میشود گفت خوشبختی که اگر در یک کلمه بگوییم شادی. این نوع شادی و خوشبختی از خلال راه و روشهای مشخصی بیرون آورده میشود. اماهمچون بودیسم ما با یک رابطه اصطلاحی سروکار نداریم بلکه گروهی از راه و روشها در سبک زندگی است که میتواند کمک کند. شاید قبل از هرچیزی در روشهای کنفوسیوس احترام به استاد مطرح است و احترام استاد با احترام به نیاکان وسنت پیوند میخورد ولی این به تنهایی مطرح نمیشود.
گروهی امروز دربین سیاستمداران و سیاستپیشگان مجدد از کنفوسیونیسم صحبت میکند و از سنتهایی که بنظر آنها سنتهای باستان چین به حساب میآید که در دوره انقلاب فرهنگی چین در دهه ۶۰و ۷۰، تقریباً کسانی که با او همدست بودند مبارزه نکردند، بلکه مسئله غرب کنفوسیوس را زیر سوال برد و از دهه۸۰ در چین مجدد اهمیت پیدا کرد. در کنفوسیونیسم، احترام به استاد اهمیت بسیاری دارد. دردها و دغدغهها باید به دستیبایی به شادی فراموش شود نه به این معنا که دردی وجود نداشته باشد، بلکه به دنبال درمان دردها باید بود و نباید اجازه داد که دردها بر زندگی سلطه داشته باشند. نکته دیگر مسئله همبستگی است؛ فرد در اینجا باید با جمع همبسته باشد، او نمیتواند سرنوشت خودش را جدا کند بنابراین اگر خوشبختی فردی با خوشبختی جمعی پیوند نخورده باشد، باید خوشبختی فردی و جمعی را بهم نزدیک کرد. شایسته است که فرد جایگاه خودش را بداند و در جایگاهی باشد که شایسته است نه بالاتر باشد نه پایین تر از آن. خودش باید درک کند که در کجا باشد. نکته دیگر قناعت است؛ یعنی اینکه فرد به آن چیزی که دارد قانع باشد، داشتههایش اهمیت داشته باشد؛یعنی به دنبال داشتن بیشتر نباشد، در اینجا به بودیسم نزدیک میشویم هرچند با آن اختلاف وجود دارد. قناعت در کنفوسیوس بسیار نزدیک به سبک تفکر رواقیان است و قناعت با تناسخ ترکیب میشود، یعنی در زندگی هر فرد باید یک نوع نظم وجود داشته باشد تأکید است، برای اینکه فرد به موقعیتهای بالاتری در زندگی برسد، نظم در بودیسم مورد تأکید است. برای نمونه در بودیسم ما واژه درمان را داریم؛ نظم که در آنجا به معنای کاستی دارد و در اینجا به معنای نیاکان و سنتها مربوط میشود و اهمیتی که باید در زندگی ما داشته باشد.
مسئله دیگر خویشتن داری است؛ یعنی کنترل امیال و تمایلاتی هر انسان. اما پرسش این است که چطور باید اینهارا کنترل کند؟ از طریق زیستن یعنی کم خوردن وساده خوردن. برنج ساده بخورد آب ساده بخورد و در آیین کنفوسیوس حتی بالشت خودش را بازوی خودش میداند و آن چیزی که باید در خودش افزایش دهد اخلاق و ظرافت در اندیشه است. اینجاست که موسیقی در اهمیتی که میتواند در ایجاد شادی داشته باشد، مطرح میشود. موسیقی نوعی هارمونی است و به نوعی همان نظم و ترکیبی را به وجود میآورد. این آواها یک نظمی به وجود میآورند و این نظم کیهانی موجب آرامش وموجب تناسخ و شایستگی است و احساسات را ظریف و آرام میکند و یک هماهنگی به آنها میدهد. به این ترتیب اگر در یک سیستم سازماندهی اجتماعی که هدف خودش را هماهنگی اعلام کند، بسیار در راه رسیدن به خوشبختی موفق خواهند بود.
کنفوسیونیسم با تائوئیسم نیز نزدیک است؛ کنفوسیونیسم که میتوانیم بگوییم یک راه و روش اجتماعی است و بودیسم یک راه و روش زندگی فردی است با هم در پیوند است. درمورد بودیسم با مفهوم نیروانا به نوعی مادیت را نفی میکند و اصلاً بیارزش میداند و صرفاً نوعی آیین ریاضتکشانه است، آیین مانویت نیز کاملاً یک آیین ریاضتکشانه است. وقتی ما آثار مانوی را میخوانیم که میگوید بدن زیر فشار قرار بگیرد در همان مفهوم بدن به عنوان زندان در نظر گرفته میشود. سخت گیری بر بدن و ریاضتکشی نوعی فلسفه است. از این نظر مادیت نوعی ذات شیطانی است و بنابراین باید جسم را کنار زد که به روح اجازه دادکه آزاد شود. این تقسیم بندی در سیستمهای کنفوسیونیستی و در بودیسم این جدایی ماده از روح وجود ندارد و اینها دائماً تبدیل میشوند. هرچند که کنفوسیونیسم و بودیسم آیینهای ریاضتکشانه هم دارند و اما نمیتوان این ادیان را با آیینهای ریاضتکشی مطرح کرد. در واقع این ادیان را باید با مفهوم سادهزیستی توضیح داد. سادهزیستی و ریاضتکشی متفاوت است.
اگرچه بودیسم را بیشتر با هدف کسب درآمد برجسته میکنند. برای نمونه مدیتیشن را برجسته کردند. در این ادیان به این صورت نیست که واقعیت مادی را نپذیرند و این کاملاً یک امر بیربط است و مفهوم خواب و بیداری آن نیست که در ذهن خودشان دارند و خواب را با ناخودآگاه یکی میکنند و یکنوع حضور درونی را میبینند و خواب را با مرگ یکسان میکنند و بیداری ار نظر آنها یعنی عمل و کنش و حرکت و اگر حرکت کنش نباشد و آرامش و سخن نگفتن باشد و تنها نشستن باشد؛ این مناسک گویای نوعی جدایی از واقعیت و نپذیرفتن است. در سیستم هندو میبینیم که آنها وقتی مسئله تناسخهای گوناگون را مطرح میکنند وقتی مسئله نیروانا را مطرح میکنند وقتی مسئله دور یا نزدیک شدن به نیروانا را مطرح میکنند به این معنی است که باید بیشتر از اینکه ما این مفاهیم را با واژه نیستی در زبان غربی برابر کنیم باید آن را باواژه سعادت و خوشبختی تعریف کنیم وبا واژه سبک بودن و وابسته نبودن غرق شدن، در عشق کینه نداشتن، همبستگی کامل با دیگران و تعامل بالایی که میتوان نسبت به درد ودغدغه داشت.
امروز غرب هر بلایی بر سر طبیعت آورده اما شعار میدهد که باید به طبیعت احترام بگذاریم، اما در بودیسم و کنفوسیونیسم ساده زیستی و اینکه ما بتوانیم آن چیزی که بالاترین ارزش را در حیاتمان است قدر بدانیم مهم است. احترام به نیاکان و استاد و سنتها هم بسیار اهمیت دارد که باز هم برداشت نادرستی از آن میشود، اتهام یکنوع گذشته گرایی و یک نوع سنتگرایی به آن زده میشود، در حالی که این سبک فکری است و یکنوع فعالیت همراه با تغییر است. پیوستگی کامل عالم و اجزای آن در این دین، خوشبختی را تبدیل به نوعی وابسته شدن به آن حالت شادی و آرامش میکند. اگرچه در چین امروز هزاران غارت وجود دارد و سرمایهداری خلاف این رویهها و سبکهای فکری است و اینها جنایات بسیاری هم انجام میدهند، اما بحث ما اینجا اکثریت است و نه اقلیت. موضوع اصلی ما ایده و فکر و هستیشناسی اندیشه شرقی است و این اندیشه هزاران سال ادامه پیدا کرده و پیروان خودش را دارد و یک پیروی کورکورانه نیست. در کنفسیونیسم سیاست و اخلاق از یکدیگر جدا نیست، سیاست نمیتواند از تربیت جدا باشد و تربیت نمیتواند از هنر جدا باشد، هنر نمیتواند از زیستن جدا باشد اینها کاملاً به هم پیوند دارند و این هم یک نوع تفکر است.اگر جهان به جای اینکه غربی شود به طرف شرقی شدن پیش میرفت، ما امروز در جهان دیگری بودیم حالا اینکه این جهان بهتر بود یا بدتر این بحث دیگری است ولی مسلماً ما دریک جهان دیگری میبودیم. بحث این نیست که تحقیق کنیم که کدام بهتر و بدتر هستند این شناختی است که میتوانیم از شیوههای تفکری که درباره خوشبختی داریم بدست آوریم.
[۱] سمینار مسائل فرهنگی و اجتماعی معاصر/ ناصر فکوهی / فصل دوم / خوشبختی و سبک زندگی/ تابستان۱۴۰۱/ بخش سیزدهم / با همکاری، ویرایش علمی و نوشتاری آیدا نوابی / مهر ۱۴۰۲