سمینار مسائل فرهنگی-اجتماعی: خوشبختی و سبک زندگی (بخش دهم) /ادیان ابراهیمی/ با همکاری آیدا نوابی[۱]
به طور کلی کسانی که در حوزه علوم اجتماعی و انسانی درباره ادیان ابراهیمیصحبت میکنند دربرابر متخصصین روحانی آراء متفاوتی درباره ادیان ابراهیمیدارند. حتی مطالبی که روحانیون و دینشناسان درباره آن صحبت میکنند، بیشتر از حوزه علوم انسانی برمیخیزند نه الهیات. درباره ادیان ابراهیمیاز واژهی «مونوتئیسم» سخن گفته میشود که به معنی تکخداگرایی یا تکخداشناسی یا وحدانیت یعنی باور به یک خدای واحد و نه لزوماً باور به یک خدای مرکزی است، زیرا در صورتی که خدایان دیگر نیز پیرامون آن بوده و به آن خدای مرکزی وابسته باشند؛ ما به یک نظام دیگر به نام «پلیتئیسم» میرسیم.
نظام پولیتئیسم در یونان و مصر باستان و بسیاری از نقاط دیگر جهان وجود داشته است؛ در این نظامهای بنیادین ما با فرافکنی موقعیتهای انسانی به خداوند روبرو هستیم. این مواجهه هم به شکل صوری است؛ یعنی خداوند شبیه به انسان هست و هم از لحاظ رفتار و صفاتی که بیشتر فرهنگی یا روانی ذهنی است، وجود دارد. در مسیحیت نیز چنین فرافکنی وجود دارد که به آن انسانوارگی یا انسانشکلنگاری (Anthropomorphism) گفته میشود. اگرچه بسیاری معتقداند که این، در مسیحیت اولیه وجود نداشته است، چنانکه در یهودیت و اسلام نیز وجود ندارد و به نوعی تأثیری است که از ادیان دیگر گرفته است. مونوتئیسم، به لحاظ پیشینه به بیش از هزار سال میرسد، یعنی تقریبا از قرن هشتم یا نهم پیش از میلاد با یهودیت تا قرن هفتم پس از میلاد با اسلام.
از میان یه دین اسلام، مسیحیت و یهودیت که تاریخشناسان و علوم انسانی آنها را در مونوتئیسم قرار میدهند، اسلام و مسیحیت جهانی شدند و قابلیت جهانی شدن داشتند، هم به دلیل پیامی که در آنها بوده و هم شیوهای که مسئلهی نگاه به جهان و هستیشناسی خود را مطرح میکردند. اما دین یهودیت متفاوت بود و توان جهانی شدن نیافت. این موضوع به یک دلیل عمده بود؛ دین یهود با وجود قدمت و باستانی بودن، اما بر پایه مادرتباری است و اصل و اساس آن نظام خویشاوندی است. براین اساس یهودی شدن عمدتاً، منحصرا بر اساس نظام مادرتباری انجام میگیرد. نظامیکه میگوید کسی که از یک زن یهودی به دنیا بیاید، یهودی به حساب میآید. حضور یهودیان در قالب یک دیاسپورای گسترده که در همه جای دنیا پراکنده است و تقریباً در همه جای جهان هستند و به این ترتیب یهودیان با جهان ارتباط بسیار نزدیکی دارند. مونوتئیسم به باور تاریخدانان انقلاب مهمیدر ذهنیت انسان بوده است؛ این به این علت است که انسان را از باور به خدایان متعدد به سوی باور به یک خدا میکشاند، این شکل تکخدا بودن نیازمند این بود که الگوهایی که به این خداوند نسبت داده میشد، الگوهای محدودتری باشن، یعنی الگوهایی باشند که انسجام بیشتری با هم دارند نه اینکه لزوما محدودتر (یعنی کمتر) باشند.
برای نمونه درنظام پلیتئیستیِ یونانی، خدایان دائماً با یکدیگر در حال جنگ هستند و هر کدام نمایندهی یکی از حالات انسانی اند. در مونوتئیسم که در آن با یک خدا روبرو هستیم، هرچند اینکه صفات مختلفی داشته باشد، این صفات کم و بیش با هم یک در منطق ارتباط دارند؛ یعنی ممکن است این خداوند از یک طرف مهربان ولی از یک طرف سهمگین باشد، ولی آن سهمگین بودن یک دلیلی دارد و اصل بر مهربانیست همچون دین یهودیت یا اسلام.
بنابراین، این یک نوع پیشرفت و بهبود را در ذهنیت انسانها هم ایجاد میکند که الگوهای دقیقتری برای اخلاق و پیوند با یکدیگر و برای سبک زندگی و برای خوشبختی پیدا کنند. زیرا خودِ خوشبختی و سبک زندگی نیازمند یک وحدت و هماهنگی است. یعنی داشتن هماهنگی بین انسانها باهم، بین انسانها و طبیعت، بین انسانها و سایر موجودات، بین انسانها و عالم هستی. اما چگونه میشود این وحدت و هماهنگی را داشت؟ پاسخ به این پرسش از این طریق است که ما بدانیم دقیقا با چه الگویی میخواهیم برای این وحدت و هماهنگی داشته باشیم.
وقتی که ما با یک سیستم مونوتئیستی روبرو شویم، امکان موفقیت این الگو خیلی بیشتر از الگویی است که براساس سیستم پلیتئیستی است و به همین جهت هست که برای مثال در یونان باستان عقاید خیلی با هم متفاوت هستند.
مونوتئیسمها، چه یهودیت را که قدیمیترین آنها هست را در نظر بگیریم، چه مسیحیت را که مربوط به دو هزار سال پیش میشود و چه اسلام که حدودا مربوط به هزار و چهارصد سال پیش است، این سه دین با هم انسجام دارند و انسجام آنها بر اساس نوع ساختار عمومیاست که عرضه میکنند، خدای واحدی که دارند، پیامبر و متون مقدسی که دارند، هم از لحاظ شکلی و ساختار عمومیبه هم نزدیک اند، هم از لحاظ محتوای درونشان.
برای اینکه بتوانیم درک کنیم که خوشبختی در این ادیان چه چیزی است، باید کیهان پیدایششان و کیهان فرجامشناسیشان را درک کنیم. یعنی شروع جهان و پایان چهان. این جهان عمدتاً یک جهان انسانیست و طبیعت و سایر موجودات در رابطه با انسان تعریف میشوند و “انسان محور بودن” در این جهان به ارادهای بستگی دارد که خدا محور است؛ ولی خدا خواسته که انسان محور جهان باشد.
بنابراین چه این را از دیدگاه کسی که خود مؤمن و مذهبی است نگاه کنیم و چه از دیدگاه کسی که صرفاً علمینگاه میکند یا اصلاً مومن نیست، نتیجه یکی است. یعنی یا واقعیت قضیه همین بوده که خداوند انسان را به نمایندگی خودش انتخاب کرده و بنابراین این نوع انسان محوری وجود دارد ولی در عین حال این انسانمحوری بر پایهی خدامحوری است. بنابراین همواره این موضوع وجود داشته که ما هم خدامحوری داشتیم هم انسانمحوری. اگرچه از یک دورهای به بعد این نوع خدامحوری به درجهی دوم میرود و انسانمحوری در درجهی اول قرار میگیرد. این تغییرات عمدتاً در نظامهای تمدنی مرکزی که سیستمهای هنداروپایی است وجود دارد. به دلیل اینکه این نظامها به تدریج جهان را شبیه خودشان میکنند.
این موضوع را در غرب بعد از رنسانس میبینیم، یعنی تقریباً پنج قرن است که ما وارد چنین منطقی شدیم که همه چیز را عوض میکند؛ از نگاه به جهان گرفته تا نگاه به زمان، هنر و معماری و همه چیز را تغییر میدهد زیرا دیگر مبنای همهچیز انسان در نظر گرفته میشود
برای مثال وقتی ما از خوشبختی یا سبک زندگی صحبت میکنیم، منظورمان خوشبختی یا سبک زندگیِ انسان است. و هرچقدر هم که کسی بخواهد خود را طرفدار طبیعت نشان دهد، در نهایت به خودش برمیگردد زیرا چارهای جز این ندارد چون این سیستم، سیستمیاست که برای انسان تنظیم شده و باعث شده که حتی کسانی که بخواهند به طبیعت احترام بگذارند، باز محور اصلی خودشان قرار میگیرند.
مونوتئیستها خدای واحد دارند و این خدا ضوابط و هنجارهایی را تعیین میکند که همان هنجارهای اخلاقِ مادی و اخلاقِ روحی و سبک زندگی است که افراد باید داشته باشند. قدیمیترین سندی که در این زمینه وجود دارد به آن استناد بسیار داده میشود و مبنای بسیاری از قانونگذاریها بوده، همان “ده فرمان” معروف است که در تاریخ یهودیت میبینیم. این نکته را نباید فراموش کرد که بین یهودیت و مسیحیت نزدیکی بسیار زیادی وجود دارد و از این جهت این دو در اکثر موارد همدیگر را پوشش میدهند. انطباق با این فرمانها و هنجارها، تا دورهی متأخر مبنا و معیار خوشبختی بوده است. بنابراین خوشبختی در ادیان ابراهیمی و در مونوتئیسم به عنوان یک سعادت انسانی تعریف میشود که بخشی از آن، این جهانی است و بخشی آن جهانی و اگر این جهانی و آن جهانی بودن را درک نکنیم نمیتوانیم مفهوم خوشبختی انسانی را درک کنیم. یکی از نکات مهم در ادیان مونوتئیستی این است که انسان زمانی به مثابه انسان میشود که از خداوند دور شده و نوعی گسست ایجاد میشود. این گستت به این شکل بود که ما در میان ادیان مونوتئیستی، دو بهشت داریم؛ یک بهشت آغازین که پیش از کیهانپیدایش قرار میگیرد که در این موقعیت، انسان معصوم است و به علت عدم آگاهی و دانش، نمیتواند مرتکب گناه شود، یک موجود طبیعی است و نمادش، برهنگی انسان است. این یک نوع خوشبختی در ندانستن است یا دانستن در حدی که هر جانوری باید بداند. بعد از این مرحله است که انسان دست به یک گناه میزند. این گناه یک اتفاق است که در نظامهای مختلف دینی آن را به یک شیوه خاص توضیح میدهند.
هنگامیکه انسان آن میوهی ممنوعه را میخورد و آگاهی را که خواست خداوند بوده و فقط خداوند از آن برخوردار بوده را به دست میآورد، از بهشت اخراج میشود. انسان روی زمین فرستاده میشود تا در آنجا زندگی کند تا در مرحلهی بعدی، اگر توانست شایسته مورد بخشش قرار گرفتن باشد، میتواند به یک بهشت ثانویه برسد. حال بنا بر این که ما در کدام سیستم دینی یا نگاه مشخصی باشیم، میبینیم که این اتفاقها به وسیلهی یک خرابکار یا شیاد میافتد. شیاد در اصطلاح انسان شناسی تریکستر است. تریکستر موجودی است که فرآیند پیدایش و فرایند آفرینش را با دخالت و دستکاری کردن خراب کرده و یک انحرافی ایجاد و یا خیانتی میکند. برای نمونه در مسیحیت این کار را شیطان با خیانتی که مرتکب میشود، میکند یا در اسلام شیطان با طغیان و شورشی در مفهوم تابو این کار را میکند. بعد از این نوعی گسست اتفاق میافتد و انسان از بهشت آغازین اخراج میشود. ولی این به این معنا نیست که دیگران هم اخراج میشوند؛ در این بهشت فرشتگان ونور خداوند هستند ولی جانوران و موجودات طبیعی و گیاهان را خداوند در اختیار انسان قرار میدهد. یعنی پیوند بین خداوند و انسان از همان ابتدا مورد تأکید است، اما نوعی جدایی و گسست بین آنها وجود میآید که این گسست انسان را به یک موجود ناکامل تبدیل میکند. انسان را از خدا جدا میکند و انسان همیشه باید به خود به عنوان موجودی نگاه کند که دوباره باید به آن پیوند برسد و رسیدن به آن پیوند و یا نزدیک شدن به آن پیوند، به معنای همان خوشبختی هست که در ادیان ابراهیمی وجود دارد. هراندازه که انسان بتواند در جهان کنونی به موقعیتی برسد که پس از مرگ و در جهان باقی، بتواند باز به آن بهشت نهایی نزدیک شود، خوشبختتر است. بنابراین در اینجا پیروی از دین و قرار داشتن در راه خدا، تجربهای است که انسان را به سعادت میرساند و در این تجربه ما از هرچیزی که در آن نگونبختی، درد یا مصیبتی باشد فاصله داریم.
هر تجربهی دردناک یا هر مصیبتی که بر سر انسان میآید، یک بدبختی نیست. در مسیحیت خداوند فرزند خودش، حضرت مسیح را قربانی میکند. یعنی به دست انسانها میسپارد و آن حضرت مسیح را شکنجه و نابود میکنند. این شکنجهای که حضرت مسیح میبیند یک نوع همبستگی خداوند با انسانها را نشان میدهد و و اینکه هر مصیبت و بدبختی که بر سر انسان باید، به نوعی برای آزمایش و آزمون است و این آزمونها است که شما را به موقعیتی میرساند که دو مرتبه شایستهی بهشت و خوشبختی بشوید.
بنابراین اصلاً نباید تعجب کنیم که در دینهای مونوتئیستی نگاه به درد، نگونبختی، مصیبت و دیگر مصائب، نگاه متفاوتی نسبت به سیستمهای مدرنیتهی قرن ۱۹ به بعد، دار. که کاملا از این نگاه فاصله میگیرد و حتی ادیان هم خودشان را به آن نزدیک میکنند، جز ادیانی که از اول متفاوت اند؛ برای نمونه اسلام متفاوت است و مسیحیت بیشتر از همه اصرار دارد که باید کاملاً با لذت دنیوی فاصله داشت. این دنیا فقط دار مجازات است و باید مجازات و دستگیر شود، جسم حتی به زیر شکنجه برود تا بتواند بدن خود را رها کند و روح بتواند سبک شود و به آسمان برود. این چیزی است که در تفکر مانوی به وضوح دیده میشود ولی به هر تقدیر انسان ناکامل است و باید به خدا برسد و راه خدا همان راه خوشبختی است. یعنی هر کسی که بیشتر به خدا نزدیک باشد، خوشبختتر است. اما چطور میتوان بیشتر به خدا نزدیک بود؟
اینجاست که بین انسانها اختلاف پیدا میشود. گروهی به طرف شکل (فرم) و گروهی به طرف محتوا میروند. برای مثال اسلام را نظر بگیریم، گروهی شکل را برتری میدهند؛ یعنی باید از مناسک و قواعد سخت تبعیت کرد و این مناسک و قواعد هستند که تصمیم نهایی را میگیرند و اگر شما با این مناسک و قواعد هماهنگ باشید و آنها را اجرا کنید، به خوشبختی و سعادت چه در این دنیا و چه در دنیای آخرت میتوانید برسید. برعکس گروهی معتقدند که مهمترین چیز محتواست. یعنی آن محتوا در باور به خداوند برای نمونه در مهربانی، در عشق، در کمک به همنوع و.. مهم است نه اینکه فردی دائماً در حال انجام مناسک باشد. این شکاف همیشه حتی در مسیحیت و یهودیت هم وجود داشته ولی در اسلام به اوج خودش میرسد. دلیلش این است که اسلام، دینی نیست که لذت یا سعادت زمینی را زیر سوال ببرد. اسلام برخلاف مسیحیت (و شاید از این لحاظ نزدیکتر به یهودیت باشد) لذت زمینی را نفی نمیکند و این که انسان باید در زمین سختی بکشد تا بتواند به سعادت برسد را به شدت مسیحیت مطرح نمیکند. در مسیحیت این به بیشترین حد مطرح میشود ولی این دینها، این بحث را مطرح میکنند که خوشبختی یعنی نزدیک شدن هرچه بیشتر به خالق، یا همان چیزی که یونانیها به آن آرمان یا متافیزیک یا شکلهای متافیزیکی میگفتند و بدبختی یعنی دورشدن از خالق و خداوند. بنابراین در همه آنها این الگوی دوگانهی خدا-شیطان وجود دارد. اما با این توضیحات ابزارهای خوشبختی کداماند؟ ابزارهای خوشبختی اتفاقاً ابزارهایی هستند که در سبک زندگی وجود دارند. دعا یا جشن (جشن در مفهوم نیایش، مراسم و مناسک، جایی که پیوندهای بین انسان و خدا میتواند از طریق گروهی از رفتارها، اشیا، فرایندها و غیره اتفاق بیفتد). مسئلهی توبه و طلب بخشش هم هست؛ خداوند بخشنده ست و هر اندازه که کسی هم دور شود باز میتواند برگردد و راه درست را انتخاب کند. مسئله پرهیز به خصوص از پرسش پذیر بودن قدرت مطلق خداوند است؛ یعنی به زیر سوال بردن خداوند بزرگترین کفری است که انسان را برای همیشه میتواند از آن خوشبختی که در انتظارش باشد دور کند. البته گروهی هستند که همهی این مناسک را (از نماز خواندن تا کلیسا رفتن، رفتن به حج، زیارت و..) را انجام میدهند. گروه دیگری از عقلگرایان که در سیستمهای دینی بودند، که بعضاً میگویند این دستور العملها در دین نفوذ کرده و به این شکل نیست که واقعاً اینطور باشد و بشود در دین اینطور اندیشید. اینها عقلگرایان هستند که معتقدند راه رسیدن و نزدیکی به خدا اینها نیست یا لااقل فقط اینها نیست یا کارهایی هست که بر اینها برتری دارد. عشق، مهربانی، به دست آوردن دل انسانهای دیگر، پرهیز از آزار رساندن به دیگران، عدالت، انصاف داشتن و حتی عقل و دانش و گسترش دانش و شناخت؛ همهی اینها بر این اشکال برتری دارد و این دعوای بین شکل و محتوا دعوایی است که تا امروز وجود دارد. مسئلهی دیگر، مسئلهی لذت است که به طور مشابه به آن نگاه نگریسته نمیشود، ما در یک طیف قرار داریم که یک طرف طیف را مسیحیت قرار میدهیم که این مسیحیت غربی است. (بین مسیحیت شرقی اولیه و مسیحیتی که از چهارم به بعد غالب میشود، باید فاصله گذاشت.)
در مسیحیت شرقی هرکسی نمیتواند قدرت بگیرد، بلکه مسیحیت غربی است که مسیحیت رم است و بعد بیزانس و دراین مسیحیت ما از زمانی که توتمیسم در مسیحیت در دورهی متاخر به وجود میآید، فاصله داریم و بعد پروتستانتیسم است که در آنجا، لذت به رسمیت شناخته میشود ولی حتی در این زمان هم باز لذت مفهومیاست که باید با احتیاط زیادی با آن برخورد کرد. برای نمونه هنگامی که درباره کتاب وبر و اخلاق پروتستانی صحبت کردیم، گفتیم که چطور پروتستانها مسئلهی کار را به تقدس میرسانند و منظورشان از سرمایهداری این است که کار انجام بدهند، نه اینکه سرمایه به دست بیاورند. بنابراین باید همیشه به لذت با شک و تردید نگاه کرد. اما در اسلام به جایی میرسیم که میتوان گفت که بالاترین سهم به لذت زمینی داده میشود، نه این که بالاترین سهم نسبت به خوشبختی اخروی؛ به نسبت دو دین دیگر، لذت، بیشتر به رسمیت پذیرفته میشود.
[۱] سمینار مسائل فرهنگی و اجتماعی معاصر/ ناصر فکوهی / فصل دوم / خوشبختی و سبک زندگی/ تابستان۱۴۰۱/ بخش دهم/ با همکاری، ویرایش علمی و نوشتاری آیدا نوابی / مهر ۱۴۰۲